بعد از سقوط يك زن از بالا ي برج گلديس كه چند ماه پيش رخ داد، اين دومين حادثه اي است كه در اين نقطه از شهر رخ مي دهد.ساعت ۴۰:۴ بعدازظهر روز چهارشنبه تلفني مي شود مبني بر اينكه جواني ۲۶ ساله در برج گلديس واقع در فلكه دوم صادقيه بر اثر ضربات قمه به قتل رسيده و انتظامات برج هم كاري براي جلوگيري انجام نداده و ۳ جوان ضارب هم پس از درگيري كه منجر به كشته شدن «علي رجبي» شده متواري شده اند
دعوا كه شروع شد رضا ضربه اي به قلب علي وارد مي كند و رامتين را هم كه مي خواسته مانع درگيري شود از ناحيه دست و سر و دهان دچار آسيب مي كند
عكس :ساتيار
گزارش اول
زهرا رضايي
صبح روز چهارشنبه «علي رجبي» مثل هر روز مغازه اش را كه بوتيكي در طبقه همكف برج گلديس واقع در فلكه دوم صادقيه است مي گشايد، غافل از اينكه ظهر همان روز چه سرنوشتي در انتظارش است.
علي رجبي قهرمان وشو و بوكس كشور است و از بدني تنومند و قوي برخوردار است كه هر كسي توانايي رويارويي با وي را ندارد، اما نمي داند كه با اين بدن قوي هم در برابر سرنوشت كاري از پيش نمي برد.
علي رجبي ۲۶ ساله و فرزند چهارم از ۵ فرزند خانواده و تك پسر است. همه بسيار دوستش مي دارند و خصومتي با كسي ندارد. اما ظهر روز چهارشنبه ۲۴/۴/۸۳ براي او روز ديگري است.
ساعت ۴۰:۴ بعدازظهر روز چهارشنبه تلفني مي شود مبني بر اينكه جواني ۲۶ ساله در برج گلديس واقع در فلكه دوم صادقيه بر اثر ضربات قمه به قتل رسيده و انتظامات برج هم كاري براي جلوگيري انجام نداده و ۳ جوان ضارب هم پس از درگيري كه منجر به كشته شدن علي رجبي شده متواري شده اند. پيش ا ز آمدن، حرف هاي يكي از جامعه شناسان در مغزت رژه مي رود. ۹۰ درصد قتل هاي ۳ ماهه اول امسال ميان آشنايان رخ داده است. حالا رسيده ايم و گيج و منگ آن ۹۰ درصد هستيم. كسي چيزي درباره قتل نمي داند اما همه مي دانند كه حادثه اي در برج گلديس رخ داده است.
داخل برج مي شويم و از سمت راست به انتهاي طبقه همكف مي رسيم، ناگهان مي بينيم قسمتي از طبقه با طنابي از بقيه جدا شده و ماموري از انتظامات همان برج روي صندلي نشسته و مانع نزديك شدن افراد به محل مي شود.
كسبه اي هم كه در همان نقطه اي كه طناب كشيده شده بود حضور داشتند، همه جلو بوتيك هايشان نشسته اند. كمي آن طرف تر هم سرهنگي از نيروي انتظامي به همراه ۳ مامور انتظامات برج با هم نشسته اند و در حال گفت وگو هستند. از مامور نيروي انتظامي برج مي خواهيم كه براي تهيه خبر و عكس به ما اجازه ورود دهد. به ما مي گويد: كمي صبر كنيد تا به سرهنگ اطلاع دهم. كمي بعد ميآيد و مي گويد: اجازه ندادند. در همان جا ايستاده بوديم كه يكي ديگر از افراد انتظامات برج مي آيد و مي گويد به دنبال من بياييد تا شما را به دفتر مديريت برج ببرم. به دنبالش به راه مي افتيم، به همراه عكاس در كريدور را باز كرديم. نزديك در ورودي كه مي رسيم وارد راهرويي باريك تر مي شويم، پله ها را بالا مي رويم و وارد اتاق كوچكي مي شويم. دو مرد ميانسال در اتاق نشسته اند. مامور ما را به آنها معرفي مي كند و مي رود. يكي از دو مرد خودش را جزو هيات مديره برج معرفي مي كند «به من هم ساعت ۳۰:۱ ظهر خبر داده اند و من هنوز از محل واقعه ديدن نكرده ام و هيچ كمكي نمي توانم به شما بكنم.»
نفر ديگر هم كه مشاور حقوقي برج بود همين را مي گويد. بعد از چند دقيقه بي نتيجه بلند مي شويم و دوباره پايين ميآييم. به سمت محل واقعه مي رويم. اين بار از پشت بوتيك مي رويم. درپشتي بوتيك بسته است. آثار خون جلو در جلويي- آن طرفي كه باطناب مسدود شده است- هنوز مشهود است. آثار خون جلوي در، همه پاك شده است. هنوز دو تا ليوان نسكافه روي ميز داخل بوتيك يكي نصفه و ديگري دست نخورده باقي است. ولي همه جا مرتب است و از به هم ريختگي خبري نيست.
در حال بازديد بوديم كه ناگهان سروصدايي آمد. يكي از دوستان مقتول پاي برهنه خودش را به پشت در بوتيك رسانده و با صداي بلند شروع به گريه مي كند. كمي آن طرف تر دو جوان ديگر هم در حال گريه هستند.
اتفاقي به سراغ جواني كه در حال سيگار كشيدن است و به ديوار تكيه داده مي روم. از او مي پرسم: شما مي دانيد كه چه اتفاقي افتاده؟
شما خبرنگاريد؟
افشين عزيزمحمدي خودش را پسرعمه علي معرفي مي كند و مي گويد: من موقع درگيري نبوده ام ولي آن طور كه مي گويند، سه نفر بوده اند كه وارد مغازه شده اند. يكي از آن سه نفر كه عامل اصلي درگيري بوده در همان برج در طبقه دوم عروسك فروشي داشته است. نامش رضا است و به رضا اهورا معروف است.
او مي گويد در درگيري يكي ديگر از دوستان علي به نام رامتين ضياء هم شركت داشته كه در درگيري آسيب ديده و هم علي و هم او را به بيمارستان اميرالمومنين انتقال داده اند. افشين بعد از كمي گفت وگو مي رود. ما هم بعد از مدت زماني از برج خارج مي شويم و به سمت بيمارستان حركت مي كنيم. داخل بيمارستان مي شويم و از نگهبان سراغ بخش اورژانس را مي گيريم. بعد به پذيرش مي رسيم.
به پرستار اسم علي را مي گوييم و از او راهنمايي مي خواهيم. مي گويد: همان كه قمه خورده؟ مي گويم: بله. بعد مي گويد به دنبال من بياييد. ما را به نزد پزشكي مي برد. او مي گويد: علي رجبي در ساعت۳۰:۱ بر اثر ضربه اي كه به قلبش وارد شده بود فوت شده و دوستش رامتين ضياء هم كه از ناحيه بيني و دهان و دست آسيب ديده بود به بيمارستان دي منتقل شده است. بعد مي گويد: خانواده علي هنوز جلو در اورژانس هستند.
جلو در كه مي رسم افشين و چند تا مرد ديگر را مي بينم كه دور هم جمع شده اند و با هم صحبت مي كنند. افشين ما را مي شناسد، جلو مي آيد، بعد مي گويد: بگذاريد برادرم (ابراهيم عزيزمحمدي) را صدا كنم، او كاملا در جريان است.
ابراهيم جلو ميآيد. چشمانش از فرط گريه كاملا قرمز و متورم است.
او هم ماجرا را اينگونه شرح مي دهد:
ساعت بين ۱۲ تا ۳۰:۱۲ دقيقه ظهر چهارشنبه رضا معروف به رضا اهورا ۲۶ ساله به بوتيك لباس علي ميآيد و مي خواهد لباسي را كه ديروز از علي خريده پس دهد. بعد از درگيري لفظي كه بين علي و رضا پيش ميآيد رضا با حالتي كه از انتقام پر است همراه با نيشخند از مغازه خارج مي شود و يك ساعت بعد بين ساعت ۱ تا ۳۰:۱ به همراه دو نفر از دوستانش در حالي كه هر سه در دست قمه داشته اند وارد برج مي شوند و اين در حالي است كه هيچ يك از ماموران انتظامات برج جلو آنها را نمي گيرند. بعد وارد مغازه مي شوند و طي درگيري كه پيش مي آيد رضا ضربه اي به قلب علي وارد مي كند و رامتين را هم كه مي خواسته مانع درگيري شود از ناحيه دست و سر و دهان دچار آسيب مي كند و بعد هر سه با همان قمه هاي خوني به حالت دو از بوتيك خارج شده در حالي كه فرياد مي زدند هر كسي جلو بيايد او را مي كشيم. ماموران انتظامات برج هم اصلا جلو آنها را نمي گيرند. بعد به سمت ديگر ميدان مي روند و جلو تاكسي را مي گيرند و از راننده مي خواهندكهآنها را به جايي كه مي خواهند برساند. راننده هم كه آنها را در آن حال مي بيند از اين كار امتناع مي كند تا جايي كه راننده تاكسي را هم با قمه مي زنند و به همراه تاكسي وي از محل مي گريزند. طبق اظهارات وي از حال راننده تاكسي هيچ اطلاعي در دست نيست. از ابراهيم مي پرسم: مادر و پدر علي خبر دارند؟ جواب مي دهد: نه بعد از گفته هاي ابراهيم چند نفر ديگر از اقوام علي مي آيند كه هنوز از مرگش مطلع نيستند. به آنها مي گويند كه علي در اتاق عمل است. ما كمي آن طرف تر مي ايستيم. انگار كم كم دارند موضوع را به آنها مي گويند.
جلو مي رويم و از ابراهيم مي خواهيم تا عكسي از علي و دوستش رامتين را برايمان بفرستد. به افشين و ابراهيم تسليت مي گوييم. كم كم همه سوار ماشين هايشان مي شوند و با چهره هايي مغموم به راه مي افتند. بوقي برايمان مي زنند و دور مي شوند در حالي كه مغزم پر است از آمارهاي بي خودي و دلم مي خواهد كمي هوا بخورم. حتي اگر دودي باشد.انگار برج تنديس نفرين شده. در كمتر از ۴ ماه ساكنان اين برج شاهد دو حادثه تلخ بودند. شايد هم نفرين را خودمان مي آفرينيم.