دوشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۷۴
از اين سالن به آن سالن
ازدحام در كوچه هاي كاغذي
آدرس، ضلع جنوبي نمايشگاه مطبوعات، سه سالن شامل روزنامه هاي سراسري و نشريات تخصصي. البته سالن ديگري نيز به نشريات اختصاص داده شده. كافي است از سمت چپ سالن اصلي را بگيريد و برويد بالا
006765.jpg
محمد محمد پور
۱- اگر علي انصاريان، ستاره سابق پرسپوليس و ستاره حالاي سايپا و لابد ستاره فصل بعد استقلال در غرفه يك روزنامه ورزشي سكني گزيده باشد، اصلا جاي تعجب ندارد. او فوتبال بازي مي كند و طبيعي است در غرفه روزنامه هاي ورزشي ميهمان ميزبانان خود باشد و با دو آتشه ها اختلاط كند. به هر روي بازيكن خبرساز و فوتبال مي تواند نمايشگاهي را به شور و شوق وا دارد كه روحيه اش البته اين قبيل چيزها را مي پسندد. اما اگر اين ستاره (يا سابقا ستاره) به نمايشگاه مطبوعات برود و بخش فراواني از اوقات خود را در غرفه اي بگذراند كه هيچ ربطي به تخصص و تبحرش ندارد بايد در پايان جمله علامت تعجبي گذاشت (!)
غرفه روزنامه سينمايي باني فيلم، يك عدد صندلي، چندين عدد نسخه روزنامه مذكور، چندين و چند نفر كه لابد بيشتر ورزشي اند تا سينمايي و يك عدد علي انصاريان با موهايي نسبتا بلند و لبخندي بر لب. او با آنها گرم مي گيرد كه شهرتش هنوز از بين نرفته است. حضور انصاريان در اين غرفه غيرمتعارف است، عده اي از او مي پرسند كه نمي خواهد آكتور سينما شود؟ و او مي گويد بدش نمي آيد. عده اي شايعه فسيل شده ازدواجش را با يك ستاره سينما مي پرسند و او با حالتي كه شدت تكذيب از آن بر نمي آيد، آن را به شدت تكذيب مي كند. يك مراجعه  كننده كه گويا انصاريان را مي شناسد و انصاريان، او را، مي گويد: «علي آقا، يك سري هم به كيهان بچه ها بزن.» و انصاريان مي خندد.
۲ بالاي غرفه، برنامه حضور ميهمانان روزنامه نصب شده كه شماري از چهره هاي مطرح و شناخته شده سينمايي در ميان آنها ديده مي شود. نمايشگاه مطبوعات اما، شب آرامي را مي گذراند.
ساعت نزديك ۸ شب است. مسوول غرفه افتخار (اولين روزنامه ورزشي - اقتصادي) مي گويد: «شما خوب موقعي آمديد. يكي دو ساعت پيش خيلي شلوغ بود.» پخش چند آهنگ پاپ، جلوي اين غرفه را كمي شلوغ كرده است. افتخار، روزنامه اي كه صاحب امتياز و مديرمسوولش، مدير روابط عمومي سازمان تربيت بدني و يار نزديك محسن مهرعليزاده، معاون رئيس جمهوري است، خبرهاي رانتي هم دارد! مسوول غرفه وقتي اين را مي شنود، مي خندد و سرش را تكان مي دهد: «خبر رفتن آقاي مظاهري را كه زديم، از روابط عمومي اش تماس گرفتند و گفتند اين خبر درست نيست. روز بعدش ما زديم كه كمالي جاي مظاهري را مي گيرد. دوباره تماس گرفتند كه ما مي گوييم ايشان نمي رود، شما جانشينش را هم پيدا كرده ايد روزنامه هاي ديگر هم يا چيزي نمي نوشتند يا به صورت شايعه مطرح مي كردند. بعد، همه خبرهاي ما درست از آب درآمد.» از بلندگوي سالن مي شنويم كه علي انصاريان قرار است بيايد اينجا!
۳ غرفه موسسه ايران، بزرگ ترين غرفه نمايشگاه است. با مجموعه  اي كه ايران، ايران ورزشي، الوفاق، ايران ديلي، ايران آذين و ايران سپيد را در خود جاي داده. يك زن و شوهر بور به همراه پسر چشم آبي خود جلوي غرفه ايران ايستاده اند. آنها اهل كدام كشور هستند؟ معلوم نيست اما مجلدهاي تاريخ قرن بيستم توجه آنان را به شدت جلب كرده و يك ربع صفحه ها را به دقت ورق مي  زنند و دست آخر چيزي نمي خرند!
يكي از نمايندگان مجلس، ميهمان روزنامه ايران است. او كه مي آيد، به تدريج جلوي غرفه شلوغ مي شود. روبه روي غرفه ايران، غرفه يالثارات الحسين قرار دارد. مراجعه كنندگان به اين غرفه كم نيستند. يكي از مسوولان غرفه، نماز مغربش را همان جا مي خواند. صفحه يكي از شماره هاي نشريه را بزرگ كرده و جلوي غرفه نصب كرده اند:« ۵۹۸، شكست يا پيروزي؟»
۴ اگر قرار بود به پيام هاي مردمي روزنامه همشهري كه در دفترچه مخصوص اين روزنامه در محل نمايشگاه عمل شود، چه تغييراتي كه در روزنامه رخ نمي داد. به طور مثال يكي از پيام ها اين بود: «ضميمه ها را كم كم تبديل به روزنامه مستقلي كنيد...» مسوول غرفه، خوش برخورد است و در پاسخ به اين سوال كه «چرا از ايرانشهر كسي نيست؟» مي گويد: «تشريف بياورند. خوشحال مي شويم.» در عوض از همشهري محله و همشهري جمعه گويا نمايندگاني هستند و البته از ضميمه دوچرخه.
۵ چند نشريه هنري در فواصل كوتاه با هم قرار گرفته اند. روشنفكرها و عامه پسندها. مسلم است كه اقبال با گيشه اي هايي ست كه چهره ها را ريخته اند داخل غرفه شان. اين كار از نظر روشنفكرترها «چيپ» است و روي اعصابشان راه مي رود. اما چه مي شود كرد!
۶ يك سياسي نويس در غرفه شرق با مراجعه كنندگان بحث مي كند. جلوي غرفه «وقايع اتفاقيه» اما شلوغ نيست. داخل آن چند نفري نشسته اند. برخلاف غرفه هاي ديگر كه در ايام نمايشگاه روزنامه ها را رايگان به دست مردم مي رسانند، وقايع اتفاقيه جلوي غرفه روي هم تلنبار شده و روي آن نوشته اند: «صد تومان!»آقا چرا مجاني نيست؟
۷ برخي از نشريات هم به سنت حسنه نمايشگاه عمل كرده اند. براي جلب مراجعه كنندگان، جذب مشتري و كسب درآمد، هستند كساني كه كاريكاتور چهره را در مدتي بسيار كوتاه مي كشند. گل آقا نيز غرفه اي دارد و مراجعه كنندگان به اين غرفه بسيار. لازم به ذكر نيست محور صحبت ها در اين غرفه چيست. حرف از فقدان گل آقاي ملت ايران است و بس.
۸ نشريات انفورماتيك و رايانه چندان مورد استقبال قرار نمي گيرند. خلوت ترين راهروها متعلق به آنهاست كه به صورت يك كلوني، گوشه اي از نمايشگاه را اشغال كرده اند. بر عكس، جلوي غرفه روزنامه هاي ورزشي كم و بيش شلوغ است. يك روزنامه ورزشي تازه وارد، به مسوولان غرفه خود تاكيد كرده كه حتما بايد كراوات بزنند! يك غرفه ديگر سعي مي كند با تصاوير جذاب فوتبال همه را به سمت خود بكشاند. استقلال جوان و پيروزي هم هستند با غرفه هايي به رنگ آبي و قرمز. عجيب است كه هيچ ميهماني در آن ديده نمي شود.
۹ خلوت مثل اينجا. در نمايشگاه مي توان سراغ مطبوعات تخصصي را هم گرفت كه بيشتر به كار خبرنگاران و روزنامه نگاران مي آيد.
هفته نامه «برنامه» يكي از آن نشريات تخصصي است. مسوول غرفه برنامه با آنهايي كه پيگير و جدي هستند و تا اندازه اي اهل فن، نهايت همكاري را دارد. او تا مي بيند كه مراجعه كننده اي علاقه منداست و البته مسووليتي دارد، يك فرم اشتراك به او مي دهد. اين تنها فرصت ساليانه آنهاست.
۱۰ عجيب است، استقبال از نمايشگاه كتاب و مطبوعات... مردم، هر روز روزنامه اي و نشريه اي مي خرند اما به كتاب توجهي ندارند. ولي در ايام نمايشگاه... كتاب در اولويت است. يكي مي گويد: اگر«در غرفه نشريات ورزشي و مجلات هنري زيادي شلوغ شده. به اين دليل است كه نزديك غرفه هاي كتاب قرار گرفته». باور مي كنيد؟

اعتصاب باربر هاي نمايشگاه كتاب
مسوول شركت پيمانكاري: امسال در نمايشگاه كتاب ۶۳ چرخ دستي را به قيمت روزي ۷ هزار تومان كرايه داده ايم
006762.jpg
سعيده عليپور
چرخ دستي را ميان جمعيت هل مي دهد. چند برابر جسم نحيفش كه كوچك تر از آن چه هست نشان مي دهد.
اينجا نمايشگاه هفدهم كتاب تهران است، قباد هم هفده سال دارد، اهل نورآباد است. آنها همه اهل نورآبادند. نمي دانم نورآباد كجاي جغرافياي اين مملكت است، شايد دورتر يا نزديك تر به خرم آباد، يك جايي اما در ايران. از وقتي كه در كلاس اول دبستان، توي مدرسه اش در نورآباد رد شد، بدون آنكه خواندن و نوشتن را درست و حسابي آموخته باشد، عطاي فرهنگ و سواد را به لقايش بخشيد.
قباد مي گويد: «ازهمان موقع ها بود كه هر سال با پدرم آمدم نمايشگاه، چرخ دستي هل مي دهيم. كتاب باشد، لباس باشد، فرقي مي كند مگه...؟!»
اينجا نمايشگاه هفدهم كتاب تهران است. قرار است اينجا آدم ها بيايند و بر كوله بار فرهنگي خود اندكي نه، بيش از اندكي بيفزايند گرچه در كنار ارضاي حس روشنفكري، سيب زميني سرخ كرده هم مي خورند. ظرفش را روي زمين مي اندازند، گرچه در كنار ژست فرهيختگي شان بعضي اوقات بدشان هم نمي آيد دفترچه يا CD تبليغاتي از غرفه اي بگيرند، اما همه نمايشگاه به قول دوستي، بازي فرهنگي نيست. اينجا آدم هايي هستند كه كتاب خواندن برايشان آنقدر بي مفهوم است كه براي ما؛ مسافرت كردن به مريخ.
مرد ميانسال به نظر مي رسد با آن ريش بلند و قيافه  آشفته اي كه داد مي زند، روزهاست كه رنگ نظافت را به خود نديده، اسمش را نمي گويد مي ترسد از كار بيكار شود، مي ترسد همين آب باريكه را كه با آن خرج ۶ فرزندش را كه حتي تعدادشان را با ترديد مي گويد در مي آورد، از دست بدهد.
۲۵ سال است كه هر سال به نمايشگاه مي آيد، نه براي خريد، براي چرخ دستي ها، مي گويد: «۷هزارتومان هر روز بابت كرايه كردن چرخ دستي ها پول مي دهم، عموما هم دو نفري كرايه مي كنيم.» بعد هم پشيمان مي شود از گفته اش، نكند همين كار را هم از او بگيرند.
«تا حالا كتاب براي بچه هايت خريده اي»، اين را كه مي شنود نگاه عجيبي مي اندازد و هيچ نمي گويد، انگار كه من از عالم ديگري باشم و او هم از عالم ديگري. حسن ۲۷ سالش است با وجود آفتاب داغ پيراهن كاموايي رنگ و رو رفته اي پوشيده است، مي گويد: «ديپلم دارم»! او شايد در اين ميان تنها كسي باشد كه در ۴ سالي كه به نمايشگاه مي آيد براي هل دادن چرخ دستي، كتاب هم خريده است: «كتاب كنكور و پيش دانشگاهي خريدم.»
به دردش هم خورد حقوق قضايي قبول شده بود: «يك ترم بيشتر نخوانده انصراف دادم، پول نداشتم.»
محصولات كشاورزي، نورآبادي ها گندم و جو است. «مگر چقدر سود دارد با آن كه نمي شود شكم زن و بچه را سير كرد.» اين را يكي از همان نورآبادي هايي كه چرخ  دستي هل مي دهد مي گويد.
محمدبراري نماينده شركت پيمانكاري است كه خدمات عمومي نمايشگاه مثل نظافت و ساماندهي چرخ دستي ها را به عهده دارد، مي گويد: «چرخ دستي ها را ۷ هزار تومان كرايه مي دهيم. نرخي هم كه بايد از مشتري ها گرفته شود مشخص است از هزار تومان هست تا ۲ يا ۳ هزار تومان، بستگي به حجم كتاب ها دارد.»
و بعد ادامه مي دهد: «اما انصاف را رعايت نمي كنند.» يكي از همين چرخ دستي دارها كرايه ۲ هزار توماني را ۱۸ هزار تومان گرفته بود. حالا هم همه شان به نشانه اعتراض در يكي از چهارراه هاي نمايشگاه كتاب جمع شده اند. اسنفديار مي گويد: «حق با ماست كه زحمت مي كشيم. روزي ۷ هزار تومان كرايه اين چرخ دستي ها را مي دهيم، بايد در بياوريم، زن و بچه مان گرسنه اند.»
اسفنديار مي گويد: «چند سال پيش با چرخ دستي خودمان مي آمديم، اما همان موقع حراست اينجا چرخ دستي هامان را گرفت. حالا همان ها را رنگ كرده اند و با ۷ هزار تومان كرايه تحويل خودمان مي دهند.» براري مسوول شركت پيمانكاري مي گويد: «امسال در نمايشگاه كتاب ۶۳چرخ دستي كرايه داده ايم.»
اسفنديار مي گويد: «سالن ۱۴ و ۱۵ (كتاب هاي دانشگاهي) وضعش از همه بهتر است. سالن ۴۲ و ۴۳ هم كه ناشران عرب هستند خوب است هميشه حجم خريد بالاست. كتاب هاي دانشگاهي هميشه براي حمل و نقل احتياج به چرخ دستي دارند جلوي در هم بد نيست بعضي اوقات ناشرها كتاب مي آورند.»
اسفنديار ۳۰ سال بيشتر ندارد اما ۴ فرزند دارد يك پسر هشت نه ساله كه چرخ دستي كوچك تري را هل مي دهد. «او پسرم است.»
براري نماينده شركت پيمانكار كه مسووليت اين چرخ دستي ها را در نمايشگاه به عهده دارد مي گويد بايد همه شان لباس فرم قرمزرنگ بپوشند اما تعداد كمي شان حرف گوش مي كنند. نرخ هايي را هم كه تعيين كرده ايم رعايت نمي كنند.
سالانه حدود ۶۰ نمايشگاه در اينجا برگزار مي شود كه اصولاً نمايشگاه كتاب و خودرو و فروش بهاره و پائيزه ازنظر وضعيت متقاضي براي چرخ دستي از همه بهتر است.
البته اسفنديار نمايشگاه خودرو را ميان همه نمايشگاه هاي ديگر ترجيح مي دهد، مي گويد: «ازنظر مالي نمايشگاه خودرو از همه نمايشگاه هاي ديگر بهتر است، انعام مي  دهند.»
اما نمايشگاه كتاب كه مي شود انعامي دركار نيست، به قول دوستي عملگي فرهنگي پولي هم ندارد.
غلام ۱۸ سال دارد، مي گويد ديپلم دارد اما يكي از همكارهاي همسن و سالش به تمسخر مي گويد: «بي سواد است دروغ مي گويد» در چشمهايش هم مي شود برق شرمندگي از دروغ به اين بزرگي را ديد، مي خواهد مرا به كانتينري كه مسوول چرخ دستي دارها هستند، هدايت كند. كلي سيم جيم مي شوم كه نكند براي شكايت بروم. توضيح مي دهم كه خبرنگار هستم. غلام كتاب خواندن را نمي داند اما چند كتاب از اين و آن هديه گرفته است اكثرشان هم كتاب هاي كودكان هستند مي گويد: «عكس كه دارد.»
اما اين خيل چرخ دستي دارها كه خودشان مي گويند هروقت اگر به نورآباد برگشتيم حمام هم مي رويم شب ها هم زير پل هوايي اتوبان مي خوابند «اگر هوا سرد باشد پلاستيك مي كشيم. همه صد نفرمان دورهم جمع مي شويم كنار اتوبان يا زير پل هوايي آتش روشن مي كنيم.»
بعد مي گويد:  «نمايشگاه كه تمام شد و اگر نتوانيم پول درست و حسابي دربياوريم مي رويم كارگري ساختمان.»
پسرك چرخ دستي را ميان جمعيت هل مي دهد، ۱۰ سال بيشتر ندارد از كتاب متنفر است، از كتاب هل دادن هم متنفر است.

زيبا، مبتلا بهHIV
... دارد تمام مي شود دعا كنيد
«زيبا»۲۱ ساله مبتلا بهHIV است. وحشت نكنيد. او هيچ خطري براي شما ندارد. همان طور كه براي من نداشت.
هنوز به خوبي به ياد مي آورم كه چگونه با شنيدن صداي منشي آزمايشگاه دست و پايم مي لرزيد. لحظه هاي نفس گيري بود.
وقتي منشي شماره ۸۹۶ را اعلام كرد، جلو رفتم. نگاهم كرد: «جواب آزمايش مثبت است. شما مبتلا هستيد.» اتاق آزمايشگاه يكسره فرياد شد. فرياد من، مادرم، پدرم و همسرم كه تازه از بيمارستان مرخص شده بود. آبان سال ۸۱ بود.
بگذاريد به عقب برگردم و همه چيز را از اول بگويم. از روزهاي خوب زندگي. ۱۹ سالم بود كه علي همراه خانواده اش به خواستگاري ام آمد. ۳۰ سال داشت. تنومند و هيكلي. انباردار بود، اما اين همه مشخصاتش نبود. علي سابقه ۴ سال زندان داشت. از سال ۷۴ تا ۷۹. در يك نزاع خياباني دستگيرش كرده بودند. برايم خيلي مهم نبود. فكر مي كردم مردي كه سابقه زندان داشته باشد تجربه هاي زيادي براي آموختن دارد. زندان مايه عبرتش مي شود. ازدواج با او را پذيرفتم. چندماه پس از عقد در فكر تهيه جهيزيه و مراسم عروسي بوديم، تيرماه ۸۱ بود.
علي به علت اسهال شديد راهي بيمارستان شد. بعداز سه ماه بستري شدن، پزشكان دليل قطع نشدن اسهال را ابتلا به ويروس HIV تشخيص دادند. علي ايدز داشت. مرا هم به خاطر اينكه زن عقدي اش بودم روانه آزمايشگاه كردند. پاسخ مثبت بود. من گريه كردم. او گريه مي كرد. همه گريه كرديم. حالا ما يك زن و شوهر ايدزي بوديم. زمان، آبان ماه ۸۱ را نشان مي داد.
به غير از پدر و مادر و برادر و خواهر من و علي هيچ كس از بيماري مان خبر ندارد. خواستم جدا شوم. فايده اي نداشت. از من نخواهيد كه حس و حال آن دوران را برايتان تعريف كنم. نپرسيد همسرم علي از چه چيز و يا چه كسي گرفته است. داستان همه ما با كمي تفاوت شبيه هم است.آنچه اهميت داشت اينكه ما ايدز گرفتيم.
همين چندماه پيش تمام ناخن هاي علي ريخت. پوست هايش خود به خود كنده مي شد. من خودم ناراحتي پوستي پيدا كردم. با هزار بدبختي صد تا قرص «نوتي كازون» را ۱۳۷هزار و ۵۰۰ تومان خريديم.
بگذريم. علي روزي ۲۱ قرص جور واجور خورد. من كمتر.
خدا را شكر دكترهاي خوبي داريم. خيلي كمك كردند. نمي دانم نام چندتايشان را ببرم. پزشكان وقتي علاقه علي را به كار ديدند به انجمن معرفي اش كردند، بعد از ابتلا، علي كارش را در آن شركت از دست داد. هوا سرد بود. نزديكي هاي عيد ۸۲ . 
بعد از عيد، علي در آن انجمن مشغول به كار شد. فعاليت هاي انجمن كاهش تقاضاي موادمخدر در افراد پرخطر، خون گيري از معتادان تزريقي به طور رايگان و كمك به زنان و مردان آسيب ديده به خصوص معتادان تزريقي و زنان ويژه است.
علي شب ها خسته تر از هر روز به خانه مي آمد، اما روحيه اش عالي بود. مسووليت علي سرويس دهي معتادان تزريقي و آموزش آنان براي درمان و پيشگيري از ايدز در خارج از انجمن بود. پس از شناسايي، آنها را به انجمن معرفي مي كرد. سرنگ يكبار مصرف، توزيع كيك و چاي و حتي لباس در بين اين افراد وظيفه علي بود. البته ده نفر ديگر هم در اين انجمن هستند كه زيرنظر چند پزشك كار مشاوره و آموزش را انجام مي دهند. هر ده نفر هم مبتلا به  HIV هستند. بعدها من هم به جمع اين افراد اضافه شدم. مسووليت پذيرش اين افراد در انجمن با من است. نمي دانيد با چه آدم هايي سروكار داريم. از كارتن خواب ها گرفته تا عارف پسر ۷ ساله اي كه پدرش در اثر ابتلا بهHIV چند هفته پيش فوت كرد.
روزي را كه عارف با مادر مبتلايش به انجمن آمد هيچ وقت فراموش نمي كنم، اواخر بهار ۸۲ بود.
عارفHIV را از پدر و مادرش گرفت. پدرش دكتراي فيزيك اتمي داشت. تاب تحمل انگ اجتماعي اين قضيه را نداشت. خانم دكتر محرز مي گويد اگر قرص هايش را مي خورد زنده مي ماند. پدر عارف بعد از ترك داروهايش به خاطر افسردگي با زندگي خداحافظي كرد.
چيزهاي تلخ زندگي ام را شنيديد، شيرين آن را هم بشنويد.
من بيماري ام را از علي گرفتم. بدون عشق هم ازدواج كردم،  اما الان دوري اش برايم قابل تحمل نيست. علي را دوست دارم، او هم. ميهماني مي رويم. ميهماني مي دهيم. براي خودمان جشن مي گيريم و از همه مهمتر دوستاني داريم كه گاهي باهم درددل مي كنيم. دوستاني از جنس خودمان.
نمي دانم تا چه روزي زنده هستم، اما اگر نبودم جاي من زندگي كنيد. با احتياط زندگي كردن سخت است، سخت. باور كنيد. همسرم علي روز به روز آب مي شود، موقع ازدواج ۹۷ كيلو بودو حالا۷۵ كيلو است. دارد تمام مي شود. هم او و هم روزهاي خوب زندگي من، اما اميدم به خدا تمام نشدني است. برايمان دعا كنيد.»
توضيح: اين جملات، كوتاه شده گزارشي بود درج شده در خبرگزاري سينا؛ باعنوان گفت وگو با يك زوج مبتلا به .HIV تكان دهنده بود و خواندني.

خودروهاي دودزا و افزايش مرگ ومير
چرا باور نمي كنيد كه خطر آلودگي هوا براي جان انسان ها بسيار جدي است. آلودگي هوا در فرانسه سالانه جان ۶ هزار فرانسوي را مي گيرد. بخش عمده اي از آلودگي هوا نيز از خودروهاست كه البته اين معضل در ايران نيز وجود دارد. رويتر گزارش داد كه بر اساس تحقيقات آژانس بهداشت محيط زيست، اقداماتي مانند اعمال ماليات بر خودروهاي دودزا مي تواند بر كاهش ميزان آلودگي هوا موثر باشد. اعمال ماليات بر خودروها كه مرتبط با بحث مصرف انرژي و ميزان آلودگي است و نيز وضع قوانين محدوديت هاي توليد گازهاي آلوده كننده براي خودروها از جمله اقدامات موثر در كاهش آلودگي هوا به حساب مي آيد.

CNG در روستاها
به نظر مي رسد دست اندركاران سازمان بهينه سازي مصرف سوخت كشور مترصد است تا شبكهCNG را در روستاهاي كشور نيز راه اندازي كند.
اولين شبكهCNG روستايي كشور در شهرستان لردگان واقع در استان چهارمحال و بختياري تست و راه اندازي شد.
علي محمدرحيمي، سرپرستار اجرايي جايگاه هايCNG در سازمان بهينه سازي مصرف سوخت خبر داد: در حال حاضر نماينده شركت اتريشي LMF (شركت سازنده تجهيزات شبكه)، نماينده سازمان بهينه سازي مصرف سوخت و نمايندگان شركت هاي مشاور و ناظر در روستاي منجرمويي واقع در شهرستان لردگان در حال عمليات تست و راه اندازي شبكهCNG روستايي هستند.

سوخت هواپيما تهديد براي حيات
مسوولان هواپيمايي كشور سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه فرودگاه مهرآباد حيات مناطق غرب تهران را تهديد مي كند. رئيس هواپيمايي كشوري گفت: روزانه ۱۰۰ هزار ليتر سوخت در فرودگاه مهرآباد مصرف مي شود كه آلودگي ناشي از آن بين منطقه توزيع مي شود. حسن حاجعلي فرد، معاون وزير راه و ترابري و رئيس سازمان هواپيمايي كشوري در گفت وگو با قلم سبز ايران با اعلام اين خبر افزود: يكي از مباحث اساسي در فرودگاه مهرآباد اين است كه وجود اين فرودگاه با مصرف روزانه ۱۰۰ هزار ليتر سوخت در آن، جريان سنگيني از آلودگي هوا را در منطقه ايجاد كرده كه مسلما اين جريان، حيات مناطق غرب تهران را تهديد مي كند. در واقع آلودگي ايجاد شده توسط سوخت هواپيماها بسيار بالاتر از تردد خودروها در خيابان است .

در شهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
درمانگاه
زيبـاشـهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |