برنامه 316
بهمن تا 29 از 15
موسيقي جشنواره چهاردهمين در
ميشود اجرا فجر
صبا باد دگر كه دل اي مژده
بازآمد
برنامه 316
بهمن تا 29 از 15
موسيقي جشنواره چهاردهمين در
ميشود اجرا فجر
در موسيقي برنامه بهمن 316 تا 29 از 15 :هنر و ادب گروه
.ميشود اجرا تهران شهر سالن در 17 نوبت 21
و سرود مركز رئيس مرادخاني همشهري خبرنگار گزارش به
با گذشته روز صبح كه گفتوگويي در انقلابي آهنگهاي
مختلف مطلببخشهاي اين بيان ضمن داد انجام خبرنگاران
برنامههاي و ملل موسيقي جنبي ، ويژه ، مسابقه ، را جشنواره
جشنواره بار نخستين براي:افزود و كرد ذكر بانوان مخصوص
.ميشود اجرا بينالمللي صورت به فجر موسيقي
مختلف نقاط از گروه ملل 14 موسيقي بخش در :افزود وي
. پرداخت خواهند برنامه اجراي به جهان
مقامي موسيقي شامل كه جشنواره جنبي بخش به اشاره با وي
با كشور مقامي موسيقي گروه گفت35 است كلاسيك و رديفي
در رديفي موسيقي گروه همراه 18 به هنرمند از 300 بيش
.دارند حضور امسال جشنواره
نظر در بانوان براي ويژهاي جشنوارهبرنامههاي در
برنامه اجراي به گروه بخش 13 اين در كه است شده گرفته
.ميپردازند
موسيقي پژوهشگران و اساتيد شنود و گفت جلسات ويژه بخش در
.ميشود برگزار فرش موزه محل در شب طي 13 جهان و ايران
تمدنها گفتگوي و صلح موضوع با ويژهبرنامههايي همچنين
.شد خواهد گذاشته اجرا به بخش اين در
صبا باد دگر كه دل اي مژده
بازآمد
شيراز خواجه ديوان در "صبا"بر تاملي
ماست زندگاني آب يار منزل صبا
شيرازم زخاك نسيمي بيار صبا
"غني"حواشي در.است حافظ اشعار كليدي كلمات از صبا كلمه
آفتاب طلوع وقت صبحدر كه است بادي صبا كه آمده طور اين
شرق طرف از كه است بادي است معتقد تهانوي.ميوزد شرق از
خنك و لطيف بادي.ميوزد صبح وقت به...بهار فصل در آيد
با راز عاشقان و بشكفد آن از گلها و دارد خوش نسيمي.است
رحمانيه نفحات صبا كاشي عبدالرزاق اصطلاح در و گويند او
صبا يا صبا باد...ميآيد روحانيات مشرق جهت از كه است
و است حافظ ديوان فعال شعري موجودات و پهلوانان از يكي
ديوان اندازه به زبان فارسي شعراي از يك هيچ ديوان در
صبا و عطرگردان نسيم و نسيم خوش باد و خوش هواي از حافظ
حافظ اشعار ديوان در.است نيامده ميان به صحبت بادصبا و
بسياري در و شده كاربرده به صبا كلمه مرتبه بر 95 بالغ
افتتاح او خير ذكر با يا صبا به خطاب با حافظ غزلهاي از
:است ذكر قابل آنها از بعضي مطلع كه ميشود
را رعنا غزال آن بگو لطف به صبا
را ما دادهاي تو بيابان و كوه به سر كه
كجاست؟ يار آرامگه سحر نسيم اي
كجاست؟ عيار كش عاشق مه آن منزل
دوست كشور به افتدت گذري اگر صبا
دوست معنبر گيسوي از نفخهاي بيار
بهشت نسيم بوستان از ميدمد كه كنون
سرشت حور يار و فرحبخش شراب و من
ميفرستمت سبا به صبا هدهد اي
ميفرستمت كجا به كجا از كه بنگر
باد داد كرده سفر يار به آگهي دوش
باد باد هرچه دهم باد به دل نيز من
كرد صبا با حكايت بلبل سحر
چهاكرد ما با گل روي عشق كه
ميآورد يار زلف ز بويي سحر وقت صبا
ميآيد دركار بو به را ما شوريده دل
آورد آگهي دوش باد نسيم
آورد كوتهي به رو غم و محنت روز كه
شد خواهد فشان مشك صبا باد نفس
شد خواهد جوان باره دگر پير عالم
بازآمد صبا باد دگر كه دل اي مژده
بازآمد سبا طرف از خبر خوش هدهد
وزيد نوروزي باد برآمد ابرآذاري
رسيد ميگويد كه مطرب و ميخواهم مي وجه
شنيد صبا باد ز كه هر تو خوش بوي
شنيد آشنا سخن آشنا يار از
مدار دريغ گذر جانان منزل ز صبا
مدار دريغ خبر بيدل عاشق به زو و
آر من به فلاني كوي از نكهتي صبا اي
آر من به جاني راحت غمم بيمار و زار
رودارس ساحل بر بگذري گر صبا اي
نفس كن مشكين و وادي آن برخاك زن بوسه
عنبرافشانش زلف صبا شكست بر چو
جانش شد تازه پيوست كه شكسته هر به
دلخواه شمامه معنبر نسيم خنك
پگاه بامداد برخاست تو هواي در كه
آرزومندي حديث ميگفتم باد با سحر
خداوندي الطاف به شو واثق كه آمد خطاب
بوداري مشك زلف آن نكهت تو صبا
داري او بوي كه بماني يادگار به
نوروزي باد نسيم ميآيد يار زكوي
برافرازي دل چراغ خواهي مدد ار باد اين از
آمد ميفروش پير تهنيت به صبا
آمد نوش و ناز و عيش و طرب موسم كه
داري تو كه نشان بدان سعادت صبح نسيم
داني تو كه زمان آن در كن فلان كوي به گذر
:مانند.است معشوق و عاشق ميان قاصد صبا
است سليمان هدهد خبري خوش به صبا
آورد سبا گلشن از طرب مژده كه
چمن تماشاي به بخرامد چون من يار
پيغامي صبا پيك اي زمن برسانش
منتظرند ره سر بر سوختگان صبا اي
داري پيامي كرده سفر يار آن از گر
عاشق مشام به را غايب يار نكهت و گيسو آشناي عطر صبا
:ميرساند مهجور
صبح نسيم آراي من به الجواهري كحل
دوست رهگذار شد كه نيكبخت خاك زان
وزيدن نرم و آهستهخيزي بادصبا برجسته صنعت شعرا زبان در
اين به حافظ از بيتي در و شده تعبير صبا بيماري به است
:است شده سروده زيبايي
چمن طرف به ميكشد آن از ضعيفم دل
ببرد صبا بيماري به زمرگ جان كه
بادي نسيم مطلق يا صبا نسيم "اصولا صبا بيماري مورد در
:مانند.ميايستد گاه و ميرود گاه كه خيز آهسته است
تازه نفس و ميايستد قدم چند هر در كه بيماري انسان
نسيم يا صبا فارسي و عربي شعر در ديرباز از لذا ، ميكند
.خواندهاند بيطاقت و عليل و بيمار را
اشاره صبا نسيم بيماري يا بيمار نسيم به بارها خود حافظ
.دارد
بيطاقت دل و بيمار تن با صبا چون
بروم خرامان سرو آن هواداري به
دوست كوي تا ميروم خيزان و افتان صبا با
ميكنم همت استمداد ره رفيقان وز
باش خوش نسيم همچون ناتواني و ضعف با
زتندرستي بهتر ره اندرين بيماري
زلف بوي به را صبا باد چو روي كاهل
ميكشي كار در سلسله قيد به دم هر
صبا چو عاشقان بيمار دل او بوي به
شد نرگس چشم و نسرين عارض فداي
مانند حافظ را غنچه نسيم مطلق يا صبا شكوفاندن باره در
سحر نسيم ويژه به نسيم كه است اين به قايل قدما اغلب
:بيت در "مثلا.ميشود غنچه شدن گشوده باعث
نسيمي گذشت او كوي از برسرم غنچه چو
بديدم او بوي به خونين دل بر پرده كه
كه من به نسيم چون مددي او بوي و او از ميگويد اينجا در
-سرخ گل مانند من و رسيد بودم غنچه چون افسرده و بسته فرو
را خود خونين دل شد ، شكفته و درآمد به غنچگي از چون كه
.ساختم آشكار را خود خونين دل راز -ميسازد آشكار
گاه و است كرده ياد بارها نسيم و غنچه رابطه اين از حافظ
:است گرفته كار به نيز را هايي تعليل حسن و ظرايف
بگشايد نقاب آنگه تو مراد گل
كرد تواني سحر نسيم چو خدمتش كه
بگشود گره صد غنچه دل و ما زكار
بست تو هواي پي اندر دل چو گل نسيم
دهد شرح چه ما تنگ دل زحال صبا
برتوست تو غنچه ورقهاي شكنج چون كه
مكن بسته زكار شكايت غنچه چو دلا
آورد گرهگشا نسيم صبح باد كه
بشكفت زنسيمش صنم و گلبن غنچه
كرد سوري گل برگ از طرب خوشخوان مرغ
چمن در كه هرگه تو ياد به دلم شد خون
باد ميگشاد گل غنچه قباي بند
صبحگاهي نسيم آن باد خوشش
كرد دوا را نشينان شب درد كه
سنبل زلف و كشيد گل نقاب
واكرد غنچه قباي گرهبند
مباش فروبسته كار از تنگدل گو غنچه
نسيم انفاس و يابي مدد صبح دم كز
هواداري در غنچه صبا باد رسيد
پيراهن دريد برخود و شد برون زخود
همت دم گمارم تو بر صبا چو چندان
درآيي به خندان و خرم گل چو غنچه كز
فرماي مدد امشبم صبا اي
است هوس شكفتنم سحرگه كه
گيسو عطر پراكندن با كه است غمازي صبا باد ديگر صفات از
:گويد ، چنانكه بماند پنهان او وجود نميگذارد يار بدن يا
غماز شد ديده آب مرا و صبا را تو
رازدارانند معشوق و عاشق گرنه و
عشاق خاطر زگرد افشاند طره دام چون
دارد نهان ما راز كه گويد صبا غماز به
:ميكند ياد آرزومندي و نيكي به همواره مصلا نسيم از حافظ
سفر و سير به مرا اجازت نميدهند
ركناباد آب و مصلا باد نسيم
نسيم خوش باد آن و ركني آب و شيراز
است كشور هفت رخ خال كه مكن عيبش
مصلا و آباد جعفر ميان
شمالش ميآيد عبيرآميز
ماست زندگاني آب يار منزل هواي
شيرازم زخاك نسيمي بيار صبا
عبارت ;است شده داده نسبت صبا باد به كه اعمالي اما و
:از است
پخش فضا در را آن خوش عطر و ميگشايد را معشوق طره -1
.ميكند
غزال همچو كه معشوق به لطف روي از كه است پيامبري -2
.ميبرد پيغام است رعنايي
را حافظ بندگي و رود جام شيخ نزد ميشود حكم وي به -3
.دارد اعلام
و گل و سرو رسيدي چمن به چنانچه ميشود ، گفته او به -4
.كن خدمت را ريحان
. بوستان خاك از بو استشمام و گل رشتههاي ارسال -5
گوي ناشناس حق افراد سر اينكه و يزد ساكنان به پيغام -6
.باد شما چوگان
معشوق زلف حكايت بيان -7
سمن دهان در خاك انداختن -8
حرمت حريم پردهدار صبا ، دم از جان شدن خوش مددكاري ،
گيسوي از نفحهاي آوردن تنگ ، دل غمهاي شرح مشكل بودن ،
يارزدن ، زلف سر شام از دم صبح به تا شب سر از دوست ، معنبر
دعاي هدهد ، فرستادن گويي ، پريشان صبا ، به گل آوردن غيرت
دوست ، روي از برقع برداشتن داشتن ، عيسي دم فرستادن ، خير
نهان دادن ، فروردين مژده يار ، بوي از مستي و سرگرداني
اعلام و زلف سر بر دل ديدن گفتن ، رمز غمازي ، كردن
اطلاع كردن ، تنعم بلبل ، از شنيدن حكايت دل ، نگهداري
خوش كارآموختن ، چارهسازي ، بياعتباري ، صبا ، به رساني
دل شدن ، فشان مشك دادن ، آگهي آوردن ، يار زلف بوي خبري ،
ميفروش پير تهنيت به بازآمدن ، آمدن ، شاد داشتن ، بيمار
بارها كردن ، گذر بنفشهزار بر شنيدن ، بلبل ، گفته آمدن ،
رشك و صبا باد با گل كردن جلوهگري رسيدن ، دوست كوي به
نامحرم داشتن ، دريافت را يار بوي برانگيختن ، را بلبل
كردن ، نقل را عاشق ماجراهاي شرح كشيدن ، يار زلف بودن ،
آوردن يار بوي گرفتن ، فرمان نمودن ، بدل و رد را آشنا سخن
مژده و بردن دل اندوه و يارآوردن خاك بوي بردن ، را غم و
يار غمزه و ابرو از آوردن ، دوست در از نشان آوردن ، دلدار
امان خط و آوردن نوجواني دست از مي ساغر آوردن ، تيروكمان
عالم از خبر و نامه و دهان از روحفزا نكتههاي آوردن ،
غبار بدون و عزيز يار خاك آوردن ، يار نفس نفحات و اسرار
چشم آسايش براي دوست رهگذر ره از گردي و اغيار راه
زدن ، بوسه آوردن ، يار شكربار شيرين لب عشوههاي و خونبار
دل و بيمار تن آوردن ، نسيم بودن ، دمساز رساندن ، سلام
با انداختن ، يار نزد را عاشق وجودي خاك داشتن ، بيطاقت
رسيدن با غنچه هواداري كردن ، صحبت لاله چمن مورد در صبا
كردن ، محو را سياهي كردن ، كارسازي و گرهگشايي صبا ، باد
را كودكي عهد يار ، به دسترسي براي گرفتن قرار خواهش مورد
حسن داشتن ، يار زلف بوي نكردن ، حمايت آوردن ، ياد به
بندگي بردن ، پيغام غاليهسايي ، كشيدن ، انتظار اعتماد ،
بودن ، اجنبي حال عين در داشتن ، همت بودن ، مشكين كردن ،
توقع و كردن نگاه داشتن ، جان لطف بوي بودن ، جايي همدم
نكات گفتن لطف ، آب با گل مجموعه شستن داشتن ، صبا از بيجا
از شمهاي اسرار ، عالم از خبر خوش نامه آوردن روحپرور ،
ديده آسايش جهت دوست رهگذر از گردي يار ، نفس نفحات
اسيران به گلزار مژده دادن عيار ، دلبر خبر آوردن خونبار ،
كردن رنگين يار ، شكربار شيرين لب از عشوهاي آوردن قفس ،
و سربازار از خرابي و مستي حال در وي آوردن و حافظ دلق
اين حوصله از كه ;صباست كارهاي جمله از ديگر ، موضوع دهها
هريك روي در "خصوصا و غزليات روي بايد و است خارج مقاله
شده گرفته كار به آن در نسيم يا صبا كلمه كه ابياتي از
.شود كارشناسي و تحقيق جداگانه ، است
يزدي علومي كمال
|