* نوجواناني كه قرباني بدرفتاري شديد جسماني و جنسي هستند در اعتماد كردن به ديگران و ايجاد يك رابطه عاطفي پايدار دچار مشكل اند هر چند كه به محبت نياز شديد ي دارند
*براي آن كه كودك بتواند به شيوه اي سالم و بهنجار رشد و تكامل يابد نيازهاي شخصيتي، فيزيكي و اجتماعي او بايد در حد معقول ارضاء شود
خانواده به هم ريخته منبع رفتارهاي ضد اجتماعي مي باشد زيرا اين محيطي است كه به فرد تحميل شده است .فرد در اينجا متولد شده و به ادامه زندگي در همين محيط مجبور مي باشد، به همين خاطر به آن نام محيط بي چون و چرا يا اجتناب ناپذير داده اند.
|
|
در صورتي كه خانواده هدف از تشكيل خود را به فراموشي بسپارد اهداف و وظايف خود را در فرزندپروري ناديده بگيرد و يا توانايي صحيح برقرار ساختن روابط با ساير افراد خانواده و جامعه و مقابله با مشكلات و مسائل فردي و گروهي را كسب نكرده و يا از دست داده باشد و نتواند خود را با تحولات و تغييرات جامعه و محيطش همگام سازد و در اين راه علائق فردي، گروهي، عواطف و نيازهاي فرد، فرد خود را منكر شود، چهره مقدس خانواده مخدوش مي گردد و بالطبع در اين وضعيت ستيزه ها، مجادله ها و طردها، تكذيب ،خواست ها و تأييدهاي ناروا در ميان خواهد بود و والدين كه عهده دار ياري دادن، هدايت كردن و اداره نمودن تشكيلات خانواده خود هستند اگر در انجام اين وظايف شكست بخورند ديگر نفوذ واقع بينانه و منطقي خود را در ارتباط با فرزندان از دست خواهند داد. خانه و خانواده براي فرزنداني كه از چنين نعمتي برخوردار نيستند محل شكل گرفتن افكار مختلف و ناشايست مي گردد. در بعضي از اين خانواده ها وضعيت و موقعيت خانواده طوري است كه فرزندان در آن احساس ناامني كرده، خانواده را مركز نابساماني مي دانند و هميشه نگران آتيه خود هستند .اختلافات شديدي كه بين والدين از يك طرف و والدين و فرزندان از سوي ديگر بين خواهران و برادران، بين والدين و اقوام در مورد مسائل گوناگون وجود دارد و نيز دخالت هاي بي مورد اقوام در امور خانوادگي بخصوص درباره طرز رفتار و يا معاشرت نوجوانان، مشكلاتي را براي آنها بوجود مي آورد كه گاهي منجر به فرار نوجوان از خانواده مي شود و اين خود عواقب وخيمي را در پي خواهد داشت.
از نظر رشد شخصيت و منش، مهمترين ريشه ها را بايد در خانواده و در روابط بين والدين و فرزندان جست وجو كرد. كودكان نگرشهاي اجتماعي را نخست از خانواده مي آموزند و ممكن است در پاره اي موارد نسبت به بزهكاري نگرشهاي مساعدي در خانواده كسب كنند. تحقيقات و شواهد زيادي گوياي اين واقعيت است كه در پس بسياري از بزهكاريهاي نوجوانان كانون خانوادگي ناسالم و متلاشي شده اي پنهان است.
بيشتر بزهكاران متعلق به خانواده هايي هستند كه در آن از محبت و تفاهم اثر كمي وجود دارد و غالباً داراي خانواده هاي از هم پاشيده (بر اثر طلاق، مرگ يكي از والدين و يا جدايي آنها به هر علتي) مي باشند. (نوابي نژاد، شكوه. ص ۱۱۳)
محيط و شرايط خانوادگي نيز مي تواند عاملي تشويق كننده و يا بازدارنده، در مراحل رشد باشد. خانه اي كه افراد و اعضاي آن با هم كار و تفريح مي كنند و با اتفاق نظر تصميمات مهم مي گيرند، بي ترديد كودكان و نوجواناني، داراي اعتماد به نفس مي پرورد. از سوي ديگر كودكان و نوجواناني كه در خانه هاي مملو از سوءظن و عيبجويي و پرتنش بزرگ مي شوند، دريافتن، هويت خويش و ايجاد روابط مطلوب با گروه همسالان دچار مشكل خواهند بود، نوجوان متعلق به اين گونه خانه ها اغلب فراري است و احتمالاً به خيابان و گروههاي مختلف از جمله گروه بزهكاران پناه مي برد. (همان منبع، ص ۱۸۸).
براي آن كه كودك بتواند به شيوه اي سالم و بهنجار رشد و تكامل يابد نيازهاي شخصيتي، فيزيكي و اجتماعي او بايد در حد معقول ارضاء شود. مشكلات رفتاري، بزهكاري و ناشادي كودك و نوجوان اساساً مربوط به ناكامي در رفع اين نيازهاست. شرايط نامساعد خانوادگي در كودكان و نوجوانان، ايجاد ناكامي و سرانجام ناسازگاري مي كند از جمله اين شرايط، خانواده هاي از هم پاشيده ،طرد شدگي، سخت گيري و خشونت، آلودگي اعضاي خانواده و... مي باشد.
خانواده به عنوان نخستين پايگاه آموزش و پرورش و از اساسي ترين عوامل تشكيل شخصيت كودك است. بدون ترديد هر گونه نارسايي و نقص در ساخت خانواده مي تواند از همان طفوليت در رشد و پرورش كودك تأثير نامطلوبي داشته باشد. به ميزاني كه فضاي خانواده نامناسب و ناسالم باشد بهداشت رواني فرد نيز به همان نسبت در معرض آسيب قرار مي گيرد و صدمات ناشي از چنين محيط ناسالمي در هر يك از دوره هاي بعدي رشد به گونه اي ظاهر مي شود.
|
|
طلاق: جدايي فرزندان از والدين به هر علت كه باشد چه در اثر طلاق، چه در اثر فوت پدر و مادر و يا هر دو مي تواند در به مخاطره افتادن امنيت رواني فرزندان مؤثر افتد و آنها را براي يافتن يك جايگزين مناسب (از نظر خودشان) به سوي ديگران بكشاند. در چنين شرايطي كه نوجوان در طلب مهر و توجه است، امكان اين كه مورد انواع سوءاستفاده و آزار و اذيت قرار گيرد زياد است. در اين سنين كه مرحله شكل گيري شخصيت و آماده شدن نوجوان براي ورود به عرصه اجتماع است و بايد از حمايت ها و راهنمايي هاي عاطفي پدر و مادر بهره مند گردد، اگر احساس بي پناهي و بي كسي كند دچار انواع اختلالات رفتاري و شخصيتي مي شود. در مواردي كه پس از جدايي پدر و مادر، فرزند مجبور باشد با پدر بزرگ يا مادربزرگ و يا ساير بستگان زندگي كند، اختلاف ميان طرز فكر، تمايلات و فاصله هاي اخلاقي بچه ها با پدر بزرگ مسائل خاصي را به وجود مي آورد كه بچه ها به سختي مي توانند رفتار خود را با انتظارات آنان موافق سازند و در نتيجه دچار اضطراب و سرگرداني مي شوند.
طلاق سرآغاز يك داستان غم انگيز خانوادگي است كه در آن هر يك از زن و مرد براي آن كه از ديگري عقب نيفتد و يا يكي بر ديگري برتري جويد شروع به از پا انداختن رقيب مي كند و يا به گفته يكي از قضات با حربه كودك به جنگ ديگري مي رود گذشته از آن كه كمتر ديده شده است كه طرفين با رضايت تن به طلاق دهند اما مشكل اصلي اين نيست، زيرا زن و شوهري كه انحرافات آشكار دارند ممكن است ويژگي عاطفي خويش را دربست به فرزندشان منتقل سازند، در چنين خانواده اي شرايط حاكم چنان است كه افكار و انديشه ها بدون ملاحظه و رعايت جنبه مخاطره انگيز آن بيان مي شود. (بوشارلا، ژاك، ص ۳۴)
گاهي در خانواده به دلايل مختلف (طلاق، فوت...) يكي از والدين حضور ندارند و فرزندان تنها با پدر يا مادر خود زندگي مي كنند بديهي است فرزندان در سنين مختلف به نوعي نياز به حضور و همراهي والدين خود دارند. الگوپذيري كودكان اولين بار از پدر و مادر آغاز مي شود و به پذيرش نقشهاي جنسي در دوران بلوغ و پس از آن مي انجامد، در نتيجه با عدم حضور يا فقدان رابطه با پدر و مادر فرآيند همسان سازي و هويت يابي آنان دچار اختلال مي شود. معمولاً مشكلات اقتصادي بيشتر با فقدان پدر و ناراحتيهاي عاطفي- رواني در حد زيادتر با نبود مادر ارتباط دارد. از طرف ديگر فشار ادامه زندگي در زمينه هاي مختلف در خانواده هاي تك والدي بر دوش يك نفر است و اجباراً بخشي از اين فشارها به فرزندان منتقل مي شود و آنان را آسيب پذير مي سازد.
ميزان آسيب پذيري فرزندان در خانواده هاي تك والدي تا حدي بستگي به علت عدم حضور پدر يا مادر دارد. در اين زمينه جدايي والدين از يكديگر (طلاق) آسيب پذيري بيشتري را براي فرزندان به همراه دارد. تعداد خانواده هاي تك والدي در جهان به دلايل مختلف رو به افزايش است، در كشورهاي صنعتي به طور متوسط ۲۰ درصد از كودكان زير ۱۵ سال در خانواده هاي تك والدي به سر مي برند. در جامعه ما آماري در اين زمينه وجود ندارد و يا اعلام نشده است.(قاسم زاده، فاطمه . ۱۳۸۰، ص ۲۴۰)
اثرات مخرب طلاق بر فرزندان
گريف مي نويسد: اگر پدر فوت كرده باشد عاطفه مادر مي تواند آن را تا حدي جبران نمايد ولي طلاق وضع ديگري پيدا مي كند زيرا اكثراً با مشكلات فراواني نظير زد و خورد، منازعه و كشمكشهاي پدر و مادر و عدم توافقهاي آنها روبه روست و يا گرفتار خصومت نامادري است . نيز براساس تحقيقات گريف در خانواده اي كه متاركه صورت گيرد، اثر آن در وجدان و ذهن كودك مي ماند و بعد به صورت عصيان و سركشي از مقررات خود را نشان مي دهد. جراحت عاطفي سبب مي شود كه آنها به سادگي نتوانند خود را با شرايط موجود عادت دهند و يا در برابر مشكلات موضع انديشيده اي در پيش گيرند. (قائمي، علي. ص ۳۰۸)
بولبي معتقد است جدايي كودك از والدين، به خصوص مادر، موجب عدم توانايي در برقراري رابطه عاطفي سالم و صحيح به هنگام بلوغ مي شود. (احدي، حسن. ۱۳۷۷، ص ۱۸۰).
نوابي نژاد(۱۳۷۳): كودكاني كه والدين آنها به علت طلاق يا هر علت ديگري جدا از يكديگر زندگي مي كنند، مشكلاتي بيش از كودكاني كه والدين آنها مرده اند خواهند داشت به نظر مي رسد كه تعارض و هيجانات عاطفي كه منجر به طلاق مي شود بيش از طلاق در ايجاد چنين واكنشهايي مؤثر است.
بعضي از روانشناسان تأكيد مي كنند كه جدايي از مادر اختلال دائمي در كودك پديد مي آورد، جدايي ناگهاني زماني بسيار زيان بخش خواهد بود كه در خانه كسي نباشد جاي مادر را بگيرد و كودك را از مراقبتهاي مادرانه محروم سازد در چنين حالتي رشد اجتماعي و حركت كودك به تأخير مي افتد غيبت يا جدايي كودك از پدر بويژه هنگامي داراي اثرهاي ناگوار است كه كودك به اهميت وجود پدر در خانه پي برده باشد (پارسا، محمد، ۱۳۷۵، ص ۷۸). بر اساس تحقيقي كه در كاليفرنيا صورت گرفته ۸۰ درصد تبهكاران از فرزندان خانواده هايي بودند كه در بين آنها جدايي رخ داده بود و در تحقيقي كه در كشور فرانسه به عمل آمد به اين نتيجه رسيدند كه از هر ۷ بزهكار، ۳ نفرشان كساني بودند كه پدر يا مادرشان در گذشته تن به جدايي داده و خانواده را ترك گفته بودند.(به نقل از قائمي، علي. ص ۳۰۹)
وجود ناپدري و نامادري
معمولاً مشكلات معيني در خانواده هاي ناتني پديدار مي شود، در درجه اول غالباً يك پدر يا مادر تني وجود دارد كه در جاي ديگر زندگي مي كند و نفوذ او بر كودك يا كودكان ممكن است نيرومند باقي بماند. دوم اين كه روابط همكاري ميان افراد طلاق گرفته هنگامي كه يكي يا هر دو مجدداً ازدواج مي كنند اغلب تيره مي شود. سوم اين كه، خانواده هاي ناتني كودكاني را در برمي گيرند كه داراي زمينه هاي خانوادگي متفاوتي هستند و ممكن است انتظارات مختلفي در مورد رفتار مناسب در خانواده داشته باشند.(گيدنز، آنتوني.۱۳۷۶، ص ۴۳۴)
گاهي زن پدر و شوهر مادر از بسر بردن با بچه ناراحت هستند و نسبت به او بي مهري مي كنند. در موارد خاصي بچه حاضر نيست آنها را به عنوان جانشين پدر يا مادر خود بپذيرد و غالباً با بي اعتنايي و طغيان و خرابكاري عكس العمل نشان مي دهد، پيدايش بچه جديد در اين خانواده ها مشكلات ديگري براي بچه به وجود مي آورد و رقابت، حسادت، دشمني و خصومت ميان بچه ها جريان پيدا مي كند.
اعتياد والدين
اعتياد والدين به عنوان عامل موثري در از هم پاشيدگي و انحطاط خانواده اثر مي گذارد و والدين را نسبت به وظيفه خود در امر تربيت فرزندان بي تفاوت و بي توجه مي سازد. در موارد زيادي اعتياد والدين عاملي براي محكوميت و زنداني شدن ايشان مي گردد كه براي مدتي منجر به حذف حضور فيزيكي و عاطفي والدين در خانواده مي شود. از سوي ديگر اعتياد زمينه ساز بسياري از مفاسد و انحرافات اخلاقي مي باشد و عاملي براي جدايي والدين از فرزندان محسوب مي گردد.
روابط داخلي نظام خانواده، بستگي زيادي به كنش هاي پدر در خانواده دارد، با اعتياد پدر معمولاً مخفي كاري بر رفتارهايش، حاكم مي گردد .غيبت هاي مكرر اتفاق مي افتد، به علت وجود ارزشهاي حاكم بر جامعه در مورد مواد مخدر فضاي دروغگويي و شك و ترديد بر روابط اعضاي خانواده مستولي مي شود و در نتيجه محيط داخلي خانواده همواره متشنج و پرستيز مي گردد.
بررسي هاي آسيب شناسان نشان مي دهد كه حاصل اعتياد والدين، سردي كانون خانواده و سستي پيوند عاطفي، است و عوارض ناشي از تبهكاري و آلودگي والدين در فرزندان بدآموزي و تقليد، احساس شرمساري، نابساماني زندگي، استعداد انحراف و ارتكاب جرم مي باشد.
تحقيقي در جهان غرب نشان داده است كه حدود ۲۵ درصد بزهكاران از والدين الكليك و معتاد بوده اند، والديني كه مراقبت و نظارت كافي در امر تربيت فرزندان نداشته اند و يا با روش غلط خود موجبات انحراف و تبهكاري آنان را فراهم آورده اند. (قائمي، علي. ص ۲۰۶)
اختلافات خانوادگي (نفاق و ناسازگاري والدين)
مشاجرات دائمي ميان پدر و مادر يا ساير افراد خانواده موجب اختلال تعادل عاطفي فرد مي شود و سبب مي شود كه كودك همواره در اضطراب و ترس زندگي كند چه دائماً نگران است كه مبادا اين مشاجرات باعث محروميت او از محبت يكي از آنهاشود، از طرف ديگر نمي داند حق را به كدام يك از آنها بدهد. اگر به هيچ يك توجه نكند مانند آن است كه از محبت هيچ كدام برخوردار نيست، پس ناچار مي كوشد گفته هاي يكي از آنها را باطناً تصديق كند اما اين انتخاب براي او مشكل است و او را در كشمكش رواني قرار مي دهد و اگر يكي از آنها حق بدهد بي اختيار نسبت به ديگري بي مهر شده در دلش عقده اي درباره او ايجاد مي شود كه چه بسا ممكن است خطرناك باشد. تشنج در محيط خانواده منجر به تشويش، فشار رواني، ناامني و ميل به ارزيابي جهان به عنوان جاي ناامن و خطرناك در كودكان مي شود.(شعاري نژاد، ۱۳۷۳)
مشكلي كه در بعضي از خانواده ها به چشم مي خورد وجود نوعي طلاق رواني است يعني با اينكه خانواده از نظر رواني و دروني از همديگر جدا نيستند روابط آنان سرد و خشك همراه با تهديد و گاه توبيخ و اهانت است.
در چنين خانواده اي، نوجوان احساس مي كند كه به خانواده خود تعلق ندارد و آنها را مدل خوبي براي تبعيت نمي داند به رفتارهاي متعارض و ناسازگاري كشانده مي شود.(احمدي، ۱۳۷۵)
تعارض بين اعضاي خانواده بر وحدت و يگانگي آن لطمه مي زند شدت تعارض موجب بروز نفاق، پرخاشگري و ستيزه جويي و سرانجام انحلال و زوال خانواده مي گردد.
كانون خانواده كه بر اثر تعارض و نفاق و جدال بين پدر و مادر آشفته است آثاري در روان كودك مي گذارد كه چندين سال بعد به صورت عصيان جواني و سركشي از مقررات اجتماعي بروز مي كند.
پائول لنديس، در مطالعه خود نشان داده است كه جوانان داراي مسائل شخصي و ناسازگاري بيشتر در خانواده هاي پرمشاجره مشاهده مي شود تا خانواده هايي كه به علت مرگ يا طلاق گسسته شده اند.
بر اساس تحقيقات متعدد روانشناسي، مشاجرات و درگيريهاي شديد و مستمر پدر و مادر در خانواده، حتي بيشتر از جدايي والدين به فرزندان آسيب مي رسانند و باز برپايه همين بررسيها، فرزندان خانواده هايي كه پدر و مادر از يكديگر جدا شده اند و يا هميشه اختلاف شديد داشته اند به درجات مختلف، با مشكلات تحصيلي، عاطفي، اجتماعي و حتي ذهني بيشتري نسبت به كودكان ساير خانواده ها روبه رو بوده اند. (قاسم زاده، فاطمه. ۱۳۸۰)
خشونت والدين بر فرزندان
هنگام مطالعه خشونت نسبت به فرزندان بايد بين خشونت فيزيكي و رواني تفاوت قايل شد. تنبيه بدني شامل رفتارهايي چون كتك، ضربه زدن با اشياء و پرت كردن كودك است كه در كودكان بزرگتر علايم به صورت جراحات و شكافهاي سطحي، كنده شدن موي سر، اثر طناب يا وسايل ديگري كه كودك با آن بسته شده، گاز گرفتن، سوختگي و تاول آب جوش ديده شده است. تهديدهاي متداول مانند دوست نداشتن كودك، مورد پسند نبودن، دشنام دادن، خجالت زده كردن، تمسخر و استهزاء كودك در جمع، ممنوعيت برقراري ارتباط با ديگران، بي توجهي نسبت به نيازهاي جسماني، اجتماعي و رواني كودك كه معمولاً با عنوان بي توجهي مطرح مي شود، همه خشونت رواني است كه بر كودك اعمال مي شود و اندك اندك در او احساس طرد شدن و مورد علاقه نبودن را پديد مي آورد. هنگام جدايي والدين اين خشونتها به فرزندان تشديد و موارد سوء استفاده از كودك براي پيشبرد مقاصد خود نسبت به همسر، نيز به آن اضافه مي شود.(اغرازي ۷۶، ص ۲۰۷)
رفتار خشونت آميز خانواده پيامدهاي نامناسبي در تربيت كودكان برجاي خواهد گذاشت. راف هاومجان، خانواده هاي پرخاشگر را علت اصلي انحراف و ناسازگاري كودكان مي داند. به عقيده پاره اي از روانشناسان و كارشناسان آ مريكايي، ريشه اصلي جنايات و خشونتها در جامعه، اعمال خشونت و تنبيهات بدني است كه والدين در مورد فرزندان اعمال مي دارند و اين باعث ايجاد عقده هاي رواني در آنان مي شود.(احدي، حسن. ۱۳۷۷، ص ۱۷۹) هلفروكمپ (۱۹۸۲)
نوجواناني كه قرباني بدرفتاري شديد جسماني و جنسي هستند در اعتماد كردن به ديگران و ايجاد يك رابطه عاطفي پايدار دچار مشكل اند هر چند كه به محبت نياز شديد ي دارند. وقتي كه رابطه برقرار مي كنند به محض كوچكترين سرخوردگي، دچار احساس عدم اعتماد مي شوند. علاوه بر اين، در عين حال كه ممكن است دست كم آگاهانه، رفتار بد والدين را بپذيرند ولي باطناً نسبت به آنان احساس خشم و خصومت مي كنند. اين خشم هم به دليل كمبود محبتي است كه از جانب آن احساس مي كنند و هم به دليل بدرفتاري آنان است.(استيل، ۱۹۸۰)
اثرات خشونت والدين بر فرزندان
انضباطهاي سخت و خشن در رشد اثر مي گذارند، هم مانع رشد فكري هستند هم مانع رشد بدني، اخلاقي، عاطفي. از چنين فرزنداني قدرت ابتكار سلب مي شود و زمينه هايي چون تصميم گيري و اراده هاي عقلاني دچار خلل مي گردد و در نتيجه كرامت و ارزش آنها به خطر خواهد افتاد. هنگامي كه به خاطر انضباط سخت، آزادي فرد محدود و يا نقشها از بين برود، امر تربيت دچار خطر مي گردد، امكان رشد را از آنان سلب مي نمايد، كنجكاوي شان را مي كشد، طفل را وامي دارد كه را ه خمودي، بيحالي، غيرفعال بودن را در پيش گيرد واز راه و رسم رشد فروماند. اين خطر به هنگامي تشديد مي شود كه والدين گاهي فرزندان خود را وسيله اي براي فرو نشاندن خشم خود قرار دهند و طفل را به باد كتك و خشونت گيرند. بي رحمي هاي پدر، كتك كاري او به قصد كشت، چنان ناامني و وحشتي در آنان پديد مي آورد كه گاهي خواب و قرار را از آنان مي ستاند.
چنين محيط نابسامان و توأم با خشونتي باعث مي شود برخي از كودكاني كه به سن نوجواني مي رسند عطاي والدين را به لقاي شان مي بخشند و از محيط خانواده مي گريزند .كودكان از اين وضع در خانواده احساس بدبختي دارند زيرا مي بينند كه توقعات وانتظارات شان برآورده شده نيست و حقوق انساني شان فراموش شده است. گاهي احساس مي كنندكه پدر و مادر قصد طرد و از بين بردن آنها را دارند زيرا در سايه خشونت و تنبيه ها همه اميدهاي خود را برباد رفته احساس كرده و جداً گمان مي كنند كه در خطر مرگ و نابودي هستند. همچنين احساس بدبختي مي كنند مخصوصاً هنگامي كه خود را با ديگران مقايسه مي كنند. گاهي اين آرزو و اميد در آنان پديد مي آيد كه اي كاش پدر ومادر بميرند و آنها راحت شوند و ديده شده كه برخي از كودكان چنين احساسي را بر زبان آورده اند. موضع آنها در برابر چنين وضعي، موضع خشونت، عصيان، انتقام گيري، عدم اطاعت است و در پي آنند كه حيثيت والدين را به خطر اندازند نسبت به آنها كينه توز مي شوند، حتي مسائل جدي و حساس خود را با آنان در ميان نمي گذارند.
چرا والدين، فرزندان خود را مورد آزار و اذيت قرار داده و به آنها آسيب مي رسانند؟
بسياري معتقدند كه پذيرش تنبيه در يك فرهنگ عامل مهمي است. وقتي كه والدين بپذيرند كه براي ادب كودك بايد او را كتك بزنند به سادگي ممكن است از اين هم فراتر روند و در آزار رساندن به كودك حد و مرزي نشناسند. بد رفتاري با كودك غالباً بخشي از يك الگوي خشونت در خانواده است در خانواده هايي كه كودكان كتك مي خورند معمولاً خشونت بين زن و شوهر معمول است. بعضي از نظريه پردازان معتقدند كه كتك زدن كودكان معمولاً به دنبال خشونت بين زن و شوهر اتفاق مي افتد و معمولاً زن يا شوهر خشم خود را بر سركودك بي دفاع خالي مي كنند. علاوه بر اين خواهران و برادران در اين گونه خانواده ها در كنشهاي متقابل خود پرخاشگرند.(پارك و اسلابي ۱۹۸۲)
وقتي كه والدين فرزندان خود را تنبيه مي كنند در واقع آنان مي آموزند كه در آينده چگونه والديني باشند. بعضي از محققان معتقدند كه به همين طريق بدرفتاري با كودك از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود وبسياري از والدين كه فرزندان خود را كتك مي زنند خودشان در كودكي اذيت و آزار ديده اند.(بهرامي، هادي ۱۳۵۸)
بزهكاري اعضاء خانواده
وجود خانواده براي نيازمنديهاي اساسي انسان و بقاي جامعه ضرورت تام دارد، در هر دوره و جامعه اي كه اين نهاد روبه ضعف نهاده، بنيانهاي اخلاقي و اجتماعي كل جامعه متزلزل شده و آن جامعه به سوي اضمحلال سوق داده شده است. والدين اولين كساني هستند كه شخصيت فرزندان خود را فرم بخشيده و درشكل گيري شخصيت آنان نقش اساسي دارند.
فرزندان نگرشهاي خود را از خانواده مي آموزند و چنانچه يكي از والدين آلودگي داشته باشد فرزندان آنها بيش از هر كس ديگر در معرض خطر آلودگي قرار خواهند گرفت. مطالعات در اين زمينه نشان مي دهد كه مهمترين عامل انحطاط اخلاقي خانواده ها و خطرناكتر از همه چيز براي اطفال و نوجوانان انحراف پدر و مادر يا يكي از آنها و يا انحراف دختر يا پسر بزرگ خانواده است، در اين زمينه برت مي نويسد: ممكن است بزهكاري افراد در اثر بزهكاري يكي از افراد خانواده باشد، او مي گويد: گزارش گلوك حاكي است كه ۸/۸۴ درصد از زندانياني كه از زندان ماساچوست مرخص شده اند مربوط به خانواده هايي هستند كه ساير اعضاي خانواده آنها بزهكار بوده اند.
نويسنده: منصور فتحي
كارشناس ارشد مددكاري اجتماعي
ادامه دارد