اشاره: ابن عربي و مايستراكهارت اگرچه متعلق به دو دوران تاريخي و اقليم فرهنگي متفاوتند اما مشابهت هاي فراواني در ميان آراي هر دو به چشم مي خورد.
ابن عربي و مايستراكهارت هر كدام به نوبه خود تأثير بسزايي در عرفان اسلامي و مسيحي داشته اند. از اين رو به منظور بررسي و تطبيق انديشه هاي اين دو عارف بزرگ كتاب ماه ادبيات و فلسفه در نودويكمين نشست خود (۲۴ تيرماه) به نقد و بررسي كتاب «وحدت وجود به روايت ابن عربي و اكهارت» نوشته دكتر قاسم كاكايي پرداخت. پس از سخنراني دكتر كاكايي، نويسندگاني چون دكتر ايلخاني، دكتر حكمت و دكتر كلباسي و دكتر يوسف ثاني به نقد آراي مطرح شده در كتاب پرداخته و سپس دكتر كاكايي به هر كدام از آنها پاسخ گفت.
گزارش خلاصه اي از اين نشست فراهم آمده كه با هم مي خوانيم:
دكتر قاسم كاكايي در ابتداي اين نشست ضمن اشاره به اين مطلب كه در كتاب «وحدت وجود به روايت ابن عربي و اكهارت» به هيچ وجه بحث كالبدشكافي اين دو عارف و عرفان پژوهي به معناي خاص آن مد نظر نبوده است درباره مقايسه اين دو عارف اظهار داشت: براي مقايسه هر دو متفكر، بايد زمينه فكري، فرهنگي و زماني آنان را در نظر گرفت تا قياس مع الفارقي صورت نگيرد. اما با وجود اين، ابن عربي و اكهارت چون دو عارف اهل كتاب هستند يعني متدين به دين ابراهيمي بوده، از منبع وحي تأثير مي گيرند و داراي شهود عرفاني اند، پس يك تجربه واحد پشت سر اين دو وجود دارد و ما با مقايسه آنها دچار قياس مع الفارقي نشده ايم. اما درباره مشرب فكري اين دو، يك نكته مسلم و قطعي است و آن، اينكه ابن عربي و اكهارت، دو مفسر بزرگ اسلام و مسيحيت هستند، يعني به هيچ وجه نمي توانيم آنها را فراتر از دين و دينداري مطرح كنيم. تمام نوشته هاي اكهارت تفسير كتاب مقدس است و تمام نوشته هاي ابن عربي، تفسير قرآن كريم است. از سوي ديگر، اين دو بزرگ ترين نظريه پردازان عرفان اسلامي و مسيحي محسوب مي شوند.
وي در باب تفاوت هاي ابن عربي و اكهارت گفت: ديدگاههاي اكهارت را بسيار ساده مي توان در چند محور بيان كرد يعني او عارف پيچيده اي نيست. اما تعاليم ابن عربي چنين نيست، او عارف بسيار پيچيده اي است و از آنجا كه به ذكر تجليات در اوقات و موقعيتهاي خاصي كه براي او پيش آمده، اشاره مي كند به نظر آراي او متناقض مي آيد. از سوي ديگر اكهارت عهده دار دو مقام رسمي است: او هم در دانشگاه و مدرسه معلم است و هم واعظ رسمي كليسا محسوب مي شود. اما ابن عربي چون از مسجد و مدرسه گريخته، بسيار قلندرانه تر سخن مي گويد. اكهارت در چارچوب مقام رسمي خود ناچار است بعضي از مسائل را رعايت كند. بنابراين وقتي به عنوان معلم صحبت مي كند به ذكر دقيق آثاري كه مطالعه كرده، مي پردازد. اما درباره ابن عربي حتي برخي شك دارند كه او بعضي از كتابها را مطالعه كرده باشد. مخاطب ابن عربي، صوفيه است. او كتابهايش را براي عموم ننوشته است. او سعي مي كند راه گريزي را براي خلط ميان حق و خلق كه در اذهان صوفيه ايجاد شده بود، نشان دهد و يا حداقل وسيله و ابزاري را در اختيار صوفيان قرار دهد تا تجارب عرفاني خويش را تعبير كنند. اما مخاطبان اكهارت به مناسبت مقامهايي كه دارند يا شاگردان مدرسه هستند و يا افرادي اندكه در كليسا به وعظ او گوش مي سپارند. به همين مناسبت اكهارت عارفي رازپوش و خويشتندار است. به دليل رازپوشي اكهارت گروهي شك دارند كه اكهارت حقيقتاً عارف بوده و تجربه عرفاني داشته است.
اما ابن عربي بي پروا مي گويد كه دو كتاب «فتوحات مكيه» و «فصوص الحكم» از عالم بالا بر من الهام نشده است. تفاوت ديگر درباره فرهنگ و ساختار مرجعيت ديني در اسلام و مسيحيت است.
در مسيحيت يك مرجع رسمي و ميزان مشخصي به نام كليسا وجود دارد كه ميزان حق و باطل است اما در اسلام چنين مرجعي وجود ندارد. بنابراين، ابن عربي بسيار آزادانه تر توانسته عقايدش را بگويد و تعاليم او بسيار سريع تر و گسترده تر در سرزمينهاي اسلامي منتشر مي شوند.
دكتر كاكايي در تبيين وحدت از ديدگاه ابن عربي و اكهارت تصريح كرد: اساس تعليمات اكهارت كه بيشتر بر عرفان انفسي تكيه دارد اين است كه انسان به صورت خدا آفريده شده است لذا اگر كسي كه مي خواهد به سوي خدا فرا رود، بايد در نفس خود فرو رود. ابن عربي هم به عرفان و وحدت آفاقي پرداخته و هم به عرفان و وحدت انفسي. وحدت آفاقي در آراء اكهارت بسيار كم رنگ است هر چند كه در پاره اي از جملات خود به اين امر اشاره مي كند، اما ديگر به جزييات آن نمي پردازد و بيشتر توجهش معطوف به نفس است. اكهارت يك نفس شناس بزرگ است. با توجه به اين بيت مولانا:
ماعدم هاييم هستي ها نما
تو وجود مطلقي هستي ما
چهار ركن در عرفان يا وحدت آفاقي مطرح مي شود: همه هستي معدوم هستند اما در عين عدم، هستي نما هستند. وجود مطلق تنها خداست. وجودي هست كه هم به حق نسبت داده شده است و هم به خلق. اين چهار مطلب بحث وحدت آفاقي است كه ابن عربي بسيار به آن پرداخته است و اكهارت كمتر اما در بحث عرفان انفسي انسان بايد در درون نفس خويش برود و ديگر خود را نبيند. به عبارتي خود را نديدن و خدا را ديدن در عرفان انفسي مطرح است. پس انساني كه در عرفان انفسي طي طريق مي كند، مي خواهد به بارگاه كبريا برسد. وي در باب تمايز آراء اين دو عارف و تعبير آنها از فنا و بارگاه كبريا اذعان داشت: اكهارت بين دو ساحت ربوبي (godhood) و خدا (God)تفاوت قائل مي شود. به تعبير ابن عربيgodhood ذات و مقام ذات است و God مقام الوهيت است. اكهارت در جستجوي ذات است و ابن عربي به دنبال الله. يعني با وجودي كه دقيقاً يك مسئله را مطرح مي كنند اما نوع دعوتشان متفاوت است. مقام ذات، مقام بي رنگي و بي اسمي است و اكهارت به دنبال خداي بي اسم و بي رنگ است. اما اگر بخواهيم از عرفان ابن عربي تعبيري كنيم، عرفان او عرفان اسم شناسي است.
|
|
يعني ابن عربي به دنبال خدا با تمام اسماء او است و خداي بي اسم و بي رنگ را نمي خواهد. فناي اكهارت، فناي در ذات است، اما فناي ابن عربي، فنا در عين ثابت است كه اين عين ثابت مستلزم الوهيت است. اكهارت خدا را عريان و بدون هيچ قيد و بند و تعلقي مي خواهد. بنابراين، اكهارت دنبال وحدت محض است، اما ابن عربي، وحدت را در كثرت مي خواهد. اكهارت نفي كثرات مي كند و مي خواهد از عالم هستي خارج شود. او معتقد است پس از خارج شدن از عالم خلق به ذات خداوند مي رسيم، جايي كه در آنجا خلقي نيست و خود خداست زماني كه هيچ چيز نبود. اما ابن عربي معتقد است اگر اين وحدت «كه خدا بود و هيچ چيز هم با او نبود»، مطلوب است پس چرا خلق و ايجاد صورت گرفت و خداوند تجلي نمود و كثرت پديدار شد؟ پس نفي كثرت مطلوب نيست و اگر عارفي تنها بخواهد كثرت را نفي كند، خدا را به جهل و كار عبث متهم كرده است.
وي در ادامه سخنان خود افزود: عارفي مثل اكهارت تنها مي خواهد در مقام «هو» باقي بماند و غير از خداوند نبيند. اما تمام سخن ابن عربي اين است كه وحدت ديدن، هنر نيست بلكه هنر آن است كه در عالم كثرت باشيد و اين عالم را ببينيد و او را هم ببينيد. پس عارف ذوالعينين است و با دو چشم مي بيند: با يك چشم وحدت و با چشم ديگر كثرت را مي بيند.
دكتر كاكايي ضمن اشاره به دو نگرش حريت و عبوديت در آراي اكهارت و ابن عربي در باب اختلافات اين دو نگرش گفت: اكهارت در دعاي مشهور خويش مي گويد: «دعا مي كنيم كه خدا ما را از خدا وارهاند.» منظور او اين است كه مي خواهد از God عبور كند و بهgodhood برسد. اما ابن عربي معتقد است كه حتي اگر ممكن شد به ذات برسم، من مي خواهم عبد باقي بمانم. چون خداوند انسان و جن را تنها براي عبادت كردن خويش خلق كرده است. از نظر اكهارت، عيسي (ع) انسان كامل است كه حال در نهايت امر خود خداست. اما از نظر ابن عربي، انسان كامل حضرت محمد (ص) است كه ما روزي چند بار به عبد بودن او شهادت مي دهيم. پس عبدبودن، كمال است.
بنابراين بسيار غيرمنتظره از اكهارت شطحياتي ولو به صورت غيرمستقيم مي بينيم كه در مسيحيت كمتر نمونه اي از آن داريم. بر عكس با وجود اين كه از بزرگان صوفيه شطح ظاهر شده اما ابن عربي شديداً با آن مخالف است و شطح را نوعي نقصان مي داند.
وي در ادامه افزود: از نظر تجربيات عرفاني اكهارت به دنبال يك تجربه واحد است اما تجارب ابن عربي بسيار متنوع است. او معتقد است كه تجلي آن به آن است. بنابراين خداوند در يك آن براي دو شخص تجلي يكساني ندارد و براي يك شخص هم در دو آن يك تجلي ندارد. از نظر ابن عربي تنوع تجليات بسيار مهم است. اكهارت تمام انسانها را به يك خدا دعوت مي كند. اما ابن عربي معتقد است كه افراد بر اساس طبع، مزاج و فطرتشان خداي خاص خود را دارند. درست است كه در پس تمام اينها يك خدا وجود دارد كه با اسامي گوناگون ظاهر شده اما هر كس مظهر يك اسم ياچند اسم خداوند است. لذا خدا براي افراد مختلف، گوناگون است.
دكتر قاسم كاكايي با ذكر اينكه هيچ ندانستن، هيچ نداشتن و هيچ نخواستن سه خصلت ذات است، در باب دعا از ديدگاه اين دو عارف اذعان داشت: انسان كامل هم كسي است كه هيچ نخواهد، هيچ نداشته باشد و هيچ نداند، يعني جهل عالمانه داشته باشد. عقايد اكهارت شبيه جمله بايزيد است كه مي گويد: «مي خواهم كه نخواهم». بنابراين، اكهارت معتقد است كه انسان كامل چيزي نمي خواهد و چون دعا هم نوعي خواستن است، انسان كامل دعا نمي كند. اما بر عكس اكهارت، ابن عربي دعا را موهبتي الهي از سوي خداوند به انسان مي داند.
پس از بحث دكتر قاسم كاكايي، دكتر محمد ايلخاني به عنوان اولين منتقد ضمن بيان اين مطلب كه نقطه قوت كتاب «وحدت وجود به روايت ابن عربي و اكهارت» اين است كه آراي اكهارت و ابن عربي را با هم مقايسه كرده و از حيث پديده شناختي به ما نشان مي دهد كه اين دو متفكر در چه نكاتي با هم مشترك هستند، در باب اين اثر اظهار داشت: در اين كتاب بحث عرفاني تطبيقي يا كلام تطبيقي ارائه شده است و خواننده متوقع است كه نويسنده در مقدمه اين اثر به روشي كه در تطبيق اين دو عارف انتخاب كرده، اشاره كند. اما اين امر در مقدمه به چشم نمي خورد و در صفحات بعدي به اين مطلب اشاره مي شود كه آن هم يك سري فهرست از ابزار، كاربردها و اهداف تحقيق است كه تنها كمي از آنچه در كتاب آمده، فراتر رفته است. در حال حاضر در كشور ما بحث عرفان يا فلسفه تطبيقي بسيار مورد توجه است اما تعريف دقيقي از آن ارائه نمي شود. گاه تنها يك سلسله از شباهتهاي يك متفكر را در نظر گرفته و به ديگري تعميم مي دهيم بي آ نكه هيچ نوع سنخيت فكري ميان آن دو باشد. يكي از نكات مثبت اين اثر اين است كه حداقل اكهارت و ابن عربي در يك ساختار قرار دارند.
وي ضمن مهم خواندن تشخيص منابع دست اول در متون تحقيقي در اين باب گفت: نويسنده در منابع مرتبط با اكهارت به ترجمه هاي انگليسي و يا منتخب آثار اكهارت توجه كرده و براي خواننده توصيف كرده است. اما اكهارت آثاري به زبان لاتين دارد كه به زبان انگليسي ترجمه نشده اند و در آن آثار بسيار عميق درباره مسائل فلسفي و عرفاني بحث مي كند. معمولاً كتبي كه از اكهارت به انگليسي ترجمه شده، موعظه هاي آلماني اوست كه در دير براي راهبان و افراد علاقه مند ايراد شده است. اما آثار آلماني و لاتيني اكهارت بسيار عظيم و قابل توجه هستند. اگرچه نويسنده در آثاري كه از اكهارت در دسترس بوده بسيار تفحص كرده است اما گاه از منابع و كتب دست دوم استفاده كرده و آراء برخي افراد غير متخصص از جمله استيس در اين اثر به چشم مي خورد و ساختار اين كتاب، ساختار تفكرات استيس است.
وي در باب وحدت وجودي كه در اين كتاب از آن ياد مي شود، اظهار داشت: نويسنده در مسئله وحدت وجود بسيار تفحص كرده اما وحدت وجودي كه معرفي مي كند، اسپينوزايي است. در يونان حداقل دو نوع وحدت وجود هست: نخست وحدت وجود رواقي است كه معتقد است عالم همان الوهيت است و الوهيت در عالم است. اين الوهيت را بعدها اسپينوزا به صورت عقلاني تر مطرح مي كند. ديگري وحدت وجود افلوطين است كه بر طبق آن الوهيت جدا از عالم طبيعت است. در آن به ترتيب احد، عقل اول، نفس عالم و عالم وجود دارد و اين با صدور به پايين مي آيد. در اينجا بحث سلسله مراتب وجود و تشكيك وجود مطرح مي شود كه بعدها در فلسفه اسلامي به صورت فلسفي تر در مي آيد. يعني وحدت وجود حتماً اين نيست كه الوهيت در عالم باشد. مي تواند خارج از عالم باشد. پس حتماً وحدت وجود شكل اسپينوزايي ندارد و اشكال ديگري هم از وحدت وجود هست.
دكتر قاسم كاكايي در پاسخ در باب استفاده از منابع دست دوم در اين اثر تصريح كرد: به ضرس قاطع بايد گفت كه اثر ترجمه شده اي از اكهارت به انگليسي وجود نداشته كه من نديده باشم. هرچند كه اكهارت شناس نيستم اما تمام آثار ترجمه شده به انگليسي او را خوانده ام، اگر مقصود از منابع دست دوم، منابع ترجمه شده باشد چون لاتين و آلماني را نمي دانم، از ترجمه انگليسي استفاده كردم. البته بايد گفت تمام مقالات و بسياري از مواعظ اكهارت به انگليسي ترجمه شده و اين طور نيست كه تنها مواعظ اكهارت ترجمه شده باشد.
وي در باب بحث وجود و وحدت وجود گفت: اكهارت در جايي گفته است كه خدا، وجود است و در جاي ديگر او را فوق وجود خوانده كه اين تناقض به مسئله godhood و God در آراي اكهارت باز مي گردد. در آنجاgodhood فوق وجود و God وجود در نظر گرفته مي شود. ضمن اينكه در هنگام نگارش اين كتاب مطلقاً با عقايد اسپينوزا ارتباطي نداشتم كه بخواهم رسوبات آن عقايد را وارد اثر خويش كنم و وحدت وجود را از منظر او توضيح دهم.
در ادامه اين نشست دكتر نصرالله حكمت ضمن بيان اين مطلب كه اين اثر مجموعه بسيار نفيسي از اطلاعات درباره ابن عربي و اكهارت است و اگر نقطه ضعفي در آن ديده مي شود به واسطه وسيع بودن اين مجموعه است، در باب وحدت وجود طرح شده در اين كتاب گفت: شاكله اين كتاب، بحث وحدت وجود از نظر ابن عربي و اكهارت است. آقاي ملكيان در مقدمه به اين مطلب اشاره كرده اند كه اين اثر به جهان بيني ابن عربي و اكهارت پرداخته است. به نظر مي رسد كه اين نظر صحيح است، چون در اين اثر به جهان بيني اين دو پرداخته شده است.
وي با بيان اين مطلب كه گاه در كتاب مسائلي مطرح مي شود كه به نظر مي آيد ارتباطي با وحدت وجود ندارد در اين باب تصريح كرد: در فصل سوم ما با تاريخچه نظريه وحدت وجود در اسلام و مسيحيت مواجه هستيم، در حالي كه نويسنده قصد نوشتن دايره المعارف را ندارد و تنها مي خواهد درباره وحدت وجود از نظر ابن عربي و اكهارت توضيح بدهد. مطالبي كه در اين بخش از كتاب آمده پيش از آنكه وحدت وجود را ريشه يابي كند يا اصطلاح وحدت وجود را پيشينه يابي نمايد، بيشتر تاريخچه صوفيه است كه به حالات عرفاني، حالات سكر، مستي و جذبات صوفيان پرداخته است. به نظر مي رسد اين بخش به بحث درباره وحدت وجود ارتباطي ندارد. در بخش «سير تاريخي تعبير عرفاني وحدت وجود» بحثي درباره اينكه اين اصطلاح در فرهنگ اسلامي از چه زماني استفاده شده و آيا ابن عربي در آثار خويش از اين اصطلاح استفاده كرده است، به چشم نمي خورد.
دكتر كاكايي در پاسخ درباره اينكه اين اثر به جهان بيني ابن عربي و اكهارت پرداخته است، گفت: چنانچه بخواهيم بحث وحدت وجود را مطرح كنيم، خدا، عالم و آدم زير پوشش اين وحدت وجود، مطرح مي شود. كسي كه از وحدت وجود صحبت مي كند بايد نظرش را درباره خدا و انسان و ارتباط آنها با جهان مطرح كند. يعني وحدت وجود يك نوع جهان بيني است و افرادي چون ايزوتسو وچيتيك نيز همين عقيده را بيان مي كنند. وحدت وجود يك جهان بيني است و اساس عرفان هم وحدت وجود است و هيچ عرفاني از آن تهي نيست. پس لازم است در كنار بحث از وحدت وجود جهان بيني هم مطرح شود.
وي در تصريح اهميت ذكر تاريخچه صوفيه در اين اثر اذعان داشت: اگر بخواهيم تاريخچه اي از وحدت وجود بيان كنيم بايد به تأثير اين افراد بر ابن عربي اشاره شود. افرادي ك در تاريخچه از آنها نام برده شده، كساني هستند كه از قول ابن عربي در «فتوحات» مسائلي را درباره وحدت وجود بيان كرده اند.
ذكر اقوال اين افراد از اين جهت لازم است كه بدانيم در بحث وحدت وجود، ابن عربي با كداميك مخالفت و با كداميك موافقت مي كند. به جز عطار كه تنها براي بيان اين مطلب آورده شده كه همزمان با ابن عربي، در شرق جهان اسلام وحدت وجود همان راهي را طي مي كند كه در غرب، بقيه صوفيه از قول ابن عربي ذكر شده است و تنها براي بيان تأثير آنها بر ابن عربي آمده اند و بهترين راه اين بود كه از كتاب ابن عربي مسائلي را كه از جانب اين افراد درباره وحدت وجود آمده، نقل كنم. پس به نظر مي رسد اين بخش يك كار پژوهشي صرف است.
پس از آن دكتر سيد محمود يوسف ثاني ضمن تحليل فضاي تحقيقي حاكم بر كشور درباره اين اثر اذعان داشت: براي تحليل اين اثر بايد به فضاي تحقيقي و پژوهشي كشور توجه شود و آن را در چنين فضايي مورد ارزيابي قرار داد. در زبان فارسي هنوز زبان معياري براي بيان و تحليل مسائلي فلسفي و عرفاني وجود ندارد. تنها گاهي مقالاتي به صورت پراكنده نوشته مي شود كه در آن به تحليل مطالب پرداخته مي شود. در وادي معارف و فلسفه هاي تطبيقي و بين رشته اي، محقق بايد به هر دو زبان متفكر و مكتب وقوف داشته باشد، موضوع را شناسايي كند، در هاضمه فهم خويش هضم كند، جهات و جوانب اشتراك و افتراق آنها را بيابد، آنها را تحليل كرده و به زباني كه هنوز نداريم، براي ما بيان كند. نويسنده اين اثر تا حد زيادي به تناسب امكاناتي كه يك محقق در كشور ما از آن برخوردار است، در اين زمينه توفيق قابل توجهي به دست آورده است. ما هنوز درباره اكهارت تحقيق جامعي نداريم و ابن عربي هم يكي از شخصيت هاي دشوار عرفان و فلسفه اسلامي است كه به دست آوردن آراء و افكارش از لابه لاي آثار پراكنده و زبان پيچيده و مبهم او و عرضه كردن آن در لباسي كه قابل فهم خواننده امروزي باشد، بسيار دشوار است. پس با توجه به امكانات ما اين كتاب در هدفي كه براي خود مشخص كرده، توفيق قابل توجهي داشته است.
وي در باب تفكيك نشدن حواشي از متن در اين اثر اظهار داشت: اين اثر جز در چند مورد معدود هيچ تعليق و حاشيه اي ندارد. اما نويسنده هر چه را تا حدودي لازم دانسته در متن ارائه كرده است و اين باعث افزايش حجم كتاب شده است. برخي از اين مطالب بهتر بود در حاشيه قرار بگيرد تا خواننده درگير مسائلي كه خارج از چارچوب حوزه پژوهشي است نشود و بهتر بتواند با كتاب همراه باشد.
دكتر يوسف ثاني با بيان اين مطلب كه برخي پيش فرضهاي اصلي اين اثر اگر بيان مي شد، خواننده را با فضاي بحث بيشتر آشنا مي كرد و او متوجه مي شد از چه پايگاهي وارد بحث شود، در اين باب ياد آور شد: بسيار تكرار شده كه تعبيرهاي تجارب عرفاني متفاوت است و در وراي اين تعابير، تجربيات واحدي وجود دارد. در باب ارتباط بين تعبير و تجربه عرفاني گرچه اين يكي از نظريات مقبول است اما نظريات ديگري نيز وجود دارد. كتز و اصحاب كتز در اين مورد مقالات خوبي نوشته اند. آنها با اين مسئله بسيار استدلالي برخورد مي كنند و معتقدند با توجه به زبانها و فرهنگهاي مختلفي كه وجود دارد، ما نمي توانيم اين تئوري را به همان نحوي كه به خصوص استيس بيان كرده بپذيريم و قرائن و دلايل متعددي هم در نپذيرفتن آن ارائه مي دهند. حال اگر در اين اثر اين مسئله نه به صورت طرح آن مكتب اما به صورت بيان برخي ادله بيان مي شد ما مي توانستيم درك كنيم كه مطالب بعدي با اين پيش فرض سازگاري دارد يا ندارد. مخصوصاً كه در جايي اشاره شد كه از اين تجارب ايدئولوژيهاي مختلفي برخاسته است و اين امر ما را در پذيرش پيش فرض دچار مشكل مي كند.
دكتر حسين كلباسي در نقد و ارزيابي متفكران اسلامي و ايراني در سايه متفكران مدرن اظهار داشت: عرفان و فلسفه تطبيقي در شرايط فعلي فرهنگي و تاريخي ما، مفروضات غربي دارد. به خاطر اينكه اصولاً روش آن غربي است، چون كشورهاي توسعه نيافته در ذيل تاريخ تجديد حيات پيدا كرده اند. گروهي فكر مي كنند مقايسه متفكران اين كشورها با متفكران مدرن قوت فرهنگي، تاريخي و سنتي آنها را نشان مي دهد و اين موج در گروههاي آموزشي هم ديده مي شود. اگرچه با نفس تطبيق مخالف نيستم اما معتقدم تطبيقي موفق است كه به شرايط سنتي و فرهنگي ما نزديك باشد.