پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۸۵
نابساماني هاي فلسفه اسلامي در روزگار ما
مصيبت عقل
007284.jpg
محمدجواد اصفهاني
۱. آشفته بازار فلسفي در روزگار ما
فلسفه غرب با دردست داشتن چند ويژگي، به راحتي توانسته است تا بنيادي ترين مراكز فكري - فرهنگي مسلمانان پيشروي كند؛ از آن جمله:
۱. دسترسي به كتابخانه ها و منابع نوشتاري گسترده و غني از كهن ترين منابع تا جديدترين آنها.
۲. دراختيارداشتن فضاهاي آموزشي - پژوهشي مناسب و گسترده.
۳. امكانات فراوان اطلاع رساني به منظور نشر انديشه هاي جديد از طريق كتاب، مجله هاي تخصصي، سايت هاي علمي و... .
۴. بهره گيري از شيوه هاي كاراي پژوهشي - علمي.
به اين مجموعه بايد دستاوردهاي فكري آنان را در برخورد با عقايد كليسا و سير تحولات بنيادين فلسفي غرب و نيز خاصيت ذاتي شكاكيت كه راه را بر هر انديشه اي - اگر چه پست و سخيف - مي گشايد و نيز نگرش ناباورانه به هر اعتقاد را افزود.
اما از اين سوي، دفتر پربرگ انديشه هاي ناب فيلسوفان مسلمان - به ويژه شيعيان - در بند جلدهاي چرمي  و چاپ هاي سنگي آنچناني، سال هاست كه در كتابخانه ها و انبارهاي عتيقه فروشان در خاك مدفون است؛ دريغ كه انبوهي از اين ميراث، هنوز دست نخورده، حتي در همين اندازه كه ظاهر آنها تعويض شود(اگرچه خواننده اي نداشته باشد) در كتابخانه ها باقي است.
***
با اين همه چه كرده ايم؟ برخي از ما حوزويان به دليل برخي ويژگي ها كه در ذيل برمي شمارم، تاكنون منفعلانه، دست از هويت خويش شسته و تنها به تماشاي افكار بيگانگان نشسته ايم:
۱. خودناباوري؛ به اين معنا كه پذيرفته ايم آنچه در حوزه تفكرات ديني(كلامي، فلسفي و...) به آنها رسيده ايم، مردود شده و به همين دليل با سطحي نگري به مباني فكري خويش مي پردازيم. اين گونه نگاه آفت زده، تلاش هر انديشمندي را براي ترسيم چهره حقيقي آثار علمي  مسلمانان، ناكام مي كند.
۲. عدم استفاده درست از منابع غني، به ويژه منابع فلسفي گذشتگان و اين اگرچه معلول سطحي نگري ماست ولي خود، عاملي بزرگ در ايجاد وضعيت اسف بار كنوني است. صاحبان برداشت هاي روزنامه اي(برداشت هاي كوتاه و مقطعي، بدون ريشه يابي) و داوري هاي مقاله اي(مقصودم از كلمه مقاله اي سبك گزارش هايي است كه در كنگره هاي مرسوم ارائه مي شود كه بدون پرداختن به محتواي انديشه، با نگاهي به اصطلاح فراگير و اشرافي كه چيزي جز كوتاه نگري نيست) به قضاوت بين مثلاً فلان انديشه بنيادين بوعلي و ملاصدرا مي نشينند. آيا اين تمام رسالت ماست؟ آيا اين تمام فلسفه است؟ اين گونه پژوهش ها به تاريخ موضوعات فلسفي شبيه تر است تا به فلسفه به معناي انديشيدن براي كشف حقيقت.
۳. به كارگيري زباني فرسوده در ارائه انديشه هاي خويش تا آنجا كه نه خود و نه ديگران، حوصله مطالعه آنها را نداريم.
۴. بي بهرگي از شيوه هاي نتيجه بخش در پژوهش و آموزش.
۵. نبود مجامع تحقيقي به گونه اي كه دانش پژوه بتواند به آساني با استادان از نزديك مواجه شود؛ آن گونه كه در شرح حال عالمان حوزوي، از چگونگي ارتباط هاي صميمي آنان با استادان خود، خوانده ايم كه اكنون به افسانه اي بيش نمي ماند.
۶. عدم دسترسي به كتابخانه هاي غني كه بدون التماس و ترشرويي كاركنان كتابخانه بتوان از منابع، بهره برداري كرد.
۷. كسالت و بي نشاطي علمي  در شمار زيادي از دانش پژوهان.
۸. گرايش افراطي به مدرك تحصيلي در شماري از حوزويان.
۹. انگيزه هاي رنگارنگ دنيايي.
۱۰. بهاندادن مسئولان مجامع علمي  به محصولات فكري محققان نوپا.
توجه بيش از اندازه دانش پژوهان علوم عقلي به دستاوردهاي غربيان، همراه با تقليد و بزرگ بيني، آفت علمي  روزگار ماست. دامنه اين نگاه تا آنجاست كه اگر فيلسوف مسلماني در حوزه يا دانشگاه، آگاهي كافي از مكاتب رنگارنگ در فلسفه غرب نداشته باشد، محكوم به بي سوادي است اما از آن سوي فلسفه غرب، تافته جدابافته اي است كه هيچ گاه متفكري از غير جنس خودشان، بدان دست نخواهد يافت!
۲. انديشمند حوزوي در اين وضعيت چه مي كند؟
حال با اين ترسيمي  كه من از آشفته بازار فلسفي روزگار خودمان كردم، برگرديم و نگاهي به حوزه و خودمان بيفكنيم. متفكر حوزوي چه بايد بكند؟ و چه مي تواند بكند؟ او بايد به دور از همه هياهوها و انديشه هاي خلق الساعه در روزگار رايانه، به كنجي درافتد و به كنكاش عقلي ناب روي آورد كه با تجربه اي كه در اين راه به دست آورده، عموم اين گونه افراد، دلخوش به سرمايه گذشتگان، به تدقيق در آنها مي پردازند. مستي شبانه اين گروه و ذوق هم نفسي اينان با چهره هاي محبوبشان، چونان آخوند ملاصدرا و علامه طباطبايي(رحمهم الله) گرمابخش ترين پشتوانه حيات فكري آنان است.
اين گروه اگر دست به نوآوري نيز بزنند، در ورق پاره هاي آنان گم مي شوند يا اگر در دسترس ديگران قرار گيرد، در فلسفه و كلام جديد غرب، خود را مي بازند و انديشه خويش به اين سيلاب خروشان ثانيه افزا مي سپارند و با سرمايه اي هرچند اندك و حقير، دكاني در اين آشفته بازار فراهم مي كنند. در اين نمايشگاه، قفسه محصولات فكري كه تقليدي است، چيده و به مشتريان عرضه مي شود.
متأسفانه در روزگار ما در حوزه و دانشگاه، گروه دوم بيش از طايفه اول خودنمايي مي كند اما آيا مي توان راه ديگري يافت؟ آيا متوليان فرهنگي مي توانند گروه سومي تربيت كنند كه با پشتيباني صدها سال كار علمي  گذشتگان و بررسي آراي انديشمندان مغرب زمين، از دستاوردهاي تحقيقي آنان استفاده كنند؟
بگذريم! آنچه در اين نمايشگاه مد خيالي، رنج آور است، نوع نگاه دوستان حوزوي به گنجينه هاي علمي - فلسفي معاصران و گذشتگان حوزه است. اينان به دستاوردهاي علمي  خودمان به ديده حقارت مي نگرند و به بهانه اين كه اينها همان مسائل فلسفه ارسطويي و يوناني است كه در غرب مردود شده است، كم ترين زمان لازم را به قواي ادراكي خود براي دريافت مباحث عقلي حوزوي اختصاص نمي دهند. مصيبت، زماني جان گدازتر مي شود كه اين گروه، خود منادي حكمت اسلامي  در مراكز فرهنگي داخل و خارج مي شوند.
كسي كه تنها به كمك نوار درسي، برخي مباحث عقلي را ترجمه وار خوانده است، چگونه مي تواند در برابر انديشه هاي بنيان سوز ديگران به داوري بنشيند؟ كمترين نتيجه منفي كه اين گونه دانش آموزان قشري - اگرچه فارغ التحصيل از مراكز حوزوي يا وابسته به حوزه باشند- دارند، آن است كه در كنار يادگيري پاره اي اصطلاحات، ذهنيتي ويژه مي يابند و بر اساس درك كوتاه خود، تصويري غيرواقعي از اين مفاهيم مي سازند كه در اولين برخورد با اشكالي اساسي، درهم فرومي ريزند. ناگفته نگذارم برخي چهره هاي شاخص حوزوي و نيز پاره اي تحقيقات آنان، مايه بسي دلگرمي است ليكن اكنون بر سر بيان درديم، نه بيان شكوفايي ها.
۳. اين غرب حيله گر
در ابتداي هجوم فرهنگي كليسا و حركت مبلغان مسيحي به سمت كشورهاي اسلامي (در دوره صفويه) با ارائه ترجمه هاي نادرست از انجيل، متفكران مسلمان را به پاسخ گويي و شبهه افكني در مباني اعتقادي مسيحيت بر اساس اين ترجمه ها ترغيب كردند و پس از آن، با برچسب عدم درك درست از مباني اعتقادي مسيحيت، همه آنها را مردود و باطل ساختند. اين شيوه اكنون نيز -البته نه به اين شفافي- دنبال مي شود. در هر زمينه اي از علوم سوغاتي غرب، ما متهميم كه نمي فهميم و با اين پيش فرض به سمت تحصيل زبان انگليسي مي شتابيم تا به متون اصلي دست يابيم. پس بايد سالياني صرف آموزش زبان كرد و اين مستلزم دوري از مباحث دقيق معارف اسلامي  يا لااقل منجر به كم كاري و كم توجهي به آنهاست.
بايسته است حوزويان، گروهي -تنها گروهي معدود- از آشنايان معارف اسلامي  را به گونه اي تخصصي به زبان بيگانه مسلط كنند تا به عنوان مترجماني امين در خدمت صاحبان انديشه حوزوي قرار گيرند.
يكي ديگر از شيوه هاي غربيان در برخورد با ديگر تمدن ها، روش توليد و هجوم است. اين شيوه كه در دنياي سياست به خوبي جواب داده است، در زمينه هاي گوناگون فرهنگي و علمي  نيز به كار گرفته مي شود. با اطلاع رساني شفاف و ايجاد سلطه خبري در سياست و پشتيباني غول هاي تبليغاتي، در هر ثانيه هزاران كلمه خبر به دنيا ارسال مي كنند. در پي اين سيل خبري كه آكنده از راست و ناراست است، مخاطب نه مي خواهد و نه مي تواند در پي تحقيق و وارسي و كنكاش پيرامون آنها برآيد.
طرح موضوعات در زمينه هاي فلسفي، كلامي، هنري در حجم زياد، اگرچه زمينه رشد فرهنگي را به دنبال خواهد داشت ولي در كوتاه مدت، دانش پژوه نوآموز مسلمان را سردرگم مي كند و چشم اميدش به دانشگاه ها و مراكز علمي  غربيان باز مي شود و به خود اجازه انديشيدن نمي دهد؛ و اين ثمره تلخ، به فاجعه مي انجامد.
۴.چه بايد كرد؟
احياي تمدن اسلامي كه در تعامل با ديگر تمدن ها و فرهنگ ها بتواند بر سهم خويش پاي بفشرد و نيز بتواند از جنبه هاي مثبت آنها بهره بگيرد، نيازمند حوزه علميه اي توانا، كارآ، غني و آگاه به زمان و سرشار از طراوت علمي  و فكري است. در اين راستا انجام دادن پاره اي امور بايسته است:
۱. اعتمادسازي در نسل جديد دانش پژوه و نيز يادآوري آنان به بهره گيري از پيشرفت هاي علمي گذشتگان.
۲. فراهم سازي فضاي عمومي  پژوهش در آثار گذشتگان.
۳. فراهم آوري فضاي نقد(نقد، تنها جرح نيست بلكه مي تواند تحليلي درست از تكوين يك فكر يا تبيين شرايط تولد يك اثر علمي باشد).
۴. به كارگيري شيوه هاي پژوهشي كارآ و نتيجه بخش و آموزش همگاني در حوزه.
۵. بهادادن به انديشه هاي دانش پژوهان نوپا و ايجاد خلاقيت در آنها؛ نيز پيگيري وضعيت فكري آنها. اگر ترغيبي انجام مي شود نه تنها بايد فراتر از اعطاي جايزه باشد،بلكه بايد در آنها شوق علمي  فراهم آورد.
۶. تأمين حداقل زندگي براي محققان اگرچه بي نام و اگرچه مخالف با برخي انديشه هاي ما (البته اختلاف در مباحث علمي  پذيرفته است نه در بنيادهاي اعتقادي).
۷. ايجاد سالن هاي مطالعه بدون تشريفات و فراهم آوردن امكان گفت وگو با استادان.
۸. تقويت روحيه ساده زيستي و روحيه بي اعتنايي به مدارك رسمي  تحصيلي و عناوين كذايي.
۹. عنايت به استادان و نشان دادن موقعيت آنها در حوزه. اين كار مي تواند از اعتماد نادرستي كه اكنون فقط به برگه امتحاني و تست و پاسخ چهارجوابي است، بكاهد.
۱۰. بنيادگذاري نهضت ترجمه از اسلام به غرب. ترجمه مباني عالمان بزرگ ديني به زبان هاي بيگانه از بايسته هاي حوزه هاي علميه است. چاپ مجله هاي تخصصي به زبان هاي بيگانه كه دربردارنده مطالب علمي حوزيان باشد و نيز تأسيس سايت هاي اينترنتي و راه اندازي مراكز ارتباطي با دانشگاه هاي معتبر جهان از بايسته هاي اين مقوله است.
۱۱. سنجش دانش پژوهان و كشف گرايش هاي دروني و استعدادهاي ويژه طلاب و سوق دادن آنها به سمت اهداف كلان حوزوي از امور ضروري حوزوي است كه تاكنون كاري در اين زمينه نشده است.
۱۲. نقد افكار مخالفان اسلام به شيوه امامان معصوم(ع)؛ به اين شكل كه هر تفكر در اختيار هر دانشجويي قرار نمي گيرد بلكه با سنجش استعدادهاي بالفعل علمي  آنان، عرصه هاي عمل آنان مشخص مي شود.
۱۳. اخلاق و توسل به مقام والاي ولايت كلي، حضرت مهدي(عج)، صرف وقت كافي و شكيبايي علمي، ان شاءالله نتيجه كار حوزويان را جاودانه خواهد كرد.

درباره انديشه هاي گئورگ هامان، فيلسوف ضدروشنگري
برهوت روشنگري
007287.jpg
سيد جواد طاهايي
يوهان گئورگ هامان (1788-1730) انديشمندي هم سنگ كانت بود. خود كانت همواره مترصد افكار تازه هامان بود تا انديشه هاي خود را برطبق آن بازسازي و تنظيم مجدد كند. چرا هامان ارج و اعتباري هم پاي كانت نيافت؟ مقاله حاضر در پي پاسخ به اين پرسش نيست بلكه مي خواهد اشاره اي گذرا به جايگاه تفكر هامان در آسيب شناسي انديشه مدرن داشته باشد. به ويژه تأثير مهم او بر گفتمان محافظه كاري و انتقاد وي از ليبرال دمكراسي كاملاً آشكار است. اين مقاله پيش از اين درنهمين شماره ماهنامه خردنامه همشهري (ويژه نامه انديشه محافظه كاري) منتشرشده است.
هامان؛ ناقد روشنگري
هامان را تا اندازه اي ساده انگارانه، مخالف روشنگري دانسته اند. اين مفروض كه روشنگري موقعيت واحدي از شماري نظرات فلسفي را شكل مي دهد، فرضي قابل پرسش و مجامله است. امروزه اكثر دانشمندان كه به هامان مي پردازند، موقعيت او را همچون مسيري پرپيچ و خم مي بينند. هامان در برابر بسياري از عقايد رايج زمانه خود ايستاد. هامان اما با بسياري از معاصرين خود نيز در جبهه هاي متعددي جنگيد؛ او در اغلب اين جبهه ها توافقات سياسي نيز با برخي از مخالفين خود داشت. يك مثال از اين امر، مي تواند آن باشد كه او هيوم را همچون سلاحي عليه عقل گرايي روشنگري به كار گرفت، با اين حال از شك گرايي هيوم در نوشته هاي شالوده شكنانه خاص خودش استفاده كرد. شك ورزي هاي هيوم در خصوص اعتبار و خودبسنده بودن عقل، همچون گندم براي كارخانه آسياب هامان بود. اصرار هيوم بر اين كه اعتقاد، بنياد بسياري از تفكرات و استدلال هاي ما را مي سازد، از طرف هامان پذيرفته شد و با گونه اي تردستي ادبي به كار گرفته شد. هامان با كاربرد واژه Glaube (كه در آلماني هم شامل اعتقاد در معناي شناخت شناسانه آن و هم ايمان در معاني ديني مي شود) توانست ادعا كند كه ايمان و نه زمينه هاي عقلي، بنياد ارزش والايي كه معاصرين اش براي عقل قائل مي شوند، مي باشد. اين پرسش كه روشنگري چيست، چالشي ميان هامان و معاصرينش بود كه از بحثي ميان وي و انجمن هواداران سقراطي در سال 1759 آغاز شد و تا پايان عمر او ادامه داشت. اين آموزنده و عبرت آميز است كه مقاله كانت تحت عنوان پاسخ به مسئله: روشنگري چيست؟ (1784) را با پاسخ هامان به اين مقاله در نامه اي به دوست خود كريستيان جاكوب كراوس، مطابقت دهيم. كانت روشنگري را همچون خروج از صغارت خود-تحميل كرده (عدم بلوغ يا قيوميت)، تعريف مي كند كه از تنبلي و ترس برمي خيزد. به ويژه كانت مي گويد: جنس كاملاً لطيف تر يعني زن، انتقال به بلوغ و تفكر را براي خودش مشكل و خطرناك در نظر مي گيرد. شجاعت دانستن داشته باش دستورالعمل كانت براي خوانندگانش است. اما در همان حال كه كانت بر كاربرد عمومي عقل اصرار مي ورزد(استفاده از عقل به عنوان يك دانشمند) با وجود اين ادعا مي كند كه كاربرد اختصاصي (مي توان گفت به معناي حرفه اي آن) عقل بايد، براي مثال، روحانيون، سربازان و ماليات دهندگان را در احاطه خود بگيرد. آن ها خيلي ساده، بايد اطاعت كنند. به علاوه، كانت ستايش زيادي نثار پادشاه آلماني فردريك كبير مي كند كه هامان او را جبار و غيرمتخلق مي دانست. تفكر كانتي مبني بر ملزم بودن به تفكر براي خويشتن و گفتن اين كه شجاعت دانستن داشته باش، بر روي هامان اثري نداشت. دردناك تر، اين طنز است كه در ستايش آزادي فكر سخن گفته شود اما اعتقاد بورزيد (روحانيون)، رژه برويد (سربازان) و ماليات بپردازيد تا حاكم شرور بر شما سلطه نيابد .
لباس فاخر آزادي چه ارزشي براي من دارد، هنگامي كه در خانه ام روپوش بردگان را به تن دارم؟ اين پرسش را هامان با اشاره به نظر كانت داير بر تجويز كاربرد عمومي عقل و الزام اختصاصي به اطاعت مطرح كرد. در نگره هامان، آزادي عالمانه براي انديشه كه كانت آن را مطرح مي كند، در قياس با الزامات اخلاقي يك مسئله تفنني در زمينه مباحثات مربوط به حوزه سياسي و حرفه اي است كه كانت درصدد محدودسازي آن الزامات است: بدين ترتيب كاربرد عمومي عقل و آزادي چيزي جز يك دسر، دسري مجلل و پرشكوه نيست. كاربرد اختصاصي عقل همچون قوت و نان روزانه است كه ما بايد از آن دست برداريم. عدم بلوغ خود-تحميل كرده همچون ريشخندي است كه او (كانت) نثار جنس كاملاً لطيف مي كند و چيزي است كه سه دختر من آن را تحمل نمي كنند . بنابراين، هامان در اولين وهله به اين ادعا كه عدم بلوغ، امري خود-تحميل كرده است تا آن كه نتيجه عمل مردم و مخصوصاً حاكم مستبد باشد، اعتراض مي كند. دوم، به روشنفكراني همچون كانت اعتراض مي كند كه براي افراد در خصوص رهانيدن خودشان از عدم بلوغ پرگويي و دليل تراشي مي كنند؛ روشنفكراني كه خودشان را همچون قيمان بلوغ و عقل جا مي زنند . هامان به نحوي طعنه آميز و با گوشه چشم به كانت و فردريك كبير نتيجه مي گيرد كه روشنگري راستين منوط به ظهور شخصي نابالغ از يك قيوميت خود-تحميل كرده عالي است .
فراانتقاد از كانت
در سال 1781 امانوئل كانت كه دوست هامان بود اما از نظر فلسفي در مقابل او قرار داشت، نقد عقل محض را منتشر ساخت. پروژه كانت در اين كتاب دو جنبه داشت: از يك سو، او استدلال مي كرد كه عقل از شناخت، براي مثال، خداوند يا بقاي روح ناتوان است اما اين باورها (خدا يا بقاي روح) از طريق عقل نفي هم نمي شوند. البته هامان با همدلي فراوان با اين عقيده موافق بود. اما كانت همچنين دفاع از عقل و ادعاي علوم طبيعي براي ارائه توصيفي برتر از جهان را نيز وجهه همت خود ساخته بود. اين وظيفه دومي كه كانت براي خود قايل شده بود در قياس استعلايي مقولات به كمال مي رسيد كه طي آن كانت استدلال مي كرد كه تجربيات، ما را ملزم مي كندتا جهان طبيعت را همچون تركيبي از ذوات متداخل بر طبق قوانين ضرورت علي درك كنيم كه اين قوانين از طريق علوم طبيعي كشف مي شوند.
وظيفه اولي كه كانت براي خود در نظر گرفته بود(كه هدف عمده هامان نيز همان است) به وسيله تفسير خرد(عقل ) به مثابه توانايي تنظيم اهداف براي فهم بشر وعمل اخلاقي كامل مي شود. اين وظيفه اي كه كانت براي خود قايل بود، هامان را هراسان مي ساخت زيرا با اين كار عقل در جايگاه ايمان ديني قرار مي گرفت و همپاي سنت و فرهنگ انگاشته مي شد و كانت مي انديشيد كه عقل در اين مقام، براي درك انسان عاملي ذاتي است. هامان در پاسخ، براي كانت كه مهم ترين تحول در فلسفه قرن هجدهم آلمان بود، مقاله كوتاهي تحت عنوان فراانتقاد درباره محض گرايي خرد نوشت. گرچه اين مقاله هيچ گاه در زمان حيات هامان انتشار نيافت، اما هامان نتيجه اين مقاله را طي نامه اي براي دوست خود يوهان گو تفريد هردر، كه درعين حال شاگرد كانت نيز بود، نوشت و هردر نيز آن را براي فريدريش ياكوبي فرستاد تا بدين ترتيب اين نوشته كوتاه اما جالب مورد استفاده عموم قرار گيرد؛ متني كه مفسري آن را يك نفوذ نهاني بر انديشه آلمان بعد ازكانت ناميد. تز هامان در مقاله فراانتقاد آن است كه زبان، مركز عدم درك خرد از خودش مي باشد . به ويژه هامان مي انديشيد كه فلسفه انتقادي كانت، در همان حالي كه معتقد است هرچيزي در جهان بايد تابع تحقيق عقلي و ارزيابي توسط عقل باشد، با اين حال، از اين واقعيت قاطع چشم مي پوشد كه كاربرد عقل، از جمله از سوي كانت، منوط به زبان است. هامان مي گويد كانت تصور مي كند مي تواند به سادگي يك زبان فلسفي جهاني براي خود بسازد، حال آن كه در اين جا و هر جاي ديگر كلمات معنايي دارند كه فقط در ارتباط با زمان و مكان متناسب با خود، آن معنا را حائزند.
هامان به وضوح در اين جا بر موضعي مهم ايستاده است، زيرا قدرت نتيجه گيري هاي كانت در كتاب نقد عقل محض مستلزم آن است كه ما بدنه اساسي ترمينولوژي او را بپذيريم؛ مفاهيمي همچون تمايز بين امور پيشيني و پسيني و نيز بين قضاياي تركيبي و تحليلي. ولي فرد مي تواند بپرسد چرا كسي نتواند به سادگي اصطلاحاتي را از هنر برگيرد و به تشريح آن ها بپردازد؟ اين احتمالاً كاري است كه كانت خود را در حال انجام آن مي ديد. هامان به اين سئوال به طريق غيرمستقيم جواب مي دهد و آن كمك گرفتن از تجربه گراياني همچون بركلي و هيوم است. هم بركلي و هم هيوم، وجود ايده هاي به اصطلاح انتزاعي را رد مي كنند و استدلال مي كنند كه توجيه فلسفي براي ارجاع به هرچيزي در جهان كافي نيست. مگر چيزهاي خاص قابل حس كردن وجود ندارد؟ حال آن كه ايده هاي انتزاعي چيزهايي هستند كه فقط در خلوت اذهان انساني مي توانند وجود داشته باشند.
هامان در انتهاي عمر خود يك بار ديگر در تعارضي فكري با كانت قرارگرفت. اين بار موضوع پيرامون اين پرسش بود كه روشنگري چيست؟ گرچه كانت اولين كسي نبود كه در بحث روشنگري مشاركت مي كرد؛ اما برجسته ترين و نافذترين عبارات را پيرامون روشنگري بيان داشته بود. كانت در مقاله خود تحت عنوان روشنگري چيست؟ روشنگري را همچون جداشدن موجود انساني از عدم بلوغ خودْ تحميل كرده تعريف كرد. كانت مي گويد شعار اصلي روشنگري شجاعت تفكر داشته باش! است. آن چه در اين ديدگاه مسكوت است، آن است كه عدم بلوغ در واقع يك نوع قصور اخلاقي از سوي افراد بشر است كه از اجراي ظرفيت هاي عقلاني شان براي گسترش كامل آن قصور مي ورزند. هامان در پاسخ خود به امانوئل كانت، هدفش آن است كه بگويد اعتقاد اصلي روشنگري آن است كه خرد (عقل) بيشتر از فرهنگ، سنت يا اعتقاد ديني براي راهنمايي بشر اهميت دارد. پاسخ هامان به كانت يك تغيير مهم در زبان كانت به وجود آورد: براي واژه كانتي عدم بلوغ يا عدم ظرفيت، واژه هاماني سلطه جايگزين شد. هامان چنين استدلال مي كند كه شكست در تحقق كامل نتايج روشنگري نه ناشي از شكست در تفكر براي خويشتن بلكه بيشتر از اين حقيقت ناشي مي شود كه از سوي افرادي همچون كانت كه خود را بيشتر از اخلاقيات متداول نزديك به حقيقت و عاقل تر مي دانند به مردم گفته مي شود كه بايد به چه فكر كنند. بدين ترتيب هامان اين نظر كانت را رد مي كند كه عدم بلوغ به نحوي سوگوارانه، امري تحميل كرده باشد. به جاي آن، اين دولت روشنگر است كه يك گروه مسلط (يعني طبقه اشراف) را بر مي دارد و گروه ديگري (يعني روشنگراني چون كانت) را جايگزين آنان مي سازد. در اين جا هامان پيش بيني مي كند كه دست كم در سطحي كلي، در انتهاي قرن بيستم اين ظن وجود دارد كه ليبرال دموكراسي ديگر نتواند برطبق اصول خود زندگي كند؛ يعني ديگر نتواند ادعاهاي خاص خودش داير بر تساهل جهاني را در عمل پياده كند، زيرا نگاه به خويشتن به عنوان يك شهروند در يك نظام ليبرال- دمكرات بسياري از ما را ملزم مي دارد كه برخي از وجداني ترين و دروني ترين عقايد خود را تابع تقاضاهاي ناشي از اصل شهروندي قرار دهيم.
منابع:
۱-literary Encyclopedia, Litencyc. com
2-Internet Encyclopaedia of philosophy.
3-Stanford.edu/entries

انديشه
اقتصاد
سخنگاه
كتاب
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سخنگاه  |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |