اديب وحداني
شباهت دو اسمي كه براي دو مجموعه تلويزيوني مهران مديري انتخاب شده بودند از اول نشانه خوش شگوني نبود و حتي مي شد آن را بد يمن دانست كه اسم يك مجموعه آن قدر به مجموعه قبلي شبيه باشد كه آنها را بتوان اشتباه گرفت. نبود رئيس گروه نويسندگان پاورچين هم اتفاق خيلي قشنگي نبود و مي شد احتمال داد كه نقطه چين سقوط محبوبيت قبلي باشد و البته چنين نشد.
مهران مديري يك «خبرساز» است كه خيلي خبر نمي سازد و يك چهره است كه شايعات زيادي درباره او در مطبوعات چاپ نمي شود و اينها، همه تناقص هاي او نيست. افت وخيزهاي برنامه هاي مديري يك اتفاق رايج در تلويزيون ايران است و پرمخاطب بودن توليداتش از ويژگي هاي دايم او. رقيب هاي كم قدرت مديري و تلقي هاي كهنهآنها از فكاهي سازي يكي از دليل هاي موفقيت مديري است و زل زدن هاي مدام او و همكارانش به توليدات روز سينماي دنيا به اندازه زل زدن هاي معني دارش به دوربين در موفقيت اين شخص موثر بوده است.
درست نگاه كردن و گشتن دنبال تيمي كه بتواند به درستي در اجراي آنچه پخش خواهد شد كارآمد باشد وقتي در كنار انعطاف مديري در سفارش گرفتن سوژه هاي لازم براي توليد برنامه قرار مي گيرد واطمينان به نفسي كه از سال هاي طولاني ستاره بودن ناشي شده، موجب تكان دهنده بودن توليدات طنز او مي شود و گويي هر قدر هم حساسيت بر توليدات او بيشتر مي شود، اتفاقا فضا براي او بازتر مي شود تا با استانداردهايي نزديك به آنچه در ديگر برنامه هاي سرگرمي در دنيا رخ مي دهد، موضوعات ملموس و بودجه مناسب به همراه تيم هايي در اختيارش قرار بگيرند كه در نهايت مديري را به موفق ترين توليد كننده سريال هاي كمدي تبديل كند؛ اين موفقيت يك دست مريزاد دارد.
پاورچين جدا از همه آنچه كه ذكر شد و در كارهاي مديري (البته از ساعت خوش به بعد) مشترك بود، از نوعي نوآوري هم برخوردار بود كه از قبل آزموده شده بود، اما در يك جا جمع نيامده بود. طنزهاي سلپ ستيك، بي توجهي به يك اصل ابتدايي كهنه با مضمون «بازي بدون در نظر گرفتن دوربين»، روي آوردن به زبان مردم، بداهه گويي در عين حفظ خط اصلي روايت و ايجاد اين قرارداد بين بيننده و كارگردان كه دروغ ها بدون دقت در جزئيات پذيرفته شود (مثل ماهيگيري كنار استخر لوكيشن) و موارد از اين دست در بيشتر سريال هاي تلويزيوني مديري وجود داشت و در پاورچين جمع آمد. مخاطب بي نظير آن برنامه را مي توان از طريق گوش دادن حرف هاي مردم كوچه و خيابان شنيد؛ مثلا جا افتادن واژه «پاچه خواري» را در نظر بگيريد و واژه هاي ديگري از اين جنس را.
|
|
باز سراغ مردم برويم، آيا كسي به راحتي مي تواند اصطلاح «پروانه اي» زندگي كردن را از دهان آدم هاي عادي بشنود يا «بچه كف بازار» وحتي «آره، قربونش» را؟ هر كدام از اين اصطلاحات مي توانستند در يك بستر مناسب و در صورت متناسب بودن با زبان مردم جا بيفتند و اصطلاح «من هم كه حساس» وقتي كه جا افتاد به اين معني است كه باقي اصطلاحات هم مي توانستند جا بيفتند و نيفتادند. اردل يا فرهاد و بسياري ديگر از نقش هاي مديري دقيقا قالب تن خودش و با توجه به توان يا توان هايش طراحي مي شدند و مي شوند و شكل مي گرفتند و احتمالا شكل مي گيرند و آقاي كارگردان به راحتي توانايي تغيير دادن تكه هاي غيرقابل باور نقش هاي خودش را داشت و البته دارد.
احتمالا با قدري بحث و شايد بدون آنها و با اصلاح كردن تكه تكه تكيه كلام ها و ارايه تعريف و تعريف هاي مجدد از شخصيتي كه مديري بازي كردنش را به عهده داشت و دارد، معمولا آدم هايي از ديگر مجموعه هاي ۹۰ قسمتي مديري در مي آمدند ودر مي آيند كه اغراق شده آدم هاي واقعي بودند و به همين دليل ساده هم، باور كردني. اما شايد موفقيت غيرقابل انتظار پاورچين باعث شد و شايد حذف رئيس گروه نويسندگان آن برنامه از سريال نقطه چين بود كه به ارايه شخصيت هاي غير قابل باور و كمي ناآشنا انجاميد. اين كه از دو دختر (مژده و منيژه) كه فرزند يك پدر و تحت تاثير يك نوع تربيت بوده اند ، يكي دقيقا تيپ بسيار رمانتيك دختر امروزي را (كه چندان هم رايج نيست) داشته باشد و ديگري كاملا به زبان راننده هاي بين شهري و مشابهان داخل شهري شان صحبت كند غير قابل باور است و در تيپ گرايي رايج در مجموعه هاي تلويزيوني نه چندان قشنگ است، نه خيلي جديد و اين موضوع درست بر خلاف سريال پاورچين بود كه از يك خواهر و برادر ، اولي كاملا طلبكار و دومي از بچگي شبيه دخترها بود ( در واقع شخصيت مهتاب به دخترهاي مرد صفت مي مانست و تيپ برادرش به پسرهاي زن صفت كه باتوجه به الگوبرداري پسر و دختر از پدران و مادرانشان كاملا قابل قبول بود) يك زوج از روستا به شهر آمده به اسم هاي داوود و ياسمن هم در برنامه پاورچين كاملا رفتارهاي آشنايي را از خود بروز مي دادند كه در گوشه و كنار هر شهري مي توان شاهد آنها بود و در كنج خانه ها به راحتي مي شود مشابه اين جمله را شنيد: «آقا داود! من به شما افتخار مي كنم.»
مشاغل افراد همچنين بود. گويي فقط مشكل جا دادن يك يونيت دندانپزشكي در لوكيشن (ولابد به خاطر حمايت شركت اسپانسر برنامه) بود كه باعث شده بود كه نه فقط يك دندانپزشك، بلكه دونفر و هر دو هم دختر در يك ساختمان زندگي كنند و اصلا هم مريض نبينند ( بماند كه در برنامه از هيچ كدام از ملزومات ديگر يك مطب خبري نبود) و روش صحبت كردن هر دو دكترها اصولا ربط زيادي به زبان معمولا خشك و جدي دندانپزشك ها نداشت ( به اين موضوع هر فرد ديگري مي تواند شهادت دهد ، چون معمولا هر فردي در عمرش يك بار به دندانپزشكي رفته و بلكه هم بيشتر!) مجموعه اين تناقض ها را مي توان به راحتي درقسمت آخر هر دو مجموعه ديد. قسمت آخر مجموعه پاورچين نمايشگاهي از توانايي ها بود: رفتن به سراغ نوشتن يك تاريخچه فرضي براي يك محل فرضي و ارجاع دادن آن به تاريخ كشور و استفاده از همه اين عوامل در ايجاد موقعيت هاي طنز كار آساني نيست و اگر هم آسان باشد، باز درخور تقدير است. توجه به نكاتي مانند حمله مغول ها و كاركردي كردن آن در ايجاد يك سنت ( نوچوفسكوخوري) و رجوع به انواع تكنيك هاي تصويري ادبي و قصوي مانند فرار از متن به متن ديگر و رجوع به آگهي هاي تجاري و شخصيت هاي آشنا و ناآشناي تلويزيون و غيره قسمت آخر پاورچين را به كارگاهي از توانايي تبديل كرده بود.
سرهم بندي درروايت قسمت آخر نقطه چين اما از اول واضح بود. چند طرح اوليه در كنار هم قرار گرفتند تا از كل مجموعه نتيجه گيري كنند و برگ برنده اي كه در دستان مديران نقطه چين بود ( كه همانا عبارت از رجوع به سريال پاورچين باشد) در اين مجموعه فقط ظرف چند دقيقه خرج شد و قدري با كم حوصلگي و بدون وجود روايت كاري كه در امتداد علاقه مردم = مخاطب باشد.
نبود يك نفر از تيم نويسندگان پاورچين هم دليل ضعف يا ضعف هاي نقطه چين نيست، چرا كه حضور همان فرد در تيم نويسندگان جنجالي ترين فيلم سال را كه حتي خواندن طرح اصلي اش هم مي تواند خنده دار باشد و اسم هاي ديگر نويسندگان فيلمنامه آن، هنوز جايي چاپ نشده است، نجات دهنده آن فيلم نشد و شُل و شَل بودن روايت قصوي در آن فيلم را درست مي شد با همين حالت در نقطه چين مقايسه كرد و ديد كه قايق كار روزمره اي كه دقيق و تيمي نباشد مي تواند از مسيرش خارج شود و گاه به گل بنشيند حتي اگر ملوان آن مهران مديري باشد.