چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۲
در حوالي مزرعه پدري با رسول ملا قلي پور
براي كيميايي سوت مي زنم
سينماي جنگ ما هنوز متولد نشده. البته زحمت زيادي كشيده اند. اما... راستي از خودتان پرسيده ايد كه چرا نجات سرباز رايان مي فروشد و فيلم جنگي ما نه؟ ما در صحنه هاي جنگي از واقعيت ها پرهيز مي كنيم 
من صد و خرده اي سرباز گرفتم و روز آخري كه با اينها كار داشتم، ۵۲ تا مانده بودند و بقيه فرار! اين جماعت سربازاني بودند كه ۴ ماه آموزش ديده بودند و فقط اين را ياد گرفته بودند كه مثلا مي گفتيم به صف بايستيد مي گفتند: يا حسين!
002598.jpg
عكس  : ساتيار
ملاقلي پور متعلق به نسلي از فيلمسازان سينماي ايران است كه ديگر اعضاي مهم آن ابراهيم حاتمي كيا، كمال تبريزي و احمدرضا درويش هستند. فيلمسازاني كه ابتدا جنگ را از نزديك و به شكل مستقيم تجربه كردند، سپس سينما را بدون پس زمينه آموزشي و احساسي آموختند و بعدتر به فيلمسازاني در خور تبديل شدند كه مهم ترين ويژگي هايشان تسلط بر فن كارگرداني بود و شناخت موضوعي كه درباره اش فيلم مي ساختند و مهم ترين و برجسته ترين ضعف شان فقدان پشتوانه تحليلي و نظري درباره سينما.
به همين دليل هر فيلم ملاقلي پور، مثل هم نسلانش، اثري است پيش از هر چيز غافلگيركننده. گاه از جهت مثبت (سفر به چزابه) و گاه از جهت منفي (كمكم كن). هر كدام از هم نسلان ملاقلي پور، كمابيش داراي چنين كيفيت غافلگيركننده اي هستند. گاه در عرش اند وگاه بر فرش. با اين حال، اگر ازنگاه قراردادي به سينماي ايران فاصله بگيريم، قطعا در يك موضوع هيچ ترديدي نمي توان داشت كه اين نسل مهم ترين و قابل بحث ترين جريان سينمايي در ايران است. يعني اگر قرار باشد در صدد يافتن رگه هايي از سينماي ملي در سينماي متشتت و آش شله قلمكار ايران باشيم، بدون ترديد بايد بيش از هر فيلمساز ديگري بر همين نسل تمركز كرد. فيلمسازاني كه پيچيدگي ها، تعارض ها و تضادهاي نهفته در جامعه معاصر ايران را به نوعي در فيلم هايشان تجسم مي بخشند. گاه اين تجسم (بنا به دلايلي كه جايش اينجا نيست) به نمايشي از روح زمانه  ما تبديل مي شود و گاه در حد سطح و ماديت باقي مي ماند. با اين حال هر فيلم ملاقلي پور، حتي سرزنش شده ترين آن، كمكم كن، مملو از تجسم اين تعارض ها هستند و به همين دليل فارغ از تمام ضعف هاي روايتي و شخصيت پردازي، فيلم هايي تماشايي اند.
پژمان راهبر


ملاقلي پوراول بايد تبريك بگوييم به شما بابت درآوردن اين صحنه ها، خيلي كار برد؟
مسلما. كار در ۷۵ جلسه، در بدترين شرايط جغرافيايي و آب و هوايي، در جاده قم و در دو ماه و نيم صورت گرفت. كار سنگين و سختي بود، با توجه به اينكه پروژه از نظر مالي در مضيقه بود و من هم تصميم گرفته بودم كاري انجام بدهم در حد توانم؛ يك كار ملي.
يك كار آبرومند؟
شايد حرف بدي باشد، اما حرف دل خيلي از كساني بود كه با هم كار مي كرديم. اين پروژه يك جور اعاده حيثيت از «فرزندان ميهن» بود. اين عبارتي است از آقاي اكبر نبوي و من آن را گذاشتم اول فيلم. البته اين فيلم كوچكتر از اين حرفهاست.
اما به نسبت فيلم هاي قبلي پيشرفت چشمگيري است.
آن فيلم ها شايد يك جور دستگرمي و تمرين بود با امكانات موجود در سينماي ايران واقعا درآوردن اين صحنه ها سخت است، اما من فكر مي كنم امكانات نيست كه فيلم را مي سازد، پول نيست كه فيلم را مي سازد و اين تفكر و انديشه است كه حرف اول را مي زند كه البته نه به معناي رياكارانه اش. قلبا، اگر اعتقاد باشد پشت آن موضوعي كه درباره اش مي سازد، قطعا مي توانيد بر قلب ها نظر بكنيد.
اما اگر آن اعتقاد و تفكر پشتش نباشد، به طور قطع و يقين فيلمي در مي آيد كه هر چقدر هم هزينه كرده باشيم، هر چقدر هم تجهيزات پشتش باشد، با هر نگاهي باشد، آن نگاه نمي تواند روي تماشاگر تاثيرگذار باشد. اگر فرض كنيد بعضي از فيلم هاي هاليوودي را - كه حالا اسم نبريم - يا مهم نيست كه اسم ببريم، فيلم هاي جنگي را كه مي بينيم كه تاثير مي گذارد، مي بينيم خيلي از آن صحنه هايي كه اتفاقا زياد تجهيزات و امكانات دارد، آني نيست كه ما را دنبال خودش مي كشاند، اما آن صحنه اي كه احساسي است و با عواطف آدم بازي كردن دارد روي آدم تاثير مي گذارد. همين اصطلاحي كه فيلمسازان ما مي گويند: بايد زندگي در آن باشد، خون بايد تويش جاري باشد. اگر نباشد هر چقدر هم اين صحنه ها عظيم باشد، طبيعتا نمي تواند تاثير داشته باشد. من اميدوارم كه در اين سن، توانسته باشم، فيلمي كه مد نظرم بوده راجع به جنگ را بسازم با توجه به مضيقه هايي كه داشتيم.
در اين چند روز، خيلي از بچه هاي سينما درباره صحنه هاي فيلم شما حرف مي زنند. اينكه از نظر تكنيكي چقدر شبيه پروداكشن هاي هاليوودي است. صحنه هايي كه در فيلم هاي مشابه ايراني هرگز نديده ايم. دوست داريم بدانيم از پرواز د ر شب تا مزرعه پدري چه فاصله اي طي شده و چقدر به امكانات و تكنيك سينماي ايران اضافه شده؟
فاصله اي كه طي شده، فاصله سن و تجربه است، نه امكانات و تكنولوژي. مثال مي زنم؛ لنزهايي كه ما داشتيم، براي كار در شب، محدود بود به دو عدد، آن هم با ديافراگم ۵ و .۶ آنهايي كه كار عكاسي كرده اند، مي دانند با اين ديافراگم در شب كار كردن چقدر زمان مي برد و چقدر سخت است. در مورد صحنه هاي روز هم البته كار ساده نبود.
چرا؟
اكثر لنزهاي اسكوپي كه در ايران موجود است، فرسوده شده و گرفتن پلان ها با اين امكانات ريسك است.
اما محصول قابل توجه است.
چون تكنيك فقط ابزار نيست، تعريف از خود نشود يك وقت، اما به نظر من بخش عمده اي از تكنيك خود كارگردان است و دانشش يا آدم هايي كه در آن پروژه كار مي كنند. زمان پرواز د ر شب آن دانش نمي توانست چنين صحنه هايي را خلق كند، چون آدم ها اين تجربه را نداشتند، گرچه پرواز در شب با آن بينش و امكانات و تفكر در زمان خودش توانست احساسات را برانگيخته كند. اما الان «پرواز در شب» جواب نمي دهد.
مي خواستيم به همين جا برسيم. به هر حال بيننده شما در اين سال ها آنقدر فيلم خوب خارجي ديده كه با چند انفجار و افه هاي صوتي صرف به هيجان نيايد. اصلا خود شما در اين چند سال چقدر فيلم ديديد؟
فيلم خوب خيلي كم گيرم مي آيد ببينم، اما آخرين فيلم خوبي كه ديدم زيباي آمريكايي بود كه فضايش با فضاي جنگ همخواني ندارد. بعد از آن هم فيلمي نبوده كه اذيتم كند و روي من تاثير بگذارد. شايد هم من نتوانستم با آن ارتباط برقرار كنم.
يعني كلا عقيده اي به فيلم ديدن نداريد؟
چرا، فيلم مثل كتاب است. آدم مي خواند و ذهنش مشغول مي شود و باز توليد مي كند، ضمن اينكه كارگردان با تكنيك و نگاه هاي روز و سبك هايي كه مي بينيم چقدر فرق كرده، آشنا مي شود.
شايد من، بيننده حرفه اي فيلم هاي روز جهان نباشم ولي صحنه هاي فيلم شما را در كمتر فيلمي ديدم. شايد كمي شبيه بود به «نجات سرباز رايان»، شما اصولا الگويي نگرفتيد از آدم هاي آن سينما؟
من ضمن احترامي كه به آقاي اسپيلبرگ مي گذارم اما عقيده دارم او نمي تواند در شرايط ما فيلم بسازد، در سيستم هاليوودي همه چيز حساب شده، فكر شده و مهيا شده است كه در سينماي ما امكان ندارد. به نظر من اسپيلبرگ بايد بتواند نجات سرباز رايان را بسازد. به هر حال تفكر و انديشه اي پشت اين هست كه سينماگر هدايت مي شود به ساختن فيلمي مثل آنچه او ساخته. اما اينجا خودتي و چند نفر ديگر كه بايد دور هم جمع بشويد و شرايطي فراهم كنيد براي ساخت يك فيلم.
در لابه لاي حرف ها از نشان دادن جنبه هاي انساني حرف زديد. چيزي كه در لابه لاي تصاوير فيلم هم ديديم.
نشان دادن جنگ منهاي عشق، منهاي انسانيت، منهاي زندگي، به نظر اين بي دليل است. چيزي كه مي ماند عده اي هستند كه مي افتند به جان هم و با هر انگيزه اي همديگر را تكه پاره مي كنند.
خاطره اي تعريف كنم؛ در جبهه يك آدم خوش تيپ را ديدم كه تك تيرانداز بود. من با اصرار سوارترك تريلش شدم. فيلم سوپر هشت مي گرفتم.
با هم رفتيم جايي كه او وظيفه اش را انجام مي داد. پشت خاكريز قايم شديم. او با تفنگ دوربين دار تيراندازي مي كرد، همين جوري حدود۲ ساعتي آنجا نشسته بود و نگاه مي كرد؛ اول با دوربين دو چشمي نگاه مي كرد بعد با دوربين تفنگ.
من مي ديدم چند لحظه اي با خودش غرولند مي كند و با خودش كلنجار مي رود.
چند لحظه بعد يك شليك كرد و آرام سوار موتور شد و با هم برگشتيم.
از او پرسيدم: چي با خودت زير لب مي گفتي؟ حالا چرا ترمز زدي؟ گفت: كار من اين است كه هرروز مي آيم اينجا و ۲، ۳ نفر را با تير مي زنم، يك نفر آمد توي ديدم (دوربين من) كه احساس كردم زن و بچه دارد و مادر دارد، دنبال اين بودم كه او برود كنار و كسي ديگر بيايد كه من عذاب وجدان نداشته باشم خلاصه نمي رفت و ايستاده بود جلوي دوربين من و سيگار مي كشيد و خبر هم نداشت توي كادر من است. خلاصه مجبور شدم كنارش گلوله بزنم تا از صداي آن در برود وقتي در رفت چند دقيقه بعد كسي ديگر آمد و من احساس كردم كه زن و بچه ندارد و بعد او را زدم...
مي خواهم بگويم آن آدمي كه تك تيرانداز بود و مغز دشمن را مي شكافت، سراسر از احساس بود و حتي نسبت به دشمنش حس داشت و مي خواست بداند كه آيا زن و بچه دارد؟ در فيلم هاي جنگي به ابعاد انساني آدم ها اصلا آنچنان كه بايد و شايد اشاره نكرده ايم گرچه كارهاي با ارزشي ساخته شده است. من سعي كردم در اين فيلم آن بعد انساني آدم هاي جنگ را ببينم. شخصيت اصلي ما - محمود شوكتيان - كه كارش جنگ بوده و حالا شده نويسنده، صاحب زن و بچه است، آيا در لحظات بحراني كه به خطر مي افتد اصلا به زن و بچه اش فكر مي كند؟ يا صرفا او رباتي است كه از قبل برنامه  ريزي شده و اسلحه دادند دستش و صرفا بايد شليك كند تا بكشد يا كشته شود!
ظاهرا براي خانم ها خيلي مايه گذاشتيد!
اتفاقا من اصلا فمينيست نيستم.
خصلتا؟
بله .
اما عشق سرجايش هست.
من براي اينكه عشق را نشان بدهم از بسترهاي مختلف استفاده مي كنم، حالا بهانه جنگ است  يا موضوع هاي اجتماعي. در اين فيلم تمام تلاشم اين بود كه نشان بدهم آنچه كه اين مرد را هدايت كرده و از خطرها و سختي ها دور مي كند، نفس گرم همسرش است كه در مسافتي دور زندگي مي كند. مي خواستم نشان بدهم عشق او در وجود اين مرد هست. او گرچه حضور فيزيكي ندارد اما در شرايط بحراني حس عشق اوست كه مرد را به سمت هدف نهايي مي كشاند.
هدف نهايي؟
هدف نهايي اين است كه آن توپ ها را خاموش كند. توپ هايي كه اگر شليك شود ممكن است سر زن و بچه اش فرود بيايد. درست است كه زن و بچه ديگران هم هستند اما انگيزه او از خاموش كردن توپ، زن و بچه خودش است پس اگر شخصيت زن را انتخاب كردم نه به دليل نگاه فمينيستي، كه به دليل نمايش تعلق خاطر مرد نسبت به زنش بود.
اجازه بدهيد اين بحث نگاه انساني را تمام كنيم...
نگاه انساني در صحنه ها ديدني و ملموس بود. ولي اين نگاه انساني در بعضي جاها دستاويزي است براي فرار از ناتواني كارگردان در به تصوير كشيدن بعضي صحنه ها و مثلا يك فيلم جنگي و يا به تعبيري ضدجنگ مي سازد بدون اينكه حتي يك تير هم در آن فيلم شليك شود. چطور مي شود هم تكنيك باشد و هم آن نگاه انساني؟ چگونه مي توان اين دو را با هم تلفيق كرد؟
مهم تر از همه، توانايي در نگارش فيلمنامه است. اگر بتوانيم در فيلمنامه همه اين چيزها را لحاظ كنيم، مساله حل است. البته در ابتدا فيلمنامه در انجمن سينماي دفاع مقدس رد شد. كساني كه سناريو را فيلمنامه اي خواندند گفتند ما نفهميديم چيه؟
چرا؟
نمي دانم. چون دفعه اول نبود كه مي نويسم كه بخش هايي از آن سورئال باشد... من تمام تلاشم اين بود كه هر دو وجه تكنيكي و انساني را در فيلم مزرعه پدري در بياورم، چون اگر فقط صحنه هاي اكشن در مي  آمد و صحنه هاي عاطفي به نظرم به درد نمي خورد، شايد بيشترين زمان از فيلمبرداري را مي گذاشتم روي صحنه هايي كه خانواده شخصيت مرد حضور داشت با اينكه سه، چهار بازيگر بيشتر نبودند و صحنه خلوت بود. بايد اين صحنه ها دربيايد تا آن صحنه هاي جنگ هم معنا پيدا كند. اين تقابل زندگي و مرگ است.
تلاش كردم اين تقابل زندگي و مرگ را هر جوري كه هست در بياورم و اميدوارم كه درآمده باشد چون اگر در نيامده باشد، قطع يقين مي توانم بگويم كارگردان ناتواني هستم.
در درآوردن اين صحنه ها، تجربه هاي خودتان توي جنگ چقدر موثر بوده؟ آدم فكر مي كند شما قبل از اينكه صحنه ها را فيلمبرداري كنيد، تصورش در ذهن شما هست؟
بخشي از آن به ديدن صحنه هاي جنگ مربوط است. اصل كار اين است كه خود ذهن بايد آنقدر خلاق باشد و همه چيز را عكس ببيند. هر چه فكر كند چطور بايد اين را دكوپاژ كند، چه جوري ميزانسن بدهد و چگونه از همين امكانات موجود استفاده كند تا اين صحنه دربيايد.
در گرفتن اين نماها چقدر به مشكل بر مي خورديد؟ مثلا نگاه بازيگر به دوربين، مثلي هست كه مي گويند كارگردان هاي ايران به لانگ شات علاقه اي ندارند.
اين اتفاقات در سينماي ما الي ماشاءالله است. در صحنه هاي فيلم هاي اجتماعي كه معمولا آدم راحت تر است، با هنروران كلي مشكل داريد. مثلا در سالن آمفي تئاتر، شما مي گوييد وقتي من اشاره كردم همه بگوييد بله، اما وقتي اشاره مي كنيم، همه عكسش را عمل مي كنند يا يكي ديرتر مي گويد، يكي مي خندد و ... يكي پچ پچ مي كند... هنروران ما هنروراني نيستند كه آموزش ديده باشند، در صحنه هاي جنگ هم هنروراني كه داشتيم سرباز بودند. من صد و خرده اي سرباز گرفتم و روز آخري كه با اينها كار داشتم، ۵۲ تا مانده بودند و بقيه فرار! اين جماعت سربازاني بودند كه ۴ ماه آموزش ديده بودند و فقط اين را ياد گرفته بودند.كه مثلا وقتي مي گفتيم به صف بايستيد، مي گفتند: يا حسين!
پس حسابي مصيبت داشتيد در اين مدت.
دستياران من خيلي سختي كشيدند، چون بايد مرتب اين بچه ها را كنترل مي كردند. ضمن اينكه بيداركردن آنها در صبح زود، لباس پوشاندنشان،  گل مالي كردنشان و... برعهده اينها بود. آنها هم طبيعتا ناراحت مي شدند.
سر صحنه هم تيراندازي و انفجار بود - گرچه مشقي و نمايشي - اما خطر هميشه هست. خلاصه نمي دانيد تا آخر فيلم اين ۳۰، ۴۰ نفر را با چه كلكي نگه داشتم. البته اين جمعي كه ماندند، واقعا در روزهاي آخر كار، يك چريك به تمام معنا شده بودند. يك عده سرباز آموزش ديده اساسي كه در سينماي ايران نمونه شان را نداريم. روزهاي آخر ديگر لازم نبود من و دستيارم توضيح بدهيم. وقتي دوربين را مي گذاشتيم و حدود ميزانسن هر كس را مي گفتيم، خودشان مي دانستند كه چه كنند.
اين خطراتي كه اشاره كرديد...
وقتي تعداد انفجارها زياد باشد و نپختگي هنرورها چاشني كار شود، خطرناك است. انفجار اول كه صورت مي گرفت گردوخاك مي شد و اينها هول مي شدند و مي رفتند به سمت تله هاي انفجاري و انفجارهاي بعدي باعث مي شد زخم هاي جزيي بردارند. با اينكه روي تمام انفجارها ما علامت مي گذاشتيم، بارها و بارها اين مسير را بهشان مي گفتيم.
بنابراين عصبانيت شما در صحنه به اين دليل است!
البته من آدم خشني هستم.
علي سليماني بازيگر شما در فيلم سفر به چزابه چيزهاي جالبي تعريف مي كرد.
بله، او را خيلي كتك زدم. صحنه اي بودكه او و پيمان سنندجي خدابيامرز در آن بازي داشتند و قرار بود «توشات» بگيريم از اينها. اين دو نفر بايد باهم نگاه مي كردن به تانكها و براي اينكه جهت نگاه هردو، يكسان باشد، يك چوب دستم گرفتم و گفتم به اين نگاه كنيد. اما علي سليماني در تئاتر ياد گرفته تو كار خودت را انجام بده، كارگردان نمي فهمد، برداشت اول ديدم او يك طرف ديگر نگاه مي كند. گفتم كات! و تذكر دادم: علي چوب را نگاه كنم.
او هم جواب داد حاجي همين كار را مي  كنم. آقا برداشت دوم، سوم، چهارم و... ديگر طاقت نياوردم. داد زدم: مگه نمي گم چوبو نگاه كن؟ جواب داد: جون حاجي... كه با كلوخ افتادم دنبالش و پشت خاكريزها گيرش انداختم و زدم وسط كمرش. ده دقيقه اي نفسش بند آمده بود!
البته وقتي خانم ها سر صحنه هستند، شما آرام تريد.
بله. در اينجور مواقع آدم فوق العاده  مودبي مي شوم، البته اگر صحنه اي باشد كه احتمالاً بي احتياطي هركس به قيمت جانش تمام شود، مجبورم خشن باشم. به هرحال ما از مواد منفجره تي. ان. تي استفاده مي كنيم كه گوشت و پوست آدم را تكه  پاره مي كند.
از اين سربازها، كه عكسشان را هم زده ايد به ديوار بيشتر حرف بزنيم، با آنها رفيق شديد؟
خيلي . وقتي اين عكس را مي گرفتيم اكثرا بغض در گلويشان گير كرده بود حتي گريه مي كردند. همديگر را بوسيديم و خداحافظي كرديم.
شما چي گريه كرديد؟
نه، پيش آنها گريه نكردم ولي بعدا چرا. دلم براي آنها تنگ شد، گرچه با هم تماس داريم.
آقاي ملاقلي پور چقدر به موفقيت فيلمتان اميدوار هستيد؟
من نمي توانم راجع به فيلم صحبت كنم چون هنوز مردم فيلم را نديده اند... موفقيت از چه بابت؟
از هر لحاظ، گيشه و ...
اميدوارم كه مخاطب خوبي داشته باشم.
چيزي كه برايم مهم است اين است كه مخاطب زيادي داشته باشم.
اما تجربه در سينماي ايران ثابت كرده كه فيلم هاي جنگي مخاطب زيادي ندارند.
البته نه فقط جنگ...اساسا سينما دچار بحران است.
به هر حال فيلم هايي داشتيم كه پرمخاطب باشند
ولي اين بحران هميشه در سينماي جنگ وجود داشته.
بايد هم كسي آن فيلم ها را مي ديد، براي اينكه پر از غلو بوده و ريا كاري.
در اين شرايط، كار در سينماي جنگ ريسك نيست؟
من هميشه از سينماي جنگ فرار مي كنم ولي اين سينماي جنگ است كه من را دنبال مي كند و پايم را از پشت مي گيرد... نمي دانم.
كلوخ هم مي اندازد؟
بدجوري، كلوخ هايي مي زند كه دردش حالا حالا خوب نمي شود.
اي بابا.
بله. سرصحنه دايم با خودم كلنجار مي روم كه اين چه كاري بود. ولي نمي دانم چه مي شود. مردم توي خيابان به من مي گويند فيلم جنگي بساز، حتي جوان هاي عجيب و غريبي كه اصلاً رابطه اي با جنگ ندارند.
اصلاً به اين سينما معتقد هستيد؟
سينماي جنگ ما هنوز متولد نشده. البته زحمت زيادي كشيده اند. اما... راستي از خودتان پرسيده ايد كه چرا نجات سرباز رايان مي فروشد و فيلم جنگي ما نه؟ ما در صحنه هاي جنگي از واقعيت ها پرهيز مي كنيم.
خود شما در فيلمهايتان واقعيت ها را به تصوير مي كشيد؟
يك لحظاتي از آن واقعيت را.
خودسانسوري مي كنيد؟
كاملا.ً
ولي بدون ريا.
سعي مي كنم اصلاً نباشد. اين «واقعيت» در ادبيات جنگ اتفاق افتاده، اين واقعيتي كه شما دنبالش هستيد كه نسبت به فيلم هاي جنگي خيلي جلوست و سال ها پيش افتاده.
من بعضي از اينها را مي خوانم و حيرت انگيز هستند. اما مگر چند درصد از اين واقعيت ها را مي شود تصوير كرد؟ هنوز آن نگاه تنگ نظرانه هست و آن نگاه رياكارانه و متعصبانه. بعضي ها هم نگاههايشان واقعاً صادقانه است.
سخت است برايشان كه بپذيرند در عرصه و ميدان جنگ، آدم ترسو و بد پيدا شود! بنابراين شخصيت ها، تك بعدي و غيرقابل باورند.
من تلاش كردم شخصيت ها در مزرعه پدري تك بعدي نباشد ولي فيلمنامه ام رد مي شود. انجمن دفاع مقدس به عنوان متولي سينماي جنگ، اين فيلمنامه را رد مي كند و حتي مخالفت مي كند با ساخته شدنش!
مثل اينكه گفتيد اميدواريد فيلم، خوب بفروشد. موفقيت ازنظر شما فقط همين است؟
فيلم ما ۵۲۰ ميليون تومان هزينه داشته، نبايد هم پنهان كنيم. اين فيلم هرچقدر هم خوب باشد ولي تماشايش نكنند، من شكست خورده ام. ضمن اينكه دوست دارم مخاطب فيلم من، آدم هاي ۴۰ سال به پايين هم باشند.
موفقيت در فروش به كنار،  درباره خود فيلم چه نظري داريد؟
به هرحال بايد روي فيلمي سرمايه گذاري شود كه يا استاندارد سينماي ايران را بالا ببرد، يا فروش داشته باشد. در غيراين صورت خرج كردن براي هر فيلمي اشتباه است. قضاوت درباره فيلم خودم هم با بقيه.
از جشواره خاطره خوب داريد؟
مي شود گفت جشنواره اصلاً برايم مهم نيست و از اين گنده گويي ها، اما هركس در ذات خودش نياز به تشويق دارد.
امسال جشنواره پر از اسم و شور و حرارت است.
من دوست دارم فيلمم در شرايط خوب نمايش داده بشود و سالن مملو از تماشاگر باشد. من همان يك ربع اول از نفس تماشاگر مي فهمم چه كاره ام.
و رقابت؟
دوست دارم با قدرهاي سينما رقابت كنم، البته من كوچكتر از آنها هستم.
دوست داريد كي جايزه ببرد؟
نمي توانم پنهان كنم كه من عشق كيميايي هستم. مهرجويي را هم خيلي دوست دارم و غبطه مي خورم به آقاي افخمي، شيفته فيلم هاي بني اعتماد هستم و از ديدن كارهاي ناصر تقوايي لذت مي برم.
ولي...
ولي ته دلم عشق گوزن ها و قيصر هستم. دوستش دارم.
و اگر او جايزه بگيرد؟
براي او سوت مي زنم!

مشكل كوچك احمدي
002592.jpg
عكس  : ساتيار
ملاقلي پور در «مزرعه پدري» به غير از جمشيد هاشم پور و آتنه فقيه نصيري ( كه گويا بازي فوق العاده اي انجام داده) از بازيگر معروف ديگري استفاده نكرده است. ملاقلي پور نقش اول را به يك بازيگر ناشناخته داده:« مهدي احمدي يك مشكل كوچك دارد. اين مشكل هم فردي است و خودش بايد تلاش كند تا آن را از بين ببرد.»
به غير از اين مشكل كوچك كه ملاقلي پور حاضر به گفتنش نيست، او تفاوتي بين مهدي احمدي و ساير بازيگران نمي بيند: «كاركردن با آن احمدي مثل كاركردن با آقاي هاشم پوريا خانم فقيه نصيري است يا مثل كار كردن با خانم سجاديه. اينها بازيگراني هستند كه در خدمت كار هستند و در بدترين شرايط هم كار مي كنند.»
مهدي احمدي در اولين نقش سينمايي اش و در يك فيلم پرسر و صدا... بايد ديد او چه كرده است.

حاشيه
002595.jpg
عكس  : ساتيار
موقعي كه صحنه هايي از فيلم را نشان مي داد، دختر كوچكش در اتاق بود، در كشاكش لحظه اي كه يك دوشكاي عراقي، سربازهاي ايراني را مثل برگ درخت روي زمين مي ريخت، دختر، بند موبايلش را مي كند و اشك، چشمخانه اش را پر مي كرد.

جشنواره ۳
جشنواره ۱
جشنواره ۲
جشنواره ۴
جشنواره ۵
جشنواره ۶
جشنواره ۷
جشنواره ۸
|  جشنواره ۱  |  جشنواره ۲  |  جشنواره ۳  |  جشنواره ۴  |  جشنواره ۵  |  جشنواره ۶  |  جشنواره ۷  |  جشنواره ۸  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |