من ازدواج ماجراي
آشنا غريبه
آخر جنگ
كتاب پيشنهاد
من ازدواج ماجراي
جمعه داستان
چخوف آنتون:نوشته
كيهان خجسته:ترجمه
كلمه چند گوشي در مادرها و پدر نوشيدني ، يك صرف از پس
حين در پدرم.گذاشتند تنها هم با را ما و كردند زمزمه
".بگو او به":گفت زيرگوشم آهسته خروج
كه من بگويم؟ چيزي چنين ميتوانم چطور":كردم زمزمه من
".ندارم دوست را او
!احمقجان ميگذرد چه تو دل در بداند نميخواهد كسي
ترك را ييلاقي ساختمان و انداخت خشمآلودي نگاه پدرم
رفتند ، بيرون سالن از همه كه اين از پس بعد ، اندكي.گفت
ميز روي از را شمع.آمد بيرون باز نيمه در از زني دست
.مانديم تاريكي در ما.برداشت
كوچكي سرفه از پس و ".نيست فراري راه ديگر":كردم فكر
زوئه است مناسب شرايط كه اين مثل":گفتم تيزي صداي با
هم تاريكي و گذاشتند تنها هم با را ما بالاخرهآندريونا
بسته نقش چهرهام بر كه را شرمي زيرا.ميكند كمك من به
را روانم و روح كه احساساتي از شرم...ميكند پنهان
".ميزند آتش
را آندريونا زوئه قلب تپش صداي.كردم سكوت ناگهان
من.ميخوردند هم به لرز شدت از دندانهايش.ميشنيدم
را ناراحتي شدت نيمكت لرزش از و ميشنيدم را صدايشان
من از.نداشت علاقهاي من به دختر بيچاره.ميكردم احساس
گفت ميتوان.بيايد بدش شلاق از كه سگي مثل داشت ، نفرت
يك.برميآيد احمق يك از كه ميكرد تحقير چنان مرا كه
اين با و هستم ميمون شكل زشتم ، بسيار ميكنم احساس مرتبه
بيشتر حيوان به گرفته ، مدال و نشان را سرتاپايم كه
چندروزه ريش ته از جوشم از پر و چاق صورت.شبيهام
متورم و سرخ را بينيام دايمي سرماخوردگي و شده پوشيده
خرس يك حتي كنار ، به معنويم و ذهني امتيازات.است كرده
كه اين از پيش زوئه ، به گذشته اين از !است جذابتر من از
وسط.بود غيراخلاقي كار اين و بودم زده كلك شود همسرم
.سوخت برايش دلم ناگهان زيرا كردم سكوت جمله
".است گرم خيلي اينجا.باغ توي برويم بيا":گفتم
.كرديم قدمزدن به شروع باغ در و رفتيم بيرون سالن از
مجبور بودند ايستاده گوش در پشت در كه مادرهايمان و پدر
.كنند پنهان درختان ميان در را خود ما رسيدن از پيش شدند
احساس كه اين باميانداخت نقش زوئه چهره بر ماه نور
عشق شيرين درد چهره آن بر كه آمد نظرم به ميكردم ، حماقت
آواز گل براي بلبل":دادم ادامه و كشيدم آهي.ميبينم را
كه براي هستم ، تنها دنيا اين در كه من و..ميخواند
".بخوانم ميتوانم
را نقشي.افكند زير به را نگاهش و شد سرخ شرم از زوئه
روي.ميكرد بازي وجه بهترين به بود شده محول او به كه
به كليسا ديوارهاي سو آن درنشستيم آب جوي كنار نيمكت
كولدارف كنت اعياني خانه كليسا پشت ازميزدند سفيدي
نيز زوئه علاقه مورد مرد بولنينستن ، او منشي.بود پيدا
مينشست ، نيمكت روي كه طور همان.ميكرد زندگي جا آن در
و پدر !خداوندا خدايا ، سوخت برايش دلم.شد خيره خانه به
هفته يك كن كاري اما..بفرست بهشت به را ما مادرهاي
!بروند جهنم به شده هم
من.دارد بستگي نفر يك به فقط من خوشبختي":دادم ادامه
ميتواني.كسي آن تو.دارم عميقي احساسات او به نسبت
"باشي؟ داشته دوستم
".بله":كرد زمزمه
فكر !كنم سكته جا در بود نزديك كه كنم اعتراف بايد
.ميخواست را ديگري كس باشد چه هر ميرود ، طفره ميكردم
طور آن قضيه اما بودم ، كرده حساب ديگري به محبتش روي من
نداشت را اين قدرت زوئه.نيامد در كار از ميكردم فكر كه
.كند شنا آب جريان برخلاف كه
.گريه زير زد و..
دارم چه نميدانستم "!نميشود.نه":كشيدم فرياد
زوئه است ممكن طور چه".ميلرزيد بدنم تمام.ميگويم
من ، خداي.نكن باور را حرفهايم از كلمه يك آندريونا؟
جهنم آتش در باشم داشته دوست را تو اگر الهي !نكن باور
بيمعني حرفها اين همهنداري دوست مرا كه هم تو !بسوزم
.پريدم نيمكت روي از ".است
شوخي يك اين.بدهيم ادامه بازي اين به نيستيم مجبور ما"
ازدواج به وادار را ما پول براي ميخواهند آنها.است
سنگ يك ميدهم ترجيح زوئه؟ هست ما بين عشقي چه آخر.كنند
موضوع.كنم ازدواج تو با كه اين تا ببندم گردنم به آسيا
اين كه دارند حقي چه آنها !لعنتي.است سادگي همين به
برده؟ هستيم؟ چه ما ميكنند فكر بياورند؟ ما سر به را بلا
نرم لعنتيها آن دنده تا نميكنيم ازدواج هم با ما سگ؟
همين من.رقصيدهايم سازشان به كافي اندازه به !شود
ازدواج تو با كه بگويم تا ميروم آنها پيش الساعه
".است سادگي همين به موضوع.كرد نخواهم
.خشكيدند فورا اشكهايش.شد قطع زوئه گريه ناگهان
هم تو.ميگويم آنها به الان همين":دادم ادامه من
دوست مرا كه بگو.بگويي آنها به را چيز همه است بهتر
بود خواهم كسي اولين منميپسندي را بولنينستن و نداري
دوستش چقدر تو كه ميدانم من بفشارم را بولنينستن دست كه
".داري
.شد نزديك من بهزد لبخند شادمان زوئه
كه حالي در و "نه؟ هستي ، ديگري كس عاشق هم تو":گفت
عاشق":داد ادامه ميماليد هم به را دستهايش
".هستي دوبو دنبالمادموازل
ثروتمند نيست ، ارتودوكس روسي دوبو مادموازل بله":گفتم
برترش خصوصيات و افكار خاطر به را او من اما.نيست هم
و پدر اگر حتي ميكنم ازدواج او با من...دارم دوست
.كنم زندگي او بي نميتوانم !بفرستند جهنم به مرا مادرم
همين !بميرم ميدهم ترجيح كنم ، ازدواج او با نتوانم اگر
اين به و برويم هم با بيا.ميروم سراغشان به الساعه
"...بگوييم ديوانهها
راحت مرا چقدر نميداني..عزيزترين اي متشكرم ، آه ، -
!كردي
زوئه از دوباره بود ، افتاده راه به شادي سيلاب روحم در
شخصيت شادي غرق دو هر و كرد تشكر من از او كردم ، تشكر
دوست اعلام اين بگويم بايدستوديم را همديگر والاي
با شاد !بود علاقهاي اظهار هرگونه از شيرينتر نداشتن
به شتابان ميلرزيديم سراپا كه حالي در گلگون چهرههاي
در مادرانمان و پدران با را خود تصميم تا رفتيم خانه سوي
را همديگر ميگذشتيم باغ از كه حالي در.بگذاريم ميان
.ميكرديم تشويق
از و بزنند كتكمان حتي بزنند ، داد سرمان بگذار":گفتم
"!ميشويم خوشبخت بالاخره.كنند بيرونمان منزل
نگاهي بودند ، منتظرمان در دم والدينمانشديم خانه وارد
فورا ديدند را شاديمان كه همين و انداختند ما به
بازوها كه حالي در.آوردند نوشيدني.زدند صدا را پيشخدمت
اعتراض ميكوفتم زمين به را پاهايم درآورده حركت به را
.كشيد فرياد و كرد گريستن به شروع زوئه...كردم
نوشيدن به و بودند شده گيج همه.شد بلند زيادي سروصداي
.نرسيديم
.درآوردند يكديگر ازدواج به را ما بود طور هر اما
با قرن ربع يك ما.است ازدواجمان نقرهاي سالگرد امروز
ناسزا او به.بود وحشتناك ابتدا در.كردهايم زندگي هم
.شدم عاشقش پشيماني شدت از بعد و ميزدم كتكش و ميگفتم
هم به خب...بعد و...بياوريم فرزند شد باعث پشيماني
.كرديم عادت
آشنا غريبه
ساندرز جورج آثار و زندگي به نگاهي
ميزند در ادبيات
سرشت. م.مريم
آمريكايي ، نويسنده ساندرز ، جورج توصيف در تايمز نيويورك
خصلتي با بيرحم طنزنويسي ساندرز ، جورج":ميگويد
در هيجانانگيز و تازه صدايي او..است احساساتي
".آمريكاست داستاني ادبيات
توماس تواين ، مارك چون نويسندگاني دنبالهرو ساندرز
در اومينويسد آنها سبك به و است ونگات كرت و پينچون
از اغراقآميز و نامتعارف تصويري خود ، كوتاه داستانهاي
داستانهاي در مكان و زمان.ميكند ترسيم آمريكا آينده
عنوان به مبتكرانهاند ، و بكر شگفتانگيزي طرز به او
تفريحي پاركهاي او داستانهاي اكثر مكان مثال ،
اختصاص آن تفريحي وسايل كه تفريحي پارك نوعي) موضوعياند
عجيباند آنقدر هم او داستانهاي(دارد خاص موضوعي به
.ملموساند و واقعي كاملا هم و نميشوند فراموش كه
به كوتاه ، داستان مجموعه دو شامل ساندرز جورج آثار
در مجموعه اين داستانهاي تمام] "پاستوراليا" نامهاي
"داخلي جنگهاي سرزمين وحشتناك سقوط" و [شده چاپ نيويوركر
داستان كتاب يك و [همينگوي 1996 / پن جايزه فيناليست]
است شده ملي جايزه برنده بار دو ساندرز.است كودكان براي
ثبت به هنري.ا جايزههاي مجموعه در بار سه او نام و
.رسيده
پاستوراليا كوتاه داستانهاي مجموعه نشريات ، از تعدادي
:مينويسد كه "ويكلي پابليشرز" جمله از.كردهاند نقد را
در را ساندرز استثنايي مهارت مجموعه اين داستانهاي"
آينده از او كه تصويري.ميدهد نشان خود شكل عاليترين
است مدينهجاهلهاي ميكند ، ترسيم سرمايهداري آمريكاي
اما.است اغراقآميز وحشتناكي طرز به (خوشبختانه) كه
اين او خسته و زار و مضحك غيرعادي و عادي شخصيتهاي
آن به اميد از رنگي و ميكنند احساس پر را جهنمي تصوير
معلم ساندرز ، ":مينويسد "اسكواير" نشريه و ".ميدهند
و است بامزه و شوخ نويسندهاي و چپي افراطي ، اخلاق ،
گفته به و ".شادياند و لذت مايه پاستوراليا داستانهاي
...است كنندهاي خيره مجموعه":"جورنال منز"
و طنزها از است بكري آميزه مجموعه اين داستانهاي
و پوچي مارپيچهاي به را تو او ساندرز ، مهربانيهاي
.برميگرداندت عادي زندگي به بهتزده و ميبرد بيهودگي
روزنامهها از بهروزتر و واقعيتر بسيار او داستانهاي
".هستند
انتخاب داستانهايش براي را بكري مكانهاي ساندرز
داستانهاي اكثر در كه موضوعي پاركهاي مثل ميكند ،
انتخاب دليل ساندرز.ميشوند ديده پاستوراليا مجموعه
نيست مايل كه ميكند ، عنوان چنين را مكانهايي چنين
ساندرز ، نظر به.برسند نظر به رئاليستي داستانهايش
كاركردي موضوعي پاركهاي مثل مكانهايي از استفاده
حالت يك موضوعي پاركهاي":ميگويد او.دارند كاريكاتوري
مجبور ديگر بنابراين ميآورند ، وجود به كاريكاتوري
دوران توصيف براي (رئاليستي داستانهاي مثل) نميشوم
عقيده به ".كنم سياه را صفحه بيست شخصيت يك كودكي
مفيدند ، واقعا هم هنري لحاظ از مكانهايي چنين ساندرز
درون را دنيايي موضوعي ، پارك مثل مكاني كه آنجا از
است ، بينظير هميشه كه دنيايي ميكند ، خلق ديگر دنيايي
.ميكند پيدا استعاري جنبه خود به خود كه چرا
با او كه است زيادي بازيهاي ساندرز ، سبك از بخشي
از استفاده مثل.ميكند زباني رايج تيكهاي و ديالوگ
كه جملهاي انتهاي در صدا آهنگ بردن بالا يا "مثل" كلمه
:ميگويد زباني بازيهاي اين مورد در او.نيست سوالي
."انگليسي زبان و سياست" نام به دارد مقالهاي اورول ، "
سياسي مقولهاي ذاتا زبان كه ميگويد مقاله اين در او
است ، نشانه جور يك "مثل" مثل كلمهاي بنابراين.است
ميكند مثل كلمه كه كاري.بزرگ اجتماعي اختلال يك نشانه
از كه را انديشه دو تا ميدهد امكان شما به كه است اين
يا فكري ارتباط نظر از اما متفاوتاند ، دستوري نظر
بدهيد ، ربط هم به مربوطند ، هم به ذهني تصاوير ارتباط
آنها ارتباط صرف را زيادي وقت باشيد مجبور بياينكه
امپرسيونيستي ابزار جور يك اين درواقعبكنيد
مثلا.داريم نياز آن به ما و است (دريافتگرايانه)
من ، رفتن مثل ميرفت ، تند كاميون":بگوييد ميتوانيد
".آشغال برو ، يواش:مثل
توصيف سياه واژه با را ساندرز داستانهاي منتقدان ،
او.ميداند عجيب را تعبيري چنين خود ، او ، اما.ميكنند
آن اگر يا ميافتد ، داستان توي بدي اتفاق وقتي:ميگويد
ميدانند ، سياه داستان را آن باشد ، داستان قلب بد اتفاق
.است عجيب من نظر به كه
خانه در پشت":ميگويد كه چخوفام نقلقول آن عاشق من
ضربههاي با تا باشد بهدستي چكش آدم بايد شادي آدم هر
توي هم غمگين آدمهاي كه بياندازد يادش در ، به پياپياش
زود يا دير زندگي باشد ، شاد كه هم چقدر هر و هستند دنيا
حق اين من عقيده به ".ميدهد نشان او به را پنجههايش
ادبيات باشد ، داشته كاركردي چنين كه است ادبيات مسلم
.بزند را خانهها در بتواند بايد
آخر جنگ
نياوراني نيلوفر
".خبردار گروهان"
بخار.شد بلند صبحگاه مارش.شد كوبيده هم به پوتينها
.شد يكي "...وطن دليران اي" سرود با سربازها دهان
و زد زانو جلوش زن.بود ريخته زمين روي پايش جلو كاغذها
.كرد مرتب را كاغذها شماره ، روي از
"سالي؟ چه تيمسار ، جنگه كدوم"
.زد ميز روي بار چند را ورقهها تيمسار
".قبل سال دو و چهل...بود اومده دنيا به بچه"
:زد كنار را سفيدش موهاي زن
".برگشتي كه بود ماهه يه رود؟ جوان جنگ"
.داد جلو را سينهاش
"...رشادت موجب به لياقت نشان اين"
.داد نشان تيمسار به را روزنامه زن
بود؟ باهات كردستان تو كه نيست سرهنگه همون اين انيگا ، "
.گرفت را روزنامه تيمسار
"...بازنشسته سرهنگ درگذشت تاسف كمال با"
كبود دستهايشان.ميرفت فرو برف در كمر تا پاهايشان
.بود شده
:كرد لوله را روزنامه تيمسار.ميآمدند نزديك گرگها
".گرگ گرگه ، "
.زد باد را خودش برداشت ، را اول جهاني جنگ جزوه زن
".تيمسار ولگردن ، سگاي توشهر؟ اينجا ، گرگ"
.ميكشيد پنجه شيشه به گرگ
.برداشت را گوشي زن.زد زنگ تلفن
"...پنجره پشت جاست ، همين..الو..الو"
.كرد صاف را سينهاش تيمسار.داد دستش را تلفن
".ميام حتما سرهنگ ، ميام حتما"
.كرد صاف را سينهاش دوباره
برات آخهماست وظيفه.سرهنگ نمونده كسي ازمون ديگه"
".ميمونم منتظرت ممنون..مياومدم خودم زحمته ،
.گذاشت را گوشي
"شد؟ هوچي يه بود ، خوب خيلي كه حالش"
".افتاده اتفاق خواب تو چي همه خواب ، تو"
.گذاشت دستش كنار را چاي قوري زن
.تيمسار نخور چايي قدر اين مياره ، بيخوابي بدتر كه چايي"
.گذاشت داخلي جنگهاي ميان را كردستان جنگهاي يادداشت
سفيد اسب با.برداشت را ناپلئون جنگي تاكتيك كتاب تيمسار
.ميكرد راكر گوشش انگليسيها شيپور صداي.گذشت واترلو از
روي تيمسار نگاه.ميآمد گرگ زوزه زده يخ دشتهاي از
.ماند پنجره
"...گرگ"
.كرد نگاهش زن
"...تيمسار ولگرده سگاي زوزه"
.كرد نگاه را روزنامه عكس زن
"رفته؟ خواب تو"
.ريخت نعلبكي توي و زد لبپر چاي
".خشك چوب تكه يه شده ، سرد تنش ديدن سراغش رفتن كه صبح"
اتاق كف و ريخت پايين پاهايش روي از جنگ يادداشتهاي
.ديد برف ميان را گرگ شيشه پشت از.شد پخش
:گذاشت هم روي برداشت ، را ورقها زن
"ميشه؟ تموم جنگاكي اين تيمسار ، جنگ همهاش"
را سينهاش.كرد مرتب و برداشت را يادداشتها تيمسار
.گذاشت دست شانهاش ستاره روي.داد جلو
"...درجه به شما حكم اين موجب به"
.ميآمد گرگ زوزه زده يخ دشتهاي ازكرد نگاه پنجره به
"...جلو به گروهان"
"ديگه؟ مانور يه بازهم...سرهنگ جناب":خنديد زن
جنگارو تاريخچه ميخوام يادداشتها ، اين روي از"
".بنويسم
.كرد نگاه را تاريك پنجره
"...گرگ"
".تيمسار نمياد گرگ شهر تو":گفت زن
.بدهد تيمسار به را يادداشت بقيه تا آمد جلو
".ميكنم مرتبش خودم"
.سركشيد نعلبكي توي از را چاي
.گذاشت زمين را ورقها زن
بيخوابت بدتر تيمسار ، ميخوري چايي شبا اينقدر چرا"
".ميكنه
.زد باد را خودش برداشت ، را يادداشتي ورق
".بنويسم كتابشو كنم ، روشن جنگارو تاريخ ميخوام"
.برداشت را كردستان جنگهاي يادداشت تيمسار
رو پنجره شيشه باشه ، گرسنه اگه گرگبخواب برو تو"
"...ميشكنه
.داد گوش زن
".نمياد شهر تو گرگ ولگردن ، سگاي"
عكس كنار و بريد را عكسش.برداشت را روزنامه تيمسار
:نوشت زيرش و چسباند ديگر
".كردستان جنگ"
گوش.ميكشيد را تيرخوردهاش پاي.ميرفت جلو عصازنان
.بود كرده پر را سفيد دشت كه گرگ صداي به داد
زمينو بايد پاهاتون ضربه نميشناسه ، سرما سرباز"
".بشكافه
و ميرفتند پيش دشت در گروهان.لرزاند را زمين ضربهها
.ميكوبيد را برف پاها
.ريخت چاي پيچيد ، دورش را پتو
ميزد كنار را برفها عصايش با.بود كرده برفگير ميان
.رسيد پادگان به شده كرخت و زخمي پاهاي با.ميرفت پيش و
.اشرار از منطقه پاكسازي در شما رشادت موجب به نشان اين"
صدا و خورد هم به سينهاش روي نشانهاي.شد دولا "..
كنار و برداشت يادداشتها ميان از را سرهنگياش عكسكرد
آخر قطرههاي.گذاشت كردستان جنگ پوشه توي ديگر عكسهاي
را پتو.شد خيره پنجره به.ريخت استكان توي را سرد چاي
:نوشت سفيدي ورق روي و پيچيد خودش دور
"...جنگ"
.كرد نگاهش زن
"ديگه؟ جنگ يه"
".بخواب برو تو آخر ، جنگ"
.رفت و شد بلند زن
اتاق كف و ريخت پايين پايش روي از يادداشتها و لرزيد
اتاق توي گرگ.پنجره به بود شده خيره چشمهايش.شد پخش
.ميآمد
كتاب پيشنهاد
درياچه بانوي كتاب پيشنهاد
چندلر ريموند نوشته
ميشود ناپديد بانو
روياگلستاني
درياچه بانوي
چندلر ريموند:نوشته
ميرعباسي كاوه:ترجمه
نو طرح انتشارات
1378 اول چاپ
معرفي ستون اين در را "قول" تاكنون سياه كتابهاي از
سري اين از ديگر يكي درياچه بانوي كتاب.كردهام
خوانندگان از يكي را هفته اين كتاب پيشنهاد.كتابهاست
.ميخوانيد كه دادهاند ستون اين
خشن ، واقعگرا ، سبك با است پليسي رماني "درياچه بانوي"
اگر كه پيچيده و هم در است كلافي.گزنده و تلخ باطعمي
.ميشوي روبهرو ديگر گره صدها با بازكني را گرهاي
شغل حفظ و او كردن پيدا براي همسرش و ميشود ناپديد زني
كارآگاه مارلو ، فيليپ از علاقه و عشق با و آبرويش و
كه واقعيت جنس از سرزميني در مارلو و.ميگيرد كمك خصوصي
بيداد آن در فاسد و ناسالم روابط و خشونت و جاهطلبي
ابتدا در كه او.ميزند تفحص و تحقيق به دست ميكند ،
با ميرود كه مسيري در است گره يك گشودن دنبال به تنها
.ميشود مواجه ديگري قتلهاي و جنايات با ديگر ، گرههاي
كمكم اما يكديگرند ، از مستقل ابتدا در گرچه كه جناياتي
.پيميبريم ميانشان در منطقي ارتباطي وجود به
مارلو ، كارآگاه داستان ، راوي جزيينگر و دوربينوار نگاه
جامعهاي در.ميبرد سوال زير را بيمار جامعهاي كليت
جامعه ، نيروي امينترين حتي و است فساد اسباب قدرت كه
و امنيت پاسدار ميبايستي طبعا كه پليس ، نيروي يعني
ساير همچون و است فاسد ريشه از باشد ، شهروندان آرامش
.شده سرمايه و پول صاحبان و قدرت تسليم جامعه اركان
و ناياب است گوهري بيريا و خالص عشق آن در كه جامعهاي
تلخي عمق در اما است جنون و نفرت به آميخته هست عشقي اگر
طنزي.است پنهان قوي طنزي بيمار ، انساني روابط سياهي و
.است داستان جذابيت سبب كه
مجنون بيمار ، تنها ، آدمهايي چندلر ، داستاني شخصيتهاي
تسكين الكل با را خود رنجهاي آدمهاييكه.بدبيناند و
شگفتانگيزترين حال عين در و پيچيدهترين اماميدهند
است ، داستان كليدي شخصيت من گمان به كه داستان شخصيت
و خشن ظاهر پشت در كه شخصيتي.دگارمون نام به است پليسي
عشق.مجنون است عاشقي.بيمار و سرگشته است آدمي زمختاش
در او در پيوسته كه قطبياند دو تعهد و وظيفهشناسي حس و
از و ميشود چيره برديگري يكي نهايت در و كشمكشاند حال
ديگر شخصيتهاي همچون دگارمون.ميسازد ديوانه قاتلي او
از نه كه پليسي.است معاصر بيمار انسان نمونه داستان ،
قهرمانهاي جنس از نه و است تقلبي سكههاي جنس
فعال و بيدار حس تنها كه زيرا كلاسيك ، پليسي داستانهاي
.نيست تعهد حس او در
.واقعي جاني و جسم و پوست و گوشت با است انساني او
كه است عاشقي.اوست انگيزه چند از يكي تنها وظيفهشناسي
و جنايات بر گذاشتن سرپوش براي بارها و بارها
به كه چس ، موريل يا هويلند ميلدر خود ، معشوق ديوانگيهاي
و ميدهد فريب را خود همكاران است ، معما كليد ظاهر
ميان از است او بودن قاتل بر دليل كه را نشانههايي
و تعهد و نفرت و عشق از آميزهاي نهايت در و برميدارد
.بزند فجيع قتلي به دست تا ميشود انگيزهاي سبب جنون
عمل انگيزه ابهام در نيز داستان واقعگرايي و زيبايي
هم دانست ، او تعهد از ناشي ميتوان هم را او عمل.اوست
قابلتوجهي بخش كه همچنان جنون ، هم و است انتقام نوعي
ندارد ، قطعيتي و است مبهم انساني انگيزههاي و اعمال از
از مانع و ميكند عمل خود تعهد به ظاهرا دگارمون گرچه
آگاهانه نيز خود نهايت در اما ميشود ميلدر بيشتر جنايات
جنونوار عشقي از پرده و برميدارد قدم نيستي سوي به
.برميدارد
اما دارد پاياني درياچه بانوي سياه و انساني روايت گرچه
هست؟ پاياني آدمي ترديدهاي و جنون بر آيا
|