به مناسبت سالروز بزرگداشت شيخ شهاب الدين سهروردي
فلسفه سياسي سهروردي
|
|
رجبعلي اسفنديار
به طور كلي در نگاه اول به فلسفه اشراقي شيخ شهاب الدين سهروردي، شايد به سختي بتوان گفت كه سهروردي جايي هم براي فلسفه سياسي قائل شده است. اما با نگاهي دقيقتر و درعين حال مقايسه اي با فيلسوفان ديگر ايراني چون ملاصدرا و ابوعلي سينا و فيلسوفان غربي چون ارسطو مي توان جايگاهي براي فلسفه سياسي در آراء فلسفي سهروردي قائل شد. نويسنده مقاله با اين رويكرد تلاش كرده است تا با تحقيق در آثار اصلي سهروردي بدين مهم دست يابد.
بنيان نظريه سياسي سهروردي را بايد در ابتداي كتاب حكمت الاشراق وي جست و جو كرد. شيخ اشراق در اين اثر بدترين اعصار را زماني مي داند كه در آن تلاش شخصي وجود نداشته باشد و حركت انديشه منقطع، باب الهام بسته، و طريق نظر مسدود باشد. به اعتقاد او، جهان هيچ گاه فاقد فلسفه يا فاقد شخصي كه عهد ه دار حكمت و اقامت دليل و ارائه توضيحات آن باشد، نبوده است.
سهروردي در اين بحث فلاسفه را نايبان خداوند در زمين، پيغام آوران و قانون گذاران در جهان هستي مي داند و بدين ترتيب، رهبري جوامع انساني را به دست حكيمي متبحر در تأله و بحث مي سپارد. (۱)از نظر وي، شخص حاكم صرفاً به فرمان خدا مي تواند حكمران مشروع باشد. با اين بيان، تدبير يا حكومت به معناي دقيق كلمه تنها در صورتي قابل توجيه است كه از طريق خداوند و در ارتباط با او، يعني به امر الهي باشد. از اين رو يكي از اركان اساسي سياست اشراقي اين است كه در آن حكمرانان توانايي آن را مي يابند كه دريافت كننده فرمان الهي باشند و صلاحيت اقتداري را كه از طريق الهي به آنها اعطا شده، داشته باشند. سهروردي نيز مانند ابن سينا از انديشه افلاطون به منظور فهم و تفسير نبوت بهره مي گيرد، اما با توجه به الزامات وحي و توحيد و نگرش اشراقي خود، دگرگوني هايي در نظام افلاطوني ايجاد مي كند.حكومت مطلوب در انديشه سهروردي همانند افلاطون حول محور داناترين فرد دور مي زند، با اين تفاوت كه داناترين فرد در انديشه سهروردي بايد مستجمع جميع صفات پسنديده بوده و توانايي اتصال به جهان مافوق قمر را داشته باشد. سهروردي نيز مانند فارابي رئيس مدينه را به طبيب حاذق تشبيه مي كند، اما طبابت حاكم مطلوب سهروردي تنها در عالم ماده خلاصه نمي شود،بلكه روح انسان هاي جامعه را نيز در برمي گيرد. از اين جهت است كه وي در تمام آثار خود اوصاف انسان هايي نيك سرشت، كه توانايي ارتباط با نورالانوار دارند را بيان مي كند و از اين رهگذر مسير نيل به يك حكومت الهي را روشن مي سازد؛حكومتي كه عدالت،پايه و اساس آن است و غايتي جز سعادت و كمال انسان ندارد.
اسفار اربعه يا سفرهاي چهارگانه اهل سلوك را در انديشه هر صاحب دلي مشاهده مي كنيم. سهروردي نيز از اين مجموعه مستثنا نيست و اين سفرها را در تمامي آثار خود به رمز بيان كرده است.
سفر چهارم صبغه سياسي دارد و انسان پس از گذشتن از اين سفر، تجارب بسياري اندوخته است و توانايي رهبري جامعه انساني را دارد. ملاصدرا نيز به اين مطلب توجه داشته و انسان را همانند مسافري دانسته است كه از سوي خدا آمده و به سوي او در حركت است. وي تصريح مي كند كه مقصود اصلي از وضع قوانين الهي، سوق دادن آفريدگان به جوار الله تعالي و رساندن آنان به معرفت ذات او و رهاسازي ايشان از صفات نكوهيده و خوي هاي ناپسند است كه موجب وابستگي ذات آنان به امور پست و دنيايي شان در مراتب دوري و حرمان خذلان مي گردد.(۲)
سهروردي ضمن ترسيم حكومت حكيم متاله كه در آن، خدا در راس قرار دارد و در مراحل بعدي جبرئيل (ملك)، نبي، حكيم الهي و مردم واقع مي شوند، بنيان نظريه سياسي خود را طرح ريزي مي كنند. وي تصريح مي كند كه مقصود از رياست، رياست از راه چيرگي نيست.(۳) با اين بيان،؛ شيخ اشراق ضمن نفي هرگونه سياست مبتني بر سلطه گري، غلبه، خودكامگي، استبداد و زور و تزوير، در صدد است سياست و رياستي را طرح ريزي نمايد كه بر مبناي آن، انسانها را به سوي رستگاري سوق دهد.
نكته ديگري كه در تببين ماهيت سياست در انديشه سهروردي اهميت دارد، سلوك عملي و جرات بي حد و حصر وي در بيان عقايد خود مي باشد. بدين معنا كه سيره عملي سهروردي و نوع نگاه او به مسائل اطرافش و نيز چگونگي تعاملش با سلاطين، ابهامات نگرش وي به سياست را روشن مي سازد.
دكتر يثربي درمقايسه سياست از ديدگاه ابن سينا و سهروردي، سياست در نظر ابن سينا را به سياست در سياست تعبير مي كند و درباره خصوصيات انديشه سياسي وي مي گويد:
«ابن سينا از لحاظ سياست خيلي سياستمدارانه وارد بحث شده است. وي موضوع حاكميت را تنها در شفا مطرح كرده و در دو اثر مهم فلسفي خود مطرح نكرده است. در شفا و نجات نيز محور بحث خود را در نبوت و قانونگذاري قرار داده است، نه حكومت. در اشارات كه آخرين تاليف مهم فلسفي اوست، حتي بحث نبوت را حذف كرده، از امكان اعجاز غيبي سخن گفته است. ابن سينا بحث خلافت را نيز تا آنجا كه توانسته در ابهام گذاشته است، مثلاً درباره خلافت مي گويد: پيامبر بايد تبعيت از خليفه اش را بر مردم واجب كند و در همين بحث اشاره دارد كه خلافت مي تواند به نصب پيامبر و يا به اجماع اهل سابقه باشد. ابن سينا ضمن برشمردن شرايط خليفه، به لزوم تكفير كساني كه از اجماع خارج مي شوند، اشاره مي كند و در نهايت تعيين خليفه به نص و نصب را بهتر از انتخاب مي داند. ابن سينا در اين بحث اذعان مي دارد كه اگر افراد مختلفي طرفداراني پيدا كردند و با خليفه وقت درگير شدند، در آن صورت مردم بايد ميان آنها و خليفه مقايسه كنند و آن را كه داراي شرايط خلافت باشد، به قدرت رسانند.
بدين ترتيب، ابن سينا بر خلاف حكماي پيشين خود، علم را شرط اصلي حاكميت نمي داند بلكه وي عقل برتر و حسن تدبير را شرط حاكميت مطرح مي كند، او مي گويد: بر داناتر واجب است كه از عالم ترين فرد حمايت كرده و با او همكاري كند. و بر عاقل ترين فرد واجب است كه با دانايان به مشورت بنشيند، چنان كه ميان علي(ع) و عمر بود و معلوم است كه با مطرح كردن شرايط عقل، خيال حاكمان وقت آسوده مي شود،زيرا آنان هميشه خود را عاقل ترين مردم زمان خود مي دانستند، درحالي كه اگر علم راشرط اصلي حاكميت مي دانست اي بسا متهم به ادعاي فرمانروايي و سلطنت مي شد. و سرانجام در پايان الهيات شفا پس از بحث در مسائل اخلاقي، مي گويد: هر كه اين فضايل را داشته باشد، به علاوه حكمت نظري و خواص نبوي، چنين كسي در واقعيت خداي انساني است و بعيد نيست كه مورد پرستش قرار گيرد و كار بندگان را به او واگذارند و او پادشاه و خليفه روي زمين باشد.(۴)
بدين ترتيب، ابن سينا هرگز به خود اجازه نمي داد تا به صراحت چيزي بگويد كه با سياست حاكمان ناسازگار باشد. ملاحظاتي كه ايشان در بحث خلافت داشته اند، محافظه كاري ايشان را در قبال علماي دين و فرمانروايان وقت نشان مي دهد. او مي گويد: شرط اصلي در حاكميت، خردمندي است و معلوم است كه هيچ حاكمي از برتري خويش نگران نيست. او آشكارا شرط اعلميت را حذف مي كند و در پايان مقاله دهم الهيات شفا نيز اشاراتي دارد كه اگر كسي پيدا شود كه هم حكيم و هم خليق و هم داراي اوصاف انبيا باشد، مي گويد: او ديگر خداست يعني چنين شخص ايده آلي در اين دنيا شايد پيدا نشود و بنابراين در حاكميت نبايد روي چنين كسي حساب باز كرد.»(۵)
اما آنچه سهروردي را جوان مرگ مي كند، همين سياست بي سياست او مي باشد. وي بر خلاف ابن سينا هيچ ترديدي به خود راه نمي دهد در اين كه آشكارا اعلام كند كه خلافت از آن كسي است كه در معارف ذوقي سر آمد بوده و حتي الامكان از دانش هاي ظاهر عالم بي بهره نباشد، خواه مردم او را بشناسند و به قدرت اش رسانند و خواه نشناسند و در گوشه اي بنشانند، در هر صورت رياست از آن اوست، با اين تفاوت كه اگر تدبير در جامعه در دست چنين افرادي باشد دوران دوران روشنايي خواهد بود اگر نه به ظلمت و تاريكي فرو خواهد رفت. عبارت ذيل، عين تعبير شيخ اشراق در اين زمينه است كه مي گويد: «و البته مراد من از اين رياست، رياست از راه چيرگي نيست، بلكه گاه باشد كه امام متاله در ظاهر و مكشوفا مستولي است و گاه به طور پنهاني، و آن همان كسي است كه او را قطب مي گويند و رياست تامه و كامل از آن اوست. اگر چه در نهايت گمنامي باشد، و چون رياست واقعي جهان به دست او بيفتد، زمان وي بسيار نوراني و درخشان باشد، و هرگاه جهان از تدبير چنين حاكمي تهي ماند، ظلمت ها و تاريكي ها بر عالم و مردم آن چيره مي شود».(۶)
سهروردي علاوه بر اظهار اين مطلب، آن قدر جرات داشت كه خود را نامزد اين مقام كند و به قدرت رسيدنش را بعيد نداند، چنان كه از بعضي اظهارات وي به دوستانش از جمله به سيف آمدي برمي آيد و نيز از اين ابياتي كه سروده است، مشخص مي باشد: مرا آرماني است (كه) در كجا سيادت كنم و چگونه سيادت نكنم، در حالي كه آل بويه چون فقرشان به سر آمد، سيادت يافتند.
آن گونه كه اراده كنم، بر مردمان زمانه حكم مي رانم.
و اندوخته هاي شان را تملك مي كنم و بناهاي شان را منهدم مي سازم،
و براي فاسقان
دامي بنهم كه اثري از آنان نتواني يافت.(۷)
سهروردي امور دنيوي را به دو بخش اعمال متعلق به انسان و امور مربوط به آن تقسيم مي كند و قسم دوم اين امور را حكمت عملي مي نامد و آنها را در سه بخش خلقيه، منزليه و مدنيه دسته بندي مي نمايد. با اين مقدمه به سراغ بحث پديده هاي سياسي در انديشه شيخ اشراق مي رويم. در اين بحث، پديده هاي سياسي معادل امر سياسي به معناي برآيند يا فرابرد مي باشد. علم مدني اي كه سهروردي از آن ياد مي كند، به معناي شناخت پديده هاي مدني از منظر فلسفه سياسي است، بدين ترتيب پديده مدني يا سياسي در نظر وي عبارت از زندگي جمعي و حيات مدني انسانهاست.
با اين حال سهروردي همانند فارابي وارد مباحث مدنيه نمي شود، ولي به ضرورت نياز بشر به حكمت مدني اشاره مي كند، اما هيچگاه مانند فارابي به بيان انواع مدينه ها نمي پردازد. دولت يا به تعبير سهروردي، حكومت حكيم متاله، مطلوب نهايي شيخ اشراق است. وي از دولت به عنوان مهم ترين پديده سياسي در جامعه انساني بحث مي كند و ضرورت، ماهيت و جايگاه آن را مشخص مي سازد.
سهروردي بر پايه مباني استدلال خود از حقايق پديده هاي سياسي سخن مي گويد. او اجتماع انسانها را ضرورتي اجتناب ناپذير مي داند و از اين رهگذر داناترين فرد اجتماع را براي رهبري آن در نظر مي گيرد. موضوع حكومت حكيم متاله، حقيقت مربوط به پديده هاي سياسي اي است كه سهروردي به صراحت درباره آن اظهار نظر مي كند. زيرا براي وي شناخت حقايق - نه پديده هاي سياسي - تعيين كننده است. از اين رو نظرهاي شيخ اشراق در اين باره مي تواند به دلالت التزامي اشاره هايي به پديده هاي سياسي باشند. وي معرفت نفس، معرفت حق تعالي و معرفت فرايض و سنن شرعي از خوردن و پوشيدن را كه براي بقاي زندگي دنيوي ضروري هستند، از اين قبيل مي داند.(۸)
وي حصول خلق عدالت را عالي ترين درجه كمال عقل عملي انسان و عدالت را عفت، شجاعت و حكمت مي داند.(۹) عدالتي كه سهروردي از آن سخن مي گويد، با توجه به مباني نظري انديشه وي چيزي جز تعادل، تناسب، هماهنگي و ميانه روي نيست، زيرا حكمت كه جزئي از عدالت در انديشه او مي باشد، حد وسط استعمال عقل عملي در تدبير زندگاني است.
بنابراين، سهروردي نيز همانند خواجه نصرالدين طوسي و مسكويه(۱۰) عدالت را به تفسير ارسطويي آن به معناي تعادل و تناسب در نظر مي گيرد، از اين رو در امور ارادي و اختياري همچون تهذيب نفس، تدبير منزل و سياست مدن، عدالت بر محور تعادل، تعديل و اعتدال مي چرخد و در نتيجه، حكيم متاله در انديشه شيخ اشراق عهد ه دار برقراري تناسب، تعادل و وحدت در امور نامتناسب و نامتعادل است. علاوه بر اين، در لابلاي بحث هاي سهروردي پديده هاي مختلف با ضميمه كردن نگاه وي به دولت، رنگ سياسي به خود مي گيرد.
نتيجه اين كه حكمت مدني اي كه سهروردي در تقسيمات خود از آن سخن مي گويد،علم به تمامي حقايق سياسي مربوط به معاش انسان در دنيا مي باشد. زندگي جمعي انسان نخستين و اصلي ترين ركن انديشه سياسي شيخ اشراق را تشكيل مي دهد و از اين رهگذر وي ضرورت وجود حاكم را براي زندگي جمعي بشر تعيين مي كند و تمامي امور دنيوي انساني را در نيل به كمال و سعادت مورد توجه قرار مي دهد.
* پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است
|