نگاه
نگاهي به كتاب «خدا خانه دارد»
دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه اي مي خواند
|
|
ابوالقاسم غلامي
روايت تاريخ مذهبي و شعائر ديني ما به صورت هاي گوناگوني سال هاي متمادي، مكتوب شده اند كه هريك از اين آثار در جاي خود داراي ويژگي خاصي هستند؛ مثلاً در كتاب «حماسه حسيني» شهيد مطهري واقعه عاشورا را دور از تحريف و با زبان فيلسوفي پرداخت مي كند و يا در «رمان امام رضا» نوشته شكوه قاسم نيا، زندگي اين بزرگوار براي اولين بار، به زبان شاعرانه، لطيف و با احساس بيان مي گردد. اما اين بار فاطمه شهيدي قصد دارد در كتابي به نام «خدا خانه دارد» جدي تر تاريخ مذهبي ما را بنويسد و كار تازه اي ارائه كند كه از هر نظر با زبان و روايت ديگر نويسندگان حوزه نثر ادبي، متفاوت باشد. او در اين كتاب قصد دارد با زبان شعر، از عاشورا، اويس، زهير و پيغمبر اسلام بگويد. از خصوصيات بارز اين كتاب ايهامي است كه در سرتاسر آن موج مي زند، تا حدي كه خواننده را وادار مي كند، واژه ها را ببلعد و با آنها زندگي كند. در قسمتي از كتاب، از دهم محرم الحرام مي نويسد، از دو خط موازي مي گويد: اما اين بار برعكس، اين دو خط موازي در نهايت تلاقي نمي كنند، چون «مرد اين را مي دانست وقتي تصميمش را گرفت. مي خواست موازي بماند. گفت طوري مي رويم كه به هم نرسيم...»
فكر رياضي نويسنده مي داند كه در بي نهايت دو خط موازي يكديگر را قطع مي كنند، اما احساس آدمي، زبان رياضي را دور از خيال مي بيند. واقعاً همين طور است. تلاقي دو خط موازي در خيال ما تلاقي مي كنند، جايي كه توانايي آدمي قادر نيست آن دورها را رؤيت كند.
بنابراين تلاقي را به ما تحميل مي كند، چون «هيچ وقت به دشمنان اين طايفه نپيوسته بود، ولي باور هم نكرده بود كه در قتل عثمان شريك نبوده اند. بعد از آن كه پيراهن خوني عثمان دلش را چركين كرده بود، نزديك خانواده علي نيامده بود. همان دورها مانده بود. يك قدم پيش و يك قدم پس. بينابين راه! حالا پسر علي در كارواني در چندقدمي در حركت بود. چيزي در دلش مثل اسفند* (اسپند) آتش ديده جز زد.
البته اين زبان شاعرانه در فصول بعدي كتاب نيز ادامه دارد و اين موضوع تا حد زيادي، ايضاً ايجاد ابهام مي كند؛ تا جايي كه نثر به مرثيه نزديك مي شود و نويسنده مويه مي كند. مويه بر مولايي كه مظلوميت او بر كسي پوشيده نيست، اما اين راز و رمزهاي شاعرانه نويسنده بي حد و حصرند. تمامي ندارد، براي همين دچار حركات پاندولي از نثر به نظم، سرگردان مي ماند. اي كاش اين نثر، سروده مي شد. كه شايد در انتقال مفاهيم خود، با قدرت شعر عمل مي كرد. جاي اين مفاهيم، حتي در شعر امروز (نو) خالي است. نويسنده ناخواسته شعري نو سراييده است كه در نگاه هاي كوتاه، مكتوب شده اند. جايي در« اويس! من از تو غريب ترم!» كاملاً به زبان شعر نو نزديك مي شود. قبول تو از من خيلي عاشق تري، خيلي پاك تر، باصفاتر، اصلاً همه «خيلي ها» مال تو است و فقط يكي سهم من. من از تو خيلي غريب ترم!»
اين نوع سبك در يك دوره تاريخي در نثر شريعتي نويسنده و جامعه شناس دهه پنجاه ديده شد. وي در هبوط،«فرود آمدن در كوير» اين گونه مي نوشت و اين گونه سخن مي گفت؛ اما رويكردي كه در آثار شريعتي ديده مي شد، از پوست شاعرانه بيرون مي آمد و تبديل به تيغي مي شد كه پوست را نيشتر مي زند.
زباني تند كه واژه هاي شاعرانه آن نيز در تلطيف آن عاجز مي ماند. وي در نيايش آن قدر دست هايش به آسمان نزديك مي شود كه واژه ها قادر به همراهي كلام وي نيستند. او از اندوه عاشورا مي گويد، تا جايي كه مويه او مرثيه او مي شود و دانشجوي دهه پنجاه با نثر و زبان او روضه گوش مي دهد تا همراه با او اشك بريزد و اين نثر شاعرانه در كتاب« خدا خانه دارد» دوباره ديده مي شود. ولي كاملاً متفاوت با نثر شريعتي، نويسنده كتاب به رازهاي دروني خود مي پردازد و با ايهام و ابهام در جاهايي ما را وادار مي كند درباره او تصميم بگيريم. او چه مي گويد. شايد نسلي كه مي آيد بهتر بداند او براي چه اين گونه مي نويسد. زيرا نسلي كه او برايش اين گونه تاريخ را روايت مي كند، با خودش بيگانه است نسلي كه براي اين كه براي كسي بنويسد، وبلاگ مي كند. براي او عشق را اينترنتي بيان مي كند و بيان احساساتي نرم افزاري را در سايتي دور از واژه هاي« خدا خانه دارد» جست وجو مي كند.
پانوشت:
* چرا نويسنده اسفند را در آتش مي ريزيم با ماهي كه نوشته مي شود آورده، شايد تعمدي بوده است.
|