ديدار با داراب ديبا
مسوولان كيفيت مصالح را كنترل مي كنند، اما زيبايي را نه ، برعكس همه جا كه هويت معماري هر بنا حتما بازبيني مي شود
|
|
عكس : ساتيار
پژمان راهبر:دنبال يك شروع خوب مي گردم. براي كجا؟ براي همين جا، همين مصاحبه كه هنوز شروعش نكردم. يك شروع ضدكليشه كه مثلا اين جمله كه «داراب ديبا معمار مشهوري است و ما چهارشنبه گذشته ساعت دو بعدازظهر با او قرار گفت وگو داشتيم» در آن نباشد. شما يك شروع خوب و آبرومند نداريد؟ اين سوال من از بچه هاي تحريريه ايرانشهر بود.
يكي گفت: «از اينجا شروع كن كه كسي كه او را به تو معرفي كرده، روي لفظ پرفسور تاكيد داشته، اما داراب ديبا در مقابل اين عنوان لبخند كمرنگي زده و گذشته.» يك نفر عقيده داشت كه نه، شروع گفت وگو بهترين نقطه است، آنجا كه او مي گويد: «من ۳۵ سال در خارج زندگي كردم، در كشورهاي مختلف، اوضاع مالي خوبي هم داشتم، اما چند مطلب بود كه وادارم كرد برگردم. اول بستر انساني و عاطفي اينجاست كه برخلاف جامعه منطقي و استدلالي غرب كه همه چيز حساب و كتاب دارد و بر اساس يك سيستم خشك مادي است، به زندگي ادامه مي دهد.
ضمن اينكه شما در خارج به هر حال شهروند درجه دو هستيد، گرچه در بالاترين سطح كار كنيد، اما نگاه آنها به شرقي ها از بالا به پايين است و اين انسان را اذيت مي كند. روحيه اي كه از تاريخ دويست ساله استعماري آنها مي آيد...»
اين هم نظري بود. اما يكي ديگر از بچه ها كه ديبا را خوب مي شناسد، گفت حتما درباره ايران بيشتر حرف زده. از آنجا شروع كن: «يك چيز فوق العاده در ايران هست. هوش و شناختي كه من در كمتر جاي دنيا ديدم، با وجود آنكه بسيار سفر كردم، اما تيزي ايراني ها كاملا خاص خودشان است. ما پتانسيل هوشمندي بالايي داريم و من علي رغم تمام ناملايمت ها خوشحالم كه اينجا زندگي مي كنم.»
يك نفر پرسيد، كدام ناملايمت ها؟
عدالت اجتماعي پايين است. من درباره روزنامه نگارها، كارگرهاي ساختمان، استادان دانشگاه و كارمندها حرف مي زنم. اگر اين جمع بخواهند سالم زندگي كنند به سختي مي توانند و اين واقعيت تلخي است. علاوه بر اين سطح بيمه هاي اجتماعي در ايران نازل است و در آموزش و پرورش نيز بين فقرا و اغنيا كاملا نابرابري وجود دارد. راستش اين شكلي از يك سيستم جامع سرمايه داري است. به هر حال در حال حاضر اكثريتي از مردم زير فشارند و اقليتي در شرايط مناسب. اين شايسته ما نيست.
بهتر است بازي را تمام كنيم. گفت وگوي ما آغاز شده و پوست انداخته.
داراب ديبا در دفتر كار شيكش در خيابان فلسطين به ميزي تكيه داده و حرف مي زند. ميزي كه سنگيني چند شماره مجله پروپيمان و خواندني معماري را به سادگي تحمل مي كند. اين را نوشتم تا تذكر بدهم او يك روزنامه نگار هم هست، ناشر يك نشريه معتبر در حوزه معماري.
آقاي پرفسور، تهران...
به دليل اقتصاد ناپايدار صد سال اخير هيچكس اطميناني به توليد ندارد، بنابراين بيشترين سرمايه گذاري به سمت زمين ومسكن كشيده شده است، حتما اين نصيحت قديمي كه «ملك به آدم وفا مي كند» را شنيده ايد و اين جمله كه« يك تكه زمين بخر و بينداز آنجا!» اقتصاد سرمايه داري در تهران متجلي است، چيزي كه فروش بي رويه تراكم به آن دامن زد. گرچه تهران نسبت به شهرهاي اطراف و خيلي پايتخت هاي مهم در كشورهاي جهان شهر تميزي است، اما از نظر زيباشناسي و تركيب بندي، منظرشهري خيلي جالبي ندارد.خانه هايي بامصالح مختلف كنار هم، كوتاهي و بلندي ناموزون، ميدان هاي قارچ مانند و.... به زيبايي شهر لطمه زده است. جالب است كه مسوولان كيفيت مصالح را كنترل مي كنند، اما زيبايي را نه ، برعكس همه جا كه هويت معماري هر بنا حتما بازبيني مي شود. تهران فعلي كاريكاتور گونه هاي مختلف معماري است و نمونه زنده اش شهرك غرب كه آثار «مد»هاي مختلف از شيشه تا تراورتن را در آنجا مي بينيم. در اين شهر، بساز و بفروش ها حرف اول را مي زنند و عناصر ساخت و ساز همگن نيست. اما باوجود اين حرف ها، تهران شهر جذابي است. به نظر ديبا علاوه بر اينكه يكي از دلايل هجوم به پايتخت تمركز امكانات رفاهي و اجتماعي است، اينجا اتفاق ديگري هم مي افتد:« در تهران به دليل گستردگي، يك دموكراسي اجباري وجود دارد. شما در شهر گم هستي و مي تواني آزادتر باشي، برعكس شهرهاي كوچك كه آدم ها شناسايي مي شوند. ضمن اينكه در تهران يك شهروند هر روز در معرض اتفاقات تازه و هيجان انگيز است چيزي كه در شهرهاي كوچك اتفاق نمي افتد.»
داراب ديبا استاد دانشگاه است، «من يك دانش آموز ضعيف و شايد تنبل بودم، اما چند استاد عالي در سوئيس مرا تكان دادند وباعث شدند شاگرد اول رشته خودم بشوم. آنها شعله وجودشان واقعي بود و من حقيقت را در باطنشان مي ديدم.»
سعي كرديد خودتان اين شرايط را به وجود بياوريد؟
اول اين را بگويم كه الان در ايران بچه ها استادان را باور ندارند و عنايت چنداني به قديمي هاي اين رشته نمي كنند. يكي از دلايلش ميل خود آنهاست براي دريافت مدركي كه براي كار راه انداختن است، نه براي كشف حقيقت و ديگر آنكه شايد در قشر استاد كه با دستمزد بسيار اندك كار مي كنند، بحراني به وجود آمده. من در مورد خودم بايد بگويم كه به دليل كمبود وقت، مجله اي راه انداختم تا ۵-۴ هزار نفر بخوانند و شايد چراغي روشن شود. البته دوست داشتم وقت بيشتري مي گذاشتم، اما در حال حاضر مشغول انجام دادن چند كار خوب هستم.
نكته: معماران در زندگي خود شايد فقط چند پروژه مهم و درجه اول به تورشان بخورد. ديبا اين روزها كار پروژه فرودگاه كيش و سفارت ايران را انجام مي دهد تا به واسطه آنها مقام «استاد»ي خود را تثبيت كند: «معماري رشته ادبي نيست كه با كتاب بشود در آن جلو رفت. اينجا بحث انتزاع مطرح نيست. شما بايد مصالح را ببيني، فرغون دستت بگيري و سرت به سنگ بخورد تا بتواني حرف بزني. مگر ممكن است يك پزشك بدون جراحي بيايد و نظر بدهد؟»
آخرين حرف هاي ما در همين حول و حوش است. اينكه فرصتي براي تبادل نظر، گفت وگو و بحث هاي كيفي نيست: «من تنها هستم. آدم كم هست كه بنشينم و با آنها حرف بزنم.»
و البته كه ما همه مي دانيم كه چرا. اما چه اهميتي دارد؟ اوضاع همان است كه بود. ما كار مي كنيم و پول مي سازيم، چون دانايي فضيلت نيست!
|