يكشنبه ۲ شهريور ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۴۶ - Aug. 24, 2003
انديشه
Front Page

فردگرايي افراطي ـ بخش پاياني
افق فرد گرايي نوين
010560.jpg
در جهاني كه قدرت هاي خام و بي تجربه بر آن مسلط هستند، فرد خود را تسليم قدرتي برتر از قدرت خويش مي كند و با فريبكاري وانمود مي كند كه داراي كمترين توان است. در چنين محيطي حاكميت اخلاقي زايد محسوب مي شود زيرا تلقي هر فردي اين است كه ديگران بلااستثناء به خاطر منافع شخصي خود عمل مي كنند. فردگرايي نوين، مستلزم هويت زدايي و تجزيه زندگي شخصي از ترس ديگران است. فرهنگ فردگرايي مناسب دوره رنسانس يا عصر روشنگري نبود، ولي بعداً كه در دوره پست مدرن مطرح شد به عنوان يك توجيه ايدئولوژيك براي موجوديت كثرت گرايان به كار رفت.
زندگي زيباگونه رسانه هاي جمعي
ماهيت تلويزيون و رسانه هاي وابسته به آن در مجموع ضد روايتي يا داستاني است .طيف كلي برنامه هاي تلويزيوني اتفاقي و آشفته است، يعني رابطه معنادار و زمان بندي شده بين برنامه هاي تلويزيوني و تبليغات تجاري وجود ندارد. تلويزيون در روند و تأثير كلي خود زمان واقعه را تخريب و از بين مي برد لذا شخص با بعدي از زمان مواجه مي شود كه نامشخص است، زماني نامتناهي براي توصيف يك واقعه. تلويزيون حقايق را به ما توضيح مي دهد ،اما شيوه عمل به گونه اي است كه نهايتاً چيزي از آن دستگيرمان نمي شود و فرد هرچه به تماشاي تلويزيون مي نشيند در عين اينكه به آن علاقه مند مي شود زندگي نيز براي او معنا و مفهوم خود را از دست مي دهد. تأثير اصلي تصاوير تلويزيوني (اگر نگوييم تأثير انحصاري) احساساتي است كه در فرد برمي انگيزد. اين احساسات اصولاً زيباگرا هستند يعني ميل به زيبايي ها دارند و لذا ما را در همان لحظه به سوي خوشي و لذت و يا درد و رنج سوق مي دهند. احساس به خودي خود قادر نيست ما را به فراسوي زمان ببرد. مشخصه بارز انسان ها همان گونه كه كي يركگارد بيان مي كند همانا تصورات و پيش بيني هاي انسان نسبت به آينده است، چه، در غير اين صورت گذشته معنا و مفهومي پيدا نمي  كند. تصاوير تلويزيوني نه مفهومي از گذشته دارند و نه دركي از آينده و در حقيقت زمان حال را به صورتي پايدار و ابدي خلق مي كنند. تلويزيون نقش بسزايي در نمايش زندگي به عنوان يك صحنه تماشايي و شورانگيز دارد. بنابه قول «گاي ديبرد »تمام زندگي در تلويزيون به صورت يك شيء تصويري و قابل لمس براي مصرفي آني شكل گرفته است. همين صحنه تماشايي كه ذكر شد تجسم راحتي و آسايش با استفاده از كالاها و لوازمي است كه با درنظر گرفتن نياز روحي بيننده و مصرف كننده به تصوير كشيده شده و سعي مي كند تا استفاده از كالاها و وسايل راحتي زندگي را به عنوان برطرف كننده نيازهاي روحي انسان در او القا كند. همين امر ميل به مصرف شديد را در فردگرايان افراطي تقويت مي كند. نتيجه اين است كه هويت انسان از روي چيزي كه مصرف مي كند و يا چيزي كه به آن نگاه مي كند تعيين مي شود. صحنه هاي تلويزيوني آثار رواني متناقضي را در بيننده پديد مي آورند مانند احساسي از يك قدرت لايتناهي در كنار احساسي از نيستي و نابودي. من فكر مي كنم تلويزيون مرا در مركز جهان قرار داده است. تلويزيون از هر دو بعد يعني از طريق برنامه ها و تبليغاتش تمايلات و خواسته هاي ما را تحريك و غلغلك مي دهد و نيازهاي جديد را برايمان خلق مي كند. تلويزيون با ناديده گرفتن عامل «زمان» به نوعي بردباري و انتظار براي كسب خشنودي و رضايت را از بين مي برد و صحنه هايي را خلق مي كند كه موجب جلب رضايت آني در افراد مي شود. همزمان با اين احساس خشنودي و رضايت با نمايشي ديگر فضايي از نيستي و نابودي را كه گويي دنيا به آخر رسيده به تصوير مي كشد، هر بلاي طبيعي، هر جنگ و شورش سياسي، هرگونه فساد و تباهي در محيط زيست و حتي هر فاجعه شخصي را به منزله پايان دنيا و از بين رفتن آن قلمداد مي كند و همه اينها را در يك برنامه فشرده ۳۰ دقيقه اي خبر به نمايش مي گذارد.
در جوامع سنتي فرد با بلايا و مصيبت هايي كه در اطراف و محل زندگي او روي مي دهد مواجه است ولي با تماشاي تلويزيون مجبور است همزمان با تمامي مصايب دنيا روبه رو شود. لذا به طور ناخودآگاه دنياي تلويزيون را به مثابه مكاني هميشه بلاخيز تصور مي كند كه به طور مستمر نوعي نابودي و اضمحلال قابل قبول را ترسيم و از اين رو به صورت عاملي كليدي در تغيير زندگي از واقعيت به سريالي تماشايي براي لذت بردن و مصرف اجباري به كار مي رود. به اين ترتيب روبه رو شدن با پايان دنيا در تلويزيون جالب، جذاب و خوشايند خواهد بود. والتر بنجامين در همين رابطه از نوع بشري سخن مي گويد كه به طور وصف ناپذيري از خود بيگانه شده تا جايي كه حاضر است نابودي و انهدام خود را در هنرهايي كه مضمون «آينده گرا» دارند به صورتي زيبا و هنرمندانه و به دست خويش ترسيم و خلق كند. در مائو ۲ يكي از شخصيت هاي كتاب دليلو كه يك نفر عكاس است نسبت به اعتبار و ارزش كار و تلاش خود، براي تحريك وجدان هاي به خواب رفته مردم براي از بين بردن بدعت هاي نوع بشر دچار شك و ترديد مي شود و مي گويد: مهم نيست كه من از چه موضوعي عكس گرفتم، مهم نيست كه اين عكس ها تا چه حد وحشتناك هستند، واقعيت و نمايي از يك بدبختي، بدن هاي متلاشي شده، چهره هاي خون آلود و... موضوع اين است كه همه اين بدبختي ها و نكبت ها آخر سر هنرمندانه و زيبا ارزيابي مي شوند.
واقعيت رسانه هاي جمعي
عينيت بخشيدن بخش عظيمي از كار تلويزيون را تشكيل مي دهد. تلويزيون براي بيننده حقيقت را توصيف و به او القا مي كند كه تلويزيون جايگاه حقيقت است و يا به عبارتي دقيق تر اين مطلب را القاء مي كند كه تلويزيون بخشي از حقيقت و حقيقت بخشي از تلويزيون است. اين دو مطلب يعني تلويزيون به دنبال حقيقت است و حقيقت را مي توان فقط در تلويزيون يافت هر چند دو مقوله متفاوت ولي مكمل يكديگرند. اين موضوع در ارتباط با يكايك تصاوير و صحنه هاي تلويزيوني و رابطه آنها با حقيقت (چه واقعي و چه خيالي) رعايت مي شود. تلويزيون وانمود مي كند كه وجودش براي شرح حقايق است و اين موضوع را به ويژه در برنامه هاي: خبري، بيانيه ها، تاك شوها و شوهاي تفريحي و سرگرم كننده به نحو اغراق آميزي عرضه مي كند. درواقع اين عمل با بيرون كشيدن واقعيت از جايگاه فرهنگي و موقت آن به نوعي بازسازي مي شود. حقيقت مادامي كه ما آن را زنده نگه مي داريم باقي است حال مهم نيست چقدر كوچك و به چه معنايي، اما تلويزيون همين معاني را پاك و با تركيبي دوباره حقيقت را مثل يك صحنه منطقي متشكل از تصاوير گوناگون ارائه مي كند. تلويزيون مخالف هرگونه تخيل و سوررئاليسم از سوي بيننده است. ايلول معتقد است كه تلويزيون مفاهيم و معاني را از زندگي انسان حذف مي كند.
فردگرايي مدرن بر پايه استبداد غيرسياسي استوار است و بدين علت از توسعه و گسترش آن حمايت مي كند.
مصرف گرايي نيز خالق فرد گرايي افراطي است. طبق مشاهدات بودريا آزادي ما در انتخاب كالا و خدمات گوناگون به عنوان يك مصرف كننده توأم با الزامي شديد براي مصرف گرايي است. حمايت از مصرف كننده حاصل كلي مصرف گرايي است، يعني بسيج عمومي مصرف كنندگان براي حمايت از مصرف كننده. انزواي رواني افراد پيش شرط استبداد غيرسياسي است. ضعف رواني، تلاشي شخصيت و بي هويتي افراد، سهل الوصول ترين راهكار براي متمركز كردن قدرت دولت و اعمال بوروكراسي و فن آوري محسوب مي شود. اگر اينها ابزاري در دست رسانه ها نباشند فردگرايي نوين ناكارآمد جلوه خواهد كرد. قدرت زيبا و ظريف رسانه هاي جمعي قادر است به طور معجزه آسايي ضعف را به جاي قوت در مصرف  كننده القا و فروپاشي شخصيت و مصرف گرايي و بي هويتي او را آزادي قلمداد كند. رسانه هاي جمعي در واقع استبداد را در چهره انساني مهربان و دلسوز به ما تحميل مي كنند.
جمع گرايي اخلاقي
همان گونه كه اشاره شد، امروزه شكل گيري روابط انساني بر اين تمايل است تا بر پايه قدرت، ميزان و نوع مصرف استوار باشد. جوامع نوين اين موضوع را كه افراد مسئوليت هاي اخلاقي و حاكميت اخلاق را پذيرا باشند و آن را به كار بگيرند بسيار دشوار كرده است. اين واقعيت زماني جلوه مي كند كه فرد متوجه ظهور اخلاقياتي اشتراكي و كاملاً غيرواقعي و فراگير در جامعه شود، از اين رو حاضر به قبول هيچ گونه مسئوليت اخلاقي و حاكميت آن نخواهد شد.
فن آوري يكي از ابزارهايي است كه اخلاقيات مدرن با استفاده از آن در جامعه توسعه پيدا مي كند. مؤثرترين حالت آن به كارگيري تكنولوژي به شيوه هاي رواني و سازماني است. ماكس وبر دريافته بود كه بوروكراسي نوعي ماشين و نوعي فن آوري است. قواعد و قوانين بوروكراسي بار اخلاقيات افرادي را كه داراي تفكري بوروكراتيك هستند بر عهده دارد. شيوه هاي رواني حداقل در ميان افراد اجتماع، آن دسته از تكنولوژي هايي هستند كه وعده راه هاي مؤثر كنترل ديگران را مي دهند. در همين راستا وجود تعداد بي شماري از هر نوع: كاتالوگ، دفترچه هاي راهنما، كتاب هايي با موضوعات متنوع از سعادت در زناشويي گرفته تا تربيت و نگهداري كودك كه جملگي و بدون استثناء با تبعيت از يكسري اقدامات عملي، پروسه اي منطقي را دنبال مي كنند كه در آن كم و بيش موفقيت و كاميابي تضمين شده است. همين ها تبديل به گزينه اي براي رفتارهاي اجتماعي و اخلاقيات در جامعه مي شوند و موجب مي گردند تا روابط نوع انسان به رابطه اي تعريف شده در قدرت تبديل شود. ما به عنوان مصرف كنندگان اين شيوه ها ديگران را فريب مي دهيم و همانند اعضاي يك سازمان به لحاظ رواني خود را با آن سازگار مي كنيم. افكار عمومي و نرم هاي گروه هاي همسال هر دو نوعي از اخلاقيات آماري هستند كه در آنها نقطه نظر اكثريت يا معدل رفتارها (از نظر آماري) تبديل به نرم هاي اجتماع مي شود. اگرچه تكنولوژي عامل اصلي و تعيين كننده در جوامع مدرن محسوب مي شود اما در همه جا خود را وسيله اي براي تغييرات سريع نشان مي دهد. چرا كه تكنولوژي فقط در صورت آزمايشات ثابت و هميشگي قادر به رشد است. تكنولوژي از طريق تصاوير رسانه هاي جمعي مردم را فريب و در آنها اشتياق كاذب ايجاد مي كند. افكار عمومي بخشي از سمت ناپايدار تمدن تكنولوژي است كه مي خواهد به كمك تكنولوژي تقاضاي مصرف كنندگان را پاسخ  دهد. افكار عمومي شكل گرفته از نيازها و تمايلات، هر موضوعي را با واژه اي از خوشي (سعادت، سلامت) تعريف و در حول و حوش امكانات و توانايي هاي تكنولوژي  دور مي زند. جداي از رسانه ها، گروه همسالان اولين حاملان افكار عمومي هستند. گروه همسالان اعضاي خود را به هنر مصرف كردن ترغيب و از آن در جهت منافع سياسي گروه استفاده مي كنند. يكي از نتايج ناخواسته تكنولوژي دامن زدن به تشنجات سياسي و ايجاد تقسيم بندي هاي جديد در آن است. همانگونه كه تكنولوژي اخلاقيات را تضعيف مي كند، رقابت براي كسب ثمرات تكنولوژي، افزايش مصرف بسيار شديد و ناخوشايندي را به دنبال دارد. موفقيت و نجات بستگي به گروه همسالان دارد. گروه همسالان در تلاش براي پر كردن خلائي از زندگي است كه تكنولوژي به آنها توجه چنداني نداشته است. براي رسيدن به موفقيت (قدرت) گروه همسالان از تكنولوژي استفاده مي كنند و به هر حال گروه همسالان با معيارهايي كه دارند ناپايدار بودن خود و عقايدشان را همانند افكار عمومي در عمل بروز مي دهند.
تصاوير رسانه هاي جمعي نيز بخشي از قسمت ناپايدار تمدن تكنولوژيكي هستند، بخشي كه بزرگ ترين غرامت و خسارت وارده از جديت و سخت گيري تكنولوژي را ترميم و جبران مي كند. رسانه هاي جمعي تصاوير را به صورتي مبالغه آميز و وارونه نشان مي دهند به طوري كه اين تصاوير به نوعي انتزاعي و بي روح هستند. تصاوير رسانه اي در هماهنگي كامل با افكار عمومي تهيه مي شوند، بدين طريق كه آنها نمايشي با ابعاد دقيق و گوناگون از آنچه كه هست (به طور ساختگي) و آنچه كه مي تواند به طور منطقي (جايگزين تخيلي) وجود داشته باشد ارائه مي كنند. بازدارندگي رواني تكنولوژي بر روي انسان در سطح امكانات و توانايي هاي تكنولوژي است. تصاوير رسانه اي توأم با اهداف و تجاربي به ما ارائه مي شوند كه بسيار ديدني و تماشايي هستند و عقيده عموم مردم خواستار تحقق و درك آنهاست چرا كه رسانه ها زندگي را بسان يك صحنه نمايش ارائه و تمام تصاوير را به ابزاري در خدمت مصرف گرايي تبديل مي كنند. اين اخلاقيات دوگانگي حقايق و ايده  آل را جايگزين حقايق و امكانات مي كنند. بدين سان واقعيت و امكانات در فضايي از تكنولوژي، افكار عمومي و تصاوير رسانه اي خلق مي شوند. حال عملكرد اين اخلاقيات چگونه است؟ شكل هاي مختلف اخلاقيات تأثيراتي متفاوت بر روي ما دارند. به طور كلي روش هاي فني (قوانين سازماني و روان شناختي) به عنوان تجاربي قطعي و شواهدي مدلل توسط يك ذهن بوروكرات به كار مي رود. زماني كه افكار عمومي در جامعه تبلور يافته و نرم هاي گروه هاي همسال در مجموع تأثير اندكي دارند، فرد بيشترين احساس تلاشي يا عدم اطمينان و آسيب پذيري را نسبت به تأثير گروه و افكار عمومي دارد و در اين حالت تصاوير بصري رسانه ها بيشترين نقش را در تقويت افكار عمومي و گروه هاي همسال دارند. لذا در گستره اين تصاوير انعكاس واقعيت به طرزي دقيق لحاظ شده است. اين تصاوير نرم هاي متناسب با افكار عمومي را به عنوان رفتار اكثريت و طرز تلقي جامع عرضه مي كنند. بدين جهت تمامي تصاوير بصري رسانه ها نهايتاً تصاويري از قدرت، مالكيت و ثروت و دارايي را عرضه مي كنند. حال اين تصاوير، خواه واقعي و خواه خيالي (اينجا تصاوير احساسي نيز واقعي قلمداد مي شود)، تأثير يكساني بر روي بيننده دارد. نبايد فراموش كرد كه تصاوير خيالي در اصل تقويت كننده تصاوير واقعي محسوب مي شوند. شيوه هاي فني، افكار عمومي، گروه هاي همسال و تصاوير بصري همه و همه به طور همگرا به وجود آورنده اخلاقياتي نامفهوم و اخلاقياتي از قدرت هستند. اين اخلاقيات قدرتي و اخلاقيات بي مفهوم خود از ديدگاه اخلاق سنتي، ضد اخلاق محسوب مي شوند كه براي محق جلوه كردن، تجارب را به طور نمادين واسطه قرار مي دهند. تكنولوژي و تصاوير بصري رسانه ها تمايل به از بين بردن دسته اي از مفاهيم و معاني دارند كه بدون آنها همه نرم ها تبديل به نرم هاي انحصاري قدرت مي شوند.
سردرگمي در اخلاقيات
مردم قبلاً هرگز به اندازه اي كه هم اكنون در مورد مسايل اخلاقي صحبت مي شود، حرف نزده اند. من علت را با استناد به بخشي از سخنان كارن هورني كه ۶۵ سال پيش در مورد عشق بيان كرد پاسخ مي دهم. او گفت: «درباره عشق سخن بسيار گفته مي شود. علت آن است كه تقريباً عشقي وجود ندارد». ما به طور مدام درباره اخلاقيات صحبت مي كنيم. علت آن است كه اخلاق در حال نابودي است. به عقيده من سردرگمي در اخلاقيات دو دليل عمده دارد. دليل اول عدم درك صحيح از اخلاق سنتي (اخلاق در گذشته) و اخلاق مدرن موجود در حال حاضر و تمايز بين آنهاست. در نتيجه بعضي معتقدند كه اخلاق انسان دوستانه، حافظ اخلاق موجود در حال حاضر است. رسوم اخلاقي (اخلاق سنتي) به هر حال وقتي مؤثر است كه مغاير بااخلاق فعلي عمل نكند. دومين سردرگمي مربوط به تمايز بين اخلاقيات تئوريك (اخلاقيات تجويزي) و اخلاق مرسوم فعلي است. اخلاقيات تئوريك اشكال گوناگوني دارد مانند: اخلاق تجاري، اخلاق حرفه اي، اخلاق سياسي، اخلاق مذهبي و... اين قبيل اخلاقيات معمولاً بيش از اندازه انتزاعي و مبهم و دو پهلو و گذشته از اين همواره ناتوان از تشخيص مشكلات اخلاقي در متن جامعه (تمدن تكنولوژيكي) هستند. از اين رو مي توان اين منظومه هاي اخلاقي را به نوعي غرامت  هاي ايدئولوژيكي يك جامعه بي بندوبار دانست. آنها به زعم باطل خود به ما آسايش و راحتي عرضه مي كنند.
اولين قدم براي كسب آزادي بريدن از توهمات و ديدن عوامل مؤثري است كه به طور كامل در تعيين موجوديت و هويت ما نقش دارند و همين طور اولين گام در استقرار و تثبيت اخلاقيات افشاي «ضد اخلاقياتي» است كه هم اكنون در همه جا سيطره دارند.
نويسنده: ريچارد استيورس
مترجم: خسرو محتشم

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |    شهر    |
|   شهري    |    علمي    |    علمي فرهنگي    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |