|
دل بيكرانگي
آزادي و اسلام
دل بيكرانگي
و بروني است رستگاري ، رهيدني به است راهي حج:جستارگشايي
از دليوارسته با خدايي ، كعبه ، پاك گردحرم بر دروني
.گيتيانه آرزوهاي و خواستهها
انداختن در نويسنده ، با ميآيد ، پي از كه نوشتاري در
بهرهگيري با و فردي تجربههاي و ازديدهها گونهاي گزارش
اين از زيبا نگارهاي اينباره ، در عرفاني دستمايههاي از
تونس ، اهل مدب ، عبدالوهابمينماياند بهما را مينوي سفر
چاپ كتابهاي از.است ژنو و دانشگاهييل استاديار و نويسنده
قصهالغربهالغربيه رساله ترجمه و عربي كتابمزارابن شدهوي
از رستگاري جامگان سپيد خجسته بازگشت پي در.است سهروردي
ارمغاني همچون را گزارش اين كه ديديم شايسته ابراهيمي ، حج
.بنماييم گرامي خوانندگان و گزاردهها حج پيشكش معنوي ،
معارف سرويس
ب مد عبدالوهاب:نوشته
پايدار ميراسماعيل:ترجمه
دنبال را انسانها جمعيت ، موج انبوه در بيمقدار ذرهاي چون
سربرميافرازد ، مكعبي كعبه.ميگذارم پا مقدس صحن به و ميكنم
سربندي و چشمنواز باحاشيههايي سياه پارچهاي در پوشيده است
.خوش خطي به حروفزرين از
از ميشوم ، نزديك كعبهسياه بهميدهد تكان سخت را آدمي
سرتاسر را فراخ محوطه اين كه سپيدپوشي انبوهزائران ميان
.ميكنم باز راه پوشاندهاند ،
.ميشود محو آن در حسجهتيابي كه هستم نقطهاي در درمييابم
جنوب ، تا ازشمال غرب ، تا شرق از بودم ، كه جايجهان هر
و:ميشد خيره نمازگزاران ، اينآماج قبله ، به نگاهم
و است ديدگانم مقابل در كعبه ميايستم ، كه جا اينجا ، هر
يافتن به نيازي.ميسازد رويت قابل را قبله اين سو هر از
بيابد سجده براي جايي كه است زائر بر:نيست قبله درست جهت
.است قبول نمازش و
خلال در و ديرباز از جامعهايكه سيه مكعب كعبه ، است چنين
و شده دراز سويش به تمنا و التماس دست هزار هزاران قرون ،
با محرابهايي.كردهاند بدان روي جهان محرابهاي همه
اي.ميگشايد را آنها نمازگزار ديدگان كه بسته ديوارهاي
سو هر از كه چشمهايي با همه ، اين با و كهنسالي چنين كعبه ،
چندين !ميگيري سر از جواني روز هر ميشوند همسو تو سمت به
و ديوارها و نشسته سياهت جامه زبانبر هر به كلام چند و
سنگلاخي دل از سنگي ، از تو !است كرده سيراب را پيهايت
پيشه فروتني همواره دارند ، ريشه اعماقت در كه برآمدهاي
كردهاي هموار خود بر برافراشتن رنج هنگامي تنها كردهاي ،
.است خواسته چنين تو با بيگانه ارادهاي كه
بر كه بتي كعبه ، :گفتهاست هشتم ، قرن بزرگ عارفه رابعه ،
اين وبا ننهاده پاي بدان هرگزاو پرستشميشود ، زمين
از حيرت در غرق.است بيرونننهاده پاي آن از هرگز حال
تجسم كه ميروم ، مكعبي پيش مكعب اين سوي به اينمعما ،
و آشكار ير ، وصفناپذ و مرئي وغايب ، حاضر خدايي به باور
ناماو ذكر كه اينروست از.است دور و نزديك متعالي ،
با عارفان ، همه همچون رابعه ، و ميگيرد شخصصورت سوم با
.ميگويد سخن او
زير درميكنم احيا را اسطوره خود حركت با كه ميدانم
.ميگشايم سپيدپوش جمعيت ميان از را راهم سوزان آفتاب
يك من:شدهام نزديكتر بهخانه بهمعبد ، كه ميدانم
اين در غرق توانم همه.برميدارم گام آن سوي به زائرم ،
.هدفاست
.ميشوم وارد دايرههايكعبه به.ميشوم نزديكتر هم باز
حجتجويز مناسك كه همچنان نخست ، طواف درسه كه ميخواهم
خورده رقم درونم در كه سرنوشتي از تا كنم ، شتاب ميكند ،
نوسرعت آغازي به را ورودم و كنم پاك را آن بگريزم ، بود
.بخشم
حل سوي به ومرا برميآورد سر درونم عمق از انديشهاي
همچون كعبه ، .ميراند است كرده بزرگطرح رابعه كه معمايي
رازگشايي اين از.بربگيرد در را نميتوانداو دلآدمي ،
به كه ميكنم حس گريان ، نيمي نيميخندان ، ميآيم وجد به
.ميافتد فرو من بر سايهاش سو يك در.شدهام نزديكتر مكعب
درونم گفتگوي به حال همان در و ميدارم پاس را طوافم حرمت
از فراختر بسي نهان ، است معبدي آدمي دل.فراميدهم گوش
.نميرسد دل بيكرانگي پاي به چيز هيچ.آسمان و زمين
در و ميآميزند درهم آمدهاند ذهنم به اكنون كه انديشههايي
دارند شباهت مردمي به:مييابند گسترش زنان چرخ قلبم مدار
.ميچرخند عبادتگاه گرد من كنار در كه
ناشناس خطي به زرين لوحي
پيامبر.است نهاده وديعه به كعبه در گنجينهاي خداوند
اما رساند ، مصرف به و يازد دست گنجينه اين بر كه خواست
دوم ، خليفهكرد رها خود نهانگاه در را آن و شد پشيمان
كار اين از اما آورد ، در به را آن كوشيد نيز عمر ،
گنجينه اينماند وفادار پيامبر از پيروي به و روگرداند
را حكايتي.ميبينم را آن سوسوي:دارد جاي كعبه دل در هنوز
.است كرده نقل اندلسي ، متاله عربي ، ابن كه ميآورم ياد به
لوح بود ، تونس محبوبم شهر در عربي ابن وقتي سال 1201 ، در
ضخامتش كه رسيد دستش به اينگنجينه از خوردهاي ترك زرين
آن بر خطيناشناخته و بود وجب يك آن پهناي و يكانگشت
خواست و زد سرباز آن قبول از ابنعربي اما.بود شده كنده
كه نيز ، همچنان او.برگردانند خود جاي به را كهآن
پيامبر كه ميدانست او.كرد پيامبراطاعت سرمشق از بايد ،
آن از اگر.نزند دست بدان كه بود نگرفته تصميم سراتفاق از
تنها.ميگرفت فرا را جهان فتنه و آشوب ميكرد ، استفاده
را آن ميتواند دهد بشارت را زمان آخر است قرار كه مهدي
.كند تصاحب
قوت دم به دم خداوند عرش و آدمي دل و كعبه ميان شباهت
از:دوگانهاست نمايش صحنه چون معنا ، دراين كعبه ، .ميگيرد
است شده حك يا ثبت آن بر راكه هرچه و آدمي درون سو يك
ماوراءالطبيعي وفضاي آخرت عالم ديگر ، سوي از و نشانميدهد
ناديدني جهان در دوگانه بسط نمايانگراين كعبه را ،
.ملكوتاست و آمده نو درون ميان پيوند حلقه:است
جامهها سپيدي در.غوغاميكند خورشيد.است داغ بسيار هوا
كوركنندهتر و خيرهكنندهتر نور پا ، مرمرزير سنگ و
كه ميانديشم.سرخوشم.ميزنم دور را كعبه همچنان.ميشود
ديگر بار و شود كامل زيارتم تا است من انتظار در چيز چه
روح چه زيارتي چنين براي كه مييابم در.شوم زاده
از كه را حلاج تصوير نميتوانم و است لازم قهرمانانهاي
كنم ، دور ذهنم از است ، آمده سراغم به نهم قرن دوردست
نه جايي در يافتند ، مكه در را آينده شهيد اين كه هنگامي
عرق و بود نشسته سنگي بر آفتاب زير كعبه ، از دور چندان
كه شاهدي.بود شده نمناك سنگ كه ميچكيد فرو تنش از چنان
ازمطلق قهرمانانه و غرورآميز اطاعت حال اين در را او
اين:كرد پيشبيني بود او انتظار در كه را سرنوشتي ديد
قفل افراط دروازه.انجاميد تواند مرگ به تنها راهي چنين
مرگآفرين افراط با پيكارجويي.ميگشايد را ايثار خانه در
نميشوم؟ ذوب سوزان آفتاب اين در آيا ميپرسم خود از.است
.است من حافظ فرشتگان ، لشكر همباز اين سپيدي ، نه ،
قراري و آرام مجالي ، كه رو اين از نه شود ، شب ميخواهد دلم
تصديق را كعبه نام آنكه براي بلنيز ميآورد ، فراهم
نهاده آن بر وهوس هوا سر از خانه يا دار نام.ميكند
دريابي ، احساس را نامگذاري اين درستي آنكه براي.است نشده
آنجا رادر تاشبي ميكند وادارت سركش ميلي كه ميكني
منزل رادر راستين بينش تا بري ، حرمبهسر جوار در بگذراني ،
زير در كه منزلديگري آن با نيز و كني ، رويت روياهايت
ازرهگذر -آخرت منزل يعني -ميكند خش و خش گونهات شبح پاهاي
هر از تا باشيم آماده نبايد مگر.شوي آشنا خواب ، قياس
عرضه احساسهايمان و ذهن به خودرا خفي ، راهجلوه از آنچه ،
در اغلب معنوي تجربههايبزرگ كنيم؟ گشايي رمز ميدارد ،
روشنبينيتوافق و ادراك با تاريكي.دادهاند رخ محض تاريكي
از وصعودش او معراج افلاك ، به پيامبر سفردارد
بودكه شبان نيمه.دادهاند روي همهشبانه ،(سلم)نردبان
.رود پيش تاسدرهالمنتهي ادراك ، مرزهاي تا توانست
شبانگاه انتظار در
را شناختم مناسك ، از پيروي با شبانگاه ، ميكوشم انتظار در
را كعبه آنگاه مييابم ، در.كنم كاملتر بيتاللهالحرام از
ودل كعبه ميان.رابشناسم خود حقيقي نفس كه شناخت خواهم در
دروننگري ، با حج ي[منزلگاهها]موقفها !است وسفرهايي سير چه
دروني منطق كه باكوششي رواداشت ، خود بر بايد كه باتلاشي
.دارد تطابق ميزند ، محك را فرد
راكنار متعلقاتم همه لباسهايم كنارگذاشتن با كه ميدانم
از را خود دوخته ، جامههاي رهايياز با و گذاشتهام ،
آسوده خودرا سادگي از متني در.كردهام رها بسيار قيدهاي
و ميشويم را خود ميگردانم ، روي پيچيدگي از و ميبينم
در و ميروم حمام به كنم چنين آنكه براي.ميكنم پاكيزه
.مييابم ميشود برملا آنرازها در كه را ، تاريكي كه آنجاست
روزجزا و رستاخيز روز تمرين گونهاي به مرا جمعي عرياني
و ابتدا همان از نمناك ، و داغ محل اين در.ميسازد آشنا
.شناختهام را زنده موجود دهنده تشكيل دوجنبه پيشاپيش ،
استوار پايه چهار بر الحرام ، الله بيت بيروني شكل چون حج ،
ميكنم ، تكرار هم باز كه)بستن احرام از پس كعبه ، طواف:است
سپس ،(آدمي كفن سپيد است پارچهاي پوشيدن و تطهير حاصل
.مروه صفاو بين [دويدن]سعي و [ عرفات در توقف] عرفات وقوف
بگرد من برگرد
عرفه از عرفات)ميآورد همراه به را معرفت تكميل عرفات وقوف
از بيرون در توقف اين.(است شده گرفته معنايشناخت به
طريق از مختلفش ، مراحل طي حج.ميگيرد صورت حرم محدوده
نهي يك ، تمديد(حلال و حرام) نامقدس و مقدس ديالكتيك
حرام غير بخش همين در جماعت نماز.ميدهد روي آن وابطال
آلود ، خاك و موي آشفته پراكنده ، زائران:ميشود برگزار
سر از موي ميآورند ، در به تن از دوختهرا جامههاي همه
در ميآيد ، درد به پاهايشان كه ميايستند قدر وآن ميسترند
به و دروني آرام ، ذكرشان.شدهاند عاري همه از برابراو
اينكه تا جمع ، ميان در سكوت ، در دل ، به دل از:است زمزمه
در بگويد ، سخن درنهان نزديك ، از تنهايي ، به يك هر با او
.درون در درون ، آواي سير
از:ميروم ديگر حال به حال يك از شتاب به مروه ، و صفا بين
سرعت دره ته در.نفس موهبت به (پشيماني برخاستهاز)اندوه
گود محل اين در چهكوتاهتر هر زماني تا ميدوم ، ميگيرم ،
حكمرواست ، سنگ اينجا ، در.بمانم شيطان ماواي افتاده ،
از سو ، يك از:ميشود فاش من بر سنگ گانه دو حقيقت
و ،(حياتاست مايه آب و)ميجوشد بيرون چشمه كه ميانسنگهاست
فرودست به رو همواره كه است موجودي سنگتنها ديگر ، سوي از
.خداوند امر اطاعت سرپيچياز هم و عبوديت هم يعني دارد ،
بركنندنيرويي جايش از اگر و برنميخيزد خود به خود سنگ
در را دوحقيقت اين.ميكشد پايين به را آن ناپذير مقاومت
.قلبمميپذيرم اعماق
هفت خداوندگارم ، به نهادههاي پذيرش براي آماده قلبي با
و مكه در اقامتم ميانه در ورود ، در طواف)رويميآورم طواف
در كنم ، شتاب بايد نخست (شوط)دور سه در (وداعم درتكميل
در.بردارم گام معمول استوار قامت با بايد بعدي دور چهار
عرش گرد كه پابرهنهاي فرشتگان به را خود طواف هنگام
.ميكنم تشبيه ميگردند
كلماتي با عربي ابن با كعبه كه ميآورم ياد به نيز را اين
!بگرد من برگرد:گفت او به كعبهاست گفته سخن شمرده
آب.ميگويد باز نيز من براي را كلمات همين بعد ، قرنها
اسماعيل و هاجر مقابل در بيابان دل در كه) زمزم چشمه
بنوش ، :گفت سخن شنودني زباني به من با نيز (جست بيرون
حكايت آن دوباره !شو سيراب آبم از فرونشان ، را ات تشنگي
رابطهاي وكعبه عربي ابن ميان كه ميآورم ياد به را طولاني
آسمان در ماه بدر كه سرد ، شبانگاهي:آورد پديد خاص
او بر سرگشتگي از حالتي:برخاست بستر از عربي بود ، ابن
بيرون و گرفت بودوضويي ربوده چشمانش از خواب آمده غالب
بهنرمي شبنم از پردهاي در گويي ماه و بود نمناك شبي.رفت
صحني به افتادو راه به حرم سوي به عربي ابن.ميدرخشيد
حالي و بود آنجا تن يك تنها.دارد قرار برآن كعبه كه رسيد
بر و يافت ناآرام سخت خودرا عارف ;ميزد موج فضا در غريب
و دهيم فرا گوش بياييد.گيرد پيش در طواف راه كه شد آن
.بشنويم
آغاز طواف و زدم بوسه حجرالاسود بر آمدم ، فرود شب آن
رسيدم ، حجرالاسود ، پشت آبراه ، كهروبهروي هنگامي.كردم
مرا سپس برخاستو پايهاش فراز بركشيدبر را جامهاش كعبه
برا باصدايي و كنم طواف گردش به كه نميداد امان.زد كنار
من بر عظيم هراسي:نگفتم هيچ شدم ، هراسانميگفت سخن من با
باشم ، امان در هجومش از و بيابم پناهي آنكه براي.چيرهگشت
ضرباتي چون گرفتم ، پناه سپري ، پس حجرالاسود ، همچون پشت در
:برآورد فرياد سرانجامخشماگين.ميآورد فرود من بر سهمگين
به ديدچه خواهي بگذار ، پيش به قدم يك داري ، آن ياراي اگر
من بر را مشهور مردان و نوآمدگان تو.آمد خواهد سرت
نخواهم اجازه تو به هرگز كه سوگند ، خدا ميداري؟به عزيزتر
!بگردي برگردمن داد
.رفت ميان از بود كرده خشك جا بر مرا كه هراسي رفتهرفته
را جامهاش و بود كنده زمين از را خود كعبه.گرفتم آرام
ميگيرد ، دست به ازنشستگاه برخاستن هنگام در كه كسي مانند
بر تا بود كرده بلند را جامهاش.بود بركشيده
سخن در از او با و بگفتم چند بيتي فيالبداهه.منبكوبد
موزون كلامبرخواندم بلند بهآواز را ثنايم و حمد برآمدم ،
پايههايش به اورا ثناگوييام ;فرونشاند را خشمش من مقفاي و
جايگاهشبازگشت به.گشت خشنود شنيد كه ازكلماتي.بازگرداند
.گيرم سر از را طوافم كه كرد امر وداد امانم ديگر بار و
زدم ، بوسه آن بر ديگر بار و افكندم برحجرالاسود را خود پس
بودم ، حيران و سرگشتهبود درآمده لرزه به بندبندوجودم
جاري زبانم بر توحيد ذكر تا كوشيدم سخت و
.برآمد دهانم از رشتهاي همچون كلمات اين.لاالهالاالله:گشت
.ديدم را آن كف من و شد گشوده جامهداني همچون حجرالاسود
كف ودر درآمد طوماري صورت به وشهادتم بود ذرع يك آن عمق
من به كعبه سپس.برآمد هم به دوباره و گرفت جاي حجرالاسود
باز تو به را آن جزا روز در:است گرو در اين:گفت
.است برقرار صلح ما ميان پس ، آن از.ميگردانم
ذهنم در تصعيدها و وهمها اين همه وجد ، و شور اين تمامي
از انديشههايي چه تصاويري ، چه.شادمانمكرد و گشود راه
و اند داده شهادت قرنها طي كه كساني همه آثار و يادها
مانده جا به گذاشتهاند ، ارث به آيندگان براي را خود شهادت
بهرهمند آن از وناباوريهايمان باورها با ما ، شايد تا است ،
!شويم
آزادي و اسلام
(پاياني بخش) مسلمانان سياسي انديشههاي بنيادهاي
دفاع سخت آن وتجزيهناپذيري خلافت ضرورت از ماوردي
اينكه بر مبني خلافت نظريهايراجعبه است درصدد ميكندو
شرح در وي.دهد ارائه است خليفه حاكميت به موكول چيز همه
بلكه شريعت موازين از تنها نه خلافت ، وظايف و صفات بسط و
كه ميپذيرد تلويحا و ميكند تكيه نيز تاريخي سوابق بر
معتبر ديني هنجارهاي اندازه به ميتواند سياسي اقتدار
(13).باشد
انتخاب و است شريعت ذاتي لوازم از امامت نهاد او عقيده به
بودن انتخابي اصل.است ضروري امري مسلمين اجماع با امام
يا بودن تنصيصي بر مبني شيعه نظر با مغاير آشكارا امام ،
واجد كه شخصي انتخاب او نظر از.اوست بودن عندالله من
شرايط واجد كه ديگري برابرشخص در است كمتري شرايط
تنهايك امامت براي اگر همچنين.است مشروع باشد ، بهتري
بهمقام خودبخود وي باشد ، وجودداشته شرايط واجد نامزد
از پسنيست انتخاب به احتياجي وديگر ميگردد نايل امامت
مگراينكه كرد ، خلع منصبش از را نميتوانامام نيز انتخاب
(14).اساسيشود تغييرات دستخوش
امام كه است اعتقاد اين جانشينيبر مساله مورد در ماوردي
موضوع اين در و كند راتعيين خود جانشين ميتواند حاكم ،
شخص هر ميتواند امام.دارد وجود كامل توافق ميانمسلمين
و حل اهل تراضي عدم و تراضي گرفتن نظر در بدون را مناسبي
ذكورش فرزند اگر ولي.برگزيند خود جانشيني به (15) عقد
عقد و حل اهل تراضي نمايد ، معرفي خود جانشين بعنوان را
خويشاوندان از يك هر ميتواند امام كه آن ضمن است ، الزامي
(16).نمايد تعيين تراضي حصول بدون را خود ديگر
مردمي آرمانهاي ريشه طرزانتخاب ، درباره نظريات اينگونه
دوران گذشت از پس.قطعكرد اسلام سياسي تشكيلات در را
و موروثي حكومت برايادامه مسلمان حكام كليه راشدين ، خلفاي
استناد ايننظريه به مصرانه مردم ، ميان استبداديدر
با وناشايست نالايق خلفاي بيشتر پس ، ازاين (17)ميكردند
.رسيدند حكومت به اصل همين از استفاده
غزالي
با حتي كه دارد غزالينظراتي اسلامي ، حكومت از بحث در
بخش مهمترين.است نيزمتفاوت ماوردي نظر مورد خلافتسنتي
.است وسلطان خليفه ارتباط درباره نظروي ،
اظهار و ميكند گوشزد خليفهرا وجود ضرورت ابتدا غزالي
هيچ قاضي ، قضاوت نوع هيچ خلافت ، وجود بدون ميداردكه
بنابراين ، .نخواهدداشت اعتبار پيماني و هيچعهد و قرارداد
بينظمي و گناه رابه آدميان طبيعي روابط خلافتهرگونه نبودن
كه است ايناعتقاد بر غزالي.ميآورد بار ستيزهجوييبه و
ضروري اسلام واستقرار قانون و نظم حفظ جهت خليفه ، در انتخاب
واقعي قدرت را ، دارنده خليفه انتخاب براي مرجعقانوني و است
دارد خود ازاستدلالات غزالي كه نتيجهاي.سلطانميداند يعني
و نظم استقرار لازمبراي قدرت وجود مستلزم كهخلافت است اين
از خلافت ماهيت كه ميتوانگفت لذا (18).است امنيتاجتماعي
.دارد الزامي ويجنبه نظر
صورتي در كه است حدي به داشتنامام ضرورت غزالي ، نظر از
ويرا انتخاب شرايط بايد مياننباشد ، در ديگري چاره كه
قبلا جبر و اكراه به انتخاب نماندكه ناگفته.داد تغيير
بخشيدن مشروعيت و ساختن معتبر براي نيز ماوردي وسيله به
.شدهبود تجويز فاتح حكمرانياميران به
آوردنموجبات فراهم همانا غزالي ، نظر از اسلامي حكومت هدف
تشكيل از هدف گرچه ديگر ، عبارت به.است شريعت از اطاعت
اصولادر امت ولي است ، صلاحمسلمانان و خير اسلامي ، حكومت
در نيز خلافت (19).فعالدارد غير نقش سياسي ، امور
احكام اجراي از كه حكومتاست از شيوهاي سني ، نظامانديشگي
نظارت آنها درآوردن عمل به بر و ميكند شريعتحمايت
(20).دارد
او.دارد خاصي نظرات نيزوي خليفه انتخاب شيوه مورد در
خلعش و است زور بربريداراي و مستبد سلطان:معتقداست
.ميآورد بوجود سختي جنگهايداخلي او عليه واقدام ممكننيست
از بايد اميران مثل بماندو باقي خود حال به بايد بنابراين
و شوكت اثر در ماصرفا زمان در سلطان.نمود نيزاطاعت وي
كند ، وفاداري وياظهار به زورمندان از هركس استو زور
صاحب كه هر پس:ديگرميگويد جايي در و (21).خليفهاست
باشد مستقل كه هر و خليفهاست وي كند ، متابعت را شوكتاو
سلطان را او سكه ، و اصلخطبه در بود ، مطيعخليفه و بهشوكت
(22).است نافذحكيم
همچون سني ، نظرمتفكران از بحث محور كلي ، بطور
عدل رعايت با ازحاكم اطاعت مساله.. ماوردي ، غزالي ،
و ثغور حفظ بنام حاكم از اطاعت سود به درنهايت كه بود
متفكران آن(23).يافت تغيير مسلمانان امنيت و نظم ايجاد
.گفتهاند سخن كمتر سياسي ديدگاه از آزادي فلسفه درباره
مقصود است ، آمده ميان به بحثي آزادي از آثارشان در اگر
برابرجبر يعنياختياردر اصطلاح اين فلسفي معناي اغلب
روزگاران كهفقيهان است آشكار پيشينهاي ، باچنين.است بوده
زيان به آزاديرا با اجتماعي نظم مسالهبرخورد نيز اخير
حكم به كه باشند پذپرفته كه هنگامي زيرا كنند ، حل آزادي
طريق كرد ، به اجتماعي فداينظم راميتوان عدل ضرورت ،
برقرارينظماجتماعي راه در آزادينيز كردن فدا به اولي
يك استكه منسوب جماعه اين به گفتهگويا اينميدهند فتوي
نيز ابنتيميه (24).است ستمگري چهلسال از بدتر آشوب ساعت
بيدادگر ، حاكم سلاطين از كسي اگر حتي كه است باور اين بر
بن فضلالله(25).نباشد حاكم كس كههيچ است آن از بهتر شود ،
.دارد رابطهنظري اين در هم (اصفهان ازاهالي) خنجي روزبهان
نهي و امر هرچه در سلطان و ما طاعت است واجب:ميگويد وي
خواه و باشد عادل خواه نباشد ، شرع مخالف كه مادام كند
را مسلمانان ذهني زمينه بتدريج انديشههايي چنين (26)جائر
و هرج با مقايسه در كمتر شر عنوان به استبداد پذيرش براي
، اسلامي جوامع نظامسياسي در كه شد سبب و كرد فراهم مرج ،
استثنايي بهاستفاده دهنده مشروعيت مهم عنوانعامل به
بهدست خوبي توجيه نيز حكمرانان و ;شود استبدادبدل از
دستاويز آنكه بهانه به تنها را آزادي هرگونه تا آوردند
.زيانآوربدانند اسلامي امت حال به ميشود آشوبگري و شورش
آزادي
كه متوجهميشويم شد ، ارائه بالا در كه توضيحاتي با
خود به را مدرسي سياسي متفكران ذهن كه مسالهاي مهمترين
عدل رعايت با حاكم از اطاعت همانامساله كرده ، جلب
و ثغور بهنامحفظ حاكم از اطاعت سود به نهايت در كه بود
ترتيب بدين (27).يافت مسلمانانتغيير امنيت و نظم ايجاد
تنها كه سرميبردهاند به رژيمهايي حكومت تحت اغلبمسلمانان
قبيل از اساسي آزاديهاي نظم ، واستقرار امنيت حفظ بهانه به
آزادي و اجتماعات آزادي اعتقاد ، و قلم بيان ، وجودآزادي
قيام حق مهم مساله لذاميداشتهاند دريغ آنها از را عمل
پرهيز ملاحظه تحتالشعاع غالبا نيز ، بيعدالتي بر شوريدن يا
كواكبيدست شرايطي ، و اوضاع چنين در.ميگرفت قرار فتنه از
و مسلمانان در تازه دميدنروحي آن هدف كه زد نوي اقدام به
جديبه اعتناي و علاقه دادن نشان با وي.نوبود نسلي ايجاد
و ماندگي عقب ازعلل بعضي كوشيد مسلمانان اجتماعي شرايط
.شناسد باز استبدادي نظامهاي چنگال رادر مسلمانان مقهوريت
همانا را مسلمانان عقبماندگي علل مهمترين از يكي او
قبال در مسلمانان چراي و بيچون تبعيت و اطاعت به اعتقاد
.ميدانست مستقر نظم از سرپيچي هرگونه انگاشتن گناه و حكام
آيا.گذرد در شما از خداي !رفيقان اي:ميگويد خود چنانكه
سنگيني نسيم و نور جز كه نفرموده خلقت آزاد را شما
قهر و ضعيفان ستم تا ورزيديد ابا خودتان نداشتيد؟
قبرها در شما نياكان و بزرگان..كشيديد دوش بر توانايان
همواره هستيد كهزنده شما و خفتهاند خواب به عزت با و راست
(28).داريد خم گردن
لازم و واجب مسلمانان براي را سياسي آگاهي وي جهت ، اين از
جلو نيست قادر تنهايي به حكومت شكل بود معتقد و ميشمرد
پيدا استبداد شكل است ممكن رژيمي هر چه ، بگيرد را استبداد
همانا بگيرد را استبداد ميتواندجلو آنچه واقع در.كند
.حاكماست بركار آنها نظارت و مردم واجتماعي سياسي شعور
از.نبود بيتفاوت شكلآن و رژيم نوع به نسبت كواكبي البته
و اسلامدموكراتيك در اساسحكومت ويساختار نظر
امور فاسداين صورت استبدادي وفرمانروايي نمايندگياست
شده برقرار اموي پيداييامپراطوري از پس كه است بوده
مفيد صورتي در خوب رژيم كه است باور اين بر وي (29).است
از و باشد مطلوب سطح در مردم سياسي آگاهي و شعور كه است
عبده محمد شيخ برخلاف و سيدجمال مانند كواكبي جهت اين
مسلمان توده سياسي سطح بردن بالا و سياسي فعاليتهاي براي
و بود قائل تقدم حق آنها زندگي اصلاحي شئون ساير به نسبت
ديني شعور از استمداد با را سياسي شعور كه بود معتقد هم
(30).كرد بيدار بايد آنها
حق آزادي وآزاديبراي رابطهامنيت مورد در كواكبي
علماي از برخي دليل همين به و بود قائل برتري و تقدم
آنهارا و داده قرار انتقاد مورد را تسنن ازاهل اسلام پيشين
تا ميدادند بها ازاندازه بيش امنيت ، و نظم به اينكه بخاطر
و ميكردهاند امنيت و نظم فداي را وآزادي عدالت كه آنجا
ميشدهاند ، رشدآزادي مانع نظم استقرار و امنيت حفظ بهبهانه
مستبدين و استبداد راخصيصه روش اين و ميكرد محكوم
(31).ميدانست
و آزاديواقعي تحصيل ارزش با عامل را دين كواكبي
بالا در را دين نقش ميشماردو سياسي احساس بيداركننده
از.ميداند ضروري و موثر تودهها آگاهي و شعور سطح بردن
مردم صحيح درك و ميورزد تاكيد توحيد عنصر اهميت بر اينرو
آزادي عامل را لاالهالاالله توحيديعني كلمه حقيقي مفهوم از
رابطه اين در و.ميشمارد استبداد باديو مبارزه و
در كهافضلذكرها لاالهالاالله كلمه كهمعني توضيحميدهد
بحقي معبود كه است اين آننهاده ، بر اسلام بناي و شده اسلام
است ، وخضوع فروتني عبادت ، معني زيرا نيست ، صانعاعظم سواي
موجودي هيچ يگانه خداي جز استكه اين معنيلاالهالاالله پس
توحيداسلامي البتهكواكبي (32).نيست كرنش فروتنيو شايسته
انديشه مرحله در اعتقاديكه و نظري و فكري توحيد تنها را
و عمل مرحله تا را آن [ بلكه] نميداند ، مييابد پايان
نظامتوحيدي بايد يعني ميدهد ، گسترش و خارجيتوسعه عينيت
(33).كرد برقرار
هر كه بود روي آن از توحيد اصل بر كواكبي تاكيد واقع در
كه بود باور اين بر وي.كند رد را خدا جز پرستشي و تعلق
صورت به نحوي به صرف ، كلامي قاعده يك از توحيد معناي
.شود تبديل سياسي عمل و ايمان جامع نظام يك
شعار كه ازكواكبي خطابي جمله دو با را مبحث اين اينك
.ميرسانيم پايان به ميدهند ، نيز آزادي
را شما و دوردارد شما از را مصيبتها خداوند رفيقان اي
دستهاي ستمكاري كه ميدانم خود.بيناسازد كارها عاقبت به
كه حدي نموده ، به تنگ را شما نفسهاي و بسته بر شمارا
گرديده ، خوار شما نزد در اينزندگي و شده كوچك شما نفوس
زنده نداريدكه باكي خود و ندارد ارزش كوشش زحمتو به
به شدت اين با روي چه گوئيداز بر ولي بميريد ، يا بمانيد
اينقدراز آيا مردن؟ در حتي دادهايد در ستمكارانتن حكم
بميريد خواهيد كهخود بدانسان تا نباشد اختيار شما بهر
را شما اراده استبداد آيا خواهند؟ ستمكاران كه بدانسان نه
خداي ، به سوگند نه نموده؟ سلب شما از نيز مرگ در حتي
يا لئامت با.خواهم كهخود بميرم چنان بخواهم اگر من همانا
بايدمردن ، ناگزير چون چه ، شهادت به يا اجلخويش با كرامت ،
امروز اگر خواهم چونمردن و باشد؟ چه بهر از ترس اين پس
.ديگري دست بر نه خودم بردست و فردا از به بود
حقير شئي الموتفي وطعم
(34)عظيم شئي في الموت كطعم
ضايع و راي فساد از هم و دهم پناه بخدايتان !رفيقان اي
به خويش كار گذاشتن و نفس به اعتماد فقدان و حزم ساختن
;كار در چند تا و دهيد فريب را خود كي تا پس.ديگري
فروتني آيااين.بداشتهايد كار از دست كي تا و باشيد سست
همراه قبرتان تا شما با خواهيدكه همي و افتاده خوش را شما
به را حيات غفلت كه نهادهايد خودپيمان با يا باشد
بهوش بيهوشي ، اين از محشر صبح از پيش و سازيد مماتمتصل
(36 ، 35)نيائيد؟
يادداشتها و منابع
ص 31 همان ، -13
دركتاب عظيما ، جهانگير خان ، ماوردي قمرالدين محمد -14
:تهران)شريف ، ميرمحمد كوشش به اسلام ، در فلسفه تاريخ
صص (انساني ، 1362 علوم و ادبيات دانشگاهي چاپخانه
188186
بستن و گشودن در كه گويند را كساني عقد ، و حل اهل -15
خبرگان عنوان به آن از امروزه.هستند دخيل مملكت مسائل
.ميشود تعبير
صص 189188 همان ، -16
ص 189 همان ، -17
كتاب در عظيما ، جهانگير بيندر ، غزالي ، لئونارد -18
صص 263262 اسلام ، در فلسفه تاريخ
ص 257 همان ، -19
H.A.R.Gibb,Studies On The Civilization Of
Islam, (London,).P.-
درنهضتهاي اصلاحي انديشه صاحبي ، محمدجواد از نقل به -21
ص 163 (كيهان ، 1370 موسسه:تهران) اسلامي ،
:تهران) غزالي ، سياسي انديشه قادري ، حاتم از نقل به -22
ص 63 (بينالمللي ، 1370 و سياسي مطالعات دفتر
صص3130 اسلام ، جهان در سياسي انديشه عنايت ، حميد -23
ص 171 عرب ، سياسي انديشه در سيري عنايت ، حميد -24
:تهران)بينيها ، جهان معركه رجايي ، فرهنگ از نقل به -25
ص 73 (كتاب ، 1373 احياء انتشارات
ص 76 همان ، -26
صص3130 معاصر ، اسلام در سياسي انديشه عنايت ، حميد -27
عبدالحسينقاجار ، الاستبداد ، طبايع كواكبي ، عبدالرحمن -28
128-صص129 ،(ايران ، 1364 تاريخ تاريخ نشر ، :تهران)
عالم ، عبدالرحمن غرب ، و عرب روشنفكران شرابي ، هشام -29
ص 116 (بينالمللي ، 1369 و سياسي مطالعات دفتر:تهران)
:تهران)اخير ، ساله درصد اسلامي نهضتهاي مطهري ، مرتضي -30
ص 45 ،(بيتا صدرا ، انتشارات
آن ، ريشههاي و اسلامي انقلاب زنجاني ، عميد عباسعلي -31
ص 143 ،(سياسي ، 1372 كتاب نشر:تهران)
ص 170 عرب ، سياسي انديشه در سيري عنايت ، حميد -32
ص46 اخير ، ساله درصد اسلامي نهضتهاي مطهري ، مرتضي -33
صص 131130 الاستبداد ، طبايع كواكبي ، عبدالرحمن -34
ص 126 همان ، -35
ك.ر كواكبي سياسي نظريات مطالعه براي -36
), PP.--Khaldum S.Al-Huri,Three Reformers,
(Bayrut,
Press.), -Albert hourani,Arabic thought In The
PP.-Liberal Age,(Oxford University
|
|