چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۳۵
دو سه ماه مانده به انقلاب در چاپخانه وزارت اطلاعات و جهانگردي صورت گرفت
چاپ مخفيانه عكس هاي امام 
029433.jpg
صبح پيروزي نوبت بوسه. دوران جديدي آغاز مي شود.
مهدي خاكي فيروز
در روزهاي انقلاب، تصويري در دستان برخي راهپيمايان يا شيشه  مغازه مخالفان رژيم قرار داشت كه امام خميني را زير درخت سيب مشهور در دهكده نوفل لوشاتو نشان مي  داد. اين عكس به يادماندني كه چهره انسان دوستانه امام را نشان مي  داد آن روزها دست به دست مي  گشت و كسي حتي گمان هم نمي  كرد كه تمام هزينه هاي چاپ آن از طريق وزارت اطلاعات و جهانگردي رژيم روبه زوال پهلوي تهيه شده باشد. البته اين كار نه با هماهنگي مسوولان آن وزارتخانه كه از وفاداران سرسخت محمدرضا پهلوي بودند، بلكه به همت چندنفري انجام شد كه در خانه رژيم به مبارزه با آن مي  پرداختند. گفت وگويي كرديم با غفار- خ از كارگران آن روز چاپخانه اي كه عكس امام را چاپ كردند. وي امروز مديريت يكي از چاپخانه هاي تهران را بر عهده دارد.
زمان انقلاب چند سالتان بود؟ كجا بوديد؟
۲۷ ساله بودم. در چاپخانه وزارت اطلاعات و جهانگردي در خيابان استخر حسن آباد كار مي   كرديم.
و در آنجا عكس امام را هم چاپ مي  كرديد؟
يك روز در چاپخانه بوديم كه زينك عكس امام را براي ما آوردند، همان عكس معروفي كه ايشان زير درخت سيب نشسته بودند. نمي       دانم ليتوگرافي آن كجا انجام شده بود؟ حدود دو، سه ماهي مانده بود به انقلاب. زمانش دقيق يادم نيست. ما هم شروع كرديم به چاپ آن عكس.
آن موقع وضع جامعه چطور بود؟
بيرون چاپخانه مردم در صف نفت ايستاده بودند و به خاطر درگيري كه ايجاد شده بود، به سوي آنها تيراندازي مي      شد. ولي ما داشتيم داخل چاپخانه عكس آقا را چاپ مي     كرديم.
عكس چه اندازه اي بود؟
قطع 50 در 70. با ماشين دو رنگ آن را چاپ مي   كرديم. تيراژش 5 هزار نسخه بود.
عكس را با چه دستگاهي چاپ كرديد؟
ماشين افست كورل متال.
چاپ آن چقدر طول كشيد؟
حدود 3 ساعت و نيم. همين كه چاپ تمام شد آمدند عكس ها را بردند.
عكس را خودتان بعد از چاپ كجاها ديديد؟
در خيابان در دست مردم. يك عكس بزرگ بود كه برخي در راهپيمايي آن را همراه مي   آوردند.
موقع چاپ عكس چه حسي داشتيد؟
هم خوشحال بوديم هم نگران. آن موقع فكر نمي     كرديم انقلاب پيروز شود. كسي نمي     دانست چه مي     شود. حتي چندماه بعد هم كه امام وارد ايران شدند هنوز نگران بوديم كه انقلاب پيروز نشود. وقتي كه تلويزيون پخش مراسم ورود امام را قطع كرد، فكر كرديم كه شايد سوء قصدي به ايشان شده است.
پس با اين حساب كارتان خيلي خطرناك بود؟
البته نه خيلي زياد. چون آن چاپخانه متعلق به دولت بود و كسي فكر نمي        كرد كه در آنجا كسي بخواهد عكس امام را چاپ كند. من هم 17 سال سابقه كار آنجا داشتم. دليلي نداشت كه كسي بخواهد به ما شك كند. ولي اگر مي     فهميدند حتما خيلي بد برخورد مي    كردند.
همه اسناد دولتي در آنجا چاپ مي شد. مهمترين آنها هم تعرفه هاي آري يا نه به جمهوري اسلامي بود. 18 ميليون فرم دورنگ بود. يك هفته چاپش طول كشيد
اعلاميه هم آنجا چاپ مي كرديد؟
نه ! اعلاميه ها را با دستگاه ملخي چاپ مي كردند، در چاپخانه هاي كوچك تر ولي اكثر آنها چاپي نبود. با دستگاه استنسيل در خانه ها چاپ مي شد. زير آنها هم مي نوشتند بعد از مطالعه به ديگري بدهيد تا بخواند، چون چاپ در تيراژ بالا سخت بود، اين كار را مي كردند.
يعني در خانه هاي مخفي دستگاه ملخي نبود؟
نه، دستگاه ملخي با برق 3 فاز كار مي كرد و در خانه نمي شد آن را راه انداخت. آن موقع مثل الان نبود؛ در خانه ها برق 3 فاز وجود نداشت. اين دستگاه هم خيلي پرسروصداست. بنابراين فقط كارگران چاپخانه ها مي توانستند دور از چشم مديران خود اعلاميه ها را چاپ كنند.
در اعلاميه ها چه چيزي نوشته شده بود؟
عليه رژيم بود، اينكه زندانيان را شكنجه مي كنند يا اموال مردم را به غارت مي برند. ما اين اعلاميه ها را وقتي مي خوانديم در كشو مي گذاشتيم تا ديگر همكاران هم بخوانند.
به جز عكس امام چيز ديگري هم آنجا چاپ مي شد؟
صبح همان روز به ما دستور دادند عكس بزرگ شاه را چاپ كنيم. تيراژش هم 30 هزار بود. ما كاغذ لازم براي چاپ عكس امام را از همان كاغذهايي كه براي چاپ عكس شاه كنار گذاشته بودند، برداشتيم.
موقع چاپ عكس شاه چه حسي داشتيد؟
همه كارگران فحش مي دادند، ولي بالاخره مجبور بوديم چاپ كنيم. 2، 3 ماه مانده بود به انقلاب و همه علني عليه رژيم صحبت مي كردند. كارگران به راحتي با هم در مورد شاه و خيانت هاي او صحبت مي كردند. ما در چاپخانه وزارت اطلاعات و جهانگردي، نشريات مختلفي را چاپ مي كرديم كه همه در دفاع از شاه بود. مرتب عكس او و خانواده اش را چاپ مي كرديم. عكس فرح را چاپ مي كرديم. وقتي مي ديديم اين همه پول مملكت خرج اينطور كارها مي  شود، خيلي ناراحت مي شديم.
به جز عكس شاه در آن روزها، رژيم دستور چاپ چه چيزهايي را مي داد؟
يك مجله آوردند به نام توطئه در ايران كه مطالب آن خيلي تند بود و همه بر ضد امام بود. 16 صفحه بود و مقالاتي به نفع داريوش همايون داشت. مطالب آن را دقيق يادم نمي آيد، ولي همه اش توهين آميز بود. وسط چاپ اين مجله بوديم كه آمدند فيلم و زينك و نسخه هاي چاپ شده را جمع كردند و بردند. هيچ وقت هم آن را جايي پخش نكردند.
احتمالا آنقدر مطالبش تند بود كه مي توانسته باعث عصبانيت بيشتر مردم شود.
آيا كارگران چاپخانه فعاليت سياسي هم داشتند؟
در چاپخانه ما خيلي از اين خبرها نبود. البته هميشه بحث مي شد. اكثر همكاران، دوستدار امام بودند، ولي عده اي هم شايد به خاطر ترس از اينكه اتفاقات بدي در آينده بيفتد، طرفدار شاه بودند كه زياد با هم بحث مي كردند. ما هم كه طرفدار امام و انقلا ب بوديم، از طريق مسجد صاحب الزمان، سر خيابان بهبودي با نزديكان امام ارتباط داشتيم. اكثرا تلفني از آنجا اخبار را مي پرسيديم.
آيا در جريان چاپ مطالب انقلابي، كسي از همكاران شما هم دستگير شد؟
از چاپخانه ما نه، ولي حروفچين چاپخانه مسعود سعد را گرفتند. اسمش را يادم نيست. او را بردند و از او خبري نشد. در چاپخانه، به جز همان عكس امام، چيز ديگري چاپ نشد.
به جز چاپ عكس امام، فعاليت انقلابي ديگري هم داشتيد؟
همان شبي كه حكومت نظامي را ساعت 4 بعدازظهر اعلام كردند، امام دستور داد همه به خيابان بريزند. ما هم در خيابان بوديم كه درگيري نيروي هوايي رخ داد. به آنجا رفتيم و به زخمي هاي نيروي هوايي كمك كرديم.
بعد از انقلاب چه كرديد؟
حدود 4 ماه بيكار بوديم. چاپخانه تعطيل بود. وقتي كه دوباره باز شد، آقاي ممكن، معاون وزير ارشاد ملي به آنجا آمد و كار از نو شروع شد.
وقتي وي آمد، از چاپ آن عكس صحبتي نشد؟
نه، صحبتي نشد. ايشان به اين چيزها اهميتي نمي دادند.
و بعد...؟
همه اسناد دولتي در آنجا چاپ مي شد. مهمترين آنها هم تعرفه هاي آري يا نه به جمهوري اسلامي بود. 18 ميليون فرم دورنگ بود. يك هفته چاپش طول كشيد.
آن چاپخانه چه شد؟
بعد از انقلاب، آقاي مشيري رئيس آن شد. مديريت چاپخانه را به وزارت ارشاد منتقل كردند. ساختمان آن هم الان در جاده قديم است. دستگاه هارا هم عوض كردند و به شهرستان هايي مثل كرمان فرستادند.

ستون ما و شما
029430.jpg
فردا روز پيروزي است۲۶، سال پس از روزي كه با جاودانگي پيوند خورد؛ 22 بهمن همه ما.
در شهر
جاده يكطرفه هوايي 

فرار مغزها ديگر سوژه اي نيست كه يك روزنامه نگار را براي نوشتن گزارشي جذاب ذوق زده كند. از اين ماجرا غيراز گزارش، داستان و حتي جوك هم ساخته اند. اسم لژيونر هم كه مي  آيد آدم ياد فوتبال، واليبال يا فوقش بسكتبال مي  افتد اما غير از اينها مساله اي وجود دارد كه بين فرار مغزها و لژيونرها بين هوا و زمين مانده و اتفاقا به هوا هم ربط دارد. مهاجرت خلبانان ايراني به شركت هاي خارجي، بهانه اي بود براي نوشتن گزارشي دراين باره. حالا ما مانده ايم كه بابت لژيونر شدن خلبانان  ايراني خوشحال باشيم يا به چيزي شبيه به فرار مغزها فكر كنيم و...
شهر آرا
آنها از كمترين ها، بيشترين ها را به دست مي  آورند.

عنوان صفحه شهر آرا آدم را ياد شلوغي خيابان و انتظار براي پرشدن صندلي هاي تاكسي مي  اندازد. البته در اين صفحه حرف از خيابان است اما نه تنها انتظار پرشدن تاكسي.
گزارش اول صفحه شهر آرا به گزارش روزنامه نگاران روسيه از ايران اختصاص دارد. به هر حال هميشه بررسي نگاه هاي خارجي جذاب است. به خودتان نگاه كنيد و ببينيد چقدر برايتان جذاب است كه ديگران درباره شما اظهار نظر كنند. حالا گزارش صفحه شهرآرا رابخوانيد.
خبرسازان 
آلفرد از همين روزها شروع شد

براي اولين بار كه نام آلفرد يعقوب زاده را بشنويد، نمي  توانيدمطمئن باشيد كه ايراني است. ممكن است فكر كنيد مثلا امير كاستاريكا شما را به اشتباه مي  اندازد اما اشتباه نمي  كنيد، او ايراني است. عكاس سرشناس ايراني كه 23 سال است در فرانسه زندگي مي  كند تا جمعه هفته گذشته از پرسه در كوچه هاي تهران لذت مي  برد. درآخرين روزهاي دهه فجر، مطلب صفحه خبرسازان را بخوانيد تا متوجه شويد آلفرد يعقوب زاده چطور در جريان انقلاب با دوربيني ارزان قيمت عكاسي را آغاز كرد.
تهرانشهر
برفي ترين زمستان تهران 

برف آدم را براي نوشتن وسوسه مي  كند. مي  توانيد روي كاغذ بنويسيد برف و فكر كنيد كه از كنارش چه سطر هايي براي نوشتن بيرون مي  آيد. شعر، بچه شدن، مرور خاطرات، سركارنرفتن، زمين خوردن و دوباره بلند شدن، خوردن يك نوشيدني داغ زير برف، قدم زدن، ردپا روي برف و بخار دهان كه نشانه زنده بودن ما هستندو...
تمام اين كارها را مي  شود با برف انجام داد، اما سهم ما تنها همان نوشتن بود. بهانه؟ هفته سفيد تهران.

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
شهر آرا
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |