پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره۳۵۲۵ - Oct 14, 2004
در جلسه علني دادگاه پاكدشت اعلام شد
بيجه : با كشتن بچه ها آرام مي شدم
003717.jpg
گروه حوادث-مهديه مصطفايي -ساعت ۹ و۳۰ دقيقه روز چهارشنبه دومين جلسه دادگاه محمد بيجه و علي باقي با قرائت قرآن كريم آغاز شد. در ابتداي جلسه دادگاه قاضي ياورزاده كه رياست دادگاه را بر عهده دارد، گفت: محاكمه متهمان پرونده قتل هاي پاكدشت صبح روز چهارشنبه به صورت علني آغاز به كار كرد.
پرونده اي كه در آن ۱۷ كودك بي دفاع به قتل رسيدند ويك مرد و دو ز ن و ۶ كودك مورد تحقير جنسي قرار گرفتند. خانواده هايي كه درد غم از دست دادن فرزندانشان را ديروز شنيديم. اولياء دم مقتولاني كه سرنوشت بي سرنوشت خود را گفتند و فرياد خاموش و گوشخراش آنان كه جزء داغ از دست دادن فرزندانشان بود پشت تريبون شنيديم. خانواده هايي كه تنها داغ از دست دادن فرزندانشان را ندارند، آنان ساكن اردوگاه فقر هستند. همه بدون پاپوش و با شكم گرسنه برروي زمين فقر قدم مي گذارند و شب ها كابوس مرگ بچه هايشان را مي بينند و روزي هزار بار مي  ميرند، آنان مي سوزند، يك سوختن تمام نشدني و ابدي. در اينها چيزهاي عجيبي است، اما هيچ چيز عجيب تر از كار كردن در كوره ها نيست. انسان اشتباه مي كند، اما تاوان آن را پس مي دهد. اما سهل انگاري از سوي مأموران انتظامي كه مي بايستي كاشف اين جرم باشند قابل توجه است. همه كساني كه در اين حادثه كوتاهي كردند، بايد تاوان اولياء دم را پرداخت كنند. متهمان فقير و ندار هستند، خانواده هايي از آنان مطالبه ديه كرده اند، به اين اميد نشسته اند كه دولت كمكشان كند، اما فراموش نكنيم كه بيجه و علي محصول فقر هستند. همه ما در پرداخت تاوان اين حادثه بزرگ مسئوليم، دادگاه برخاسته است تا براي خانواده هايي كه درخواست ديه كرده اند حكم ديه صادر كند. اما پرداخت ديه چطور خواهد بود؟ متأ سفانه در باره يكي از بچه  هاكه از مرگ نجات يافت،نوشته بودند: «اين كودك صدمات جاني بسيار شديدي به او وارد شده، اما پول و هزينه درمان را ندارد.»
در ادامه قاضي ياورزاده رسميت دادگاه را اعلام كرد و از متهم رديف اول محمد بيجه خواست تا در جايگاه حضور يابد و به دفاع از خود بپردازد.
ياورزاده ابتدا ماده ۱۲۹ قانون كيفري را به متهم تفهيم كرد و بيان داشت مراقب اظهارات خود باشيد. سپس محمد بيجه در جايگاه قرار گرفت و شروع به صحبت كرد: «من محمد بيجه، فرزند حسين، ۲۲ سال دارم، كارگر كوره آجرپزي عاج هستم، شيعه، تبعه ايران، سابقه دار و پنج كلاس سواد دارم.»
قاضي: طبق كيفرخواستي كه از دادگاه پاكدشت ارسال شده است شما متهم به ۱۴ فقره آدم ربايي به قصد ارتكاب منافي عفت، مباشرت در قتل عمدي سيد جواد، محمدرضا، مسعود، ميلاد، نعمت الله، باقي، محمد، يك مرد مجهول الهويه، حميد، احسان،  احمدرضا و كيوان هستيد، اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: مجدداً شما در چهار فقره آدم ربايي به قصد منافي عفت قتل سجاد، وحيد و كيوان هستيد. آن را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به سرقت ۳ ميليون ريال پول از كل مقتولان هستيد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به مباشرت در ۷ فقره آدم ربايي ايراد ضرب و جرح كه شروع به قتل بوده است به محمد، علي، كنيز و دو مرد مجهول الهويه هستيد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به پنج فقره جنايت بر ميت هاي محمد، حميد، نعمت، يونس و وحيد هستيد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به مشاركت در يك فقره آدم ربايي از ضياء بوده ايد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: محمد بيجه اولين مورد قتل را كه انجام داده ايد طبق تحقيقات، مربوط به احمدرضا است. جريان قتل احمدرضا و نحوه كشتن وي را توضيح دهيد و بگوييد سرانجام با جنازه چه كرديد؟
محمد: اسفند ۸۱ بود، روز عاشورا، من كنار كوره آجرپزي بودم كه دو تا بچه در حال عبور از آن منطقه بودند كه آنها را تعقيب كردم، بعد از مدتي وارد هيأت عزاداري شدند. همان موقع يك بچه را ديدم كه كنار كوره ايستاده بود، حدود ۹ سال داشت، در حال گريه كردن بود، من به او نزديك شدم. زنجير عزاداري همراه خودش داشت؛ كنار او نشستم كمي با هم صحبت كرديم. گفت: «برادرم را در هيأت عزاداري گم كردم.» به او گفتم: بيا من تو را پيش برادرت مي برم، او را همراه خودم به داخل كوره بردم، از آنجا به حياط پشت كوره رفتيم. او را داخل لانه كفترها كردم او گفت: پس چرا مرا نمي بري پيش برادرم .به او گفتم: ساكت باش. او گريه مي كرد من او را مورد آزار قرار دادم، بعد با دستانم خفه كردم. سپس دو ضربه چاقو به او زدم، جنازه را شب داخل گوني كردم سپس به داخل چاهي انداختم و زير سنگ ها دفن كردم كه با اعتراف خودم جنازه كشف شد.
قاضي: قبلاً او را مي شناختي
محمد: خير
قاضي: زماني كه چاقو را مي زدي علي غلامپور با تو بود؟
محمد: نه آنجا نبود
قاضي: تو در جريان بازجويي ها عنوان كردي كه علي نيز با تو همدست بوده است.
محمد: موقع دستگيري اعتراف نكردم كه علي با من بوده است، در بازداشتگاه اولين قتل را براي علي تعريف كردم.
قاضي: آيا بعد از قتل احمدرضا كسي به سراغ شما آمد؟
محمد: خير
قاضي: دومين قتل خود را توضيح دهيد؟
محمد: فروردين ۸۲ بود، دومين قتل را بر روي محمد-ج انجام دادم، نزديك ظهر بود ديدم كه محمد با فرغون به طرف ما مي آيد. كنار آسياب ايستاده بودم. از من تخته بنايي خواست، گفتم:» بيا داخل تا به  تو تخته بنايي بدهم «او را به حياط آسياب بردم، در را بستم، دهانش را گرفتم و به داخل لانه كفترها بردم، او را مورد آزار و اذيت قرار دادم، سپس با دست خفه كردم، همان لحظه فرغون را چند كوچه بالاتر رها كردم، چند ساعت بعد پدر محمد را ديدم كه دنبال فرزندش مي گشت. از من پرسيد پسرش را نديدم. چيزي نگفتم. همان شب، داخل كوره جسد را انداختم و با لاستيك آن را آتش زدم، سپس جمجمه و استخوان او را با تخته خورد كردم.
قاضي: محمد شما را مي شناخت؟
محمد: خير
قاضي: محل كارت را بلد بود؟
محمد: خير
قاضي: علي در قتل مشاركت داشت؟
محمد: خير
قاضي: پدر بچه زماني كه دنبال بچه اش مي گشت به تو مشكوك شد؟
محمد: خير، فقط از من سؤال كرد.
قاضي: پدر محمد چه ساعتي به شما مراجعه كرد؟
محمد: يك يا دو نيمه شب بود.
قاضي: جنازه را چه زمان به آتش كشيدي؟
محمد: روز بعد.
من به همراه يكي از دوستانم به نام محمد خندان به كار چوپاني مشغول بوديم. روز حادثه، سيدجواد را ديدم كه كنار دره قدم مي زد، او را به پايين دره  بردم، از آنجايي كه در آن محل رهگذر زياد بود با تزريق سيانور او را به قتل رساندم. بعد از تزريق سيانور، سيدجواد را به حال خودش رها كردم، ۵ ثانيه بيشتر نكشيد كه جان سپرد. جنازه را همانجا خاك كردم، سپس كيف مدرسه اش را برداشتم و نزديكي خانه آنها در حالي انداختم كه داخل يك كاغذ نوشته بودم، پدر سيدجواد اگر بچه خود را مي خواهيد سرعباس گودرزي را براي من به زمين ...بياوريد در غير اين صورت جواد را فراموش كنيد.
003711.jpg
قاضي: محمد خندان از اين جريان باخبر بود؟
محمد: خير، اما همان موقع، محمد خندان سرنخي را به مأموران داده بود كه اگر آنها زرنگ بودند سريع مرا دستگير مي كردند.
قاضي: محمد چه گفته بود؟
محمد: گفته بود «من با محمد ديديم كه اطراف كوره دو نفر سيدجواد را با خود مي برند»
قاضي: تو فكر مي كني اين سرنخ بود؟
محمد: بله، چون هيچ كس در اطراف آن كوره تردد نداشت.
قاضي: به نظر شما مأموران كوتاهي كردند؟
محمد: من صددرصد مأموران را مقصر نمي دانم، براي اين كه من نه اعتياد داشتم، نه كسي به من شك مي كرد.
قاضي: محدوده قتل هايت كجا بود؟
محمد: پاكدشت
قاضي: چرا بعد از قتل سيدجواد، يادداشتي را به جا گذاشتي؟
محمد: چون مي دانستم، پدرش اختلاف مالي دارد.
قاضي: با خط خودت نوشتي؟
محمد: خير، خيلي نازك تر از خط خودم. مداد را بسيار شل در دستانم نگهداشته بودم.
قاضي: احتمال نمي دادي كسي در زمان حمل كيف تو را ببيند؟
محمد: خير، به دليل اين كه من در شب بسيار خوب مي ديدم به طوري كه اگر از ۵۰ متري ام كسي در حال حركت بود او را كاملاً مي شناختم.
قاضي: مأموران انتظامي تو را در آن حوزه ديده بودند؟
محمد: بله، اما مأموران بسيج در آن منطقه تردد بيشتري داشتند.
قاضي: چرا جنازه سيدجواد را از خاك بيرون آوردي و داخل چاه آب انداختي؟
محمد: براي اين كه هيچ اثر انگشتي از من باقي نماند.
قاضي: سيانور را از كجا آوردي؟
محمد: مدتي در يك كارگاه كار مي كردم كه حدوداً ۴۰ تا ۵۰ گرم سيانور از آنجا دزديده بودم.
قاضي: سيانور را تنها به بچه ها تزريق مي كردي؟
محمد: نه، اول روي حيوانات تمرين مي كردم
قاضي: مي دانستي چطور استفاده مي شود؟
محمد: چندين بار در تلويزيون ديده بودم، يكي از دوستانم نيز از اين طريق خودكشي كرده بود. از يك كتاب نيز خوانده بودم كه ۹۰۰ نفر با سيانور در يكي از كشورهاي خارجي خودكشي دسته جمعي كردند.
قاضي: سيانور چه شكلي است؟
محمد: شبيه حبه قند است
قاضي: آن را داخل آب حل مي كردي؟
محمد: بله، وقتي مايع مي شد، آ ن را داخل شيشه هاي كوچك آماده نگه مي داشتم سپس با يك سرنگ آن را تزريق مي كردم.
قاضي: قبل از ارتكاب قتل ها به حيواني نيز تزريق كرده بودي؟
محمد: بله
قاضي: چقدر زنده مي ماند؟ 
محمد: ۳ تا ۵ ثانيه، البته بستگي به ميزان تزريق نيز داشت.
قاضي: در اعترافاتت گفته اي محمد خندان از اينكه تو سيانور داشتي اطلاع داشته، احتمال نمي دادي كه پزشكي قانوني مرگ كودكان را تزريق سيانور اعلام كند و تو از اين طريق شناسايي بشوي؟
محمد: خير، به خاطر اينكه هيچ كس به من شكي نمي كرد.
قاضي: سيدجواد را از كجا شناختي؟
محمد: قبلا اطراف كوره مي آمد، ولي هيچ وقت تنها نبود.
قاضي: پنجمين مورد قتل را توضيح دهيد؟
محمد: قتل يكي از دوستانم به نام محمدرضا بندري بود، او ۱۵ سال داشت، محمدرضا از طريق خانواده اش خيلي مورد آزار و اذيت قرار مي گرفت به طوري كه چندين بار قصد فرار داشت، چند روز قبل از وقوع حادثه پيش من آمد و گفت: «مي خواهد فرار كند» به او گفتم «تا پول نداشته باشي، نمي تواني اينكار را بكني.»
او گفت: «پول را من تهيه مي كنم به شرط اينكه تو نيز با من فرار كني» و من نيز قبول كردم. دو روز بعد محمدرضا با ۲۰۰ هزار تومان پول پيش من آمد و گفت: «من پول را تهيه كردم حال زمان فرار است» مقداري با او صحبت كردم، براي اينكه او را از فرار منصرف كنم، ولي قبول نكرد تا اينكه به بهانه گردش او را به داخل باغي بردم و در فرصت مناسب با تزريق سيانور او را به قتل رساندم.
سپس جنازه اش را زير خاك دفن كردم.
قاضي: ۲۰۰ هزار تومان را چيكار كردي؟
محمد: به مرور زمان خرج كردم.
قاضي: انگيزه ات از قتل محمدرضا موضوع مالي نبود؟
محمد: خير
قاضي: قتل ششم را توضيح دهيد؟
محمد: قتل مسعود شيباني بود.
اوايل سال ۸۲ بود صبح نزديك آسياب متروكه ايستاده بودم. ديدم مسعود اطراف اتوبان در حال قدم زدن است صدايش كردم. آمد و نگاهم كرد فهميدم حوصله ندارد به همين خاطر به بهانه اينكه خروس ها را جمع كنيم او را به داخل حياط كوره بردم. سپس مورد آزار و اذيت قرار دادم و بعد به وي نيز سيانور تزريق كردم.
قاضي: اولين قربانيان همسايه هاي شما بودند؟
محمد: بله
قاضي: چرا آن ها بودند؟ 
محمد: بعدها فهميدم كه اشتباه بزرگي كرده ام چون اين اواخر به كوره من مشكوك شده بودند و دائما آن جا را مي گشتند.
قاضي: چرا جنازه  وي را آتش  نزدي؟ 
محمد:  چون بردم داخل چاه انداختم و مطمئن بودم  جايش مطمئن است.
قاضي: قبل از اينكه از خانه بيرون بيايي سرنگ را پر مي كردي؟
محمد: بله
قاضي: ششمين قتل را توضيح دهيد.
محمد: در خردادماه سال ۸۲ بود دقيقا يك روز بعد از مرگ مسعود، داشتم به خاتون آباد مي رفتم كه شيريني بخرم. در طول راه جوان ۲۵ ساله اي را ديدم كه اطراف كانال آب بود.
همه جا را نگاه كردم. هيچ كس نبود. او معتاد بود. از او پرسيدم بچه كجايي؟ هيچ چيز نگفت او را از بالاي كانال به پايين پرتاب كردم. سپس به پايين رفتم و از من كمك خواست همان لحظه سرنگ را به بدنش وارد كردم. اما مقدار سيانور تزريقي بسيار كم بود. او التماس مي كرد و مي گفت من زن و بچه دارم اما من سرنگ را وارد بدنش كردم. ديدم داد و فرياد كرد چون رهگذر آن جا زياد بود او را همانطور رها كردم و از محل متواري شدم و رفتم خاتون آباد.
از طريق رهگذر ها متوجه شدم كه او را به بيمارستان انتقال داده اند. يك ماه بعد بود كه با مسعود رو به رو شدم . به من گفت چرا قصد كشتن مرا داشتي گفتم چون از يكي از فاميل هايم خفت گيري كرده بودي. به من گفت همانجا بايست تا من برگردم. رفت و دقايقي بعد با چند نفر برگشت به آنان گفت اين مرد قصد كشتن مرا داشت، اما از خوش شانسي من، دوستانش مرا مي شناختند و به مسعود گفتند غيرممكن است ما محمد را مي شناسيم او اهل اين كارها نيست. به اين ترتيب بود كه جان سالم به در بردم.
قاضي: هفتمين قتل را كه انجام دادي مربوط به چه كسي بود؟ 
محمد: ميلاد طهامي ۱۲ ساله بود. در تاريخ ۵/۴/۸۲ آن را مرتكب شدم. من نزديك امامزاده رفته بودم كه در خيابان ريختگري متوجه يك پسربچه شدم كه داخل پيكان نشسته بود و با سگي كه بيرون بود بازي مي كرد به او نزديك شدم و گفتم سگه مال خودت است. گفت: نه مال همسايه مان است. به او گفتم مي خواهي سگ را بيهوش كنم با تعجب به من نگاه كرد و گفت باشه مگر تو مي تواني چنين كاري را انجام دهي گفتم آره، به اين بهانه بود كه او را از ماشين پياده كردم و به طرف آشغال ها كشاندم. سگ را نيز پشت آشغال ها بردم در حالي كه پسرك بسيار كنجكاو بود مقداري از مايع سيانور را به سگ تزريق كردم و سگ بيهوش افتاد همان لحظه ميلاد رفت طرف سگ و من او را از پشت غافلگير كردم. او را به وسط دره بردم و با سنگ توي سرش زدم. بعد با چاقو چند ضربه به او زدم و سپس خون ها را پاك كردم و در ۴۰ متر آن طرف تر پيكرش را دفن كردم.
در همان لحظه بود كه شيون يكي از مادرها بلند شد. خدا لعنت كند. مگر بچه هاي ما چه گناهي داشتند كه تو با زندگي ما چنين كردي. چرا بچه هايمان را كشتي بي شرف. متهم را به ما بدهيد تا بدانيم چطور بايد مجازات كنيم.
بنا به اين گزارش، بيجه كه نحوه ارتكاب جنايت هايش را توضيح مي داد، در حال تشريح قتل هفتم بود كه خانواده هاي قربانيان ديگر تاب شنيدن حرف هاي بيجه را نياوردند و به دنبال هجوم آنها به سوي متهم، جلسه  دادگاه به تشنج كشيده شد.
003714.jpg
پس از تشنج در جلسه  دادگاه، متهمان به جاي ديگري منتقل شدند اما به علت ناآرامي خانواده هاي قربانيان حادثه، هيات قضات دادگاه اعلام كرد كه جلسه محاكمه تا اطلاع ثانوي تعطيل است و تاريخ برگزاري جلسه بعدي دادگاه متعاقبا اعلام خواهد شد.
خانواده هاي قربانيان در حالي كه وضعيت روحي نامناسبي داشتند و اظهارات بيجه آنها را به شدت جريحه دار كرده بود، مي گفتند كه اعدام متهمان درد و مشكل آنها را حل نمي كند و آنها مي خواهند مسئولان قاصر به سزاي عملشان برسند.
پس از گذشت يك ساعت۵،قاضي دادگاه بار ديگر رسميت جلسه را اعلام كردند و با درخواست از خانواده مقتولات براي حفظ نظم جلسه از بيجه خواستند تا آخرين دفاع خود را مطرح كند.
قاضي: با علم و آگاهي چنين مي كردي؟
محمد: وقتي از زندان آزاد شده بودم همه چيز را از بين بردم.
قاضي: با باقي آشنا بودي.
محمد: غريبه بود.
قاضي: لباس چه به تن داشت
محمد: زير شلواري قهوه اي _ پيراهن چهارخانه
قاضي: جنازه را چرا رها كردي؟
محمد: چون همين كه رفته بودم زندان روحيه ام خراب شده بود. فقط مي زدم و مي رفتم.
قاضي: شما فكر نكردي بعد از اين جريان كه كسي متوجه نشده ديگر بچه اي را نكشي؟
محمد: نمي توانستم. دست خودم نبود. وقتي بچه مي ديدم به فكر قتل مي افتادم.
قاضي: بعد از قتل چه احساسي داشتي؟
محمد: اواخر هيچ حسي نداشتم.
قاضي: مهدي غلامي باعث لورفتن شما شد؟
محمد:بله مهدي برادرش را فرستاد پرسيدم بچه كجايي قيافه شبيه وي بود گفت: قوچان گفتم برادر كوچكتري دارد. گفت بله محمدرضا.
قاضي: فكر فرار به سرت نزد؟
محمد: فرصت داشتم. همه آن جاها را بلد بودم . ولي دلم مي خواست زودتر تمام شود.
قاضي: بچه ها را به تنهايي به قتل رساندي؟
محمد:بله ميلاد اولين قتل بود او بسيار خونسرد بود. مي دانستم فرصت پيدا كند فكر فرار به كله اش مي خورد. دومين احمد بود كه با آجر به قتل رساندم و سومين كيوان بود.
قاضي: شما همه قتل هايي را كه مرتكب شده اي اتهامات را قبول داري. در هيچ يك از مراحل جنايات احساس پشيماني نكردي.
محمد:احساس پشيماني مي كردم اينقدر ترسيده بودم كه نمي توانستم به كسي پناه ببرم. كسي را نداشتم كه برايش اعتراف كنم. همه دشمن من بودند.
قاضي: هيچ وقت شد تصميم بگيري كه ديگر قتل نكني.
محمد: آره شده بود.
قاضي: چند ساعت خودت را كنترل كردي؟
محمد:فقر به من فشار مي آورد، كينه اي مي شدم، وقتي به تهران مي آمدم هم سن و سال هايم را مي ديدم اسير وسوسه هاي شيطاني مي شدم.
قاضي: حمله به كودكان بي دفاع شما را راضي مي كرد؟
محمد: نه
دفاع وكلاي متهمان پاكدشت
وكيل متهم رديف اول در ادامه دادگاه با دستور قاضي پرونده در جايگاه ايستاد و به دفاع پرداخت.
وي ضمن ابراز تاسف از حادثه پاكدشت گفت: من بارها گفته ام اگر مسئولين به دنبال پيشگيري از جرم بودند شايد چنين جرايمي رخ نمي داد. ما نمونه هايي چون خفاش شب، قتلهاي محفلي كرمان و مشهد را داشته ايم اما هيچ كدام از آنها بررسي نشده است. من الان هم مي گويم اگر مورد پاكدشت هم بررسي نشود، چنين جرايمي باز تكرار خواهد شد. من درخواست مي كنم تا قبل از اجراي سريع حكم مورد پاكدشت را بررسي كنيد.
در ادامه جلسه قاضي از علي باقي متهم رديف دوم خواست در جايگاه قرار گيرد.
قاضي: شما متهم به چند فقره قتل عمدي هستيد آيا اتهام قتل را قبول داريد؟
علي: اعترافات قبلي خود را قبول ندارم. من هيچ قتلي انجام نداده ام تمامي اعترافاتم در آگاهي بوده است. پنج روز قبل از دستگيري محمد، من را دستگير كرده بودند توي اين ۵ روز چيزي نگفتم تا اينكه محمد دستگير شد. زماني كه او به قتلها اعتراف كرد ، مجبور به اعتراف شدم.
قاضي: پيش بازپرس دوباره اعتراف كردي.
علي: مي ترسيدم مرا به اداره آگاهي برگردانند.
قاضي: تو پيش هيات ۵ نفره هم اعتراف كرده اي.راجع به آن چه مي گويي.
علي: ترسيدم مرا به اداره آگاهي برگردانند.
در اين لحظه قاضي از سراج سرپرست دادگاه كيفري استان خواست تا در جايگاه حاضر شود.
او در آنجا گفت: ديروز پس از اولين جلسه چون مي دانستم ممكن است منكر هرگونه قتلي شود او را به اتاق خودم بردم برايش قرآن و حديث خواندم و گفتم، اگر توبه كني بخشيده مي شوي، او هم در آنجا و هم در كنار وكيل و قاضي پرونده اعتراف به قتل كرد. الان اگر منكر اعترافات مي شود فقط مي خواهد از مجازات رهايي يابد ولي شما قبول نكنيد.
سپس وكيل متهم رديف دوم نعمت اللهي در جايگاه قرار گرفت و به دفاع مشغول شد. وي در دفاع از متهم خود گفت:  موكل من در مظان اتهام است. اگر او جرمي را مرتكب شده باشد بايد مجازات شود اما اگر كسي مرتكب جنايتي نشده و بي جهت محاكمه شود مسئوليت ما بيش از اين حرفها است. در اين پرونده افراد زيادي بازداشت شده اند مثلا عبدالحميد افغاني ۱۴ ماه در بازداشت بوده و بدون هيچ مدركي و اثبات گناهش در زندان به سر مي برده. چرا وقتي مدركي وجود ندارد متهم را زنداني مي كنيد. الان هم مدركي براي اثبات قتلها توسط علي وجود ندارد و فقط به صرف اينكه دوست محمد بوده و او به قتلها اعتراف كرده است، علي را بازداشت كرده ايد.
علي در حضور بنده منكر قتل شده اگر بخواهيد، پاي همه برگه هاي اعترافاتش مبني بر اينكه قاتل نيست انگشت خواهد زد.
اگر دادگاه به اين حقيقت برسد كه قتل توسط علي انجام شده است و مراجع بالاتر نيز آن را تاييد كنند ما آن راي را خواهيم پذيرفت.
وي در ادامه گفت: روز اولين قتل، علي در زندان اوين بازداشت بوده است در حالي كه شما مدعي هستيد او در اولين قتل دست داشته است. شما مي توانيد اين موضوع را بررسي كنيد.
در ادامه رشادتي نماينده مدعي العموم پشت تريبون قرار گرفت و گفت: ساعت ۵/۷ صبح امروز بود كه از او پرسيدم آيا تو قتل را انجام داده اي باز علي به قتل اعتراف كرد. از آنجايي كه تجلي حاكميت در دولت است دولت هم مسئول است. بايد به اولياي دم ديه پرداخت شود.
ياورزاده قاضي دادگاه پايان محاكمه قاتلان پاكدشت را اعلام كرد و گفت: به زودي حكمي در محدوده قانون مجازات اسلامي صادر خواهد شد.

به دستور ويژه رياست قوه قضائيه
حكم اعدام يك زن متوقف شد
003708.jpg
گروه حوادث-آزاده مختاري -به دستور رياست قوه قضاييه اجراي حكم اعدام فاطمه-پ متهم به قتل همسر صيغه اي اش متوقف شد. فاطمه در سال ۸۱ به اتهام قتل همسرش محكوم به اعدام شده بود و پس از تأييد حكم اعدام وي از سوي ديوان عالي كشور قرار بود صبح ديروز، پيش از طلوع آفتاب حكم وي اجرا شود.
شنبه گذشته ۱۸ مهرماه نامه اي در صفحه ۲۳ روزنامه همشهري به چاپ رسيد. در اين نامه زهرا، دختر ۱۶ ساله فاطمه از آيت الله هاشمي شاهرودي تقاضا كرده بود تا دستور دهند به مادرش فرصتي ديگر براي طلب بخشش از اولياي دم مقتول داده شود. به گفته فاطمه تا زمان انتشار خبر تأييد حكم اعدام و تعيين زمان آن در روزنامه همشهري، هيچ  حكمي- جز حكم دادگاه بدوي- به وي ابلاغ نشده بود.
زهرا در نامه اش نوشته بود: حاج آقا امروز در روزنامه همشهري تاريخ اجراي حكم قصاص زني را خوانده ام كه فقط و فقط براي دفاع از من، دختر ۱۶ ساله اش اقدام به كشتن شوهر خود كرده است، اما دريغ و هيهات كه هيچ كس وي را درك و حرف او را قبول نكرد. اما مي خواهم بدانم كه آيا واقعاً شما اين را عدالت مي دانيد؟ كه يك مادر به جرم دفاع از حريم و عفت يك دختر باكره، سه سال از عمر خود را در گوشه زندان سپري كند و پس از فقط يك بار دادگاهي شدن به سوي مرگ رهسپار شود و با زندگي و دخترانش اين چنين وداع بگويد؟ آيا واقعاً خداوند به اين راضي است كه يك مادر، كسي كه هيچ كس صداي فريادش را نشنيد، اين چنين به آغوش مرگ رهسپار شود؟
زهرا در ادامه نامه اش از آيت الله هاشمي شاهرودي درخواست كرد تا به مادرش يك ماه فرصت دهد. او در پايان نامه اش نوشته بود: مي  دانم كه اين امر فقط به دست شماست. عاجزانه خواهش مي كنم دست رد بر سينه من نزنيد و مرا از خود نرانيد و اميدم را نااميد نگردانيد.
در اين ميان تلاش خانواده فاطمه براي جلب رضايت اولياي دم مقتول همچنان ادامه داشت، تا اين كه به فرزندان فاطمه اعلام شد روز سه شنبه براي آخرين ديدار با مادرشان خود را آماده كنند. ديداري كه ساعت يك بعد از ظهر سه شنبه خاتمه يافت و فاطمه نااميد از هر اقدامي حتي ساك لباس هاي خود را به خانواده اش تحويل داد تا خود را براي گذراندن آخرين لحظات زندگيش آماده كند.
آخرين ساعات يك محكوم به مرگ
عصر روز سه شنبه، طبق قوانين زندان اوين، فاطمه به سلول انفرادي منتقل شد. او پس از وداعي تلخ از هم سلولي هايش، بند زنان زندان اوين را ترك كرد. ساعت ۹ شب يكي از مأموران زندان اوين، تلفن همراهي را به سلول فاطمه آورد تا او آخرين وصيت خود را به دخترانش بگويد. فاطمه در اين گفت وگوي كوتاه با زهرا دختر ۱۶ ساله اش گفت: من نتوانستم برايت مادري كنم، اما از تو مي خواهم براي خواهرت مادري كني. او را تنها نگذار و مراقب باش تا سالم بزرگ شود. پولي ندارم كه برايت به ارث بگذارم، اما جسدم را در ولايتم به خاك بسپاريد.
ساعت ۳۰/۳ بامداد، مقابل در ورودي زندان اوين دختري نوجوان چادري عربي به سر گريه مي كرد. گريه كه نه، ضجه مي زد. دختر جوان در كنار خانواده اش منتظر بود تا خانواده اولياي دم براي نظارت بر اجراي حكم به زندان اوين بيايند تا در آخرين لحظات از آنها درخواست كنند تا يا از خون متهم به قتل بگذرند و يا لااقل فرصتي ديگر براي طلب بخشش به او بدهند.
ساعت ۴ صبح خانواده مقتول به مقابل زندان اوين رسيدند. دختر جوان با صورتي پر از اشك فرياد كشيد: به خاطر خدا مادرم را از من نگيريد، اگر او بميرد، من ديگر هيچ كس را در دنيا ندارم. دست من را قطع كنيد اما مادرم را از من نگيريد. همه عمر كلفتي خانه تان را مي كنم. هر كاري بخواهيد برايتان انجام مي دهم ولي مادرم را از من نگيريد خواهر فاطمه بر زمين افتاده بود، اشك مي ريخت و التماس مي كرد. خواهر مقتول كه سه سال پيش برادرش به قتل رسيده و جسدش مثله شده بود، سر خود را به كنار پنجره اتومبيل تكيه داده بود و پابه پاي دختر فاطمه اشك مي ريخت. او مي گفت: برادرم به خاطر فاطمه، ما را ترك كرده بود. او مادرت را دوست داشت. چرا برادرم را كشت؟ چرا به او تهمت مي زد؟ او مثل يك پدر با شما مهربان بود؟ چرا داغ ما را بيشتر مي كنيد؟ شب تاسوعا او را كشت، تكه تكه اش كرد و حالا با دروغ هايش غم من و مادرم را بيشتر مي كند. زن گريه مي كرد و دختر جوان بهت زده به زني نگاه مي كرد كه آينده اش در گرو تصميم او بود.
دستور قضايي ويژه
ساعت ۳۰/۲۱ روز سه شنبه، يك مأمور ويژه، پرونده فاطمه _ پ متهم به قتل همسر صيغه اي اش را به منزل آيت الله هاشمي شاهرودي رساند. پيش از آن رياست قوه قضاييه متن نامه اي را كه در روزنامه همشهري روز ۱۸ مهرماه چاپ شده بود را مطالعه كرده بود. آن شب با دستور ويژه مسئولان روابط عمومي دادگستري استان تهران موظف شدند تا اصل پرونده را در اختيار ايشان قرار دهند.
ساعتي بعد، پس از مطالعه پرونده، مأمور دستور ويژه قضايي رياست قوه قضاييه را به دادگستري استان تهران ابلاغ كرد. آيت آلله هاشمي شاهرودي به رياست دادگستري استان تهران دستور داده بود تا بررسي مجدد پرونده، اجراي حكم اعدام فاطمه- پ متوقف شود. دستور توقف حكم توسط فكس به زندان اوين ارسال شد.
مأموران اعدام زندان اوين كه مسئول برپا كردن سه چوبه  دار براي مجازات سه متهم به قتل بودند، نيمه شب با خبر شدند كه بايد تنها دو چوبه دار برپا كنند. فاطمه، نيمه شب، زماني كه فكر مي كرد بسيار زود براي اجراي حكم به دنبالش آمده اند، از دستور آيت الله هاشمي شاهرودي باخبر شد.
اعدام دو متهم به قتل
آن سوي ديوار بلند زندان اوين، دو مرد نيز در انتظار اجراي حكم اعدام خود بودند آرش دختر مورد علاقه اش را با ضربات چاقو به قتل رسانده بود و عباس بر سر اختلافات مالي دوستش را با ضربه چاقو از پاي درآورده بود.
در گوشه اي ديگر از ديوار زندان اوين خواهر عباس مقابل خودرو اولياي دم زانو خم كرده بود و مادر مقتول را قسم مي داد تا برادرش را ببخشد. پدر عباس در كنار دختر زانوزاده اش اشك مي ريخت و مي گفت: چه عاقبتي براي خود ساختم. بعد از مرگ عباس چه كنم؟ وي كه توان ايستادن بر روي پاهايش را نداشت، كنار دخترش زانو زد.
دايي رامك دختر جواني كه توسط آرش به قتل رسيده بود در كناري ديگر از مصمم بودن خواهرش و دامادشان براي اجرا حكم مي گفت. دوستان و اقوام آرش كه ديگر از شدت هيجان و اضطراب و اشك از خود بيخود شده بودند، سعي مي كردند تا دل آنها را آرام كنند.
شب قبل نيز آنها براي راضي كردن خانواده اولياي دم به خانه آنها رفته بودند اما آنها پاسخي كه گرفتند اين بود: اگر حاضر شويد فقط يك بند انگشت را از دست خواهر آرش ببريد به ما بدهيد، ما هم از خون دخترمان مي گذريم. آنها هيچ پاسخي براي اين تقاضا نداشتند. و حال، اولياء دم حتي حاضر نبودند براي شنيدن سخنان آنان، شيشه اتومبيل خود را پايين بياورند. آرش، رامك را در برابر ديدگان مادربزرگ و خواهر رامك با ضربات چاقو از پا درآورده بود.
ساعت ۵ و ۳۰ دقيقه بامداد، مسئولان اجراي احكام به زندان اوين رسيدند. نفس در سينه همه حبس شد. چند دقيقه بعد اولياء دم را به داخل زندان فراخواندند. وقتي در پشت سر اولياي دم مقتولان بسته شد، خانواده متهمان بار ديگر فغان و ناله را آغاز كردند.
پشت درهاي بسته زندان اوين، در حضور اولياي دم مقتولان، آرش و عباس به دار آويخته شدند. ساعت ۵ و ۵۰ دقيقه بامداد، خانواده اولياء دم از زندان اوين خارج شدند. در بزرگ زندان اوين گشوده شد تا اتومبيل بهشت زهرا وارد زندان شود.

حوادث
اجتماعي
اقتصادي
دانش انفورماتيك
بـورس
خارجي
سياسي
داخلي
شهري
ورزش
يادداشت
صفحه آخر
همشهري ضميمه
همشهري ايرانشهر
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   دانش انفورماتيك   |   بـورس   |   حوادث   |   خارجي   |   سياسي   |   داخلي   |  
|  شهري   |   ورزش   |   يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |