يكشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۳
سيري در يكي از سفرنامه هاي ديني ـ سفر نامه ابن فضلان
سفرنامه اي با آداب و رسوم چند قوم
002764.jpg
دكتر هادي منوري
در يكي از صفحات ادبي در باره سفرنامه هاي مذهبي توضيح داده شد و سفرنامه ناصرخسرو مورد نظر قرار گرفت. در آن شماره به ويژگي هاي سفرنامه ناصرخسرو از قبيل پرداختن به جزئيات، آمار و ارقام، خصوصيت بناها و... اشاره شد. در اين جا يكي ديگر از سفرنامه هاي مذهبي را كه مربوط به ابن فضلان است، مي آوريم. اين سفرنامه كه يكي از منابع اصلي شناخت فرهنگ كشورهاي روس، بلغار و ترك در قرن دهم ميلادي است، بيشتر به آداب و رسوم اين مناطق مي پردازد.
يكي از مهم ترين خصوصيات سفرنامه ابن فضلان رعايت اختصار و ايجاز است به طوري كه وي توانسته است در سفرنامه پنجاه صفحه اي خود به شرح آداب و رسوم، اعتقادات، نحوه لباس پوشيدن و حتي غذا خوردن آنها بپردازد
اگرابن فضلان را اولين دانشمند جهانگرد قلمداد كنيم به بيراهه نرفتيم. وي سفري را در روز پنج شنبه ۱۱ صفر ۳۰۹ هجري از بغداد شروع كرده و تا سرزمين اسلاوها به پيش رفته و حاصل مشاهدات خود را به شكل سفرنامه هاي موجز به رشته تحرير درآورده است. سفرنامه اي كه به قول بسياري از دانشمندان غربي تنها منبعي است كه اخبار سودمندي بخصوص از بلغار و روسيه قديم در اختيار دانش پژوهان قرار مي دهد.
«اين سفرنامه كه به طور قابل ملاحظه اي آداب و اخلاق ساكنين كشورهاي روس، بلغار و ترك ها را در قرن دهم ميلادي (قرن چهارم هجري) توصيف نموده به قدري حايز اهميت است كه خود روس ها در يكصد سال پيش آن را با كمال دقت بررسي كرده و علاوه بر ترجمه، چاپ و انتشار، آن را يكي از مهم ترين و پرارزش ترين منابع اصلي تاريخ خود قلمداد كرده اند. دانشمندان روس سالهاي دراز است كه در اطراف اين رساله بحث و تحقيق مي نمايند و مقالات سودمندي در اين باب منتشر ساخته اند و سعي مي كنند بيش از پيش مسايل تازه تري از آن استنباط نمايند. در رساله مذكور از نامه ها- اعلام لباس و خوراك و عادات و رسوم يازده قرن پيش مردم ساكن شرق و شمال درياي خزر بحث شده و هر قدر منتشرين متن آن را بيشتر بررسي مي كنند بيشتر به كشف رموز و حل بعضي مسايل غامض آن زمان موفق مي گردند» (سفرنامه ابن فضلان- پيشگفتار).
يكي از مهم ترين خصوصيات سفرنامه ابن فضلان رعايت اختصار و ايجازاست به طوري كه وي توانسته است در سفرنامه پنجاه صفحه اي خود به شرح آداب ورسوم، اعتقادات، نحوه لباس پوشيدن و حتي غذا خوردن آنها بپردازد. سفرنامه وي بسيار ساده و بي پيرايه است. سيدابوالفضل طباطبايي مترجم كتاب اوبه زبان فارسي در مقدمه فصل اول اين كتاب مي نويسد «او دراسلوب نگارش رساله ازادبيات قرآن مجيد و حديث استفاده نموده و بيشترجمله ها
رابدون دشواري از اين دو منبع پرارزش ادبي اقتباس كرده است، به طوري كه گويي ازآن چشمه هاي پرفيض سيراب شده است. ازاين روكمترين نقص وسستي دربيان شيواو قلم رساي او راه نيافته است.» (سفرنامه ابن فضلان ص ۲۶)
ابن فضلان به جاي آن كه به توصيف ظاهري بناها و شهرها بپردازد بيشتر به آداب و سنت هاي مردم آن مناطق مي پردازد. «عادت آنان در ازدواج آن است كه يكي از ايشان از ميان زناني كه در خانه اش هستند يا دختر يا خواهر و يا كسي كه در اختيار دارد يكي را انتخاب كرده در مقابل چند لباس خوارزمي براي يك مرد نامزد مي كند. هرگاه قبول نمود زن را نزد خود مي برد. گاهي مهريه عبارت از چند شتر يا چهار پا يا چيز ديگر مي باشد. هيچكس قبل از دادن مهريه مورد قبول سرپرست زن نمي تواند به او دسترسي بيابد و چون مهر را به سرپرست زن داد بدون ترس و خجالت به خانه اي كه زن در آنجا اقامت دارد رفته در حضور پدر و مادر و برادران و خواهرانش دست او را گرفته با خود مي برد و آنها در اين كار مانع او نمي شوند.
هر گاه مردي بميرد و داراي همسر و اولاد باشد، پسر بزرگش با همسرش در صورتي كه مادر او نباشد، ازدواج مي كند. مردم آنجا عوعو سگ ها را به فال نيك مي گرفتند و از آن خوشحال مي شدند و مي گفتند: «سال نعمت و بركت و سلامت است» نزد آنان مار زياد ديدم به طوري كه ده مار يا بيشتر بر يك شاخه درخت مي پيچيدند مردم آنها را نمي كشند و مارها هم به ايشان آسيب نمي رسانند.»(سفرنامه ابن فضلان ص ۷۱)
براي اين كه از جهل و خرافات اسلوها در آن زمان آگاهي پيدا كنيد به ذكر چند مورد از مشاهدات اين دانشمند مسلمان مي پردازيم.
«هرگاه با شخص زيرك و با اطلاعي برخورد كنند مي گويند «حق اين است كه اين شخص در خدمت خداي ما باشد» سپس او را گرفته ريسماني به گردنش مي بندند و بر درختي مي آويزند تا متلاشي شود. ترجمان شاه برايم نقل مي كرد كه يك نفر سندي (از مردم هند) گذارش به اين شهر افتاد و مدتي نزد شاه به خدمت مشغول بود. او مرد زيرك و زرنگي بود. جماعتي از مردم آنجا به قصد تجارت مسافرت مي كردند. مرد سندي از شاه اجازه خواست تا همراه ايشان سفر كند.. شاه او را از اين فكر بازداشت اما آنقدر اصرار ورزيد تا به او اجازه سفر داد. او همراه آن جماعت با كشتي عزيمت كرد، چون او را مردي زرنگ و با هوش ديدند ميان خود توطئه كردند و گفتند «اين مرد شايسته  است كه خداي ما را خدمت كند و خوب است او را به سوي خدا بفرستيم» در ميان راه از جنگلي مي گذشتند و او را به آنجا برده ريسماني به گلويش بستند و بر بالاي درخت بلندي آويختند و رهايش كردند و رفتند.» (سفرنامه ابن فضلان ص ۹۲-۹۱)
ابن فضلان به مسايل بهداشتي و پاكيزگي توجه زيادي دارد و از مردمي كه مسايل بهداشتي را رعايت نمي كنند به شدت انتقاد مي كند. مثلاً راجع به روس ها مي گويد آنان كثيف ترين خلق خدا هستند، خود را از بول (ادرار) و غايط (مدفوع) پاك نمي كنند و غسل جنابت به جا نمي آورند. آنان هر روز بايد سرو و صورت خود را با كثيف ترين و نجس ترين و آلوده ترين آب شستشو بدهند بدين طريق كه هر روز كنيز غذا مي آورد و لگن بزرگي از آب با خود دارد و آن را به آقاي خود مي دهد، او دست ها و صورت و موي سر خويش را در آن مي شويد و آن را داخل لگن شانه مي كند. سپس درون لگن تف مي اندازد و آب بيني مي ريزد و هر كار كثيفي را در آن آب انجام مي دهد. چون از كار خود فراغت يافت كنيز لگن را نزد كسي كه پهلوي اوست مي برد. او نيز همين كار را در لگن مي كند. كنيز همين طور لگن را از پيش يكي برداشته نزد يكي ديگر مي گذارد و آن را نزد تمام اشخاص موجود در خانه مي گرداند و هريك از آنان آب بيني و دهان خود را در آن مي ريزد و صورت و موهاي خويش را در آن شست وشو مي دهد.»(سفرنامه ابن فضلان ص ۱۰۲)
«هيچ يك از بازرگانان يا اشخاص ديگر نمي توانند در حضور آنان (نزد غزها) غسل جنابت كنند، مگر شب هنگام و دور از نظر مردم، زيرا ترك ها از اين كار به خشم مي آيند و مي گويند اين شخص مي خواهد ما را جادو كند زيرا در آب فرو مي رود و او را جريمه مي كنند.»(ص ۷۱)
ابن فضلان خود را نسبت به رعايت اصول شرعي و امر به معروف و نهي از منكر در تمام شرايط مقيد مي دانسته به طوري كه در قسمتي از سفرنامه خود مي نويسد «مردان و زنان داخل نهر آب مي شوند و همگي برهنه آب تني مي كنند و خود را از يكديگر نمي پوشانند، من همواره كوشش مي كردم كه زنان در آب تني خود را از مردان بپوشانند.»(ص ۹۲)
اين دانشمند مسلمان كه وظيفه اصلي خود را تبليغ دين مي داند، داستان مردي به نام طالوت را در سفرنامه خويش مي نويسد كه همراه با خانواده اش به دست وي اسلام آورده اند.
ابن فضلان وقتي خرافات عقايد و رسم و رسوم غلط مردم آن سرزمين را مي بيند برآشفته مي شود و با شرح و بسط آن سعي مي كند ديگران را به قضاوت درباره درستي يا نادرستي اين آداب و سنن وادار كند، پس به شرح كامل وقايع و رخدادها مي پردازد و آنچه را از ديگران شنيده از قول آنها و آنچه را خودش مشاهده كرده است از زبان خودش مي نويسد به طوري كه بعد از خواندن آن شما هم با ابن فضلان هم عقيده مي شويد و احساس او را درك مي كنيد كه اين مردم چقدر گمراه بوده اند.
«وقتي يكي از ايشان بيمار شود در مكاني دور از خودشان چيزي برايش نصب مي كنند و او را درون آن انداخته مقداري نان و آب نزد وي مي گذارند، در اين حال نزديكش نمي روند و با او صحبت نمي كنند. حتي در تمام مدت بيماري او را پرستاري نمي كنند، خصوصاً اگر ناتوان يا برده باشد، هرگاه بهبودي يافت و برپا ايستاد نزد آنان برمي گردد و اگر مرد او را مي سوزانند. چنانچه اين شخص برده باشد او را به حال خود مي گذارند تا سگ ها و پرندگان گوشتخوار آن را بخورند.
هرگاه دزد يا راهزني را دستگير كنند او را به پاي يك درخت تنومند آورده ريسمان محكمي برگردنش مي بندند و به آن درخت مي آويزند و همچنان آويزان مي ماند تا در اثر توقف در باد و باران تكه پاره شود.
به من مي گفتند ايشان هنگام وفات سران خود كارهايي درباره آنان انجام مي دهند كه كوچك ترين آنها سوزاندن است. من ميل داشتم از آن آگاه شوم تا آن كه خبر يافتم مردي از بزرگان ايشان درگذشته است او را در درون قبرش گذاشتند و روي آن را براي ده روز با سقف پوشاندند تا آن كه از بريدن و دوختن لباسش فراغت يافتند. اما درباره اشخاص فقير، قايق كوچكي برايشان مي سازند و جنازه شان را درون آن گذاشته قايق را مي سوزانند.در مورد شخص مال دار دارايي او را جمع نموده سه قسمت مي كنند يك سوم آن را به كسانش مي دهند و با يك سوم آن لباس برايش آماده مي كنند و با يك سوم ديگر شراب تهيه نموده در روزي كه كنيزش خود را مي كشد و با ارباب خود سوزانده مي شود ميگساري مي كنند.
آنان شب و روز با بي پروايي باده گساري مي كنند و آنقدر شراب مي نوشند كه گاهي يكي از ايشان در حالي كه جام شراب در دست دارد مي ميرد. اگر يك نفر رئيس از ايشان بميرد، كسان او به كنيزان و غلامانشان مي گويند: كدام يك از شماها با او مي ميرد؟ يكي از ايشان مي گويد من؛ وقتي چنين گفت نبايد هرگز از اين فكر بازگردد و اگر بخواهد چنين كند، او را رها نمي كنند. بيشتر كساني كه اين كار را انجام مي دهند، از كنيزانند.
وقتي شخصي پيش گفته درگذشت به كنيزانش گفتند كي با او مي ميرد، يكي از ايشان گفت: من. سپس دو كنيز برايش گماشتند تا او را نگاهداري كنند و هر كجا مي رود همراهش باشند. حتي پاهاي او را با دست خود بشويند. ايشان كارهاي او را ،دوخت و دوز لباس و تهيه احتياجات وي را زير نظر گرفتند. كنيزك هم هر روز به نوشيدن شراب و خواندن آواز و شادي و سرور مشغول بود.
چون روز سوزاندن آن مرد و كنيزك فرارسيد به رودحانه اي كه قايق او در آنجا بود رفتم. قايق را بيرون آورده روي چهارپايه از چوب تبريزي قرار دادند و اطراف آن چوب هايي مانند پل هاي بزرگ گذاشته آنها را امتداد دادند تا روي چوبه هاي (قايق) نصب شد. آنان همچنان به رفت و آمد مشغول بودند و گفتگو مي كردند به زباني كه من نمي فهميدم. آن شخص هنوز در درون قبرش بود و او را بيرون نياورده بودند. آنگاه تختي آورده روي قايق گذاشتند و آن را با لحاف هايي از ديباي رومي و پشتي هاي ديباي رومي پوشاندند.سپس زن پيري كه او را ملك الموت مي گويند پيش آمد او تخت را از فرشي كه گفتيم پوشاند.
اين زن دوخت دور فرش را به عهده داشت، او كنيزان را مي كشد و جوان پيره كت و كلفت و با قيافه درهم و خشني به نظرم رسيد.
چون سر قبر او رفتند خاك ها را از روي چوب يكسو ريختند و چوب را برداشتند و او را با لفافه اي كه در آن مرده بود بيرون آوردند. ديدم جنازه در اثر سرماي محل سياه شده بود، در قبر او شراب و ميوه و يك عدد طنبور پهلويش گذاشته بودند. همه آنها را بيرون آوردند. جنازه فاسد نشده و بجز رنگ تغيير ديگري در آن روي نداده بود. آنگاه شروال (سراويل) و كفش (ران) و دمپايي (خف) و نيم تنه (قرطق) و جليقه ديبا (خفتان ديباج) با تكمه هاي طلايي به تن او پوشاندند. يك كلاه (قلنسوه) از ديباي سموري بر سرش نهادند و او را حمل كردند و به درون چادري كه در قايق نصب شده بود بردند و روي لحاف نشاندند و برپشتي ها تكيه اش دادند، شراب و ميوه و ريحان آورده نزد او گذاشتند.
مقداري نان وگوشت و پياز(نيز) آورده در پيش او انداختند (سپس) يك سگ آوردند و آن را دو نيم كردند و به درون قايق انداختند، آنگاه تمام سلاح هاي او را آوردند و پهلويش نهادند. پس از آن دو دام آورده آنقدر آنها را راندند تا عرق كردند، آنگاه با شمشير آنها را قطعه قطعه كرده گوشتشان را در قايق انداختند.
پس از آن دو گاو آورده آنها را نيز قطعه قطعه كردند و به درون قايق انداختند آنگاه يك خروس و يك مرغ حاضر كردند و آنها را كشتند و در قايق انداختند.
چون عصر روز جمعه فرا رسيد كنيزك را به طرف چيزي كه به شكل چهارچوب در ساخته بودند بردند. او پاهاي خود را روي كف دست مردان گذاشته بود و به آن چهارچوب نزديك مي شد. با خود چيزي مي گفت. آنگاه او را پايين آوردند و بار دوم بالا بردند و همان كار بار اول را انجام داد. براي بار سوم او را پايين آوردند و بالا بردند و دوباره همان كار اول را كرد، پس از آن يك مرغ به او دادند و سر آن كنده به يكسو انداخت آنها مرغ را گرفته به درون قايق انداختند.
من راجع به كار كنيزك از ترجمان استعلام كردم گفت بار اول كه او را بالا بردند گفت اينك پدر و مادرم را مي بينم، بار دوم گفت: اينك همه كسان خود را كه مرده اند مي بينم نشسته اند و بار سوم گفت: اكنون مولاي خودم را مي بينم كه در بهشت نشسته، چه بهشت زيبا و سبز و خرمي و مردان و غلامان همراه او هستند و او مرا مي خواند. سپس او را به طرف قايق بردند و آنگاه دو النگو را كه در دست داشت بيرون آورد و به زني كه ملك الموت ناميده مي شود و او را مي كشد داد و خلخال را كه با خود داشت بيرون آورد. به دو كنيز در خدمتش كه دختران زن معروف به ملك الموت بودند تسليم نمود.
سپس او را به سوي قايق بالا بردند اما درون چادر نكردند آنگاه مردها با سپر وچوب پيش آمدند و يك جام شراب به او دادند، او بر آن جام آواز خواند و آن را نوشيد، ترجمان به من گفت: به اين شكل با زنان همراه خود خداحافظي مي كند. پس از آن يك جام ديگر به او داده شد و آن را گرفت و آواز خود را دنبال نمود، پيرزن او را به خوردن شراب و رفتن به درون چادري كه مولايش در آن بود تشويق مي كرد. ناگاه ديدم كنيزك حيرت زده به ترديد افتاد و خواست به درون چادر برود و سر خود را ميان چادر و قايق برد. پيرزن سر او را گرفته به درون چادرش برد و خود نيز همراه او رفت.
مردها با چوب بر سپرها مي زدند تا مبادا داد و فرياد او به گوش برسد و كنيزان ديگر به وحشت افتند و نخواهند با مولايان خود بميرند.
سپس شش نفر مرد به درون چادر رفتند و آنگاه او را به پهلوي مولايش خواباندند و دو نفر دو پا و دو نفر دو دست او را گرفتند. پيرزني كه ملك الموت نام دارد ريسماني به طور مخالف به گردن او انداخت و آن را به دو نفر داد تا بكشند. خود او با خنجر لبه پهن پيش آمد و آن را در چند جاي دنده هايش فرو برد و بيرون كشيد و آن دو مرد گلويش را باريسمان فشردند تا جان سپرد.
پس از آن نزديكتر بر كس مرده پيش آمد و چوبي گرفت و آن را آتش زد، سپس در حالي كه برهنه و رويش به مردم بود و چوب روشن را در يك دست داشت و دست ديگر را بر پشتش نهاده بود از پشت به عقب به طرف كشتي رفت تا چوب هايي را كه زير قايق آماده شده بود، پس از آن كه كنيز را كه كشته بودند پهلوي مولايش گذاشتند آتش زد، مردم چوب و هيزم آوردند و هريك چوبي كه سر آن شعله ور بود همراه داشت و آن را روي توده چوب ها انداخت. بدين شكل آتش در هيزم سپس در قايق و چادر و مرد و كنيز و آنچه در درون چادر بود رخنه كرد، آنگاه باد تند و سختي وزيد و شعله هاي آتش شديد شد و شراره سوزان آن افروخته گرديد.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |