گفتگو با يك همشهري ايدزي
۱۵ سال كلنجار با اچ .آي .وي مثبت
سعي كرديم حتي المقدور به جزييات زندگي آزاده اشاره اي نشود. حتي سن و سال او، چرا كه هر اشاره اي ممكن بود، هويت او را براي دوستانش فاش كند و اين چيزي است كه آزاده از آن مي هراسد.
ظرف سيب زميني سرخ شده را هل مي دهد اين سوي ميز «بفرماييد با غذاي شما مي چسبد. البته اگر نمي ترسيد» اين را يك ايدزي مي گويد.
حاضر نمي شود نامش را بگويد و فقط به اسمي مستعار بسنده مي كند. سخن گفتن از بيماري ايدز براي «آزاده» درد آور است. نمي خواهم از جزئيات چيزي بگويم. اين كه چرا و كي مبتلا شدم، چه فرقي دارد، مهم اين است كه بيمارم. مي گويد: فقط به خاطر اينكه مردم با وضعيت اين بيماران آشنا شوند، قبول كرده با ما حرف بزند اين يك وظيفه است... .مدتي مي گذرد تا اعتماد كند و سردرد دلش باز شود، درد دلي كه تمامي ندارد. «همه فكر مي كنند، بيمار ايدزي بايد ريخت خاصي داشته باشد. حتي در بيمارستان و جلسات مشاوره هم طوري به من نگاه مي كنند، انگار كه جنايت كرده ام، به همين دليل در جلسات مشاوره شركت نمي كنم.»
مگر مشاوران و پزشكان با اين بيماري آشنا نيستند؟
لبخند تلخي مي زند:« يك بار به اصرار دكتر محرز در جلسه مشاوره مركز بهداشت شركت كردم. مي گفت: پزشكان جديد و جوان براي مشاوره آورده اند. پزشكاني كه بيماران را درك مي كنند. اما يكي از همين پزشكان از اول تا آخر جلسه به من زل زد. طوري كه پايان جلسه مي خواستم برايش شكلك در بياورم.» عصبي مي پرسد: « دوست داريد، كسي چند ساعت بي دليل به شما زل بزند؟»
چند دقيقه صحبت كافي است تا تقسيم بندي مردم را از نگاه او حس كني، مردمي كه به «اچ آي وي» «پوزيتيو» و «اچ آي وي» «نگاتيو» تقسيم شده اند.
«پوزيتيوها بد نيستند. فقط بيمارند و نياز به كمك دارند.»
با آنكه فاميل هم از بيماري او اطلاع ندارند، اما او هر روز بيشتر از فاميل فاصله مي گيرد. «پدرم دائم نگران است، نكند فاميل بويي از بيماري من ببرند. مي داند، در آن صورت فاميل چه فكرهايي درباره من مي كنند.» هر بار كه صحبتي از مشاوره و ثبت نام مي شود،تنش مي لرزد. مي پرسد:«مي خواهند اسامي شما را منتشر كنند؟» او مدام فكر مي كند قرار است نام ايدزي هاي كشور را در روزنامه هاي كثير الانتشار چاپ كنند.
بيش از خودش براي پدر پيرش نگران است. هنوز نمي تواند ۵ سال قبل روزي را كه جواب آزمايشي را به دستش دادند، فراموش كند. «به خاطر يك كسالت مختصر آزمايشي دادم. وقتي به همراه مادر و پدرم براي گرفتن جواب آزمايش رفتم، ما را به طبقه دوم هدايت كردند. نيازي به گفتن نبود. تابلوي بزرگ سردر اتاق كه روي آن نوشته شده بود، «ايدز و هپاتيت» جواب ما را داد. من جواب آزمايش را خودم ديدم. »
بعداز آن چه؟ شما را به مركزي معرفي كردند؟
«نه مشاوره اي، نه چيزي. فقط به دكتر محرز معرفي كردند و دكتر محرز هم مرا به بيمارستان امام خميني فرستاد. از آن به بعد هر ماه از آنجا دارو مي گيرم.»
وقتي فهميديد ايدز داريد، چه احساسي پيدا كرديد؟ راحت كنار آمديد؟
نگاه تلخ او، پرسش خطايم را يادآوري مي كند.
«چند هفته شوكه بودم. فكر مي كنيد راحت است، بفهميد به يك بيماري لاعلاج مبتلا هستيد؟ خانواده ام هم شوكه شده بودند. بعد از آن هم چند ماه افسرده بودم.»
با اين حال سرحال تر از وضعيت وخيم بيماري اش به نظر مي آيد.از نوع برخورد و لباس پوشيدنش هم معلوم است، به طبقه ممتاز اجتماع تعلق دارد.گفت و گويمان كه به درازا مي كشد، از جزييات زندگي اش بيشتر مي گويد.
اشتباه نكرده ام. او تحصيلات عاليه دارد و جداي از اين تحصيلات، پرمعلومات و مسلط به زبان انگليسي است.
اصرارم براي دانستن علت ابتلا او به نتيجه مي رسد : «هنوز كامل نمي دانم. اما به گمانم ۱۵ سال قبل در اثر انتقال خون در حين عمل جراحي به اين بيماري مبتلا شدم. اصلا چرا مي خواهيد، بيماران را به دليل ابتلا تقسيم بندي كنيد؟ مي خواهيد براي كساني كه به علت انتقال خون ايدزي شده اند، دل بسوزانيد. در مورد بقيه بيماران هم بگوييد: اه اه... حقشان بود، مبتلا شوند. همه راه هاي انتقال بيماري را مي دانند. مهم اين است كه شخص بيمار شده است و حالا نياز به كمك دارد. »
دولت به شما كمكي هم ارائه مي دهد؟
«فقط داروي رايگان!»
از انواع متفاوت داروهاي ايدز تنها يك نوع آن وارد ايران مي شود. «حتي در ورود داروها به نظر بيماران اهميتي نمي دهند. داروي موجود هم خيلي قوي است هم در برخي از بيماران حساسيت ايجاد مي كند. من چندين بار اعتراض كرده ام. اما با برخوردهاي زشت و بد مواجه شده ام. مي گويند خدا را شكر كن داروي مجاني مي گيري.»
وزارت بهداشت به تازگي خبر از راه اندازي چندين مركز مشاوره و درمان ايدز داد.«در تهران فقط مركز بهداشت غرب به بيماران خدمات ارائه مي دهد. بيماران ايدزي بيشتر از دارو به كمك روحي احتياج دارند. من چند سال اول براي مشاوره به روانپزشك مراجعه مي كردم. اما مگر چند بيمار ايدزي مي تواند ساعتي ۷ هزار تومان براي جلسه مشاوره پرداخت كند؟!»آزاده از برخي از بيماران مي گويد كه دست به خودكشي تدريجي زده اند بيشتر بيماراني كه او از سرنوشت شان مي گويد، افراد تحصيلكرده اي هستند كه به خاطر بيماري از محل كار و جامعه و حتي فاميل طرد شده اند و به يكباره همه اعتبار خود را ازدست داده اند.
«آدمي كه صبح از خواب بيدار مي شود و هيچ انگيزه و كاري ندارد، با چه دل خوشي مي تواند زنده بماند. يكي از بيماران دكتراي فيزيك داشت، بعد از بيماري از كار بيكار شد، داروهايش را نخورد، غذا هم نخورد، تا آنكه مرگ به سراغش آمد.»او هم به نوعي كارش را از دست داده است. اما كمك هاي خانواده توانسته بخشي از مشكلات او را حل كند.بيش ا زهر چيزي اينكه مجبور است، بيماري را از همه مخفي كند، آزارش مي دهد. «احساس مي كنم، مرتكب جنايت شده ام كه مدام مجبورم آن را از دوست و آشنا مخفي كنم. همين مخفي كاري مرا به تدريج از مردم دور مي كند.»
بدترين قسمت ماجراي ايدز، تنهايي است. «شايد اگر به اختيار خودتان باشد، هيچ وقت تمايلي به ازدواج نداشته باشيد، اما اينكه مجبور باشيد تا آخر عمر تنها بمانيد، وحشتناك است. گاهي با خودم فكر مي كنم، يعني من بايد تا آخر عمر تنها بمانم.»
با اين وجود از ازدواج برخي از بيماران «اچ.آي.وي» مثبت مي گويد؛ «چند وقت پيش يكي از بيماراني را كه به دليل اعتياد مبتلا شده بود، ديدم. اعتيادش را ترك كرده و قرار است با يك دختر سالم ازدواج كند. عشق خيلي چيزها را حل مي كند.»
دختر پذيرفته به ايدز مبتلا شود؟
«مي توان با استفاده از وسايل جلوگيري از بارداري از انتقال ايدز جلوگيري كرد. موردي هست كه شخص با وجود چند سال زندگي مشترك با يك ايدزي مبتلا نشده است. مثلا خانمي در ازدواج اولش از همسر معتادش ايدز گرفته بود، در ازدواج دوم تا وقتي كه باردار شده بود، نمي دانست ايدز دارد. در آن زمان به خاطر بارداري آزمايش هايي داد و مشخص شد، «اچ.آي.وي» مثبت است. با اين حال شوهر او منفي بود. انتقال ايدز از راه ارتباط جنسي هم صد در صد نيست.» او پيشهاد مي دهد: «اگر جلسات تفريحي براي بيماران برگزار شود، شايد بتوانند با هم ازدواج كنند. ازدواج دو اچ.آي.وي مثبت كه مشكلي ندارد؟»
مي گويند برخي از بيماران ايدزي به خاطر انتقام، بقيه را مبتلا مي كنند؟
«نه! ايدز آنقدر درد و رنج دارد كه هيچ بيماري دلش نمي خواهد، ديگران را مبتلا كند.» كمي فكر مي كند.
«ميان منفي ها هم آدم بد پيدا مي شود. اگر به دختر ايدزي كه به دليل روسپي گري مبتلا شده، اهميت داده نشود و با او با نگاه انساني برخورد نكنند ممكن است براي انتقام اين دختر عده اي از جوانان را مبتلا كند. گذشته از اين بسياري از جوانان مبتلا به ايدز نمي دانند اين بيماري را دارند. با توجه به وضعيت مساله جنسي در ميان جوانان، آمار ايدز بايد خيلي بالاتر از چيزي كه اعلام مي كنند، باشد. الان چند سال است، آمار ايدز در ايران را ۵ هزار نفر اعلام مي كنند، مگر امكان دارد؟»
'آزاده به تازگي با خانمي آشنا شده كه با سازمان ملل در مورد ايدز همكاري مي كند. اين آشنايي او را به زندگي اميدوار كرده است. به وسيله او به گروه هاي كاري gipa (برنامه سازمان ملل براي مقابله و بازتواني بيماران ايدزي) معرفي شده است. مبناي اين برنامه ها بر همكاري خود بيماران استوار است. اما كمتر بيماري حال و حوصله شركت در اين جلسات و برنامه ها را دارد. گذشته از اين حتي در دفتر سازمان ملل هم آزاده از رفتارهاي خشن به خاطر بيماري اش در امان نيست. خوب به خاطر دارد، يكي از منشي هاي اين دفتر به بيماران ايدزي تذكر داده بود، اگر مي خواهند در جلسات سازمان ملل شركت كنند، ليوان هاي خود را براي صرف چاي و قهوه به همراه بياورند. جالب آنكه اين خانم خيلي خوب مي داند، ايدز از طريق بزاق، آن هم پس از شستن ليوان منتقل نمي شود.
زندگي آزاده از ۵ سال بعد به اين طرف پر است از اين نوع برخوردها. آنقدر كه به آنها عادت كرده است. «مهم نيست، به خاطر كم شعوري آنهاست.»نمي دانم به كسي كه به يك بيماري مهلك و لاعلاج مبتلاست، چه مي توان گفت و در هنگام خداحافظي چه آرزويي مي توان براي او داشت.به او اميد مي دهم. هر چند مي دانم اين اميد واهي است. «شايد در چند سال آينده داروي ايدز كشف شود.»به استيصالم پي مي برد. «مهم نيست. مردن اهميتي ندارد. ما ايراني ها ضرب المثلي داريم كه مي گويد: «راضي ام به رضاي خدا.»شايد من همين الان تصادف كردم و مردم. چيزي كه مرا عذاب مي دهد، برخورد مردم و ناآشنايي آنان است. انگار مردم ايران تا در خانواده خود يك ايدزي نداشته باشند، نمي خواهند اين بيماري را جدي بگيرند و اين بيماري را درك كنند.» بلافاصله كلامش را با لفظ «خدا نكند»، تمام مي كند. تصور اينكه شخص ديگري بخواهد چنين درد و رنجي را تحمل كند، براي او فاجعه است.
|