دوشنبه ۱۵ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۷۲۸
خبرسازان
Front Page

ديدار با داراب ديبا
مسوولان كيفيت مصالح را كنترل مي كنند، اما زيبايي را نه ، برعكس همه جا كه هويت معماري هر بنا حتما بازبيني مي شود
010893.jpg
عكس : ساتيار
پژمان راهبر:دنبال يك شروع خوب مي گردم. براي كجا؟ براي همين جا، همين مصاحبه كه هنوز شروعش نكردم. يك شروع ضدكليشه كه مثلا اين جمله كه «داراب ديبا معمار مشهوري است و ما چهارشنبه گذشته ساعت دو بعدازظهر با او قرار گفت وگو داشتيم» در آن نباشد. شما يك شروع خوب و آبرومند نداريد؟ اين سوال من از بچه هاي تحريريه ايرانشهر بود.
يكي گفت: «از اينجا شروع كن كه كسي كه او را به تو معرفي كرده، روي لفظ پرفسور تاكيد داشته، اما داراب ديبا در مقابل اين عنوان لبخند كمرنگي زده و گذشته.» يك نفر عقيده داشت كه نه، شروع گفت وگو بهترين نقطه است، آنجا كه او مي گويد: «من ۳۵ سال در خارج زندگي كردم، در كشورهاي مختلف، اوضاع مالي خوبي هم داشتم، اما چند مطلب بود كه وادارم كرد برگردم. اول بستر انساني و عاطفي اينجاست كه برخلاف جامعه منطقي و استدلالي غرب كه همه چيز حساب و كتاب دارد و بر اساس يك سيستم خشك مادي است، به زندگي ادامه مي دهد.
ضمن اينكه شما در خارج به هر حال شهروند درجه دو هستيد، گرچه در بالاترين سطح كار كنيد، اما نگاه آنها به شرقي ها از بالا به پايين است و اين انسان را اذيت مي كند. روحيه اي كه از تاريخ دويست ساله استعماري  آنها مي آيد...»
اين هم نظري بود. اما يكي ديگر از بچه ها كه ديبا را خوب مي شناسد، گفت حتما درباره ايران بيشتر حرف زده. از آنجا شروع كن: «يك چيز فوق العاده در ايران هست. هوش و شناختي كه من در كمتر جاي دنيا ديدم، با وجود آنكه بسيار سفر كردم، اما تيزي ايراني ها كاملا خاص خودشان است. ما پتانسيل هوشمندي بالايي داريم و من علي رغم تمام ناملايمت ها خوشحالم كه اينجا زندگي مي كنم.»
يك نفر پرسيد، كدام ناملايمت ها؟
عدالت اجتماعي پايين است. من درباره روزنامه نگارها، كارگرهاي ساختمان، استادان دانشگاه و كارمندها حرف مي زنم. اگر اين جمع بخواهند سالم زندگي كنند به سختي مي توانند و اين واقعيت تلخي است. علاوه بر اين سطح بيمه هاي اجتماعي در ايران نازل است و در آموزش و پرورش نيز بين فقرا و اغنيا كاملا نابرابري وجود دارد. راستش اين شكلي از يك سيستم جامع سرمايه داري است. به هر حال در حال حاضر اكثريتي از مردم زير فشارند و اقليتي در شرايط مناسب. اين شايسته ما نيست.
بهتر است بازي را تمام كنيم. گفت وگوي ما آغاز شده و پوست انداخته.
داراب ديبا در دفتر كار شيكش در خيابان فلسطين به ميزي تكيه داده و حرف مي زند. ميزي كه سنگيني چند شماره مجله پروپيمان و خواندني معماري را به سادگي تحمل مي كند. اين را نوشتم تا تذكر بدهم او يك روزنامه نگار هم هست، ناشر يك نشريه معتبر در حوزه معماري.
آقاي پرفسور، تهران...
به دليل اقتصاد ناپايدار صد سال اخير هيچكس اطميناني به توليد ندارد، بنابراين بيشترين سرمايه گذاري به سمت زمين ومسكن كشيده شده است، حتما اين نصيحت قديمي كه «ملك به آدم وفا مي كند» را شنيده ايد و اين جمله كه« يك تكه زمين بخر و بينداز آنجا!» اقتصاد سرمايه داري در تهران متجلي است، چيزي كه فروش بي رويه تراكم به آن دامن زد. گرچه تهران نسبت به شهرهاي اطراف و خيلي پايتخت هاي مهم در كشورهاي جهان شهر تميزي است، اما از نظر زيباشناسي و تركيب بندي، منظرشهري خيلي جالبي ندارد.خانه هايي بامصالح مختلف كنار هم، كوتاهي و بلندي ناموزون، ميدان هاي قارچ مانند و.... به زيبايي شهر لطمه زده است. جالب است كه مسوولان كيفيت مصالح را كنترل مي كنند، اما زيبايي را نه ، برعكس همه جا كه هويت معماري هر بنا حتما بازبيني مي شود. تهران فعلي كاريكاتور گونه هاي مختلف معماري است و نمونه زنده اش شهرك غرب كه آثار «مد»هاي مختلف از شيشه تا تراورتن را در آنجا مي بينيم. در اين شهر، بساز و بفروش ها حرف اول را مي زنند و عناصر ساخت و ساز همگن نيست. اما باوجود اين حرف ها، تهران شهر جذابي است. به نظر ديبا علاوه بر اينكه يكي از دلايل هجوم به پايتخت تمركز امكانات رفاهي و اجتماعي است، اينجا اتفاق ديگري هم مي افتد:« در تهران به دليل گستردگي، يك دموكراسي اجباري وجود دارد. شما در شهر گم هستي و مي تواني آزادتر باشي، برعكس شهرهاي كوچك كه آدم ها شناسايي مي شوند. ضمن اينكه در تهران يك شهروند هر روز در معرض اتفاقات تازه و هيجان انگيز است چيزي كه در شهرهاي كوچك اتفاق نمي افتد.»
داراب ديبا استاد دانشگاه است، «من يك دانش آموز ضعيف و شايد تنبل بودم، اما چند استاد عالي در سوئيس مرا تكان دادند وباعث شدند شاگرد اول رشته خودم بشوم. آنها شعله  وجودشان واقعي بود و من حقيقت را در باطنشان مي ديدم.»
سعي كرديد خودتان اين شرايط را به وجود بياوريد؟
اول اين را بگويم كه الان در ايران بچه ها استادان را باور ندارند و عنايت چنداني به قديمي هاي اين رشته  نمي كنند. يكي از دلايلش ميل خود آنهاست براي دريافت مدركي كه براي كار راه انداختن است، نه براي كشف حقيقت و ديگر آنكه شايد در قشر استاد كه با دستمزد بسيار اندك كار مي كنند، بحراني به وجود آمده. من در مورد خودم بايد بگويم كه به دليل كمبود وقت، مجله اي راه انداختم تا ۵-۴ هزار نفر بخوانند و شايد چراغي روشن شود. البته دوست داشتم وقت بيشتري مي گذاشتم، اما در حال حاضر مشغول انجام دادن چند كار خوب هستم.
نكته: معماران در زندگي خود شايد فقط چند پروژه مهم و درجه اول به تورشان بخورد. ديبا اين روزها كار پروژه فرودگاه كيش و سفارت ايران را انجام مي دهد تا به واسطه آنها مقام «استاد»ي خود را تثبيت كند: «معماري رشته  ادبي نيست كه با كتاب بشود در آن جلو رفت. اينجا بحث انتزاع مطرح نيست. شما بايد مصالح را ببيني، فرغون دستت بگيري و سرت به سنگ بخورد تا بتواني حرف بزني. مگر ممكن است يك پزشك بدون جراحي بيايد و نظر بدهد؟»
آخرين حرف هاي ما در همين حول و حوش است. اينكه فرصتي براي تبادل نظر، گفت وگو و بحث هاي كيفي نيست: «من تنها هستم. آدم كم هست كه بنشينم و با آنها حرف بزنم.»
و البته كه ما همه مي دانيم كه چرا. اما چه اهميتي دارد؟ اوضاع همان است كه بود. ما كار مي كنيم و پول مي سازيم، چون دانايي فضيلت نيست!

زيباشهر
زيبا شهر يعني پاريس، فلورانس يا مراكش كه پر از نخل و عناصر بومي است، در مراكش ساختماني بيش از ۴ طبقه وجود ندارد و اكثرا در ساخت وساز از مصالح آجر يا گل رس استفاده شده با پنجره هاي محدود و حياط هاي مركزي. بنابراين شما در هر جاي شهر كه باشيد مي دانيد كه اين همان شهر است. پاريس هم شهر جالبي است. شهري كه به دليل زيبايي در مناظر شهري و شناخت چارچوب ها آنقدر زيبا شده كه از قدم زدن در آن لذت مي بريد. آيا شما شنيده ايد كسي بگويد از قدم زدن در تهران و توجه به ساختمان ها لذت برده ام؟
شهر بيگانه ها
وقتي شما مجبوريد دو يا سه شيفت كار كنيد، ممكن است به قول هرمان هسه ديگر ندانيد كه چه هستيد. ريتم زندگي در اينجا مناسب نيست. وقتي هم كار به خاطر درآمد باشد، عشق و تحقيق از ميان مي رود و اين نكته بسيار قابل توجهي است. الان دانشجوهاي من آنقدر گرفتارند كه به كار عشقي نمي رسند. نتيجه اين مساله اجتماعي از بين رفتن «عمق شغل» است كه يك درد اجتماعي است. اين يك تنزل و تغيير ماهيت است.

مولن روژ
يك دقيقه سكوت براي ياغي بزرگ
010896.jpg
فرهاد فرجاد
لعنت به هزاره جديد كه براي اظهار وجود همين طور مشغول درو كردن است، اول سر به سر جان لي هوكر گذاشت، بعد جاني كش را قلقلك داد، بعد با اليا كازان شوخي كرد، بعد نيم نگاهي به ري چارلز انداخت و سر آخر مارلون براندو را ورانداز كرد.
يك دهه پنجاهي درباره براندو چه مي تواند بنويسد؟
بزرگترها براندو را در سينما ديده اند، كوچكترهاي هنردوست DVD اريجينال ماتريكس و ترميناتور را ترجيح داده اند و ما فقط فرصت كرديم فيلم ها را در مجله فيلم بخوانيم. ما فيلم ها را بيشتر خوانده ايم. اما به هر زحمتي بود چند ساعتي را با در «بار انداز» ،« شورش در كشتي بونتي»، و« پدرخوانده» گذرانديم مارلون براندو براي ما اينگونه شناخته شد. سمبل سرسختي و مردانگي و نمونه كامل يك ضدباج ده! تو بودي، اسكار را رد مي كردي، آن هم به خاطر حمايت از سرخپوست ها؟ ۸۰ ساله بود كه مرد، در بيمارستان لس آنجلس، از فيبروز ريه. مارلون براندو هرگز در قالب هاي كليشه اي  هاليوود نگنجيد. در دنياي  هاليوود، از قديم رسم بوده تا سوپرستاره ها پس و پيش داشته باشند. ۴۴ باديگارد از پيش، ۵۶ دنباله چه از پس، تازه گزارش عروسي آنها هم بايد از ۶۰ شبكه مختلف پخش شود و ماه عسل رفتن شان به هونولولو هم! ولي براندو به اين سنت ها تن نداد. آپارتماني داشت شلوغ و به هم ريخته، مثل موهاي تيم برتن، تا لنگ ظهر مي  خوابيد و نگران بزرگ شدن شكمش هم نبود. بي محابا ولخرجي مي  كرد و پول به روانشناس مي  داد تا درباره خود بيشتر بداند. او در مبارزه عليه سنت هاي مسخره بشر امروزي، از خير همه چيز گذشته بود. قدري مثل باب ديلان، كمي مثل پل نيومن، شايد مثل سام پكين پا. شايد بهتر باشد در وصف او، جملات را پراكنده و نامنسجم نوشت و بدين گونه به او اداي احترام كرد. ياغي بزرگ، تمام سال هاي اخير را در تنهايي گذراند. دادگاه هاي تمام نشدني مربوط به پسرش تقريبا كمرش را خم كرده بود. هرچه داشت و نداشت روانه جيب وكلا كرد تا فرزندش را نجات دهد. كار او، اين اواخر به صندلي چرخدار و ماسك اكسيژن هم رسيده بود و تنهايي، تنهايي: در زنده بودنش، به تنهايي پناه برد و به هنگام مردن آن را تاب نياورد. حالا به حكم وصيتش، تمام اعضاي خانواده، سببي و نسبي، از ۴گوشه دنيا دور هم جمع شده اند تا در مراسم تدفين او، بر تنهايي اش خاتمه دهند، براندو را همگان پيشگام بازيگري مدرسه مي دانند، او با بزرگ هاي سنت گراي  هاليوود كار كرد، آنگاه آموخته هاي خود را با ويژگي هاي روحي، رواني خاص خود آميخت و بروز داد. بسياري از هنرپيشه هاي نسل بعدي، شگرد او را به كار بستند. جك نيكلسون، رابرت دونيرو و شون پن از آن جمله اند و چه طور مي شود باور كرد الگوي بزرگ بازيگري كه زماني بالاترين دستمزدهاي  هاليوود را به خود اختصاص مي داد، اين اواخر از ره آورد كمك هاي تامين اجتماعي ارتزاق مي كرد؟
خب، باورش چندان دشوار نيست. تفاوت، شيوه كار و زندگي او بود.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |   درمانگاه  |
|  يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |