دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۴
اجتماعي
Front Page

زنان و مردان
تفاوت ها ، شباهتها
004956.jpg
علي تويسركاني
روان شناسان در مورد بروز تفاوتهاي زن و مرد، هر دو عامل محيط و وراثت را سهيم مي دانند. اما جامعه شناسان با روان شناسان اختلاف نظر فاحشي دارند. آنها معتقد هستند كه تفاوتهاي زن و مرد معلول تفاوت رفتاري است كه جامعه در مورد آنان پيش مي گيرد و معتقدند كه دو جنس در اساس با هم هيچ تفاوتي ندارند، بلكه اجتماع موجب مي شود كه آنها گرايشهاي متفاوت پيدا كنند و به زمينه هاي مختلف سوق داده شوند. از نظر جامعه شناسان تفاوت زن و مرد در جزييات است نه در كليات. زيست شناسان عقيده دارند كه زن و مرد تفاوتهاي بنيادي دارند؛ بدين معنا كه تفاوتهاي آنها در درجه اول ارثي است نه محيطي. آنها معتقدند كه هر سلول بدن زن با هر سلول بدن مرد تفاوت دارد.
آنها قبل از آن كه به دنيا بيايند و تحت تأثير نفوذ هاي اجتماعي قرار گيرند، كاملاً تمايز پيدا كرده و براي زن يا مرد شدن آماده مي شوند. ويژگي هاي ساخت و عملكرد اعضا و دستگاههاي بدن دختران و پسران متفاوت است. اين تفاوت طوري است كه پسران را براي زندگي فعال و پرجنب وجوش و دختران را براي زندگي آرام آماده مي كند. در استعداد تجسم فضايي، تشخيص جهت و هدف گيري، پسرها بهترند. از نظر كلامي دخترها برتري دارند، اما از نظر ادراك كلامي پسرها برترند. پسرها ارتباطهاي مكانيكي را بهتر درك مي كنند و استعداد رياضي بهتري نسبت به دخترها دارند، اما در كارهاي دستي مخصوصاً كارهايي كه نياز به چالاكي انگشتان دارند دخترها بهترند و چابكي انگشتان زنان به آنها اجازه مي دهد كه ماشين نويس خوبي باشند. يكي از ويژگي هاي جالب زنان اين است كه مي توانند اطلاعاتي را براي مدت كوتاهي در حافظه خود نگه دارند كه با هم هيچ ارتباطي ندارند و به خود آنها نيز مربوط نيست. بر پايه همين توانايي است كه زنها بهتر مي توانند به منشي گري و كارهاي دفتري اشتغال داشته باشند. دختران از دوران ابتدايي تا دانشگاه آن هم تا سطح ليسانس در مجموع بهتر از پسرها درس مي خوانند و موفقيت هاي بيشتري به دست مي آورند. اما بعد از فراغت تحصيل و به ويژه بعد از دوره ليسانس معمولاً  از رقابت دست برمي دارند و در صورت ازدواج، خود را كاملاً  وقف خانواده مي كنند. البته زنان شاغل، نويسنده، وكيل و پزشك هم وجود دارند اما كمتر به جاه طلبي و مقام پرستي روي مي آورند و اين امر به مقدار زيادي از شكوفايي استعدادهاي آنها جلوگيري مي كند. پس مي توان گفت كه علت محدوديت زنها مسائل عاطفي است نه كمبود استعداد. ماتينا هورنر مي گويد زنان براي به دست آوردن موفقيت برانگيخته مي شوند ولي در عين حال از موفقيت نيز مي ترسند. هورنر مي گويد: موفق شدن در دنياي رقابت طلب چيزي است كه خيلي از زنها از آن پرهيز مي كنند زيرا ويژگي هايي را منعكس مي كند كه به طور سنتي غيرزنانه به حساب مي آيد. كتاب «پرواز تنها، زنان مجرد در نيمه راه عمر» نوشته آسيب شناسان خانواده،  كارل آندرسون، سوزان استوارت با بررسي زندگي زنان و مردان قبل و بعد از تأهل چنين نتيجه مي گيرند كه مردان معمولاً پس از ازدواج پله هاي ترقي را طي كرده، كارآمدتر، عاقل تر و نهايتاً  موفق تر مي شوند. ديويد اسكوس پروفسور علوم رفتار شناسي بيان مي كند كه كروموزم X پدري نه تنها از نظر وراثت خصوصيات زنانه نقش مهم تري را نسبت به كروموزوم X مادري ايفا مي كند بلكه انتقال دهنده برخي مهارتهاي اجتماعي نيز هست و اين بدين معناست كه مردان بايد مهارتهاي اجتماعي را بياموزند، در حالي كه زنان آن را در ساختمان ژنتيكي خود دارند و اين امر با بسياري از جنبه هاي بلوغ (رواني، اجتماعي، جنسي) در دختران و پسران نيز مطابقت دارد. محققان استراليايي اعلام كرده اند:
آن قسمت از مغز كه براي صحبت كردن مورد استفاده قرار مي گيرد در زنان نسبت به مردان ۳۰-۲۰ درصد وسيع  تر است. شايد همين موضوع سبب مي شود كه زنان در امتحانات بلاغت شفاهي، حافظه شفاهي و برخي مهارتهاي حركتي ظريف بهتر از مردان عمل كنند. در مطالعه اي كه با استفاده از فن راديوگرافي و MRI صورت گرفت مشخص شد كه مردان تنها از سمت چپ مغز خود براي حل مسائل زبان شناسي استفاده مي كنند در حالي كه زنان از هر دو نيمكره مغز سود مي برند. توانايي زنان در استفاده همزمان از هر دو نيمكره مغز، آنها را قادر مي سازد كه به هنگام صحبت كردن به مراكز عاطفي نيز دسترسي پيدا كنند و در ارتباطات عاطفي موفق تر عمل كنند. شايد اين نكته را كه خانمها مددكاران اجتماعي، مشاوران، آموزگاران موفق و پرستاران خوبي هستند را بتوان به اين موضوع نسبت داد. تفاوت هورموني بين مرد و زن مسئول قسمت بزرگي از تفاوتها در توانايي هاي ورزشي به شمار مي رود. تستوسترون ترشح شده در مردها اثر آنابوليكي پرقدرتي دارد؛ به اين معني كه موجب افزايش توليد پروتئين در تمام بدن به ويژه در عضلات مي شود. در واقع حتي مردي كه فعاليت ورزشي زيادي ندارد اما تستوسترون زيادي دارد جثه عضلاني او ۴۰ درصد بيشتر از زنان نظير خود خواهد بود و قدرت او نيز به همين نسبت بيشتر است. هورمون جنسي زنان يعني استروژن نيز احتمالاً مسئول قسمتي از اختلاف بين قدرت زن و مرد است، اگرچه اثر آن به همان شدت تستوسترون نيست. معلوم شده است كه استروژن رسوب چربي را در زنان به ويژه در بعضي بافتها افزايش مي دهد. بديهي است اين موضوع مانعي در برابر توليد حداكثر قدرت در ورزش هايي ايجاد مي كند كه به سرعت يا قدرت بدني بستگي دارد اما از طرف ديگر اين موضوع مي تواند در ورزش هاي استقامتي سخت كه براي توليد انرژي نياز به چربي دارند يك كمك مؤثر به شمار آيد. چنانچه ركورد رفت و برگشت بين دو سوي كانال مانش در حال حاضر متعلق به زنان است. پسرها در پرتاب كردن توپ و ديسك بهتر از دختران هستند. شايد علت آن در اغلب موارد اين باشد كه پسران براي بازي با توپ تقويت مي شوند اما احتمالاً علت اساسي تري هم وجود دارد. شكل دست ها در دو جنس متفاوت است، مخصوصاً در دختران ساعد با بازو زاويه اي تشكيل مي دهد كه در دست پسران وجود ندارد.بنابراين دختران به دلايل ژنتيكي و تشريحي نمي توانند موفقيت پسران را در پرتاب به دست آورند. نكته قابل توجه ديگر آن است كه اگر مرد و زني را در جزيره اي دور افتاده رها كنيد چگونگي وضعيت سوخت و ساز بدن در خانمها منجر به آن خواهد شد كه زن بيش از مرد زنده بماند.
منابع :
باطني، محمدرضا و نفرآبادي، طلعت(۱۳۶۹) انسان، بارنت آنتوني، نشر نو
عامري، محمدحسن و همكاران (۱۳۸۲) فيزيولوژي پزشكي، گايتون، نشر اشارت
گنجي، حمزه، (۱۳۸۰) تفاوتهاي فردي، نشر بعثت
ميلاني، مهيني (۱۳۶۵) بلوغ در ساموآ ، ميدمارگارت نشر ويس
سيدمحمدي، يحيي(۱۳۸۲) نظريه هاي شخصيت، شولتز دوان ، نشر دانشگاه آزاد
ستوده، هدايت الله و همكاران (۱۳۷۵) مفاهيم بنيادي در جامعه شناسي، نشر آواي نور

راههايي براي تقويت وتحكيم روابط خانوادگي
قواعدي كه با آن زندگي مي كنيد
004959.jpg

روابط سالم و متعادل خميرمايه عشق به زندگي خانوادگي است. مسائل و مشكلات زيادي اين روزها دست به دست هم داده و به سستي و تضعيف روابط خانوادگي منجر شده است. از سوءتفاهمات و انتظارات نابجا گرفته تا نوع ارتباط كلامي، عدم پايبندي به قواعدي مشخص، روش مديريت خانه و ...
مجموعه اي كه در اين ستون از نظرتان مي گذرد، ضمن آسيب شناسي، راه حل هايي براي تحكيم و تقويت روابط خانوادگي پيشنهاد مي كند.

قاعده، راهنما يا نظامي است براي عمل، رفتار، روش، رهبري و ترتيب كار. قواعد نيروي حياتي پويا و فوق العاده مؤثر در زندگي خانوادگي است. قواعد با مفهوم «بايد» سروكار دارند.
عده زيادي از مردم تصور مي كنند كه ديگران نيز از آنچه آنان مي دانند، آگاهند. صحبت با ديگر افراد خانواده در مورد فهرست قواعد مي تواند راه را براي يافتن دلايل سوءتفاهم و مشكلات رفتاري باز كند.
قواعد ممكن است كهنه و قديمي، غيرمنصفانه، نامفهوم يا غيرمقتضي باشند.
مثال:قاعده غير انساني: «هرچه اتفاق مي افتد، اهميت نده و به ظاهر خوشبخت باش.»
قاعده پوشيده: «درباره اش صحبت نكن، چنان رفتار كن كه گويي وجود نداشته است.»
قاعده ويران كننده: «با من از مشكلات خود صحبت نكن، مسأله مربوط به خود تو است.»
زندگي در محيط خانواده، همواره تجربيات ديدني و شنيدني زيادي به همراه دارد. بعضي از اين تجربيات، مايه دلخوشي و بعضي ديگر دردآور و ناراحت كننده است و بعضي ممكن است احساس شرمندگي همراه داشته باشد. هرگونه احساساتي كه به وجود آيد، اگر اعضاي خانواده نتوانند آنها را بشناسند و درباره شان توضيح بخواهند، اين احساسات به درون ريخته مي شود و ريشه هاي رفاه خانوادگي را از بين مي برد. سدهاي خانوادگي كه در مقابل صحبت كردن درباره مسائل خانوادگي بنا مي شود، دليل مهمي براي كاستن ارزش فردي است. در خانواده اي كه اين قاعده حاكم باشد كه: «بچه ها نمي توانند اظهار نظر كنند» در نتيجه كودكان كينه به دل مي گيرند، از پدر و مادر رنجش و بيزاري پيدا مي كنند و بدتر آنكه درباره ارزش فردي خود وضعي پيدا مي كنند كه به احساس ناكامي، خشونت و تنهايي مي انجامد. قاعده غالباً با اين عبارت بيان مي شود كه «تو هنوز جوانتر از آني كه...» و اين طور برداشت مي شود كه دنياي بزرگسالان بيش از حد پيچيده، ترسناك، بد و مضر و يا سرشار از لذت است كه كودك بتواند آن را كشف كند. بسياري از والدين سعي مي كنند براي محافظت فرزندان، كارهاي خود را از آنان پوشيده دارند. چرا كه قاعده آنان اين است كه: «پدر و مادرها به هيچ وجه كار نادرستي نكرده اند فقط، شما بچه ها هستيد كه بد رفتار مي كنيد.»
بيشتر اوقات در قواعد خانوادگي اجازه ابراز احساسات فقط وقتي وجود دارد كه احساسات موجه باشد. در حالي كه اگر قواعد شما بگويند هر گونه احساسي كه داريد مطلوب و قابل قبول است، خويشتن شما رشد مي كند. اگر بتوانيد با تمام اجزاي خود تماس داشته باشيد زندگي خانوادگي شما مي تواند به نحو برجسته و مهيجي تغيير كند و بهتر شود. خانواده اي كه قاعده هاي آن امكان اظهار عقيده آزاد در مورد هر چيز، خواه شاد كننده را فراهم كند، بهترين بخت مساعد را براي يك زندگي بالنده خواهند داشت.
قواعد همواره احتياج به بازبيني و آرايش تازه دارند: «مرخص كردن چيزهاي قديمي و افزودن چيزهاي نو.»
تمرين
۱- كدام يك از قواعدي كه در حال حاضر داريد، مناسب است؟
۲- كدام يك از قواعد، بايد از بين برود؟
۳- چه قواعد جديدي بايد تنظيم كنيد؟
۴- آيا قواعد شما انساني، آشكار و مطابق با واقعيت هستند؟ و يا پوشيده، غيرانساني، قديمي و ويران كننده؟
۵- تا چه حد قواعد شما براي ديگران مفهوم است؟
۶- آيا اين قواعد را با صراحت، بيان كرده ايد و يا فكر كرديد خانواده شما مي توانند قاعده ها را در فكر شما بخوانند؟
۷- آيا مي توانيد قواعد را با زمان تطبيق دهيد و قوانين كهنه را به دور اندازيد؟
۸- آيا قواعد تان واقعاً به شما كمك مي كنند يا سد راه شما هستند؟
۹- براي تغيير قواعد خود چه كرده ايد؟ چه كسي اجازه دارد كه خواستار تغيير شود؟
۱۰- در خانواده شما قواعد چگونه به وجود مي آيند؟ چه كسي آنها را وضع مي كند؟ و آنها را از كجا آورده ايد؟
۱۱- آيا در خانواده شما قواعد آزادي اظهار نظر وجود دارد؟
۱۲- قاعده خانوادگي شما در مورد ابراز خشم چيست؟
۱۳- قاعده خانوادگي  شما در مورد ابراز محبت چيست؟
روش تربيتي شما چگونه است؟
مي خواهيد فرزندتان چه جور آدمي شود؟ اين امر وظيفه ساده اي نيست. تشكيل خانواده مشكل ترين كار در دنياست. پدران و مادران در مشكل ترين مدرسه دنيا- مدرسه آدم سازي- تدريس مي كنند. آنها لااقل ۱۸ سال به انجام وظيفه مشغول هستند. اين وظيفه احتياج به حد اعلاي حوصله، صبر، خوش خلقي، كارداني، عشق، بينش، آگاهي و دانش دارد. آدم سازي تجربه اي طولاني در آزمون و خطاست و در عين حال ممكن است كه اين وظيفه بهترين پاداش و تجربه شاد يك عمر را در برداشته باشد. بسياري از والدين نسبت به اينكه هرچه بهتر و بيشتر براي فرزند خود تلاش كنند، بسيار احساس مسئوليت مي كنند. موضوع اصلي، چگونگي تعليم دادن است. نقشه ها از خانواده اي به خانواده ديگر فرق مي كند. بعضي طرح ها نتيجه اش به پرورش خانواده منتهي مي شود و برخي به آشفتگي وضع مي انجامد. اگر بزرگسالان قبل از آنكه به بلوغ كامل فكري و روحي برسند تشكيل خانواده دهند، پيشرفت، كار بسيار پيچيده و خطرناك خواهد بود. البته كار ناممكن نخواهد بود اما قطعاً براي زوج جوان مشكلاتي به همراه خواهد داشت. برخي از اولياء در وضعي هستند كه خيلي از چيزهايي را كه انتظار دارند به فرزندشان تعليم دهند، خود هنوز نياموخته اند. مثلاً پدر يا مادري كه هنوز ياد نگرفته بر اعصاب خود مسلط باشد، نمي تواند به فرزندش بياموزد كه چگونه خود را كنترل كند. هيچ چيز مانند تربيت كودك، نمي تواند نقص يا عدم كفايت بزرگسالان را فاش كند در چنين شرايطي پدر و مادر باهوش مانند فرزندشان شاگرداني آماده آموختن مي شوند. خوشبختانه در هر موقعيتي مي توان در وضع خانوادگي تغييراتي به وجود آورد، مشروط بر آنكه افراد خانواده متوجه احتياج به تغيير شوند و راه اجراي آن را بيابند. سرزنش كردن خود، از توان شما براي تغيير وضع مي كاهد. سرزنش كردن، يكي از گرانترين و نامعقول ترين راه هاي استفاده از نيرو است. تجارب دوران كودكي هر فرد تأثير مهمي در شيوه تربيتي او دارد. بيشترين مقدار طرح شما تكرار اتفاقاتي است كه در دوره رشد خود داشته ايد، خواه خانواده شما بالنده باشد و خواه آشفته. اگر شما شيوه اي كه پدر و مادرتان بر آن اساس شما را بار آورده اند مي پسنديد و از چگونگي رفتار آنان با يكديگر رضايت داريد، مي توانيد آن را براي نقشه خود نمونه قابل قبولي بدانيد و مي توانيد بگوئيد: «من همان روشي را به كار مي برم كه آنان به كار بردند.» اما اگر آنچه را كه در دوران رشد تان اتفاق افتاده نمي پسنديد، احتمالاً ترجيح مي دهيد كه روش تربيتي خود را براي فرزندانتان تغيير دهيد. پس شما بايد بدانيد كه چه تغييراتي مي خواهيد به وجود آوريد و اين كار را چگونه مي خواهيد انجام دهيد.
وجيهه زحمت كش

حيله هاي رواني
بيست حقه ظريف از زبان حيله گر- هفته ششم
منظوري نداشتم

اگر يك جمله يا عبارت را بدون توجه به معني آن چندين بار با صداي بلند تكرار كنيم چه رخ مي دهد؟ جواب: مفهوم آن جمله تغيير مي كند. به عبارت دقيق تر، درك ما نسبت به آن جمله تغيير مي كند. در ميان عباراتي از قبيل: «ديگر دير شده است» ، «وقت ندارم» ، «دروغ مصلحت آميز» ، «منطق مال كتاب هاست» وغيره «منظوري نداشتم» يكي از بدترين آنها است، چاهي است كه راه پنداشته شده است، راهي براي گريز.
منظوري نداشتم يا قصدي نداشتم، يك حيله رواني است كه ذهن افراد آن را يافته و در مواقع خاص به طور غيرمنطقي و اتوماتيك آن را بكار مي برد.
دقت كنيد: هيچ چيز بدتر از آن نيست كه كسي منظوري نداشته باشد ولي حرفي بزند يا قصدي نداشته باشد ولي رفتاري از او سر بزند.
چه خوبست هر وقت حرفي مي زنيم حتماً منظوري داشته باشيم تا براساس آن كلام خود را مهار كنيم. اين فقط يك سليقه شخصي نيست بلكه علم سازگاري رفتار چنين مي آموزد.
اشتباهات لفظي ما در بسياري مواقع، اشتباهات فكري ما هستند! چه وقت مي گوييم منظوري نداشتم؟
گاهي چيزي مي گوييم كه شنونده ناراحت مي شود. آن چه گفته ايم منطقي بوده ولي شنونده را ناراحت كرده است. به او مي گوييم منظور بدي نداشته و فقط خواسته ايم او را آگاه كنيم. در اين جا اين عبارت تقريباً درست و به جا با مفهوم واقعي خود عبارت به كار رفته است. ولي گاهي كسي حرفي مي زند كه غيرمنطقي است و شنونده را ناراحت مي كند، وقتي كه گوينده با اعتراض مواجه مي شود، مي گويد: منظوري نداشتم، همين و بس. در اينجا عبارت منظوري نداشتم با چه مفهومي به كار رفته است؟
من حرف غيرمنطقي زده ام، شما ناراحت شديد و من مي گويم منظوري نداشتم. شنونده با شنيدن اين جمله كمي آرام مي شود و رها مي كند. شايد ظاهر اين جريان ارتباطي مثبت تلقي مي شود ولي در واقع مثبت نيست بلكه ضد رابطه است. چرا؟ چون وقتي در وضعيت غيرمنطقي گوينده اين جمله را به كار مي برد، براي گوينده گريز است و براي شنونده، مانع. مانع نزديك شدن به مقصود گوينده! گرچه با اين روش ظاهراً از كدورت جلوگيري شده است ولي باعث دوستي آگاهانه نيز نشده است. اين گونه ارتباط گرفتن، رابطه را هميشه در سطح، جامد و غيرخلاق نگه مي دارد. عيناً آن وضعيتي كه در حال حاضر در ميان ما بسيار رايج است و در آن غوطه وريم.
وقتي در صحبت هاي خود از روي عادت مي گوييد منظوري نداشتم بلافاصله از خود سؤال كنيد كه اگر منظوري نداشتم چرا گفتم؟ حتماً به سؤال خود پاسخ دهيد! خواهيد ديد كه منظوري داشته ايد كه حتي برايتان مهم هم بوده است، فقط چون منطق رفتارتان را درك نكرده بوديد نتوانستيد با كلام خود فضايي ايجاد كنيد كه منجر به دادوستد منطقي رابطه بشود.
گاهي غفلتاً پاي كسي را لگد مي كنيد، بلافاصله به او مي گوييد عمداً اين كار را نكردم، قصدي نداشتم. اين برخورد طبيعتاً درست و به جا است. كنش هايي كه غفلتاً از هر كسي سر مي زند، قابل درك، محتمل و شناخته شده است. در ايستگاه هاي مترو، وقتي مسافران با فشار و سرعت زياد شما را بدون آن كه بخواهيد حركت مي دهند، حتماً امكان دارد كه پاي كسي را لگد كنيد يا تلو خوران به سايرين تنه بزنيد و اين قابل درك است. ولي گاهي منظوري نداشتم را وقتي به كار مي بريم كه قابل درك نيست.
مثلاً در يك تصادف رانندگي بعد از حادثه دو طرف مقصر و بي تقصير، به طور كاملاً غيرمنطقي درگيري جسماني ايجاد مي كنند تا پس از زد و خورد عجيب اوضاع عادي مي شود و وقتي به حال متعادل خود برگشتند به دلايل فرصت طلبانه اي به هم مي گويند منظوري نداشته اند، اين يعني چه؟
فردي در باره كسي قضاوت ناعادلانه اي كرده است وقتي با انتقاد مواجه مي شود مي گويد منظوري نداشتم. همين طوري گفتم. خوب اين يعني چه؟ همسايه اي مبلغ آبونه آب را به طور غيرمنصفانه از ساير واحدهاي ساختمان دريافت مي كند، وقتي اقدام زشت او فاش مي شود و مورد سؤال قرار مي گيرد در نهايت، پس از توجيه هاي غيرمنطقي ديگر مي گويد منظوري نداشتم. رقيبي موقعيتي را با ناشايستگي از افراد محق ديگر مي ربايد و مي گويد منظوري نداشتم، افراد بسياري، شايد همه ما به درجات مختلف، پنهان و آشكار، براي برآوردن برخي از توقعات خود از كليد منظوري نداشتم استفاده مي كنيم. شخص معتاد به مواد افيوني، همه اعضاي خانواده خود را رسماً استثمار مي كند و وقتي به او اعتراض مي شود، سوگند مي خورد كه به خدا منظوري ندارم، دست خودم نيست. ميزباني رفتار سرد و تلخ خود را چنين توجيه مي كند؛ منظوري نداشتم، دوستي، شتابزدگي خود را در قضاوت، با نداشتن منظور، بسته  بندي مي كند. آيا ما طعنه هاي خود را با بي منظوري به سمت افراد مختلف هدف گيري مي كنيم؟
دقت كنيد: هيچ وقت كسي بابت رفتار مثبت و منطقي خود نمي گويد منظوري نداشتم. چرا؟ وقتي كه اشتباهي از ما سر مي زند كه كاملاً ناخودآگاه و غيرارادي است، «منظوري نداشتم» بيان صحيح موقعيت رواني ما است، چون وقتي عملي خارج از اراده آگاه ما اتفاق مي افتد، طبيعي است كه ما براي آن منظوري در نظر نياورده ايم،  قصدي نكرده ايم! ولي وقتي كه آگاهانه يا تقريباً آگاهانه رفتاري بروز مي دهيم كه موجب تنش و واكنش فرد مقابل مي شود، مي خواهيم از مسئوليت رفتار خود گريخته و سروته قضيه را هم آوريم، مي گوييم منظوري نداشتم. در اين جا اين عبارت فقط يك حيله رواني است، لقلقه اي است كه آن را ياد گرفته ايم چون مي دانيم فرد مقابل با شنيدن آن كمي آرام مي شود. چرا؟ چون تصور مي كند كه ما خارج از اراده خود چنان رفتاري را بروز داده ايم. واقعاً در اين گونه موارد از تصور شنونده، سوء استفاده مي كنيم. از اعتماد او به طبيعت عبارت منظوري نداشتم، سوءاستفاده مي كنيم. بخش بد اين رفتار در همين نقطه عمل مي كند. با گفتن اين حرف، ما هم در باره خود اهمال مي كنيم و هم ذهنيت و عواطف شنونده را در جايي غيرطبيعي به كار مي گيريم.
اين نكته را بدانيد كه قطعاً در هنگام دريافت يك رفتار، آن را ارادي تلقي مي كنيم مگر آن كه در غيرارادي بودن آن، به قدر كافي، معصوميت خود را نگه داشته و بروز داده باشيد. طبيعتاً رفتار معصومانه در بزنگاه هاي رواني دقيق و قابل شناسايي عرضه مي شوند و نه در وقتي كه افراد، همديگر را در رابطه،  بي حق و بدون دفاع كرده باشند. كسي كه در حال درد كشيدن يا شرمنده شدن است، معصوميتش احساس مي شود ولي كسي كه در حال فرار، عصبانيت يا در حال حمله است، معصوم ديده نمي شود. گاهي اوقات، مي زنيم و فرار مي كنيم و هنگام گريختن مي گوييم منظوري نداشتم، آن هم با بي حوصلگي!
هر جا بخواهيم از انتقاد مصون بمانيم، مي گوييم منظوري نداشتم؛ اين اهمال كردن درباره خود است. مگر در يك حالت و آن اين كه ما اصولاً در باره هيچ كدام از رفتارهاي خود اراده و آگاهي نداشته باشيم، يعني هر چه از ما سر مي زند غفلتاً و دور از تصميم و تشخيص ما بوده باشد. آيا چنين است؟ بهتر است همواره در گفتار و رفتار خود منظوري داشته باشيم تا بتوانيم رابطه اي را سازمان دهيم كه پويا، زنده و قابل دادوستد باشد.
از اين پس هرگاه اين عبارت را گفتيد يا شنيديد، هشيار باشيد كه از منطق رابطه، خارج شده ايد! آنچه رابطه را شكل مي دهد و زنده مي سازد، اين است كه با درون بيدار و ذهن هشيار با يكديگر رفتار وگفتار كنيم، مي دانيم كه در جامعه ما تنبلي رفتار و گفتار تبديل به طبيعت افراد شده است و به همين دليل حيله رواني ديگري شكل گرفته و جا افتاده است؛ عبارت «حوصله ندارم» . در مقاله بعد، حوصله ندارم را به طور خلاصه تحليل خواهيم كرد. خواهيد ديد كه همواره، تقريباً پس از منظوري نداشتن، حوصله نداشتن، ايجاد مي شود. با ما باشيد تا بيشتر با يكديگر آشنا شويم.
مهشيد سليماني

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   ايران  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |