پنج شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۵۰
فرهنگ
Front Page

جايي كه روزگاري هاليوود بود
غبارروبي از خاطرات جمشيد
001274.jpg
مهرداد مشايخي 
دنبال محله اي مي گشتم كه قرار بود خاطرات قديمي سينماي ايران را برايم تعريف كند. محله اي كه در تابلو ها، دروديوار، مغازه ها و ساختمانهايش نشانه اي از گذشته سينمايي ايران ببينم، اما ظاهرا اينجا خبري از اين حرفها نبود. مغازه هاي نقره و عتيقه فروشي خيابان منوچهري و دستفروشهاي كلافه از دست باران و بالاخره كوچه ارباب جمشيد، كه از هر هنري نشاني داشت الا هنر هفتم كه در آن روز باراني، مايه دلسردي بود. به خصوص اينكه وقتي از تنها نشانه هاي سينما در آن كوچه، يعني مغازه داري كه لوازم فني سينمايي مي فروخت و صاحب يك استوديوي فيلم سازي ، پاتوق سينمايي هاي قديمي را پرسيدم و او در جواب، سري از روي بي اطلاعي تكان داد، تقريبا نااميد شدم.

روزي روزگاري هاليوود ايران 
در حقيقت من اشتباه نرفته بودم اما از اين مي ترسيدم كه بعد از سالها، همه چيز كاملا عوض شده باشد و هيچ نشانه اي از گذشته سينمايي در آن كوچه نمانده باشد.
كوچه «ارباب جمشيد» در خيابان منوچهري، زماني هاليوود ايران نام گرفته بود. طرفداران سينما و كشته مرده هاي هنرپيشه هاي معروف، از صبح ساعتها جلوي اين كوچه انتظار مي كشيدند تا مگر اتوميبل گران قيمت ستاره  مورد علاقه شان ترمز بزند و آقا يا خانم هنرپيشه كه براي بستن قرارداد با فلان استوديو مي آمد، امضايي بدهد يا عكسي با آنها بگيرد.
اين را غلام ژاپني گفت. غلام حسين ميرزايي معروف به غلام ژاپني را در كافه اي ديدم كه روزگاري بخشي از اين هاليوود ايراني بود. نااميد از گشت آن روز، گوشه كافه نشسته بودم و همان طور كه به جمع كوچك روبه رويم نگاه مي كردم و از داغي چاي در آن عصر باراني لذت مي بردم، ناخودآگاه حس كردم يكي دو جمله از شوخي هاي آنها، ديالوگهاي بعضي از فيلم هاي قديمي است.
سر حرف باز شد و وقتي كه از بهروز و پلاسكو و كندو و اسكار فيلم، گرفته تا تپه هاي عباس آباد و عشق فيلم و بيك و فردين صحبت كرديم، همه آن تصاوير نامربوطي كه ساعتها مرا گيج كرده بود، مثل علائم نامفهومي كه با كدهاي رمز به حروف و كلمات تبديل مي شوند، كم كم واضح شد و به نوعي به سينما و گذشته كوچه ارباب جمشيد مربوط شد.
اين كوچه كه بيشتر زمين ها و خانه هايش به ارباب جمشيد و برادرش ارباب رستم تعلق داشت بعدها هم، به نام برادر اولي ماند و از اواسط دهه چهل كه استوديوهاي فيلم سازي، يكي پس از ديگري به آنجا منتقل شد كم كم به جاي پلاسكو، پاتوق سينماگرهاي ايران شد.
غلام ژاپني مي گويد: «آن موقع كه دفتر بيشتر استوديوها در پلاسكو بود دفتر منوچهر صادق پور در ارباب جمشيد بود و بيشتر بچه ها به خاطر او به ارباب جمشيد مي آمدند. منوچهر صادق پور (كلاه نمدي) را بازي كرد. فيلم هم مي ساخت؛ بي گناهي در شهر، مهدي كله پز و ... .
كم كم استوديوها به اينجا آمدند و دفتر اسكار فيلم، سيرا فيلم، مهتاب فيلم، فيلم كو فيلم، ژورك فيلم، استوديو مركزي، يزد فيلم، آژير فيلم و پارسا فيلم كه در اين كوچه مشغول به كار شد، كافه حاج آقا روح الله هم پاتوق ما علاف هاي سينما شد.»

هويت حقيقي
شايد هجوآميزترين تصوير سينمايي از ناممكني فرديت يك سياهي لشگر فيلم «پارتي» ساخته بليك ادواردز باشد، پيتر سلرز در نقش سياهي لشگري كه بي اعتنا به قواعد و محدوديت هاي اعمال شده مي خواهد خودش باشد. به همين دليل در صحنه اي از فيلم كه در زمان باستان مي گذرد، ساعت به دست دارد. او كابوس كارگردان است.
البته عمق و جديت فيلم ادواردز از آن جهت است كه در انتها متوجه مي شويم كه سلرز سياهي لشگر، در زندگي واقعي از فرديت و هويت به مراتب اصيل تري نسبت به تمامي آن تهيه كننده هاي گنده دماغ و آدم هاي به ظاهر صاحب هويت ها و شخصيت هاي برتر است. او البته نظم نمادين اين دنيا را به هم مي زند و ويلا را كه مظهري فشرده از تمدن مبتني بر ارزش هاي قراردادي است ويران مي كند؛ اما در پايان اوست كه كامياب واقعي است. پارتي اصيل ترين و عميق ترين تصوير را از زندگي سياهي لشگرها ارائه مي كند و در اين راه ادواردز و سلرز به سبك هميشه سنگ تمام مي گذارند.

سنت سياهي لشگري
سنت سياهي لشگرها در تاريخ سينما، قدمتي به اندازه خود سينما دارد. گروهي كه براي با شكوه و فاخر كردن فيلم به كار گرفته مي شوند؛ صنفي كه ماهيت و اعتبارش، حاصل گروهي بودنش بود وگرنه هيچكدام آنها به شكل «فردي» واجد هويت و اعتباري خاص نبودند.
سياهي لشكر مي داند هنگامي وجود و اعتبار دارد كه در جمع باشد؛ در ميان افراد ديگر. او مي داند كه هر كوششي براي خودنمايي و صاحب فرديت و شخصيت شدن با ماهيت اين رشته منافات دارد. برخلاف بازيگر، فيلمبردار، كارگردان و گريمور كه درصدد خلق امضاي شخصي اند، سياهي لشگر، در صدد خلق امضاي جمعي است، كارش بايد در تناسب كامل با كل گروه باشد، در غير اين صورت حذف خواهد شد. هر گونه كوشش او براي صاحب فرديت و شخصيت خاص خود شدن به شكست مي انجامد.تصور كنيد، سياهي لشگري را كه در يك ميدان جنگ، از يك صحنه فيلم بخواهد رفتاري متفاوت و صاحب شخصيت داشته باشد. او حتما كنار گذاشته خواهد شد.

عاشق غريب
سياهي لشگرها، شايد غريب ترين افراد، حرفه عجيب و بي رحم سينما باشند، بسياري شان با آرزو و نيت بازيگر شدن، ديده شدن تحسين شدن و مورد داوري وقضاوت قرار گرفتن وارد اين حرفه شدند؛ اما كم كم ، آرزوهاي شان را بر باد رفته ديدند و به حضوري كوتاه در نقطه اي نامعلوم از كادر، يا حضور در كنار ستاره اي اكتفا كردند.
سياهي لشگرها، همان شهروندان درجه چندم يك جامعه شهري هستند كه اضافي بودن، ناكارآمد بودن و تزئيني بودن شان، به بخشي از معناي لغوي «حرفه شان» تبديل شده است. امروزه ما از واژه سياهي لشگر در ادبيات روزمره مان در مقام تحقير و بي ارزش شمردن نام مي بريم: براي خطاب قرار دادن آدم هايي كه بي كاره اند، بي مصرف اند يا غير مفيدند. اما واقعيت آيا همين برخورد روزمره ماست، برخوردي كه در تمامي فرهنگ ها؛ اين طيف مي شود حتي معادل انگليسي سياهي لشگر، Extra ، نيز بر همين معاني و مفاهيم اشاره دارد.

از هاليوود خبري نيست
خبري از كار نيست. كسي ديگر براي تدارك گروه فيلم برداري يا سياهي لشگر و بدل به اينجا نمي آيد.
«محمد سخن سنج» بيست روز پيش مرد در حالي كه كسي به سراغش نمي آمد. تمام تاريخچه هنري اش را در آلبومي گذاشته بود و با خود به اينجا و آنجا مي برد. مي برد تا ثابت كند كاري كرده و كسي بوده است.
علي نيكجو كه سه چهار تا كارت هنري و بازيگري دارد حالا شبها با چند بازيگر تئاتر يك گروه ۴ نفري تشكيل مي دهد و در عروسي ها نمايش اجرا مي كند. جمعا به هر كدام پنج هزار تومان مي رسد و وقتي داماد مي آيد به نمايش آب و تاب بيشتري مي دهند و نمك آن را زياد مي كنند تا شايد از داماد هم پولي بگيرند. نيكجو در سريال امام حسن از عوامل فني بود.
غلام ژاپني گاهي سيگارفروشي مي كند و تاجيك و علي مرداني هم بيكارند. غلام مي گويد چند تا از بچه هاي ديگر سينما هم توي همين منوچهري دست فروشي مي كنند. مي گويد امير نادري يا فريدون گله اگر بودند به من كار مي دادند. اما امروز هيچ كدام از كارگردانها، با اين كه ما را مي شناسند سراغ ما نمي آيند. گاهي مي خواهند كه عكس رنگي برايشان ببريم شايد كاري بدهند، اما عكس را كه مي بريم ديگر خبري نمي شود، همين عكس گرفتن ها هم روي دستمان خرج مي گذارد.
مي گويد: فخيم زاده داريوش فرهنگ، كيميايي، بيضايي، الوند، نوذري و خيلي هاي ديگر بچه هاي اينجا را مي شناسند اما بازهم براي ما كار نيست. بهمن مفيد كه آمد، يكراست آمد اين كافه، مي گفت من و مرتضي عقيلي در خارج «سياه بازي» مي كرديم توي كافه ها.
كوچه ارباب جمشيد، خلوت و بي هياهو و بي هيچ نشاني از سينما است و من به چهره دست فروشهاي خيابان منوچهري دقيق مي شوم تا شايد كمي از عشق سينما را در گذشته بعضي از آنها ببينم. شايد اين يكي هماني باشد كه در «تنگسير» با غلام ژاپني بازي كرده است يا احتمالا اين يكي در «كندو» بازي كرده باشد.
هاليوود ايران، با دهها استوديوي فيلم برداري و دكورهاي سينمايي آنها، حالا به خاطره اي گاه آزاردهنده براي اينها بدل شده، خاطره اي كه باعث مي شود مسوول استوديويي كه نشاني پاتوق هنرورها را از او خواستم، در جوابم شانه اي بالا بيندازد و زري باف تهيه كننده «توبه» و «چلچراغ» كه سالي ۵ فيلم مي ساخت حالا ديگر سري به دفترش نزند.

عشق فيلم
اينجا روزي براي خودش خانه هنرمندان بود و وقتي اينجا جمع مي شديم تا چند كلمه در مورد فيلمي كه بازي كرديم حرف بزنيم، كار جديدي شروع مي شد و ما را مي خواستند
001276.jpg
اگر با خاطرات سينماي ايران به اينجا برويد، حرف هاي اين آدمها معنا پيدا مي كند، خودشان به اينجا مي گويند خانه هنرمندان 

پشت يكي از ميزهاي كافه نشسته ام و محمدعلي مرداني، غلام ژاپني، علي رحيمي نيكجو و چند نفر ديگر دوروبرم را گرفته اند. خيابان منوچهري، كوچه مسجد امام رضا، كوچه اي است نزديك كوچه ارباب جمشيد و كافه مهر از سال ۱۳۳۶ در آنجاست. كافه روح الله ساده و تميز است. ديوارهايش را سنگ كرده اند اما مشخص است كه قبلا گچي بوده و به تازگي سنگ شده است. طاقهاي داخل ديوار از معماري قديمي كافه نشان دارد و اينكه، همان ساختمان بدون اينكه خراب شود نوسازي شده است.
با كنجكاوي به من و قلم و كاغذم نگاه مي كنند كه چه مي خواهي بداني؟ خيلي ها پرسيده اند و نوشته اند اما بي فايده است. اينجا فراموش شده و كسي سراغ ما نمي آيد.
به آنها گفتم كه بگويند چرا بايد كسي به سراغشان بيايد؟ چرا كارگردان يا دستيار فيلم برداري بايد براي انتخاب بازيگر جزء يا عوامل فني سراغ آنها را بگيرد و نقشي به آنها بدهد؟ نقش هاي آنها جزئي بوده و حالا كارگردانها براي آن نقش ها هر كسي را بخواهند مي توانند انتخاب كنند. اينها را كه گفتم، مثل اينكه باطري شارژ شده اي راديوي بي رمقي را به كار انداخته باشد برايم حرف زدند. چهره هاي درهم رفته و بي حال با آن موهاي جوگندمي حالا سر ذوق آمده بود تا از كارهايشان بگويند. غلام ژاپني مي گويد: «اينجا روزي براي خودش خانه هنرمندان بود و وقتي اينجا جمع مي شديم تا چند كلمه در مورد فيلمي كه بازي كرديم حرف بزنيم، كار جديدي شروع مي شد و ما را مي خواستند.» مي گويد: «خود من تا پيش از انقلاب شايد ۲۰۰ فيلم بازي كردم.» كه علي مرداني به شوخي مي گويد: «همه بازي هايش به زور شايد ده دقيقه بشود.» مي خنديم و غلام ناراحت نمي شود حتي اگر شوخي علي مرداني حقيقت داشته باشد.
نقش هاي غلام ساده و كوتاه بوده، از همان هايي كه مي گوييم سياهي لشگر. اما او براي همان نقش ها سرودست مي شكسته است. با هيجان تعريف مي كند: در «بي تا» نقش كسي را داشتم كه آن روزنامه نگار را مي زد. «سوغات فرنگ» اولين فيلم من بود و «سكه دورو» فيلم بعدي ام. در فيلم «پهلوان مفرد» سومين فيلم ام، يك جمله ديالوگ گفتم: «خدا كنه نقره توي كالسكه نباشه.» شب كه به خانه رفتم براي همه تعريف كردم كه امروز من براي اين فيلم ديالوگ گفتم. در همسفر هم نقش كوتاهي داشتم. به بچه ها گفتم من در همسفر بازي كردم با هم رفتيم سينما و در هر سانس هر بار كه خواستم خودم را نشان بدهم، از آن صحنه رد مي شدم و تمام مي شد. در آن فيلم نقش نگهباني را داشتم كه موقع كتك كاري بهروز رد مي شد كه تمام آن سه ثانيه بود،اما از آن هم كلي كيف كردم.
001312.jpg
بابازاده موهايش را در ارباب جمشيد سفيد كرده است، اين پاتوق اما به او هم وفا نكرد

غلام خيلي دوست داشت كه با بيك و فردين در فيلم ها بازي كند و بالاخره هم در فيلم «ناجورها» اين اتفاق افتاد. او در «ايوب» هم بازي كرده است كه به قول خودش در همه جاي فيلم بوده. غلام اسم فيلمهايي كه بازي كرده يكي يكي مي گويد: «جبار»، «بابا نان داد»، «الكي خوش»، «كندو» و بازي در آن كافه در اول فيلم، اسم خيلي از فيلم ها يادش نمي آيد، از محمد تاجيك مي پرسد، صحنه هايي از فيلم ها را براي هم تعريف مي كنند تا اسم آن ها يادشان بيايد.
غلام مي گويد: با اينكه سياهي لشگر بودم و نقش مهمي به من نمي دادند، اما همان بازي ها را هم دوست داشتم. عاشق سينما بودم. روزي مي شد كه در سه فيلم نقش بازي مي كردم. يك روز رفتم يك ساعت استوديو نقش جهان، پايين تر از سه راه جمهوري براي بازي در فيلم «پنجره» بعد از آنجا دويدم رفتم در «كوچه مردها» بازي كردم و بعد از آن رفتم كوچه ملي كه به بازي ديگري برسم.
غلام ژاپني براي ديدن فيلم يا بازي در آن كارهايي كرده است كه امروز از سينه چاك هاي اين هنر هم بعيد به نظر مي رسد. مي گويد بعضي وقت ها وقتي فيلم خوبي مي آمد پنج سانس پشت سر هم آن را تماشا مي كرديم و سير نمي شديم.
روزي كه همه سياهي لشگرها براي بازي در فيلم «زيباي جيب بر» سوار اتوبوس شده بودند كارگردان، او را از اتوبوس بيرون كرده بود. غلام را از در بيرون مي كردند از پنجره، سوار مي شد اما فايده نداشت. مي گفتند بايد كت و شلوار و كروات بپوشي وگرنه در اين فيلم نقشي نداري. غلام در خانه هاي عباس آباد را يكي يكي مي زند. «آن موقع عباس آباد خيلي آباد نبود و خانه ها از هم فاصله داشتند. بالاخره صاحبخانه اي به من كمك كرد و يك كت و شلوار، كروات و كفش و پيراهن امانت داد. من هم بلافاصله رفتم سر فيلمبرداري و چون دوربين را مي شناختم رفتم پشت سر (نظام كياني) ايستادم.»
علي مرداني مي گويد رونق سينما در يك دوره در گذشته بيشتر به خاطر كساني بود كه عاشق آن بودند. نه تنها تماشاچي ها با عشق از آن استقبال مي كردند، بلكه حتي عوامل جزئي سينما هم عاشق اين كار بودند. غلام وسط حرفش مي پرد كه: به خانه نمي رفتيم، نان بربري مي خريديم با سه تا گوجه مي خورديم به جاي نهار، فقط براي اينكه اكبر هاشمي را ببينم.
001278.jpg
سياهي لشگرها در كافه هم نقش بازي مي كنندو ديالوگ مي گويند، عشق سينما تمامي ندارد

علي رحيمي نيكجو كه كنار آنها نشسته كارش را با فيلم «زخمي» خسرو ملكان شروع كرده است، مي گويد: در چهارپنج تا فيلم آبدارچي بودم تا اينكه رفتم با گروه فيلم برداري مصطفي كشفي كار كردم. نيكجو در «پنجاه روز التهاب» هم بازي كرد و در «مردي در آينه» ساموئل خاچيكيان بدل رضا رويگري بود: «به جاي رويگري رفتم توي شيشه.» خلاصه اينكه امورات او هم از اين راه مي گذشت.
اما محمدعلي مرداني سابقه بيشتر از بقيه داشت و پشت صحنه فعال تر بود. بقيه از كارهاي او با احترام ياد مي كنند و دوستان او را بازيگران، دوبلورها و كارگردانهاي معروف مي دانند. چهل سال است كه كار سينما مي كند، يا بهتر است بگوييم مي كرد، بيشتر كارهاي پشت صحنه نظير كمك فيلم بردار يا عوامل ديگر فني: «كاروانها» را با كني و خاكدان كار كردم كه مدير تداركاتش هم حسن شريفي بود. «موشك سري ۴»، «هلومستر»، «قهرمانها» و چند كار ديگر هم جزو كارهاي مشترك ايراني-  خارجي بودند. در فيلم «فرجام» كار كردم - موقعي كه شما به دنيا نيامده بوديد- در فيلم «رگبار» با بيضايي كار كردم. «باباشمل» هم يكي ديگر از فيلمها بود.
علي مرداني در اولين كار، آبدارچي بود اما بعد كم كم با مدير تداركات فيلم كار كرد و بعد هم دستيار فيلم بردار شد. مي گويد: «اين وسط، كارهاي ديگري هم مي كرديم مثل بدل، اكشن و....» اولين فيلمي كه كار كرد «دختر فالگير» بود و آخرين كارش هم جشن صدسالگي سينما. سري تكان مي دهد كه: «اما سالهاست كه از كار خبري نيست.»

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |
|  فرهنگ  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |