دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۳۳- Aug, 11, 2003
نگاهي به آموزش در جهانگردي
توسعه، بدون آموزش ممكن نيست
زير ذره بين
ميهمان نوازي، خصوصيات اخلاقي مطلوب، مثبت انديشي و نزاكت مواردي است كه آموزش آن در دستور كار مؤسسات آموزشي توريسم قرار دارد. سازمان ايرانگردي و جهانگردي در حال حاضر كانون ايرانگردان و جهانگردان جوان را تشكيل داده است.
005255.jpg
در عكس يكي از كلاس هاي آموزش اكوتورليدر را كه در دل طبيعت تشكيل شده ملاحظه مي كنيد.
حميرا محب علي
ايران از نظر داشته هاي طبيعي، جزو پنج كشور نخست جهان است و از نظر ميراث فرهنگي جزو ۱۰ كشور برتر. پس بي اغراق قابليت هايي را در خور توجه و ستايش، قابليت هايي قابل تبليغ كه بسيار پرجاذبه است، اگر چه گاه نه تنها در جهانگردي، بلكه در ايرانگردي نيز بسياري بر آن واقف نيستند؛ چرا كه:
بزرگترها اطلاعاتشان از گردش و گردشگري غالباً براساس تجربيات شخصي است و جوانترها كه هنوز تجربه بزرگترها را ندارند با اطلاعات پراكنده و متفرقه، همان راهي را پيش رو دارند كه بزرگترها، مگر آن كه آموزش در اين ميان، نقشي ديگر را رقم زند. آموزشي كه مبتني بر استانداردهاي علمي باشد، به روز باشد، قابل انتقال باشد و كاربردهاي عملي آن، نه تنها براي توريست حرفه اي بلكه براي گردشگرغيرحرفه اي و آماتور نيز قابل استفاده و هدايت كننده باشد.
به عقيده كارشناسان، اين آموزش بر دو محور استوار است: آموزش توريست و آموزش به راهنمايان تور و تورگردان ها.
سازمان ايرانگردي و جهانگردي با هدف تربيت نيروي متخصص در صنعت توريسم به استاندارد سازي اين آموزش پرداخته است.
براين اساس ۸ مؤسسه خصوصي زير نظر اين سازمان به آموزش صنعت توريسم اشتغال دارند.
به گفته آقاي مرتضي احمدي، مدير مركز آموزش خدمات جهانگردي، استانداردها در سازمان تعريف مي شوند. آزمون ورودي را سازمان برگزار مي كند. نوع دروس و چگونگي تدريس آن را سازمان تعيين مي كند و صدور گواهينامه نهايي هم، به عهده سازمان است.
براين اساس دوره هاي مختلفي وجود دارد. از جمله آموزش اكوتوريسم كه بر محور طبيعت و طبيعت گردي دور مي  زند.
دوره هاي بلدهاي محلي ويژه جوانان، دوره هاي آموزشي براي دفاتر خدماتي، مديران هتل ها و رستوران ها و دوره هاي مرتبط با هتلداري كه ۲۰ دوره كوتاه مدت است. داوطلبان از طريق دانشگاه جامع علمي كاربردي هم مي توانند مدرك كارداني بگيرند و البته از دانشگاه علامه طباطبايي نيز مدرك كارشناسي.
آموزش از نگاه آمار
به گفته احمدي، با شكل گيري سازمان جلب سياحان، از سال ۱۳۴۳ بخش هاي آموزشي در خصوص توريسم ايران در محافل مرتبط مطرح و دوره هاي آموزشي نيز در اين خصوص برگزار شد كه پس از انقلاب مدتي متوقف ماند.
آمار نشان مي دهد كه در سال ۱۳۷۶ تعداد آموزش گيرندگان صنعت توريسم در كشور ۳۰۰ نفر بود، در سال ۷۷ اين تعداد به بيش از ۱۰۰۰ نفر، در سال ۷۸ به بيش از ۲۵۰۰ نفر، در سال ۷۹ به ۳۹۰۰ نفر، در سال ۸۰ به ۴۰۰۰ نفر و در سال ۸۱ نزديك به ۵۰۰۰ نفر رسيد. يعني در خلال اين سال ها، حدود ۵۰۰۰ نفر در زمينه صنعت توريسم آموزش ديدند و علاوه بر آن دوره هاي بسياري براي تربيت مربي، آموزش كاركنان مرتبط با اتوبوس هاي توريستي، كاركنان برخي از واحدهاي تابع نيروي انتظامي و ... برگزار شد.
لزوم آموزش توريسم
توسعه منابع انساني يكي از بزرگترين اركان توسعه جهانگردي است و اين توسعه بدون آموزش امكان پذير نيست. به واقع مي توان گفت كه آموزش در جهانگردي ركن مهم و اساسي توسعه منابع انساني است.
اين آموزش تا آنجا از اعتبار برخوردار است كه بدون آن امكان ارائه خدمات درست و اصولي ممكن نيست. به دليل ويژگي هاي خاص جهانگردي، منابع انساني صنعت توريسم بايد از مهارت هايي خاص برخوردار باشند.
نارضايتي جهانگرد، كل صنعت را زير سؤال خواهد برد. براين اساس در كشورهاي پيشرفته برآموزش توريسم در سطوح كلان به خصوص در مقطع دكترا اتفاق نظر دارند.
احمدي در اين خصوص معتقد است:«توريسم بر مبناي سنتي قابل پيشرفت نيست. يك مدير هتل نمي تواند منتظر بماند تا يك جهانگرد از راه برسد و در هتلش اقامت كند. بخش بازاريابي از اركان مهم توريسم است كه خود، آموزشهاي پيچيده اي دارد. از طرفي مهارت هاي جلب مشتري در توريسم هم مطرح است. چيدمان ميز، نوع برخورد، شناخت روحيات جهانگرد، مهمان نوازي هم از نظر داشتن مهارت اين كار، هم داشتن ظاهر مناسب، خصوصيات اخلاقي مطلوب، مثبت انديشي و نزاكت و... همه و همه مواردي است كه آموزش آن در دستور كار مؤسسات آموزشي توريسم قرار دارد.»
مدير مركز آموزش خدمات جهانگردي مي افزايد: «تصويرسازي در مورد اين كه كشوري امن است، وظيفه دولت است اما برنامه ريزي براي گردش جهانگرد در ايران به عهده بخش خصوصي است.»
وي در خصوص اشتغالزايي در اين صنعت معتقد است: «در حال حاضر ۲۵۰۰۰ نفر در كشور به طور مستقيم به صنعت توريسم اشتغال دارند. در بخش رستورانها و واحدهاي پذيرايي ۲۰ هزار نفر، دفاتر خدمات مسافرتي ۱۰۰۰۰ نفر و بخش هاي ديگري نيز هستند كه به جهانگردي وابسته اند اما وظايف اصليشان چيز ديگري است از جمله صنايع دستي، گمرك، نيروي انتظامي و ... به طور كلي در حدود ۵۰۰ هزار نفر به صورت مستقيم و غيرمستقيم با صنعت توريسم در ارتباطند.»
احمدي همچنين مي گويد: «سازمان ايرانگردي و جهانگردي در حال حاضر كانون ايرانگردان و جهانگردان جوان را تشكيل داده است.
در حوزه آموزش اين بخش برنامه هايي وجود دارد كه بيشتر بر آموزش بلدهاي بومي در استان ها متمركز است و در هر استان مؤسسه اي وجود دارد كه مجري اجراي اين دوره هاست.»

عجيب از طبيعت
معجزه حيات!
005265.jpg
زمين موجودي است «ماده» كه خالق طبيعت در ابتداي آفرينش در همه جاي آن بذرهاي گوناگون به وديعت نهاده است ، حتي در كويري ترين و سترون ترين جاهاي آن. اين بذرها حتي پس از هزاران سال نيز اگر آب ببينند جوانه مي زنند ، سبز مي شوند ، مي بالند و حيات را به وجود مي آورند.
اين نقل قولي است از يكي از روحانيون انديشمند كرد كه بارها و بارها به ثبوت رسيده است. فراموش نكنيم كه حتي پس از ده ها سال نيز اگر در كوير لوت باران ببارد ، براي چند روز كوتاه ، گل ها و گياهاني از خاك سر بر مي آورند، كوتاه زندگي مي كنند، مأموريت خود را در هستي انجام مي دهند و پس از باروري و بذرپاشي باز هم علي الظاهر مي ميرند تا كي دوباره باراني بيايد و حياتي دوباره...
معجزه حيات چيز شگفت انگيزي است. كدام پرنده و يا كدام باد يك دانه آفتابگردان را در اينجا افكنده است تا اينكه اين گل زيباي آفتابگردان در نزديكي پارك ملي گلستان از ميان سيمان و قير سر برآورد و باز هم معجزه حيات را به نمايش بگذارد.

نگاه
زمان كندن دندان پوسيده
محمد علي اينانلو
مثل يك دندان پوسيده كهنه كه درد مزاحم مدام دارد اما از ترس درد كشيدن رهايش كرده ايم؛
مثل گرماي رخوتناك كيسه خواب در يك صبح سرد زمستاني كه از ترس سرماي گزنده سحرگاهي براي بيرون خزيدن دل دل مي كنيم؛
و مثل يك روياي شيرين نيمه كاره كه با بستن دوباره چشم ها انتظار ادامه اش را داريم ، به نفت چسبيده ايم ، به پولي كه از فروش آن ارتزاق مي كنيم ، اما بايد بدانيم كه مثل هر واقعيت ديگري بايد واقعيت پايان نفت- يا جايگزين شدن انرژي ديگري به جاي آن- را هم بپذيريم. مثل كندن دندان پوسيده ، مثل واقعيت بيرون خزيدن ناگهاني از كيسه خواب رخوتناك سحرگاهي ، مثل پذيرفتن پايان يك روياي شيرين.
سؤال اين است: آيا واقعاً اقتصاد بدون نفت براي ما وحشتناك است؟ آيا ما در برهوت عربستان ، شنزارهاي امارات و يا در بيابان هاي كويت زندگي مي كنيم كه اگر نفتمان تمام شد زندگي مان هم تمام شود؟ مسلماً واقعيت به جز اين است ، فراموش نكنيم كه ما در «مرز پرگهر» زندگي مي كنيم ، جايي كه خداوند در آفرينش آن از هيچ لطفي فروگذار نكرده است.
دشت ها و كوه ها و جنگل ها و درياها و درياچه هاي آن هر يك به تنهايي قادر است كه كشوري بزرگ را اداره كند. همين چند سال پيش بود كه يكي از كارشناسان دانشگاه اروميه نوشت با فروش نوعي سخت پوست ذره بيني به نام «آرتميا» كه در آب هاي شور درياچه اروميه زيست مي كند و به كار تغذيه آبزيان در شيلات مي خورد مي توان بي آنكه به زيست بوم اين درياچه لطمه بخورد ساليانه ده ميليارد دلار يعني تقريباً چيزي در حد فروش نفت ايران ارز به دست آورد.
بي شك شمردن تك تك داشته ها و استعدادهاي خدادادي ايران از مرحله اين چند سطح خارج است ، اما از ميان همه ، همين يك نكته كافي است كه صنعت توريسم در اين دهه با رقم شگفت انگيز يك هزار ميليارد دلار سروكار دارد ، در حالي كه آخرين و بيشترين درآمد «مرز پرگهر» زير يك ميليارد دلار بوده است.
مسلم است كه كشور گسترده و متنوع و زيباي ما با استفاده درست از مديريت هاي صحيح و كارآمد مي تواند آنچنان درآمدي از وضعيت توريسم داشته باشد كه درآمد فعلي نفت در مقابل آن بيشتر به شوخي شبيه است. آيا زمان كشيدن دندان پوسيده فرا نرسيده است؟

بي احتياطي گردشگران و خسارت جبران ناپذير
معاون حفاظت و امور اراضي اداره كل منابع طبيعي يزد گفت: بر اثر آتش سوزي ناشي از بي احتياطي گردشگران، ۹۰۰ ميليون ريال به عرصه هاي جنگل باغ شادي شهرستان خاتم خسارت وارد كرد. سيد جمال موسوي زاده در گفت وگو با ايرنا افزود: بر اثر حريق۶۰ هكتار از عرصه هاي منابع طبيعي كه شامل بادام ، بنه ، كيكم ، ارژن و گياهان مرتعي است به كلي خسارت ديد يا نيمه سوز شد.

ماجراهاي طبيعت
آخرين زوزه
«لوبو»
اثر:ارنست تامپسون ستون
برگردان:حميد ذاكري
005260.jpg
قسمت دوم
اعتنايي به گاوهاي نر يا ماده گاوهاي پير نداشتند و اگر چه گاهي كره اسب يا گوساله جواني را شكار مي كردند اما كاملا معلوم بود كه گوشت گوساله يا اسب خوراك دلخواهشان نيست. همچنين علاقه اي به گوشت گوسفند نداشتند، اگر چه گهگاه با كشتار گوسفند نيز خود را سرگرم مي كردند. يك شب در ماه نوامبر، بيانكا و گرگ زرد دويست و پنجاه گوسفند را كشتند، فقط براي سرگرمي، و حتي يك سير از گوشت آن ها را نخوردند.
اين ها چند نمونه از داستان هاي فراواني است كه براي نشان دادن غارتگري هاي اين گروه خرابكار مي توانم بگويم. هر سال تدابير گوناگوني براي نابود كردن آنان به كار گرفته مي شد ولي همگي بي ثمر مي ماند. جايزه سنگيني براي سر لوبو تعيين گرديد و در نتيجه ده ها نوع سم به طرق مختلف در سرراهش گذاشته شد ولي همه را كشف كرد و به هيچ كدام لب نزد. از تنها چيزي كه مي ترسيد اسلحه آتشين بود و به همين جهت هرگز به آدميزاد نزديك نمي شد و مي كوشيد هيچ وقت با گله داران روبه رو نشود. گروه لوبو به محض اين كه آدمي را از فاصله دور مي ديدند به سرعت باد فرار مي كردند. اين كه لوبو به افراد گروه اجازه خوردن هيچ گوشتي به جز آنچه خود شكار كرده بودند نمي داد، يكي از رموز نجات آنان بود و قدرت شگفت انگيز شامه لوبو در تشخيص بوي دست انسان، يا سم، امنيت آنان را تكميل مي كرد.
يك بار يكي از چوپانان صداي آشناي لوبو را شنيد كه در گودي دره اي افراد خود را به گرد خويش احضار مي كرد. وقتي با احتياط و آرام به محل اجتماع گرگ ها نزديك شد ديد گروه لوبو گله كوچكي را دوره كرده اند. لختي بعد لوبو روي پشته كوچكي ايستاد در حالي كه بيانكا و بقيه تلاش مي كردند گاو جواني را كه انتخاب كرده بودند بدرند. اما گله دور هم جمع شده و با استراتژي دفاعي ويژه اي به صورت توده اي درآمده، سرهايشان به بيرون بود، به طوري كه خطي دايره وار از شاخ هاي تيز به دشمن نشان مي داد. درنگي حاصل آمد، گله نفوذ ناپذير مي نمود.
لوبو همچنان نظاره مي كرد و گرگ ها مي جهيدند و مي غريدند و پس و پيش مي رفتند. ناگهان يكي از گاوها كه ترسيده بود سعي كرد به وسط جمعيت عقب نشيني كند و همين حركت لحظه اي آرايش گله  را شكست. گرگ ها فقط توانستند از اين فرصت براي زخمي كردن گاو انتخابي خود بهره برداري كنند، اما نه بدان حد كه او را از پا بيندازند.
لوبو كه ديگر حوصله اش از تعلل و سستي افراد سر رفته بود،  سرانجام خرناسه عميقي كشيد و از پشته سرازير شد و به سوي گله حمله برد. خط گاوها از هجوم سنگين او به هم خورد و در يك لحظه لوبو به ميان آنان پريد. گله ناگهان مثل بمبي كه منفجر شود، از هم گسيخت. قرباني هم به همراه بقيه گريخت اما بيش از سي - چهل متر نرفته بود كه لوبو بر فرازش جهيد، گردنش را گرفت و ناگهان با تمام قدرت پس كشاند. ماده گاو جوان به سنگيني بر زمين كوفته شد. ضربه چنان سخت بود كه گوساله مهلت تكان خوردن نيافت. لوبو كنار كشيد و كشتن او را به ياران واگذاشت؛  كاري كه آنان ظرف چند ثانيه انجام دادند. لوبو به منظره نگاه مي كرد و گويي مي گفت: «چرا يكي از شما نبايد اين كار را انجام مي داد، بدون اين كه آن قدر وقت تلف كند؟»
مرد گله بان كه تا اين لحظه بهت زده نگاه مي كرد به خود آمد و فرياد كشيد. گرگ ها طبق معمول عقب نشستند، و او كه يك بطري استركنين داشت به سرعت سه قسمت جسد گوساله را به استركنين آغشت و سپس آن را رها كرد. مي دانست گرگ ها براي خوردن شكار خود برخواهند گشت. اما صبح روز بعد، وقتي به گمان خود براي ديدن اجساد گرگ ها به محل رفت، صحنه عجيبي ديد: اگر چه گرگ ها لاشه را خورده بودند اما به دقت قسمت هاي سمي را جدا كرده و دور انداخته بودند!
وحشت اين گرگ بزرگ در ميان گله داران گسترده مي شد و هر سال كه مي گذشت قيمت سر او بالاتر مي رفت تا سرانجام به پنج هزار دلار رسيد؛  جايزه اي عجيب و غيرعادي براي يك گرگ.بي ترديد تاكنون خيلي از انسان ها براي كمتر از اين پول به قتل رسيده بودند. اين جايزه خيلي ها را وسوسه مي كرد. يكي از همين روزها بود كه سروكله يك جايزه بگير تگزاسي به نام تانري در دره كرامپا پيدا شد.
تانري يك تيرانداز باسابقه بود كه شهرت فراواني در شكار گرگ داشت - استاد سواركاري و خبره تفنگ، با پشتوانه اي از شكار ده ها گرگ در طول ساليان. او و سگ هايش در دشت هاي باز گرگ هاي فراواني را كشته بودند، و اكنون شكارچي پير ترديدي نداشت كه ظرف چند روز پوست سر لوبو را بر پشت زين خود آويزان خواهد كرد.
آنان با اعتماد به نفس و شجاعانه، در تاريك - روشن صبح يك روز تابستان عازم شكار بزرگ خود شدند. چيزي نگذشت كه سروصداي سگ ها بلند شد. آن ها رد را يافته بودند. دو مايل آنطرف تر ناگهان «گروه خاكستري كرامپا» از دور ديده شد و تعقيب شتابناك و ديوانه وار آغاز گرديد. نقش سگ هاي تربيت شده شكاري اين بود كه گرگ ها را
- با ترفندهاي مختلفي كه آموخته بودند - معطل نگاهداشته و اگر توانستند عاجز كنند. اين عمل به شكارچي فرصت مي داد سر برسد و تيراندازي كند.
البته اين كار در دشت هاي باز تگزاس امكان داشت، اما اين جا اوضاع طور ديگري بود. لوبو به راستي منطقه خود را خوب برگزيده بود. دره هاي پر صخره و شيب هاي تند كرامپا و شاخه هاي فرعي آن، اين جا و آن جا دشت ها و مرغزارها را قطع مي كردند و صحنه اي وسيع و پرپيچ و خم را براي فرار فراهم مي آوردند. گرگ بزرگ اولين گريزگاه را انتخاب كرد و از شر شكارچي و سگ هايش رها شد. افراد دسته هم هر يك به سويي كشيدند و سگ ها را متفرق ساختند. سگ ها منطقه را نمي شناختند و چيزي نگذشت كه گروه لوبو، با طرح قبلي، يك به يك سگ ها را دوره كردند و آن ها را كشتند يا به شدت زخمي نمودند.
آن شب وقتي «تانري» سگ هايش را فرا خواند تنها شش سگ برگشتند كه دوتاي آن ها به سختي مجروح و در حال مرگ بودند. تانري حق داشت به تلخي بگريد. او دوبار ديگر هم براي به دست آوردن پوست سر سلطان تلاش كرد كه موفقيت بيشتري به همراه نداشت، جز آن كه دو سگ قيمتي ديگرش را هم از دست داد و دفعه آخر اسبش سقوط كرد و مرد. تانري با نفرت و خشم دست از جايزه بزرگ كشيد و به تكزاس برگشت و لوبو مقتدرتر از گذشته لجام امور را در منطقه خويش به دست گرفت.

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |