دارالفنون
مدرسه اي براي شاهزادگان
جايي كه حالا استفاده از آن محدود به لوكيشن سريال هايي مثل شب دهم است، زماني پرشكوه ترين مدرسه ايران بود. مدرسه اي كه تحصيل در آن افتخار بزرگي بود. شايد اين بناي مشهور حالا تقاص گذشته هاي پرغرور را پس مي دهد!
ورود علوم جديد به ايران را با افتتاح مدرسه دارالفنون در شهر تهران گره مي زنند. البته اين تصوير بنا به نظر بسياري از كارشناسان، صحت دارد، شايد براي اينكه بعد از افتتاح اين مدرسه، علومي كه در آنجا براي اولين بار به علم آموزان، تدريس مي شد از جهات مختلف تازگي داشت و اغلب براي بار اول اشاعه مي يافت و علم آموزان اين مركز نيز طيف ويژه اي را درميان دانش آموختگان آن سال ها تشكيل مي دادند.
موقعيت جغرافيايي اين مركز علم آموزي امروزه در يكي از نقاط شلوغ و پر ازدحام شهر تهران است. اين مدرسه در ابتداي خيابان ناصر خسرو و جنوب ميدان امام خميني (ره) (توپخانه سابق) شهر تهران قراردارد و از نظر قدمت تاريخي به دوران حكومت سلسله قاجاريه تعلق دارد.
مقدمات ساخت و تاسيس اين مدرسه به همت و تلاش ميرزا تقي خان امير كبير وبا هدف آشنا ساختن ايرانيان با انواع علوم جديد و اشاعه اين علوم در ايران آن زمان صورت گرفته است.
نوع معماري بناي دارالفنون متاثر از معماري غربي آن روزگار است كار ساخت آن در سال ۱۲۶۶ هجري قمري در زميني واقع در شمال ارگ سلطنتي، شروع شده و در اواخر سال ۱۲۶۷ هجري قمري به انجام رسيده است.
كار نقشه كشي اين مدرسه بر عهده ميرزا رضا مهندس بوده و محمد تقي معمار باشي، برنامه معماري اين بناي عظيم را انجام داده است.
مدرسه دارالفنون در پنجم ربيع الاول سال ۱۲۶۸ هجري قمري به رياست رضا قلي خان هدايت ( به هنگام تبعيد امير كبير و ۱۳ روز قبل از قتل او) افتتاح شد.
مربيان و استادان اين مدرسه كه از كشور اتريش و بعدها از ديگر كشورها استخدام شده بودند، در اينجا به تدريس علوم و فنون نظامي، مهندسي، شيمي، معدن شناسي وطب مي پرداختند.
اين مدرسه دو ورودي دارد كه ورودي اصلي آن با سردر بلند و كاشيكاري در ضلع شرقي و در حاشيه خيابان ناصرخسرو قرار گرفته است. از اين مدخل و از طريق راهرويي وارد حياط مركزي مدرسه مي شوند، دور تا دور حياط مركزي اتاق ها و تالارها و فضاهاي ديگر در دو طبقه ساخته شده است.
بناي دارالفنون در دوره هاي اخير متحمل آسيب هايي شده كه اكنون سازمان ميراث فرهنگي كشور دست اندركار تعمير و مرمت بخش هاي آسيب ديده آن است.
جلوس شاه به دارالفنون
«جان داوود» مترجم اول دولت براي استخدام معلم به دربار امپراتور اتريش اعزام شد و با هياتي مركب از هفت نفر معلم براي رشته هاي پياده نظام، توپخانه، مهندسي، سواره نظام، طب و جراحي، معدن شناسي و داروسازي (و درست چند روز بعد از عزل اميركبير از مقام صدارت) به تهران بازگشت. روز يكشنبه پنجم ربيع الاول ۱۲۶۸ هجري قمري يكصد نفر از شاهزادگان و فرزندان امرا، اعيان، رجال و ... كه براي تحصيل در اين مدرسه انتخاب شده بودند به همراه «ميرزامحمدعلي خان» (وزير خارجه) نخست به حضور شاه رفتند و در همان روز كه مدرسه افتتاح شد فعاليت آموزشي خود را نيز آغاز كردند.
نخستين رئيس مدرسه دارالفنون، «عزيزخان» سردار كل بود و پس از فوت او «محمدخان امير تومان» مامور اداره اين مدرسه شد و در سال ۱۲۷۴ هجري قمري رياست مدرسه رسما به «اعتضادالسلطنه» واگذار شد.
مدرسه دارالفنون ابتدا جزو تشكيلات دربار بود و رئيس آن زير نظر مستقيم شاه انتخاب مي شد و انجام وظيفه مي كرد. در اين دوره همواره يكي از شاهزادگان يا رجال عالي رتبه بر آن نظارت داشت. معلمان نيز با نظر شاه منصوب مي شدند. براي ورود محصلان جديد به مدرسه، كسب اجازه شاه ضروري بود. ناصرالدين شاه تا مدتي توجه خاصي به دارالفنون داشت و ماليات ملاير و تويسركان را به مخارج آن اختصاص داده و سالي يكي دو بار شخصا از آن بازديد مي كرد، سر جلسات امتحان حاضر مي شد و كساني را كه از عهده امتحانات بر مي آمدند به حضور مي پذيرفت و مورد تقدير و تشويق قرار مي داد و جوايزي براي آنان تعيين مي كرد. شاگردان هر رشته داراي لباس متحد الشكل بودند و ناهار را در مدرسه و به هزينه دولت صرف مي كردند. در چند سال اول، كمك هزينه اي هم به آنها پرداخت مي شد و علاوه بر معلماني كه از اتريش دعوت شده بودند، عده اي از مستخدمان خارجي سفارتخانه ها و تعدادي از فضلا و دانشمندان ايراني در آن تدريس مي كردند. تا اينكه به سبب دخالت و اعتراض وزير مختار انگلستان، دولت ناچار شد معلماني از ساير كشورها نيز استخدام كند. همچنين در اين مدرسه گروهي از ايرانيان تحصيلكرده كشورهاي خارجي به عنوان مترجم كادر آموزشي به كار اشتغال داشتند. تدريجا تعداد رشته هايي كه در دارالفنون تدريس مي شد فزوني يافت، تا اينكه سرانجام شعبه هاي طب و جراحي از آن جدا و به صورت مدرسه مستقلي با نام «مدرسه عالي طب» به كار پرداخت. قسمت هاي نظامي نيز از آن منفك شد و با تجديد سازمان ها كه به عمل آمد از حالت دانشگاهي خارج و شكل مدرسه متوسطه را به خود گرفت. مدرسه دارالفنون كه در واقع مي توان آن را اولين دانشگاه ايران دانست، دوازده دوره دانشگاهي را پشت سر گذاشت و مجموعا يك هزار و يكصد دانشجو از آن فارغ التحصيل شدند كه بسياري از آنان به مقام هاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي و ... رسيدند.
|
|
ديروز- امروز
يكي از حسن آبادها
|
|
قديمي هاي تهران به شدت به اين مساله ايمان داشته اند كه «سنگلج» چشم و چراغ اين شهر است. اين منطقه كه براي خودش امپراتوري گسترده و مستقل داشته، داراي چندين محله جداگانه و درعين حال متصل به هم بوده كه يكي از محلات معروف سنگلج «حسن آباد» است. در پهنه اين ابرشهر بي درو دروازه آنقدر نام هاي شبيه به هم وجود دارد كه بسياري از مواقع به اشتباه مي افتيم؛ به عنوان مثال همين حسن آبادهاي گوناگون شهر تهران.
اما حسن آباد مورد اشاره ظاهراً سلطان بقيه است چون هم وجهه تاريخي دارد و هم در بهترين نقطه واقع است. اين محله كه ظاهراً تمام و كمال به جناب مستوفي الممالك يعني صدراعظم ناصرالدين شاه تعلق داشته، هنوز هم ابهت خود را حفظ كرده است.
وجه تسميه حسن آباد هم براساس نام فرزند مستوفي الممالك شكل گرفته و آنگونه كه نقل شده در همان دوران، ميدان معروف حسن آباد جايي براي جمع شدن افراد بامطالعه و تحصيلكرده بوده.
پشت ميزنشين ها، ميرزاها و اعضاي ديوان خانه و فرنگ رفته ها اغلب از ساكنان اطرف همين ميدان بوده اند.
يكي ديگر از مشخصه هاي حسن آباد سنگلج، شيوه معماري منحصربه فرد آن و نوع خانه هاي مخصوصش بوده كه درباره آنها مطالب زيادي به يادگار مانده. اي كاش چند دستگاه از اين ساختمان ها و خانه ها هنوز هم پابرجا بودند تا ما هرچه بيشتر با گذشته تاريخي اين گوشه از شهر آشنا مي شديم.
مستوفي الممالك ظاهراً به شيوه ساختن بنا اهميت زيادي مي داده است. او خودش از هنر معماري چيزهائي مي دانسته و گاهي اوقات به مشاوره با معماران مي پرداخته و نظريات خودش را تحميل مي كرده است. البته حرف هاي او زياد هم بد نبوده و معمارها اغلب از اين پيشنهادها استفاده مي كرده اند، حالا يا از ترس يا از وجه اصولي اش.
به هرحال حسن آباد سال هاي نه چندان دور، حالا ديگر - رفته رفته - هر روز بيش از پيش در حلق تهران بزرگ فرو مي رود و انگار نه انگار كه زماني نخبه هاي اين شهر را در دامن خود نگه مي داشته و پرورش مي داده.
|
|
گشتن در خيابان هاي ديروز
سيروس نيرو شاعري گزيده گو و محقق پر تلاش است. او تاكنون چندين مجموعه شعر به چاپ رسانده. خاطره اي كه از او مي خوانيد، علاوه بر وجه ادبياتي اش، نيم نگاهي نيز به وضعيت شاعري در تهران قديم دارد.
سيروس نيرو
سال ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ من در روزنامه هامون به صاحب امتيازي آقاي «جهانگير يل زاده» كار مي كردم. روزي براي تهيه شعر يا مقاله اي قصد ديدار رهي معيري را داشتم، راهش اين بود كه به پاتوق او در خيابان اسلامبول سر بزنم. اگر آن روز حسن شهرزاد با من بود به علت شامه تيزش عطر لباس دكتر حسن امامي را از دور در مي يافت و مرا به مقصودم مي رساند، چه هميشه او با رهي معيري همراه بود. اما آن روز نه از حسن شهرزاد خبري بود و نه از عطر امامي اثري. به كافه قنادي فرد، پاتوق آنها در لاله زار سر زدم. اين كافه، در و ديوارش آينه كاري بود. واردين همه مشتريان را زير نظر داشتند، آنجا هم نبود. به آي تبا سرك كشيديم، مادام كه مرا مي شناخت در جوابم گفت: مگر نمي داني امروز چهارشنبه است و هر دو شان نهار ميهمان دربارند. از آي تبا به جنوب خيابان اسلامبول سرازير شدم كه ديدي به سينما ديده بان ماياك بزنم، كه آيا فيلم جالب «حالا و هميشه» از ساخته هاي «هنري هاتاري» و با شركت «گري كوپر» و «شرلي تمپل» را اكران كرده؟ نكرده بود. به خيابان لختي (سعدي) رفتم و با پرداخت يك قران خود را به توپخانه رساندم و به خيابان ناصريه (ناصرخسرو) به كتابخانه شمش وارد شدم. آنجا مهدي سهيلي را ديدم. بعد از خوش و بش و چند شوخي (او مردي بسيار شوخ و بذله گو بود) مي خواست مقاله اي براي چاپ به من بدهد كه گفتم بايد آقاي يل زاده دستور بدهد. با من به منزل ايشان بيا و خودت مطرح كن. به خيابان جباخانه (بوذر جمهري) رفتيم و در قهوه خانه قنبر، چاي خورديم و از كنار تكيه دولت ويران شده گذشتيم و پيچيديم توي نايب السلطنه (داور) و از جليل آباد (خيابان خيام) و جلو سنگلج سر در آورديم.
پارك شهر تازه نرده كشي مي شد و يكي دو سال بعد در ۲۵ اسفند ۱۳۲۹ افتتاح شد. براي تماشا به آنجا وارد شديم. از قضاي روزگار استاد شهريار روي نيمكتي نشسته بود و با سيگار توي دستش بازي مي كرد. جلو رفتيم و سلام كرديم. من خودم را معرفي كردم و گفتم از دوستان شهرزاد و هوشنگ ابتهاج هستم. خواستم مهدي را با شهريار آشنا كنم كه حرف مرا قطع كرد و خود را محسن اردبيلي معرفي كرد و بنا كرد به فارسي و لهجه تركي از شهريار و شعرش تعريف كردن و چند غزل استاد را نيز چاشني گفتار خويش كرد كه شهريار گل از گلش شكفت (سهيلي حافظه عجيبي داشت) من فضولي كردم و گفتم چرا استاد سيگارتان را روشن نمي كنيد؟ گفت: منتظرم توپ در كنند - ماه رمضان بود - بلي شهريار اگر چه دچار دود و دم بود اما مسلماني به كمال و از دوستداران حضرت علي (ع) بود. مسلماني شهريار نقل امروز و ديروز نيست. او و خانواده اش مذهبي بودند. شهرزاد مي گفت گاهي حالت غش به او دست مي داد و كف به دهان مي آورد و بعد از خوب شدن مي گفت با مولا علي بودم.
ناگاه انفجار مهيبي موسي كو تقي ها را پراكند و صداي توپ افطار در اقصي نقاط شهر پيچيد. از گذر مهدي موش گذر كرد و پل امير بهادر را پشت سر گذارد و در گود اختركور و چاله ميدان گرنبيد كه سگ هاي نازي آباد را به لاييدن واداشت و به سراغ سر در آلماسيه و آب منگل رفت و آنها را به لرزه درآورد و استاد سيگار خود را به لب برد و من برايش آتش زدم، به همان گونه كه در مسكو قوام السلطنه در سر ميز مذاكرات سيگاري به لب برد و استالين آن را گيراند.
«بعد از شهريور ۱۳۲۰ و فرار رضاخان، مردم اسامي خيابان ها را به اسم اولشان برگرداندند اما حريف نشدند. ولي هميشه از لج حكومت هم كه شده آنها را به اسم اصلي شان مي ناميدند، بدان گونه كه من در مقاله ام ناميده و آورده ام.»
|
|
تبارشناسي يك شخصيت تاريخ طهران
منوچهرخان كه بود؟
آندرانيك هويان
اشاره: درپي درج مطلبي مربوط به منوچهرخان، يكي از نزديكان مورد اعتماد فتحعلي شاه و خدمات او در عرصه هاي گوناگون، خصوصاً حوزه فرهنگ، آقاي آندرانيك هويان مدرس ارمني شناسي در ايران، تكمله اي بر آن مطلب نوشته اند كه ضمن پوزش از نويسنده به خاطر طولاني بودن مطلب، بخشي از آن رامي خوانيم:
خانواده اناگولوپيان ماميگونيان يكي از معروفترين خانواده هاي ارمني شهر تفليس (گرجستان) بود. ميرزا گورگن (گرگين) بزرگ اين خانواده از وزيران پادشاه گرجستان بود. گرجستان در دوران صفويان و افشاريان يكي از ايالات و حاكم نشين ايران بود. در زمان پادشاهي زنديان، فرمانرواي گرجستان اعلام استقلال كرد و هراكليوس اين سرزمين را به تحت الحمايگي دولت روسيه تزاري درآورد. آقا محمدخان قاجار، روز ۲۷ صفر ۱۲۱۰ ه.ق، شهر تفليس را تسخير كرد. چنگور يكي از پسران ميرزا گورگن اناگوپيان ماميگونيان در سپاه سيسيانوف فرمانده روس بود. او به اسارت سپاهيان ايران درآمد. چنگور جواني تنومند، بلندبالا و خوش صورت بود، او را مقطوع النسل كردند و به آغامحمدخان هديه دادند.آغامحمدخان او را منوچهر ناميد و بعداً هم به او لقب خان داد.
منوچهرخان در دربار قاجار ترقي كرده وي در آغاز، از خواجگان حرمسرا بود. پس از چندي غلام خاصه شاه و خواجه باشي دربار شد و سرانجام به مقام «ايشيك آغاسي باشي»، رئيس يا وزير تشريفات نايل آمد.
منوچهرخان از نديمان نزديك و مورداطمينان فتحعلي شاه بود و شاه قاجار بيشتر مواقع در كارهاي بسيار مهم مملكتي با او شور و مشورت مي كرد. منوچهرخان بنا به توصيه فتحعلي شاه مادر خود و سگوم خاتون را همراه با دو برادرش به نام هاي سوقومون (سليمان) و گورگن (گرگين) به تهران آورد.
در سال ۱۲۳۹ ه .ق كه يحيي ميرزا، چهل و سومين پسر فتحعلي شاه، در سن هشت سالگي به حكومت گيلان گماشته شد، منوچهرخان به پيشكاري او تعيين و رهسپار گيلان شد. پس از سركوبي ياغيان و راهزنان، راهها را امن كرد و به ترويج و توسعه تجارت همت گماشت.
در سال ۱۳۴۰ه.ق به اصفهان فرستاده شد و در ۱۳۴۱ه.ق، براي مذاكره با مازارويچ، سفير روسيه تزاري، به تهران احضار شد. پس از انجام مذاكرات، در تهران ماند و به امور مربوط به صدارت عظمي پرداخت. پيش از جنگ ايرن و روس، منوچهرخان به فتحعلي شاه توصيه كرداختلافات با دولت روسيه تزاري را از طريق مذاكره رفع كند و از جنگ بپرهيزد، ليكن مخالفان منوچهرخان فتحعلي شاه را به جنگ با روسيه تشويق كردند. منوچهرخان در ۱۲۴۲ ه.ق براي حفظ سواحل گيلان از تجاوز احتمالي دولت روسيه و جلوگيري از پياده شدن سربازان آن كشور در گيلان، به آنجا رفت. پس از شكست ايران و امضاي معاهده ننگين تركمانچاي، دولت ايران مجبور به پرداخت ده كرور تومان (پنج ميليون تومان) خسارت به دولت روسيه شد، منوچهرخان هشت كرور تومان (چهار ميليون تومان) به دستور فتحعلي به اردوي ژنرال ياسكويچ برد و به او تحويل داد.
پس از درگذشت ميرزا عبدالوهاب معتمدالدوله نشاط اصفهاني كه از ادبا، فضلا و شعرا، خوشنويسان و منشيان درجه يك فتحعلي شاه بود به منوچهرخان لقب معتمدالدوله دادند.
منوچهرخان در تهران در محله بازار تهران، مقابل تكيه دولت، تكيه اي براي عزاداري و تعزيه خواني ساخت كه به تكيه منوچهرخان معروف شد. آقا زين العابدين تبريزي كه به حمايت و تشويق عباس ميرزا نايب السلطنه اولين چاپخانه با حروف تيبوگراف را در تبريز داير كرده و رساله فتح نامه، نوشته ميرزا ابوالقاسم قائم مقام را به طبع رسانده بود، در سال ۱۲۴۵ه.ق به تهران آمد و چون با منوچهرخان آشنايي داشت در همين تكيه سكونت گزيد و به دستور منوچهرخان چاپخانه اي در تهران داير كرد كه به چاپخانه معتمدي مشهور بود. آقا زين العابدين تبريزي با پشتيباني منوچهرخان تعداد بسياري كتاب در اين چاپخانه چاپ كرد و در دسترس مردم قرار داد.
محبوبي اردكاني درمورد چاپ كتاب ها چنين نوشته است: «به قدر بيست هزار تومان اخراجات نموده و مقدار هشتصد هزار جلد كتاب... چاپ فرموده و به دست خاص و عام انداخته است.»
پس از مرگ فتحعلي شاه در ۱۲۵۰ه.ق، محمد ميرزا وليعهد كه در تبريز بود خود را شاه ايران ناميد و براي به دست آوردن تاج و تخت عازم تهران شد. منوچهرخان معتمدالدوله با دو هزار سوار و تعدادي پياده و مبلغ چهل هزار تومان پيشكش، در خرم دره زنجان به اردوي محمدشاه پيوست و در معيشت وي به تهران آمد.
پس از اطلاع از درگذشت فتحعلي شاه، حسينعلي ميرزا فرمانفرما و شجاع السلطنه در فارس سر به شورش برداشتند. منوچهرخان معتمدالدوله، به فرمان محمدشاه براي سركوب آنان به سوي فارس حركت كرد، نزديك شهر قمشه با لشگريان آن دو متمرد روبه رو شد و آنها را به سختي شكست داد، آن دورا دستگير و به تهران آورد و قيام را كاملاً سركوب كرد.
سپس منوچهرخان والي فارس و بعد به حكومت كرمانشاه و لرستان و خوزستان منصوب شد.
منوچهرخان تا پايان عمر والي و حاكم اصفهان، لرستان و خوزستان باقي ماند. او علاقه بسيار به بسط و توسعه تجارت و آباداني داشت در ۱۲۶۱ ه.ق به مرمت ايوان بزرگ مسجد امام اصفهان كه ترك برداشته بود همت گماشت. درمورد تعميراتي كه معتمدالدوله در مسجد امام انجام داده است در قسمت فوقاني ايوان بزرگ، كتيبه اي به خط ثلث با كاشي سفيد بر زمينه لاجوردي به قلم محمدباقر شريف، خطاط مشهور اصفهان در سده سيزدهم هجري قمري و مورخ به ۱۲۶۱ به يادگار مانده است.
احتشام السلطنه درمورد منوچهرخان معتمدالدوله چنين اظهار داشته است:«منوچهرخان جزو يكي دو نفر از شخصيت هاي درجه اول مملكتي محسوب و ثروت فراوان در طول خدمت خويش اندوخته بود كه تماماً بعد از مرگش نصيب محمدشاه قاجار شد.»
احمد ميرزا عضدالدوله درمورد تقرب منوچهرخان مي نويسد: «پس از آنكه حضرت خاقان برسر سفره مي آمد شاهزادگان نيز حاضر مي شدند، اذن جلوس حاصل مي كردند. عقل و درايت و كفايت منوچهرخان معتمدالدوله از عهده تحرير خارج است. شان او به طوري بود كه اكثر اوقات در كارهاي بسيار عمده دولتي طرف مشورت خاقان واقع مي شد.»
منوچهرخان در ۱۲۶۳ ه.ق درگذشت. او را در قم دفن كردند.
|
|
طهرانشخص
اعتماد السلطنه، قاتل اميركبير
|
|
وقتي دارالفنون به مركزي براي تحصيل و علم آموزي نخبگان تبديل شد ميزبان افراد بسياري بود. يكي از اين افراد، محمد حسن خان اعتمادالسلطنه بود. او يكي از آن كساني بود كه به سبب تلاش هاي فراوان اميركبير توانست مدارج علمي رادر دارالفنون طي كند و بعدها هم او بود كه زحمات امير كبير رادر حمام فين كاشان پاسخ گفت. اعتماد السلطنه ، پسر عليخان مقدم مراغه اي حاجب الدوله فراشباشي (مجري قتل امير كبير) ، خيلي زود در دستگاه ناصر الدين شاه و به دنبال توطئه دربار، امير كبير را با همكاري مهدعليا كنار زد و خود به جاي او نشست. او سال ها عهده دار مشاغل مهمي در دربار سلطنتي بود.
از جمله مشاغل مهم اعتماد السلطنه قبل از صدارت، وزارت انطباعات، رئيس احتسابيه دارالخلافه، مديريت جرايد مختلف و مدير نامه دانشوران بود. پس از آن و بعداز عزل امير كبير، به پيشنهاد مهد عليا او به سمت صدارت اعظمي منصوب مي شود وناصرالدين شاه جوان، با سبكسري اختيار امور را به دست او مي دهد. اعتمادالسلطنه كه با سمت پيشخدمتي و مترجمي وارد دربار شده بود براي رسيدن به موقعيت، از هيچ حركتي ابائي نداشت.او كه به نوعي تحت نفوذ سياست دولت انگليس بود، توطئه اي عليه امير كبير در دربار به راه انداخت و مسبب تبعيد نخست وزير شد. اعتمادالسلطنه كه تا سال ها از زحمات امير كبير و حاصل تلاش هاي او در اداره امور كشور بهره مي برد به اين اكتفا نكرده و اسباب قتل او را فراهم آورد. او تاليفات فراواني دارد كه مرآت البلدان، الماثر والا ثار، مطلع الشمس، خيرات حسان و تاريخ منتظم ناصري جزوآنهاست. او يك ماه قبل از چكاندن ماشه اسلحه توسط ميرزا رضاي كرماني و ترور ناصرالدين شاه سكته كرد.
در روز ۱۸ شوال سال ۱۳۱۳ بود كه او از دنيا رفت و جسدش را به نجف برده و در آنجا دفن كردند.
|