سه شنبه ۱۵ دي ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۰۲
طهرانشهر
Front Page

كنار مقبره امامزاده زيد در بازار تهران
آرامگاه قهرمان شكست خورده 
آرامگاه خان زند شبيه به انبار است. انباري براي دور ريختني ها، اتاقك مهجوري دور از چشم. او در سن 22 سالگي در ماه هاي جمادي الآخر و رجب در پايتخت جديد تهران به قتل رسيد.
027126.jpg
كاوه كوهك
ميان مغازه هاي به هم چسبيده و تنگ، دري باز مي شود. در سبز رنگ فلزي با نماي مشبك، البته نه چندان قديمي. ستون هاي در به صورت گنبدي دو بعدي به سوي بالا كشيده شده اند. تابلويي بزرگ و فلزي بالاي در و زير محل اتصال ستون ها نصب شده است با خط درشت روي آن نوشته اند: امامزاده زيد.
حياط بزرگ است. سرويس بهداشتي ميان حياط، بين در امامزاده وصحن پله مي خورد و به زيرزمين مي رسد. نمايي كه از بيرون ديده مي شود يك پنج دري آينه كاري شده است به روش معماري اسلامي. در ارتفاع يك و نيم متري كاشي هايي با خط كوفي و كلمات قرآني در دل ديوار فرو رفته اند. اين كاشي ها مرز بين آينه ها و سنگ مرمر است. زير كاشي ها سنگ مرمر كارشده است.
پنج دري، متشكل از يك در بزرگ و چهار در كوچك به صورت قرينه در دو سوي خود است. درهاي بيروني كوتاه تر و تنگ تر مي شوند. آقايان از سمت چپ و خانم ها از طرف راست وارد صحن مي شوند.
در قلب پايتخت چنانچه پا به بازار تهران بگذاريم، ديدني هاي زيادي است. بازار كفاش ها را كه از زير پا در كنيم و بپيچيم داخل كوچه خياط ها، امامزاده شناخته شده است.
هر روز ظهر با صداي الله اكبر امامزاده، تعداد زيادي از بازاري ها وارد صحن امامزاده زيد مي شوند. آستين بالا مي زنند تا براي نماز آماده شوند. امامزاده زيد داراي 15 در است. از سوي بازار 5 در و طرف راست امامزاده كه برويد 10 در ديگر مي بينيد. تمام اين درها استفاده نمي شود. دو در بزرگ اين ضلع تفاوتهايي دارند. يكي از آنها چوبي و قطور است، كمي تو رفته و طاقي ساخته است؛ طاقي كه با كاشي به روش تمام مساجد آذين شده است.
آرامگاه مهجور
در ديگر فلزي و بزرگ است. روي آن ورقه فلزي كوچك آبي رنگي نصب شده است؛ تابلويي كه هرگز به چشم نمي آيد. روي آن با خطي كه نه شايسته آرامگاه سرداري آزاديخواه باشد، نوشته اند: آرامگاه لطفعلي خان زند
از پشت شيشه به داخل چشم مي اندازي؛ اتاقك 2 در۴ متري. نماي داخل آرامگاه از آجر و كاشي هاي قديمي تشكيل شده است. زمين آن همچون باقي صحن امامزاده با مرمر فرش شده است. ديوارهاي طرفين به سبك و شيوه معماري اسلامي كاشيكاري شده است .
در هر يك از ديوارها جاي قابي وجود دارد. جاي قاب سمت راست خالي است، ولي روي جاي قاب طرف چپ سنگ مرمر حكاكي شده اي نصب شده است؛
سنگ مرمري كه شجره نامه لطفعلي خان است.
بين آرامگاه و امامزاده يك در چوبي وجود دارد. دري بزرگ و قديمي با سر دري معرق شده. سنگ قبر سفيد است و كهن، به سن خان زند. چهره لطفعلي خان روي  آن كنده شده است. سنگ نيمه است و نيمه پايين آن از روي قبر برداشته شده . سطح قبر 15 سانتي از زمين بالاتر است. طرف راست قبر گلدان هايي چيده شده، اين گلدان ها آرامگاه آخرين خان زند را شبيه به گلخانه كرده است.
شجره نامه لطفعلي خان به ديوار چسبيده و ديدن آن از پشت در فلزي خاك گرفته، مشكل است.
سنگي به ابعاد 50 در 120 سانتيمتر كنده كاري شده در سال 1319. اين سنگ زندگي كوتاه خان زند را روي خود به جاي  گذاشته است.
آغاز ماجرا
نوجوان 16 ساله اي روي شن هاي ساحل خليج فارس روي اسب نشسته بود. اوضاع بر وقف مراد بود. سواحل خليج فارس در سايه امنيت اين نوجوان به آرامش رسيده بود.
بين آرامگاه و امامزاده يك در چوبي وجود دارد. دري قديمي با سر دري معرق . سنگ قبر سفيد است و كهن، چهره لطفعلي خان روي  آن كنده شده است
چند سالي از مرگ كريمخان زند مي گذشت. كشور آشفته بازاري بود. هر كه زورش مي چربيد، داعيه پادشاهي داشت و شاه را به قتل مي رساند تا جاي او نشيند. حال نوبت به محمد جعفرخان رسيده بود؛ پدر لطفعلي خان زند و نوه عموي وكيل ا لرعايا.
سواحل خليج امن بود. نه دشمن داخلي و نه خارجي. سال 1202 ه.ق خبر رسيد كه محمد جعفرخان نيز از گزند خيانت در امان نمانده است. خبر مرگ پدر، پسر را برآشفت.
لطفعلي خان به اسب نشست و سوي پايتخت تاخت. تخت پادشاهي به خون آلوده بود و هركه بر آن تكيه مي كرد در خون مي غلطيد. لطفعلي خان براي پايان دادن به درگيري هاي داخلي خاندان زند و نيز كشيدن دندان طمع دشمنان خارجي، خود را به شيراز رساند.
شجاعت و زكاوت خان زند زبانزد بود. به همين دليل هنگامي كه خبر تاخت او به سوي پايتخت پخش شد، شمشيرها به نيام رفت و مدعيان پادشاهي ميدان را خالي كردند . هرچند كه زنديه از درون پوك و آسيب پذير شده بود.
آغاز سلطنت
خان زند به شيراز رسيد. اوضاع آشفته را آرام كرد و سرانجام در بهار 1203 به تخت شاهي تكيه زد. او خيلي سريع اوضاع را در دست گرفت و آشفتگي را از ايران ربود. در اين روزگار كسي به ياد آغامحمدخان نبود. او در مرگ كريمخان فرصت را غنيمت شمرده و به سوي ديار پدران تاخته بود.
لطفعلي خان به اوضاع سروسامان مي داد. او مي خواست كشور را به روزهاي خوب پيش از مرگ وكيل الرعايا برساند، به عكس، آغامحمد خان به طبرستان رفته بود. او تمام اين مدت به جمع آوري لشگر مشغول بود. روياي شاهي بر ايران شبانه روز با آغامحمدخان بود.
۶ سال از پادشاهي لطفعلي خان گذشت. ديگر كسي ادعاي حكومت نمي كرد و سرانجام خونريزي بر سر شاهي به پايان رسيده بود.
آغامحمدخان با سپاهي نيرومند به سوي پايتخت ايران به راه افتاد. او نه تنها داعيه پادشاهي داشت، بلكه حكومت را از آن آل قاجار مي دانست. لطفعلي خان كه انتظار اينچنين دشمن نيرومندي را در داخل مرزها نداشت، به تكاپو افتاد. سپاهي جمع آوري كرد تا از تبار زنديه دفاع كند. جمع آوري لشكر مدتي طول كشيد، ولي از خاندان زنديه اندكي بيش نمانده بودند. نبرد در گرفت و تا پشت دروازه هاي شيراز كشيده شد.
بازار داغ خيانت 
شيوه جنگيدن لطفعلي خان، جنگ و گريز بود. موقعيت جغرافيايي شيراز به او اين اجازه را مي داد تا هر ازگاهي دشمن را غافلگير كند. اين شيوه جنگي كه بارها سپاه قاجار را در هم كوفت، سالها بعد نام پارتيزاني به خود گرفت.
جنگ طول كشيد. آرايش سپاه قاجار بي نظم شده بود. محاصره شيراز بي ثمر مي نمود، تنها حاصل چند ماه محاصره شهر، ضعيف تر شدن قجرها بود. بين سران قاجار شورا برگزار شد. بايد انتخاب مي كردند. ماندن يا ترك كردن زمين مبارزه. شاه جوان زيرك بود. شكست ناپذير مي نمود، ولي خيانت، سرنوشت را شكل ديگري رقم زد. در آن روزگار حاج ابراهيم خان كلانتر، حاكم فارس بود و دروازه هاي شهر به دستور او باز و بسته مي شد. شاه زند شبانه به سپاه قاجار تاخت، ولي هنگام بازگشت به شهر، پشت درهاي بسته ماند و مجبور به فرار شد. حاج ابراهيم خان، دروازه ها را بسته نگه داشت تا خان زند به كرمان بگريزد. آغامحمدخان كمر به قتل شاه جوان بسته بود، به همين دليل او را تا كرمان تعقيب كرد. مردم كرمان، لطفعلي خان رانده شده را پناه دادند و در مقابل محاصره شهر، دندان بر جگر فرو كردند. محاصره ماه ها طول كشيد، سپاه آغامحمدخان جان تازه اي گرفته بود. از طرفي در كرمان امكان جنگ هاي پارتيزاني وجود نداشت. سرانجام لطفعلي خان كرمان را ترك كرد و به ارگ بم رفت. ارگ بم موقعيت بهتري داشت.
پس از خروج لطفعلي خان از كرمان، آغامحمدخان به شهر يورش آورد. او شهر را به آتش كشيد و دستور داد 20 هزار جفت چشم را از كاسه درآوردند و در ميدان شهر روي هم كپه كردند تا ديگر كسي در مقابلش مقاومت نكند.
بالاخره پس از مدت ها جنگ، در پنجم ربيع الثاني 1209 هجري قمري، ارگ بم سقوط كرد. لطفعلي خان دستگير شد و به دست آغامحمدخان قاجار كور شد. آخرين بازمانده زنديه پس از كوري، مدت زيادي زندگي نكرد. آنگونه كه شواهد نشان مي دهد، او در سن 22 سالگي در ماه هاي جمادي الآخر و رجب در پايتخت جديد تهران به قتل رسيد.
يادواره يك قهرمان 
خان زند در سال 1209 هجري شمسي به قتل رسيد. جسد او در مركز تهران نزديك امامزاده زيد به خاك سپرده شد.
گوشه اي دنج و در پررفت و آمدترين نقطه تهران. بسياري از كساني كه در بازار رفت و آمد مي كنند لطفعلي خان را نمي شناسند، آرامگاهش را نيز. اين موضوع كه شاهان، پيشينه ممالك هستند افتخاري است براي به رخ كشيدن تاريخ. لطفعلي خان 6 سال شاه ايران بود. يك شاه محبوب براي مردم. او نه تنها بي كفايتي نشان نداد، بلكه بسيار خوب مملكت داري مي دانست. اصول جنگ را آموخته بود و هوش سرشاري داشت. مدت كوتاه حكومتش فرصتي براي آباداني نگذاشت. شاهاني چون ناصرالدين شاه و ديگر شاهان قاجار آرامگاهشان آشنا است. به چشم مي آيند.
آرامگاه خان زند شبيه به انبار است. انباري براي دور ريختني ها، اتاقك مهجوري دور از چشم. تنها شاهي كه در خاندان زنديه مدت مديدي به تخت نشست، وكيل الرعايا بود. او از خود آثاري به جاي گذاشت؛ ميراث با ارزشي همچون حمام وكيل، ارگ كريمخاني و از همه نام آشناتر كاخ گلستان. درايت اين جوان در جنگ ها به گونه اي بوده كه او را شكست ناپذير مي  دانستند و به دليل ارادت خاندان زند به عرفان، مردم از حمايت آنها دست نمي  كشيدند. لطفعلي خان در جنگ هاي پارتيزاني چون روح لحظه اي بر دشمن مي  تاخت و سپس هيچ كس او را نمي  ديد. نه او و نه يارانش را.

بيرون از چارچوب
يادي از اردشير سهرابي و نمايش تخت حوضي
هنرمندي كه عكسش را از تئاتر به خانه آورد
سياه بازاني كه يادي از تهران قديم دارند و با نمايش تخت حوضي آشنا هستند نام اردشير سهرابي را در ياد دارند. او بخشي است از تهران قديم، لاله زار قديم، سياه بازي قديم و هنرمند قديم. سهرابي چند روز قبل درگذشت و صبح پنج شنبه گذشته از كنار تئاتر پارس تشييع و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا س به خاك سپرده شد. اين هنرمند از قديمي ترين هنرمندان سياه بازي در تهران بود كه فعاليت خود را از لاله زار آغاز كرد. وي يكي از كارمندان تئاتر پارس بود كه پس از تعطيلي اين تئاتر دچار سكته قلبي شد و بعد از يك هفته درگذشت. در مراسم تشييع جنازه او كه با حضور هنرمندان تئاتر لاله زار برگزار شد همسرش گفت: بعد از تعطيلي تئاتر پارس، او عكسش را از اين تئاتر به خانه آورد و گفت: مطمئنم كه ديگر به صحنه نمي روم، چون ديگر عمر لاله زار تمام شده است.
اردشير سهرابي همراه با حدود 50 نفر ديگر، از جمله كارمندان تئاتر پارس بودند كه هيچ يك هيچ گونه تامين مالي يا امنيت شغلي مانند بيمه و بازنشستگي نداشتند. جا دارد هنرمنداني را كه با تهران قديم عجين شده اند، ارج بيشتري بنهيم. ياد و خاطره اردشير سهرابي 
گرامي باد.

ديروز - امروز
تهران؛تهران غمگين 
027120.jpg
027123.jpg
عكس و مطلب ديروز و امروز صفحه طهرانشهر اين شماره با شماره هاي قبلي متفاوت است. مفهوم ديروز حالا به معناي متداول و مصطلح آن به كار رفته است نه به عنوان ديروزي كه اشاره به 80 سال پيش دارد. در واقع اين مقدمه مي  گويد كه اشتباهي صورت نگرفته و آنچه پيش روي شماست آگاهانه انتخاب شده است. دو تصوير بالا از بخش شمالي خيابان وزرا گرفته شده است. البرز، ساكت و صبور و سفيدپوش پشت و پناه تهران و ساختمان هاي شيك آن است اما آنچه به روشني ديده مي  شود تفاوت اين دو چهره است. عكس پاكيزه و شنگول سمت چپ مربوط به كمتر از دو ماه پيش است و تصوير غمگين و گرفته سمت راست در يك جمعه تاريك ثبت شده است؛ جمعه يازدهم دي ماه جاري. غبار آلودگي هوا چنان آشكارا همه چيز را در چنبره سياه خود گرفته كه با اندكي درنگ مي   تواند اندوه را به دل و ذهن همه ما تسري دهد و بپاشد. ديروز چه زود به امروز مي  رسد و چه زود دور مي  شود. اگر همه چيز با همين سرعت به ورطه ادبار نزديك شود چطور مي  شود به اميد فردا نفس كشيد. آيا درست گفته اند كه اميد يك سراب پوچ است؟ به راستي چه بايد كرد؟ چه بايد گفت؟

حكايت
ماجراي ورود برق به ايران 
برق يا قدرت شيطان 
027129.jpg
باز هم يك شگفتي ديگر در تهران. مردم به كوچه و خيابان ريختند و به تماشاي يكي ديگر از وقايع اعجاب آور و شگفت انگيز پرداختند. كمي بعد از مراجعت مظفرالدين شاه از روسيه، مردم شيشه هاي كوچكي را روي داربست ها ديدند كه بدون نياز به روغن و فتيله مي  سوزد و چنان خيابان لاله زار و سعدي خيابان لختي را روشن مي  كند كه گويا آخرالزمان شده است.
ماجرا از آنجا شروع شد كه وقتي امين الضرب، اين مرد اصفهاني زيرك و حسابگر كه در تجارت بسيار باهوش بود و صاحب كارخانه ضرب سكه، به همراه مظفرالدين شاه راهي روسيه شد. روزي او در يكي از خيابان هاي مسكو به هنگام قدم زدن، كارخانه اي بزرگ ديد. هنگامي كه متوجه شد تمام روشنايي شهر از اين كارخانه است، فكر بديع در ذهنش به بار نشست. حاج امين الضرب چندان صبر نكرد و همانجا و در همان روزها به نزد مظفرالدين شاه رفت و از او اجازه ساخت كارخانه برق تهران را گرفت. تازه آن وقت بود كه ديگران متوجه شدند چه اتفاقي افتاده.
هنوز چند ماه از مراجعت دربار به كشور نمي  گذشت كه ديوارهاي كارخانه بالا رفت و خيلي زود ساخته شد و ماشين هاي بزرگ وغول پيكر در آن قرار داده شد. شب اول، هنگامي كه كارخانه برق حاج امين الضرب به كار افتاد و خيابان هاي لاله زار و خيابان لختي سعدي و شاه آباد و چراغ برق را روشن كرد، عده  زيادي از مردم به تماشا آمدند. اما در ميان آنان كساني بودند كه علاوه بر شگفتي، سخن از به آخر رسيدن دنيا، به زبان مي  راندند و اين روشنايي را جزئي از قدرت شيطان مي  دانستند.
در ابتداي شروع كار كارخانه برق، اكثر رجال و اعيان و وزرا، به برق حاج امين الضرب روي خوش نشان ندادند و تا مدت ها به همان شيوه، دلخوش چراغ هاي زنبوري بودند. آنها معتقد بودند كه چندان نمي  توان به صنعت فرنگستان اعتماد كرد. ممكن است ساخته دست آنها خراب شده و آنها را در تاريكي بگذارد،اما پس از چندي، امين الضرب با اقدامي مناسب و شايسته، زمينه استفاده بدگويان از برق را فراهم آورد. او به مناسبت جشن ميلاد امام زمانعج، تمامي خيابان  اميريه را مزين به لامپ هاي رنگارنگ و مردم را بار ديگر شگفت زده كرد. همين ابتكار حاج امين الضرب موجب شد كه فردا صبح عده اي از وزرا و امرا و امناي حكومت كه نمي  خواستند ريش خود را به دست خارجي ها بسپارند از شب چراغاني اميريه خانه هايشان را به دست نيروي برق كه همان قدرت شيطان  بود سپردند و شب هايشان روشن شد.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   زيبـاشـهر  |
|  طهرانشهر  |   محيط زيست  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |