يكشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۱۲
راننده اي كه كيف ۴۰ ميليوني را به صاحبش برگرداند
كيف را پس دادم تا پسرم لا ابالي نشود
010092.jpg
عكس: هادي مختاريان 
محمد محمدپور
شامگاه پنج شنبه تلفن هايي كه به آژانس ميلاد شهرستان جهرم مي شد، بيشتر از هميشه بود. حول و حوش ساعت ۳۰:۱۲ شب دستي به سمت گوشي تلفن مي رود و شماره ۴۴۴۷۰۰۰ را مي گيرد. متصدي آژانس گوشي را بر مي دارد، آدرسي را يادداشت مي كند و نگاهي به ليست راننده ها مي اندازد. نوبت «محمدرضا يوسف زاده» بود.
«آقاي يوسف زاده بايد بروي تالار ميلاد عروسيه ... دو تا سرويس خواستند. شما برو، يكي ديگه را بعدا مي فرستيم.» يوسف زاده سوار پيكان قديمي اش مي شود و راه تالار ميلاد را در پيش مي گيرد. ۱۰ دقيقه اي طول مي كشد تا برسد. شهرستان جهرم باجمعيت ۲۰۰ هزار نفري اش تجربه هايي از ترافيك حتي در ساعات انتهايي روز را تجربه كرده است. به تالار ميلاد كه مي رسد چند دقيقه اي صبر مي كند. ۵ خانم به پيكان او نزديك مي شوند. «شما آژانس خواسته بوديد؟» آدرس را مي گيرد كه خيابان حافظ است، همان خياباني كه جناب راننده آنجا ساكن است و جزو مناطق خوب شهر محسوب مي شود. آقاي يوسف زاده كه از اين به بعد بايد جزو امانت دارهاي برجسته به حسابش آورد، از صحبت هاي آن ۵ خانم مي فهمد كه از بستگان نزديك عروس و دامادي هستند كه امشب، شب عروسي شان بوده به مقصد كه مي رسند، كرايه را مي گيرد و بر مي گردد سمت آژانس...
«شب كشيك من بود. وقتي برگشتم آژانس رفتم استراحت كنم. يكي از همكارها هم كه كشيك بود، آمد. يكي دو دقيقه بعد همكارم به من گفت كه در ماشينت بازه. بهش گفتم خودت قفلش كن. دوباره برگشت و اين بار گفت: كيفي داخل ماشينت جا مونده. من فكر كردم بايد ساكي چيزي باشد كه لباس و از اين جور چيزها داخلش است. به همكارم گفتم كه بگذاردش صندوق عقب بعد خودم مي آيم و مي بينيم.»
آقاي يوسف زاده نزديك به يك ساعت استراحتي مي كند تا اينكه متصدي آژانس يك بار ديگر صدايش مي كند. «آقاي يوسف زاده سرويس براي قطب آباد.»  قطب آباد محله اي خارج از شهرستان جهرم است. قهرمان قصه ما بلند مي شود و به سمت قطب آباد راه مي افتد. كارش كه تمام مي شود تازه ياد كيفي مي افتد كه صندوق عقب پيكانش بوده.
«موقع برگشتن رفتم ببينم داخل ساك چي هست. ساك نبود كيف دستي بود، البته كمي بزرگتر از اين كيف دستي ها ي معمولي. بازش كه كردم خشكم زد. سكه هاي بهار آزادي، سندخانه، دوسري طلا وجواهر، چك و سفته، پول و فيلم عروسي. سريع سوارماشين شدم و گازيدم سمت آژانس.»
راننده امانتدار تصميم مي گيرد هرچه سريعتر كيف دستي حاوي اسناد و اشياي با ارزش را به دست صاحبش برساند. به ساعتش نگاه مي كند «۳ بعد از نيمه شب» با خودش مي گويد گم شدن اشيايي به اين با ارزشي بايد صاحبانش را تا اين وقت شب بيدار نگاه داشته باشد.
«سريع رفتم خيابان حافظ و زنگ خانه اي را كه آن ۵ خانم داخل آن شده بودند، زدم. جوان درشت هيكلي آمد و در را باز كرد. خودم را كه معرفي كردم زانو زد! معلوم بود منتظر بودند. خبرش را كه به خانه داد همه ريختند بيرون...»
خانواده مالباخته راننده امانتدار را به داخل منزل دعوت مي كنند و شيريني عروسي زوج جوان را سمتش مي گيرند «نوش جان، اين دو نفر را از بدبختي نجات داديد.»
موقع خارج شدن از منزل پاكتي دست آقاي راننده است كه به عنوان مژدگاني به آقاي يوسف زاده مي دهند. مژدگاني ۵هزارتوماني براي تحويل دادن اشيا و اسنادي كه نزديك به ۴۰ ميليون تومان ارزش دارد!
«مژدگاني هم گفتم نمي خواهم. من بايد اين كار را انجام مي دادم تا اين زوج در همان اول زندگي خودشان به مشكل برنخورند.»
محمدرضا يوسف زاده، ۳۲ ساله، در يك آپارتمان استيجاري زندگي مي كند. چهار سال است كه ازدواج كرده و يك پسر ۳ ساله دارد، او ماهانه نزديك به ۵۰ هزار تومان كرايه خانه و كلي هم قسط بانك مي دهد. اين پول مي توانست زندگي اش را از اين رو به آن رو كند.
«از اين پول ها نمي خواهم. مي توانستم با آن خانه و ماشين بخرم و راحت شوم اما بعدش چي؟ بعد كه پسرم بزرگ   شد، لاابالي درآمد و مشكلي برايش پيش آمد، من مقصر نيستم؟ الان هم راضي ام. خب، بايد يك خورده بسازم تا زندگي پيش برود. مال حرام به ما نمي  سازد. آخرت ما را مي گيرد، ممكن است دنياي ما را هم بگيرد.»
يوسف زاده الان در جهرم مشهور شده است. شبكه استاني فارس خبرش را كه پخش كرد مشتري ها به آژانس زنگ مي زنند و مي گويند: «آقاي يوسف زاده را بفرست.» همكارانش از آن شب تا حالا درباره آن ماجرا صحبت مي كنند و به امانتداري همكار خود آفرين مي گويند. مردمي كه سوار ماشين او مي شوند، ماجرا را از او مي پرسند و يوسف زاده با شور و هيجان آن را براي مشتريانش تعريف مي كند و دست آخر مي گويد: «اگر باز هم اين اتفاق بيفتد همين كار را مي كنم.»
... اما حاج محمد كريم مقرب كه آژانس ميلاد، متعلق به اوست، مي گويد: «آژانس ما صندوق امانات دارد. امكان ندارد مشتريان ما چيزي جا بگذارند و تحويلشان ندهيم. حتي بوده موردي كه ۲۰۰ هزار تومان داخل سرويس جامانده وبچه هاي ما هزينه كردند تا صاحبش پيدا شود. در آن مورد حتي در نماز جمعه هم اعلام كرديم كه اين مقدار پول جا مانده. اما اين يكي را تا به حال نداشتيم. مبلغ و سند خيلي بالا بود. اينجا راننده ها با وجدان خودشان كار مي كنند. هيچ منتي هم روي سركسي نمي گذاريم.»
صاحب آژانس اما از ما مي خواهد كه به گوش مسوولان برسانيم تا براي تقدير از اين آدم هاي امانتدار پاداشي در نظر بگيرند. مسوولان هم اگر خواستند، شماره تماس اين آقاي راننده نزد ما محفوظ است. راننده دومي كه به تالار ميلاد رفته بود البته به چنين موردي برنخورد. اگر اوهم جاي آقاي يوسف زاده بود، حتما همين كار را مي كرد.
اما آن زوج جوان كه در فاصله چند ساعت سرمايه ۴۰ ميليوني شان به آنها بازگشت، دارند زندگي شان را مي كنند و خاطره شب عروسي را در طول سالياني كه در پيش دارند بارها تعريف خواهند كرد. قصه اي كه قهرمانش «يوسف زاده» راننده معمولي يك آژانس با لهجه اي كاملا جهرمي بود.

SMS جنجال برلوسكوني
B.B.C- ارسال يك پيام ( SMS ) تشويق از طرف دفتر نخست وزير ايتاليا به موبايل ايتاليايي ها براي شركت در انتخابات پارلمان اتحاديه اروپا، واكنش هاي مختلفي را در اين كشور برانگيخت. مضمون اين SMS چنين بود : «انتخابات ۲۰۰۴، مراكز اخذ راي، روز شنبه دوازدهم بين ساعات ۱۵ تا ۲۲ و يكشنبه سيزدهم بين ساعات ۷ تا ۲۲ باز خواهند بود.»
برخلاف مخالفان «نخست وزير» سيلويو برلوسكوني، معاون نخست وزير جانفرانكو جني مي گويد: «هيچ موضوع بحث برانگيزي در اين پيام وجود ندارد.» او به راديو Rai گفت: «من فكر نمي  كنم نيازي به بحث كردن در اين مورد وجود داشته باشد، زيرا پيام، كلاسيك، بيطرفانه و صرفا خبري است.»
برلوسكوني هم گفت: «اين طرح، ابتكاري و به منظور اطلاع رساني بهتر به ايتاليايي ها بوده و هدف تبليغاتي خاصي را در پي نداشته است. اگر اين پيام دعوتي براي راي دادن يك حزب خاص بود مي توانست جدي تلقي شود، اما اين يك پيام بيطرفانه بود.»
اما نكته مهم اين است كه مشخص نيست چه كسي هزينه ۳ميليون يورويي اين كار را پرداخت كرده است و آيا جدا لازم بوده يا نه ؟!
روبرتو جياچتي نماينده حزب مخالف دايسي نيز در اينباره مي    گويد: «بيچاره برلوسكوني ! ظاهرا داشتن سه ايستگاه تلويزيوني و كنترل سياسي شبكه Rai براي او كافي نيست كه حالا دست به دامان SMS شده است.»

پرنس چارلز و بز كوهي
انگليسي ها معروف به خونسردي اند. مثلا خيلي طول مي كشد تا عصباني شوند يا به يك لطيفه بخندند. حال تصور كنيد اگر يك نشريه زرد جنجالي بتواند خشم خانواده سلطنتي انگلستان را برانگيزد، چه كار مهمي انجام داده است. چندي پيش هفته نامه «ميل آن ساندي» نوشت كه پرنس چارلز، همان شاهزاده نچسب، در سفري به كشور كنيا، يك بز كوهي را با نيزه شكار كرده است. بر اساس سنت ديرينه، خانواده سلطنتي انگليس در برابر اخبار و گزارش هاي راست و ناراست مربوط به خود كه در رسانه ها درج مي شود، هيچ واكنشي نشان نمي دهند، اما اينبار ظاهرا جان يك بز كوهي آنقدر براي آنها ارزش داشته - شايد بيشتر از جان مردم عراق - كه كل دربار، يكپارچه در صدد برخورد با نشريات زرد برآمده اند. بخش مطبوعاتي دفتر پرنس چارلز، هفته گذشته هشدار داد از اين پس نشرياتي كه درباره خانواده سلطنتي اخبار نادرست منتشر كنند، تحت پيگرد قانوني قرار مي گيرند. اين دفتر اعلام كرده كه پرنس چارلز در تاريخ مورد ادعاي نشريه، اصلا سفري به كنيا نداشته است.

مولن روژ
فرهاد فرجاد
010095.jpg

فيلمسازان ويتنام در راه هاليوود
۱۳ نفر از بهترين كارگردانان و فيلمسازان كشور كمونيستي ويتنام به هاليوود مي روند تا راه و رسم فيلمسازي حرفه اي را بياموزند و در نتيجه سر و ساماني به اقتصاد كشور خود دهند. اين عده كه بيشتر دانش آموخته شوروي سابق و اروپاي شرقي اند، دوره يك ماهه سينماتوگرافي را در دانشگاه كاليفرنياي جنوبي مي گذرانند و سپس مباحث فيلمسازي در استوديوهاي هاليوود را فرا مي گيرند.
لوترانگ نين، از فيلمسازان كمپاني ويتنام موشن پيكچر، مي گويد: «سينماي ويتنام هيچ گاه به لحاظ تجاري موفق نبوده است. دولتمردان اكنون از صنعت سينما مي خواهند سهم بزرگي در شكوفايي اقتصاد كشور داشته باشد. ما به هاليوود مي رويم تا نحوه سرازير ساختن پول به گيشه سينماها را دريابيم.» توقع سوددهي سينما در حالي از سوي دولتمردان ويتنام شكل مي گيرد كه رسانه هاي گروهي و مطبوعات در اين كشور، زير شديدترين نظارت ها و سانسورهاي دولتي كار مي كنند. تمام فيلم هاي داخلي و خارجي، پيش از اكران عمومي بايد از لبه مميزي و سانسور عبور كنند.
010098.jpg

به ياد نينو مانفردي 
نينو مانفردي، ستاره فيلم هاي كمدي ايتاليايي در دهه ۶۰ و ۷۰، چهارم ژوئن در سن ۸۳ سالگي درگذشت. وي چند ماه پيش در اثر سكته قلبي راهي بيمارستان و بستري شده بود. شرح كوتاهي از سابقه فعاليت هنري او را بخوانيد: ساتورنينو مانفردي طي ۵۴ سال حضور در سينما و حضور در بيش از ۱۰۰ فيلم، با كارگردان هاي بزرگي چون دينو ريسي و اتور اسكولا كار كرد. يكي از موفق ترين فيلم هاي او، «ما همديگر را بسيار دوست داشتيم» در سال۱۹۷۴ بود كه به كارگرداني اسكولا ساخته شد. وي همچنين در يكي از اقتباس هاي تلويزيوني پينوكيو (اوايل دهه ۷۰) در نقش پدر ژپتو ظاهر شد كه اين نقش، بر محبوبيت وي بسيار افزود. روحش شاد.

خبرسازان
تهرانشهر
حوادث
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
طهرانشهر
|  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |