در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
جايزه مادربزرگ
روز تولد من مصادف است با اولين روز بهار و آغاز سال نو، زماني كه ۱۵ ساله شدم پدرم به مناسبت تولدم و عيدي يك دوربين عكاسي بهم هديه داد كه برايم بسيار باارزش و عزيز بود.بعد از آن از هر چيز و هرجا عكس مي گرفتم، تا اين كه يك روز در روزنامه چشمم به آگهي افتاد كه از عكاسان جوان دعوت به عكاسي با موضوع زندگي كرده بود.عكس هاي زيادي گرفتم كه بعد از چاپ هيچ كدام راضي ام نكرد، تا اين كه يك روز كه نااميد شده بودم مادربزرگ را ديدم كه با تلاش بسيار با چشمان كم سوي خود با آن چين و چروك صورتش كه حاصل سالها درد و رنج زندگي بود در حال نخ كردن سوزن است بلافاصله چند عكس گرفتم و ارسال كردم. وقتي اسم خود را در ميان برندگان ديدم از خوشحالي بال درآوردم.حالا آن عكس و جايزه در بوفه خانه سالهاست كه خودنمائي مي كند، هرچند مادربزرگ سالهاست در نقاب خاك آرميده است.
محمد رنجبر