دوشنبه ۱۵ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۷۲۸
يك شهروند
Front Page

با اكبررحمتي پشت دخل ساندويچ فروشي
خيابان طالقاني بالا ي شهر بود
قبلا من خودم مي آمدم اينجا غذا مي خوردم. يادم مي آيد اغلب با مرحوم رضا ژيان مي آمديم اينجا و يا بارضا رويگري و ساير دوستان تئاتري
010887.jpg
عكس ها: ساتيار
علي الله سليمي 
آقاي رحمتي كار بازيگري راحت تر است يا رستوران داري؟
(باخنده) كار، كار است ديگر جوان، چه فرقي مي كند.
بالاخره شما بازيگر هستيد يا رستوران دار؟
تقريبا هر دو.
يعني به صورت موازي هر دو اينها را انجام مي دهيد؟
نه، زماني كه كار بازيگري باشد ترجيح مي  دهم آن را انجام دهم. اين كار رستوران داري تقريبا شغل دوم من است كه به خاطر گذراندن امور زندگي و مسايل معيشتي خانواده راه اندازي كرده ام.
قبلا در رستوران كار كرده بوديد؟
نه، از زماني كه اينجا را خريدم، اين كار را هم ياد گرفتم.
اين رستوران را چه سالي خريديد؟
سال ۱۳۶۷ من اينجا را خريدم و همان سال افتتاح كردم.
ملك اينجا را به چه قيمت خريديد؟
حدودا ۲ ميليون تومان.
مشتري هاي شما اغلب چه كساني هستند؟
بيشترشان هنرمندان هستند كه براي صرف غذا به اينجا مي آيند. اغلب مشتريان من كساني هستند كه براي كارهاي هنري در همين حوالي به سر مي برند. مثلا هنرمندان موسيقي از تالار رودكي مي آيند و يا از تئاتر شهر گروه هاي نمايشي كه تمرين دارند مي آيند.
چه تعداد ازهنرمندان شهرتهران اين مكان را مي شناسند؟
بيشترشان مي شناسند، چون قبل از اينكه من اينجا را خريداري كنم و خودم شخصا در آن حضور داشته باشم، اين مكان به همين شكل وجود داشت و اغلب هنرمندان شهر تهران با آن آشنا بودند.
شما مشتري هاي خاصي داريد؟
بله، اكثرشان خاص هستند و طبق عادت براي صرف غذا به اينجا مي  آيند.
خود شما قبل از اينكه اين رستوران را بخريد براي صرف غذا به اينجا مي آمديد؟
بله، قبلا من خودم مي آمدم اينجا غذا مي خوردم. يادم مي آيد اغلب با مرحوم رضا ژيان مي آمديم اينجا و يا بارضا رويگري و ساير دوستان تئاتري مي آمديم، اينجا غذا مي خورديم.
قبل از شما صاحب اين رستوران چه كسي بود؟
صاحب اينجا يك آقاي مسيحي بود به نام «سام ول» كه ما مي گفتيم موسيو سام ول.
آن زمان اصلا فكر مي كرديد كه امكان دارد روزي شما صاحب اين رستوران بشويد؟
نه، اصلا فكر نمي كردم يك روزي خودم صاحب اين رستوران بشوم.
اين رستوران نزديك چندمركز هنري همچون تالار وحدت وتئاتر شهر قرار دارد. با اين حساب انتخاب اينجا عمدي بود يا به صورت اتفاقي اينجا را خريديد؟
يكي از علت هايش اين بود كه آن زمان قيمت اين مكان مناسب بود. من نمي توانستم در شمال شهر در خيابان هاي اصلي مكاني را بخرم. اصلا چنين بودجه اي نداشتم. ضمنا يك جورهايي محفل هنرمندان شهر محسوب مي شد كه بالاخره اين عوامل دست به دست هم داد تا من اينجا را خريداري كنم.
اصلا چطور شد به فكر خريد رستوران افتاديد؟
واقعيت اش اين است كه امورات زندگي ام نمي گذشت چون در همه فصول سال كار بازيگري نيست، علاوه بر آن دستمزدهاي كار بازيگري آنهم براي افرادي مثل من آنقدر نيست كه ديگر به شغل دومي فكر نكنند. براي همين تصميم گرفتم دركنار كار بازيگري يك رستوران كوچولو هم راه اندازي كنم و الحمدالله اين كار با موفقيت صورت گرفت و الان ازاين وضعيت راضي هستم.
در كار بازيگري چند سال سابقه كار داريد؟
(با خنده) عمر من در اين راه سپري شد.
راستي ! چند سال داريد؟
تقريبا ۵۵ سال، يعني متولد ۱۳ارديبهشت ۱۳۲۸ هستم.
دركجا به دنيا آمديد؟
در همين شهر تهران.
در كجاي تهران؟
يكي از محلات جنوبي شهر تهران به نام «زير بازارچه سعادت».
چندمين فرزند خانواده بوديد؟
من پنجمين فرزند خانواده بودم و جمعا ۷ خواهر و برادر بوديم (۵ برادر و ۲ خواهر)، خانواده پرجمعيتي محسوب مي شديم.
اصليت پدرو مادرتان كجايي بودند؟
پدرم اصليت ملايري داشت در استان همدان كه البته متعلق به دهي بوده به نام «مانيزان» از توابع ملاير.
پدرتان در چه سالي به شهر تهران آمده اند؟
حدود ۸۰ سال پيش.
نام كوچه اي كه در آن به دنيا آمده ايد در خاطرتان مانده؟
بله، اسمش كوچه معصومي بود ولي چون كوچه باريكي بود به آن مي گفتند «كوچه باريكه» زير بازارچه سعادت بود كه بازارچه صابون پزخانه هم مي گفتند.
شما تا چند سالگي در اين كوچه زندگي كرديد؟
حدودا تا كلاس چهارم دبستان.
نام دبستان يادتان هست؟
بله، دبستان «طاهرتنكابني» بود كه در همان زير بازارچه سعادت قرار داشت.
اسامي معلم هاي اين مدرسه هم در خاطرتان مانده؟
اسم معلم كلاس اول يادم نمانده، ولي معلم كلاس دوم ما آقاي احمدي بود، كلاس سوم آقاي «اخوان»، كلاس چهارم هم يك آقايي بود به اسم «لنكراني».
كلاس هاي بعدي را در كدام محله خوانديد؟ اصلا آن موقع ادامه تحصيل داديد؟
بله، ما اثاث كشي كرديم آمديم مثلا شمال شهر تهران، يعني خيابان طالقاني فعلي كه آن زمان مي گفتند: «تخت جمشيد» كه من كلاس هاي بعدي را در اين محله ادامه دادم.
در چه سالي از بازارچه زير سعادت به خيابان طالقاني آمديد؟
سال ۱۳۳۷ بود. گمانم من ۱۰ ساله بودم.
آمدن شما به اين محله جديد علت خاصي داشت؟ يا به صورت اتفاقي اين جابه جايي صورت گرفت؟
البته اين جابه جايي علت داشت، چون پدرم آن موقع در دانشگاه تهران كار مي كرد و براي همين آنجا يك منزل به ما داده بودند.
در سال هاي بعدي كه شما در خيابان طالقاني مستقر بوديد ارتباط شما با بچه محل هاي قديمي چگونه بود؟
متاسفانه ديگر بچه محل هاي قديمي، يعني همان بچه هاي بازارچه زير سعادت را نديدم ويا اگر مي ديدم خيلي به ندرت بود.
در سال هاي اخير هم نديديد؟
چرا، اتفاقا يكي از آنها را ديدم كه استاد خط است. متاسفانه اسمش را فراموش كرده ام. ايشان يك عكسي آوردند از معلمان همان مدرسه «طاهر تنكابني» گفتند كه من همكلاسي  شما هستم و اين هم معلمان و مدرسه مان است، ديدم درست مي گويد. خلاصه براي دقايقي ما را برد به آن سال هاي خاطره انگيز.
تحصيلات خود را تا چه مقطعي ادامه داديد؟
ديپلمه هستم.
اولين شغلي كه در زندگي تجربه كرديد، چه بوده؟
همين تئاتر بوده. البته همان اوايل يك مدتي هم رفتم نقشه كشي ساختمان كه آن را ادامه ندادم و همين كار تئاتر را به صورت جدي و حرفه اي دنبال كردم، چون فكر مي كردم شغل ايده آلم همين است.
مگر غير از اين است؟
(با خنده) من همچنين حرفي زدم؟
چه عواملي باعث شد شما به تئاتر گرايش پيدا كنيد؟
زمينه اين كار را داشتم، براي همين با اشتياق آن را انتخاب كردم و در راه رسيدن به اهدافي كه در اين مسير داشتم، از هيچ تلاشي فروگذاري نكردم.
منظورم اين است كه اين زمينه هاي اشتياق شما به تئاتر چگونه به وجود آ مده بود؟
يكي از عوامل اصلي گرايش من به تئاتر، نزديكي با گروه هاي تئاتري آن زمان بود. چون پدرم در دانشگاه كار مي كرد و من به اين مكان رفت و آمد داشتم براي همين با گروه هاي تئاتري در دانشگاه آشنا شدم كه در ادامه منجر به همكاري با اين گروه ها شد.
شما همين طوري سرتان را انداختيد پايين وارد اين گروه ها شديد يا آزموني و امتحاني در كار بود كه شما موفق شديد از آنها بگذريد؟
البته همينطوري سرسري هم نبود، بالاخره آنها هم شرايطي داشتند كه بايد هنرجو از پس آنها بر مي آمد، مثلا در سال ۱۳۴۹ يك امتحاني گذاشتند در محلي به نام كارگاه نمايش. من هم جزو كساني بودم كه اين امتحان را گذراندم. البته با تعدادي از هنرجويان آن زمان كه بعدها هر كدام هنرمندان صاحب نامي در اين مرز و بوم شدند.
در حال حاضر كجا ساكن هستيد؟
در محله سعادت آباد، خيابان علامه طباطبايي.
انتخاب اين محل براي سكونت علت خاصي داشته يا به صورت اتفاقي بوده است؟
هم علت داشته، هم اتفاقي بوده. چون يكي از دوستان ما در اين منطقه يك زميني داشت كه شروع كرد به ساختن آن. ما هم پيش خريد كرديم و بعد از چند سال مثل ساير مشتري ها خانه اي هم به ما رسيد.
نقطه اي كه در آن زندگي مي كنيد چه جنبه هاي مثبتي دارد؟
خب، يكي از مزيت هايش اين است كه به بزرگراه ها نزديك است، از طرفي نسبت به مناطق جنوبي شهر تهران، تراكم جمعيت در آنجا كم است. آب و هواي بهتري هم دارد كه در تابستان ها نسبتا خنك است و بعضي محاسن ديگر كه ويژگي محلاتي از اين دست است.
و چه ايرادهايي دارد؟
عيب اصلي كه اين محله و محله هاي شبيه آن دارد اين است كه آدم هيچ خاطره اي از كوچه پس كوچه هايش ندارد. تقريبا محله تازه متولد شده اي است كه هيچگونه نشانه و يا خاطره اي از دوران كودكي ات در آن پيدا نمي كني. مخصوصا براي افرادي مثل ما كه عمري گذرانده اند، خيلي سخت است، چون ما آدم ها معمولا با خاطره هايمان زندگي مي كنيم، در حالي كه در اين منطقه نشاني از اين خاطره ها نمي يابيم.

كاسب و بازيگر
010890.jpg
با آدرسي كه در دست دارم بالاخره رستوران كوچك را در خيابان خارك پيدامي كنم. چند مشتري در حال صرف غذا هستند. سرك مي كشم تا اينكه در پشت يخچال اغذيه فروشي هنرپيشه محبوب سال هاي نوجواني ام را مي بينم.
اكبر رحمتي در حال گرم كردن غذاي يكي از مشتريان است. خودم را معرفي مي كنم و تا مشتريانش را راه بيندازد، گوشه اي مي نشينم. برايم نوشابه اي باز مي كند و همچنين تعارف لقمه اي تا لحظه اي كه مشتريان مغازه را خلوت كنند. به اواطمينان مي دهم كه عجله ندارم و او با صبوري تك تك مشتريان را بدرقه مي كند، ساعات پاياني كار است كه ضبط را روشن مي كنم.
عمر من 
مي  گويد: عمر من در كار بازيگري گذشت، حالا كه بر مي گردم به پشت سرم نگاه مي كنم، مي بينيم چه نقش ها كه بازي نكرده ام. اگر بخواهم با يك حساب سرانگشتي آمار بازي هاي گذشته ام را بگيرم متوجه مي شو م در بيش از ۵۰ سريال تلويزيوني بازي كرده ام و باز اگر قسمت هاي مختلف اين سريال ها را روي هم بگذار م چيزي حدود ۵۰۰ الي ۶۰۰ قسمت مي شود. البته سريال هاي متعددي بوده كه در بين آنها صد قسمتي و گاهي ۶۰ قسمتي هم وجود داشته، ولي روي هم رفته نقش هاي متفاوتي بوده اند كه هر كدام روحيه و انرژي خاصي را طلب مي كردند كه من در ايفاي اين نقش ها مضايقه اي نكرده ام.
عباس آبادي ها
مي  گويد: من خودم را بچه عباس آباد مي دانم چون نيمي از عمرم در اين محله سپري شده است. نزديك ۴۰ سال در كوچه پس كوچه هايش زندگي كرده ام. مهمتر از همه اينها بزرگترين اتفاقا ت خانواده من در اين محله به وقوع پيوسته يعني همسرم در اين محله به دنيا آمد. سال ها بعد ما با همديگر در اين محله آشنا شديم، بعدها بچه ما نيز در اين محله متولد و بزرگ شده است و خلاصه از جاي جاي اين محله خاطره هاي شيرين و به ياد ماندني دارم. حالا هم در هر كجاي اين شهر باشم هميشه فكر و ذهنم پيش آدم هاي آن محله  است. به خصوص اهالي خيابان آپاداناكه تك تك كاسب هاي آن را مي شناسم و به آنها احترام مي گذارم، چون با همديگر بزرگ شديم.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |   درمانگاه  |
|  يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |