سه شنبه ۲ دي ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۶۰- Dec,23, 2003
آموزه هاي مولانا براي انسان امروز - واپسين بخش
روح صاحبدلان
002518.jpg

اشاره:به مناسبت بزرگداشت مقام رفيع مولوي همايشي در تالار علامه اميني دانشگاه تهران برگزار شد كه بخش نخست گزارش اين همايش ، در شماره پيشين تقديم شد، ادامه گزارش را درپي مي آوريم:



دكتر ديناني: مولوي بعد از فردوسي زبان فارسي را جاودانه كرد
002524.jpg

استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: مولوي بعد از فردوسي زبان فارسي را جاودانه كرد.
به گزارش ايلنا، در مراسم افتتاحيه همايش آموزه هاي مولانا براي انسان معاصر دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، استاد فلسفه دانشگاه تهران، با ابراز مسرت از برپايي اين همايش و توجه به آموزه هاي مولانا گفت: ايران مهد فرهنگ، تفكر، فلسفه و تاريخ است و از اين فرهنگ است كه عارفي چون مولوي پديد آمده است.
وي با تأكيد بر اين كه منشاء تأثير خاص انديشه هاي مولوي بركسي معلوم نيست افزود: مهم ترين دانشگاه هاي اسلامي در زمان مولوي بودند و البته پيش از آن مدارس نظاميه بودند كه تحت تسلط فرقه اشعري و شافعي بود كه از آن ها معارفي از اين دست حاصل نمي شود.
اين استاد دانشگاه گفت: شمس تبريزي كه اطلاعات ما درباره او و افكارش بسيار كم است از مهم ترين تاثيرگذاران بر انديشه مولوي بوده و بعد از آن مي توان به برهان الدين ترمذي، صلاح الدين زركوب و حسام الدين چلبي اشاره كرد كه نزد مولانا ارج و قرب خاصي دارند.
وي تاكيد كرد: تاثير زركوب و چلبي برمولوي آن چنان بوده كه به واسطه بروز مشكلي براي چلبي ، او لب فروبست و بحر پرتلاطم و درياي خروشان وجود او براي مدتي ساكت شد و در سرودن مثنوي وقفه  اي پيش آمد.
مولف مجموعه سه جلدي «ماجراي تفكر فلسفي در اسلام»به تاثير مولوي درموسيقي اشاره كرد و گفت: مولوي به موسيقي روح داد تا جايي كه نفس و هوا الهي شده و مي گويد بشنو از ني چون حكايت مي كند.چرا كه نفس الهي در ني دميده شده و نفخه الهي از بانك ني جاري مي شود.
اين مدرس فلسفه در بخشي از سخنان خود به مهاجرت اجباري پدر مولوي و خود او اشاره كرد و تصريح كرد: متفكران اشعري مذهب همانند امام فخررازي اين دو [مولوي و پدرش] را كه عقل  گرا و مخالف اشعريون و فقه شافعي بودند، از بلخ به قونيه جلاي وطن دادند. چرا كه به واسطه مدارس نظاميه، [در آن زمان] فقه اشعري تسلط كامل داشت.
اين سخنران در ادامه به عدم هم  زيستي فقه اشعري و عرفان پرداخت و گفت: رواج انديشه اشعري بلاي جان جهان اسلام بود و جهان اسلام را لم  يزرع كرد و برهوت فكري را سبب شد و امروزه هم اين تفكر در صورتي ديگر قابل مشاهده است، اما حضرت مولوي علي رغم زيستن در اين محيط هيچ  گاه به اين تفكر گرايش پيدا نكرد چرا كه عارف نمي  تواند اشعري باقي بماند.
002522.jpg

دكتر عبدالكريم سروش:
هم بگو تو، هم تو بشنو
«هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش
ما همه لاشيم، با چندين تلاش»
دكتر عبدالكريم سروش با خواندن اين شعر گفت: اين دنيا را آنان خراب كرده اند كه زياد حرف زده اند؛ حداقل آنان كه خاموش هستند كاري هم با ويراني جهان ندارند همين دليل براي خاموشي كافي است.
دكتر عبدالكريم سروش با بيان اين مطلب به تبيين دلايل خاموشي نزد مولانا پرداخت و گفت: براي مولانا اگرچه خاموشي دلايل مختلف و گوناگوني دارد؛ اما دليل اخلاقي آن نيز مهم است.
دكتر سروش كه سخنان خود را با الهام از تخلص مولانا جلال الدين بلخي «خاموش پرگفتار» عنوان كرد، والاترين دليل خاموشي نزد مولانا را مواجهه وي با هيبت هستي عنوان كرد و افزود: خاموشي در رفيع ترين سطح آن زماني به وجود مي آيد كه نداي هستي به گوش جان مي رسد و آن جاست كه ديگر سخن را معنايي نيست و به زبان نمي آيد.
دكتر سروش عالم سكوت را از دوگانگي خوف و رجا بيرون برشمرد و اظهار داشت: مولانا مي گويد خاموشي، پوست و قشر را رها مي كند و خود مغز است، مغز جان در خاموشي بيان مي شود.
دكتر سروش آموزه هاي مولوي را در دفتر پنجم مثنوي به تجربه نبوي نزديك دانست و خاطر نشان كرد: اگرچه مولانا مثنوي را با كلمه «بشنو» آغاز مي كند و قرآن با كلمه «اقراء»، يعني «بخوان» آغاز مي شود؛ اما او بعدها به اين مسائل توجه مي كند و دليل اين تفاوت را در مي يابد.
وي افزود: در آغاز او خود را در شاني نمي بيند كه چون قرآن، با «بخوان» كتاب خود را آغاز كند؛ اما وقتي به مسأله توجه مي كند، رمز اين تفاوت را در متصل بودن خود به منبع بي كران حق مي بيند.
مؤلف كتاب «حديث بندگي و دلبندگي» مولانا را كان شكري دانست كه دكان شكر فروشي دارد و تأكيد كرد: او سياست دوگانه خاموشي و گويايي را برگزيد و با ترْش رويان ترْش بود و با شيرينان، شيرين.
وي يكي ديگر از دلايل خاموش مولانا را رازناشناسي و نااهلي افرادي دانست كه در كنار مولانا حضور داشتند و گفت: خاموشي زبان عالم بي كران و عالم ديگري است كه هر كس را راه به گوهر آن نيست و بنابراين بسياري آن را در نمي يابند.
دكتر سروش گفت: مولانا درس سكوت و خاموشي و هنر شنيدن تعليم مي كرد و با اين حال خود سخن بسيار مي گفت، البته اين سخنان بسيار، حول يك معناي اصلي نبود.
دكتر عبدالكريم سروش در بخش ديگري از سخنان خود ناپرهيزي، توجه به گوهر و فارغ شدن از خوف و رجا را از دلايل خاموشي گزيدن نزد مولانا برشمرد و گفت: در نظر او آن چه دينداري عاميانه است با گفتن آغاز مي شود كه خوف و رجا را در آن جايي هست و اما آنجا كه خاموشي سخن اصلي است مقامي فارغ  از خوف و رجاست.         
002516.jpg

دكتر فريده معتكف:
مولوي به ما مي آموزد كه با گره ها جدال كنيم
انسان به دليل داشتن نفس ناطقه از حيوانات برتر بوده، هر چه بر علمش افزوده شود بر كيفيت عمرش نيز افزوده مي شود.
دكتر فريده معتكف، ايران شناس وپژوهشگر، كه در همايش آموزه هاي مولانا براي انسان معاصر مقاله اي با عنوان انسان و حيات انساني از نگاه مولانا ارائه كرده بود، با بيان اين مطلب گفت: روح فرشتگان از روح انسان برتر است، زيرا از عقل سليم عاري هستند، اما روح صاحب دلان از فرشتگان برتر است و براي همين آدم مورد پرستش فرشتگان بوده است.
معتكف افزود: ولي كامل ، اشرف و اعلي است و قيودي را پشت سرگذارده كه انسان و فرشته بدان دسترسي ندارند و از اين رو روح تمامي اشيا در نزد او حاضر است.
معتكف در تبيين حقيقت گفت: تنها يك حقيقت وجود دارد، اين حقيقت به شيوه هاي متعدد از سوي مردم مختلف بازشناسي شده و بر آن نام هاي گوناگون نهاده اند. انسان عاقل دوست دارد كه خود را گرفتار گره ها سازد، ما بي اندازه مشتاقيم تا مشكلات را حل كنيم ،ازاين رو گره ها را به هم مي بافيم و آنگاه تلاش مي كنيم تا آن ها را بازكنيم.
دكتر معتكف به دنبال اين مقدمه در باره مولوي اظهار داشت:مولوي به ما اندرز مي دهد كه با گره ها جدال كنيم و بگذاريم بال ها و پرها بدام بيفتند و در اين تلاش بي حاصل، ذره ذره ما از هم جدا شوند.
اين سخنران در ادامه گفت: معتزله معتقدند كه همه انسان ها از لحاظ قوه عاقله برابرند و برتري عقلي براثر تجربه يا تعليم حاصل مي شود وانساني را داناتر از ديگري مي سازد، مولانا اين نظريه را باطل به شمار مي آورد و بر اين اعتقاد است كه ميزان عقل مردم برحسب ذات آن ها تفاوت مي كند و برتري ذاتي به مراتب شايسته تر از برتري قوه عاقله است.
دكتر ضيا موحد:
002520.jpg

غزل هاي مولوي هركدام يك سماع است
به گزارش ايلنا، دكتر ضيا موحد منطق دان در همايش آموزه هاي مولانا براي انسان معاصر، ويژگي غزل هاي مولوي را وزن، ريتم يا ضرب آهنگ دانست كه گاهي اوقات كلمه ريتم براي آن متناسب تر است.
وي ادامه داد: معمولا مساله ريتم به چند دسته ريتمهاي ساده، مركب و پيچيده و ريتم هاي نامنظم تقسيم مي شود كه به ظاهر نامنظم است اما بر يك بستر منظم قرار مي گيرند.وي گفت: مساله سماع در بين عرفا اجر و قرب بسيار زيادي دارد به طوري كه غزالي با آن خشكي و عبوسي، وقتي به سماع مي رسد حرف هاي جالبي مي زند و تجليل مي كند.
موحد به مجلس سماع و شنيدن ضرباهنگ در آن مجلس اشاره كرد و افزود: وقتي درمجلس سماع وارد مي شويم يك ضرباهنگ مي شنويم، البته نبايد فراموش كرد كه همه بايك ضرباهنگ حركت مي كنند اما هركدام به اين ضرباهنگ، به شكل حركت خود، جواب مي دهند.وي گفت: در يك ضرباهنگ، به تعداد كساني كه در مجلس سماع هستند، فرديت و ذهنيت مطرح است يعني گاهي اين ها سماع همديگر را نگاه مي كنند، گاهي نگاه نمي كنند و گاهي هم با خود در رقص هستند.
دكتر موحد تصريح كرد: كساني كه در رقص باشند، يا گيرنده ضرباهنگ هستند و يا دهنده آن، در ابتدا ممكن است همه به يك ضرباهنگ برسند اما تفكيك بين اين ممكن نيست. در واقع گيرنده  همان دهنده و دهنده نيز همان گيرنده است.وي با اشاره به اينكه مجلس سماع جاي اين نيست كه راجع به سماع بحث شود، گفت: درمجلس سماع اگر بخواهيم بحث كنيم از سماع خارج مي شويم، يعني در جايي بايد بحث كرد كه مساله شركت كردن در سماع مطرح نباشد.وي اظهار داشت: هركس مي تواند خود را با سماع بيان كند، اما از طرف ديگر مي توان گفت كه اين موسيقي و سماع است كه خود را از طريق افراد بيان مي كند و اين نكته بسيار ظريفي است.

رساله
شمس از ديدگاه مولوي
و مولوي از ديدگاه شمس
002514.jpg
نتايج يك پايان نامه نشان داد كه رابطه ميان شمس و مولانا يك رابطه عاشقانه و ازلي است و بررسي آن به يك مكاشفه عظيم نياز دارد كه بدون آن هرگز چنين رابطه اي بين اين دو گروه نوراني تفسير پذير و قابل درك نخواهد بود.
به گزارش ايسنا، باسل ادناوي در پايان كارشناسي ارشد خود با عنوان «شمس از ديدگاه مولانا» آورده است: بررسي چنين رابطه اي كه ريشه در ازل دارد به مكاشفه اي بسيار عظيم نياز دارد. اما با توجه به فرضيه هاي تحقيق و سئوالهاي اصلي آن كه مبتني بر بررسي واقعه اي است كه هرگز تاريخ ادب و عرفان نظير آن را به ميراث بشريت تحويل نداده است و همچنين به نتيجه اين رخداد نظر دارد به اين امر پي بردم كه رابطه شمس و مولانا رابطه اي عاشقانه بود و عشق كه چرخ گردون در پرتو تجليات مختلف آن به حركت درمي آيد، اين رابطه راتحت الشعاع خود قرار داده است و تمام نتايج آن نيز عبارت از انعكاس نورانيت جوهر عشق در دو آئينه صيقل شده عالم خاك است.
در ادامه اين پايان نامه آمده است: همچنين باتوجه به دو مبحث «شمس از ديدگاه مولانا» و «مولانا از ديدگاه شمس» به اين نتيجه رسيدم كه هر دو آيينه «شمس» و «مولانا» منعكس كننده صورت و باطن يكديگر بودند كه با توجه به نوشته ها و اشعارشان سخن واحدي بر زبانشان راجع به هر دوي آنها در صوري بس بديع به نمايش گذاشته شده است و تمام حركات و سكنات آنها حكايتگر ذوب شدن اين دو شخصيت در همديگر است.
در بخش ديگري از اين پايان نامه آمده است:با توجه به مطالعه غزليات شمس چنين يافتم كه آن مولوي كه ما مي شناسيم، خود زاييده ديدار با شمس تبريزي است و تك تك آن چه در غزليات شمس راجع به شمس ذكر شده، البته با توجه به ابعاد مختلف سخن مي تواند جلوه اي از جلوه هاي اثرگذاري شمس بر مولوي باشد.
مولف در ادامه اين پايان نامه كه در سال ۱۳۸۱ با راهنمايي دكتر ناصر نيكوبخت در دانشكده علوم انساني دانشگاه تربيت مدرس تدوين شده، آورده است: آن چه در اين تحقيق به رابطه مريد و مراد بين مولوي و شمس تعلق دارد، بر ما روشن كرده است كه با رد هر نوع مريدي يا مرادي از طرف اين دو عاشق رابطه مريد و مراد منتفي شده و رابطه عاشقانه را جايگزين خود كرده بود، چرا كه عشق علت اتحاد ارواح است و با اتحاد و آميزش روح اين دو عاشق، مريد و مراد بودن ايشان رخت برمي بندد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
زندگي
سياست
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |