نو دوباره كه كهنهاي ;فلسفه
ميشود
"سوفي دنياي" كتاب نويسنده گاردر يوستاين با گفتگو
كوچك كشوري از كوچك شهري در ناشناس معلمي گاردر يوستاين
افسونگرش كتاب با ساله نروژي 46 اين اينكه تا بود ،
سفير بركرسي و بازيافت را شهرت و ثروت "سوفي دنياي"
كامل رعايت با را همه او.شد نشانده فلسفه بينالمللي
موفقيت بيآنكه ميپذيرد ، حضور به نزاكت و ادب آداب
شهر اين در.باشد كاسته سادگياش و مهرباني از اندكي
در را بازي مشغول كودكان هنوز يكسو از كه جايي دوزمانه ،
بسيار دوچرخهسواران سوي ديگر از و ميبينيم كوچهها
حفظ را نزاكت و ادب از حالتي او چون بيشماري افراد آرام ،
را قدما حكمت از اندكي هنوز نروژ آسمان گويي.كردهاند
.است داده جاي خود در
هوس و هوي به انديشيدن خوب هنر آنجا ، فلسفه اينجا ، فلسفه
و تلويزيون راديو ، در.است گشته بدل فرانسويها
در كه دارد وجود فلسفي شوهاي فلسفه خاص قهوهخانههاي
آيا.ميشويم رسانهاي بسيار ستارگان و اخلاق مدهوش آنجا
كه است سردرگم قرني بيماري سندرم يا است؟ مد يك اين
نشانهاي و ارزشهايش پي در همواره رايج كليشههاي بنابه
يا را ناگهاني و ملي تب اين ميتوان واقع در است؟ آن
نيك فال به را آن كردهايم ، ما كه همانطور يا ، كرد تمسخر
موقعيتي و شانس فلسفي موج اين كه كرد قضاوت چنين و گرفت
دموكراتي آئين بكوشيم و بينديشيم خودمان درباره كه است
پرفروشترين نويسنده گاردر ، يوستاين.پيريزيم را جديدي
:ميكند بيان را نكته اين خوبي به "سوفي دنياي" كتاب
در را مكلف و مصنوع و (نامفهوم و الكن زبان) زرگري زبان
اين بتوان كه است اين مهم.نهاد كناري به ميتوان فلسفه
.خود از پرسشداد پرورش را شده فراموش بسيار استعداد
فلسفه حيات تجديد سمبل شما سوفي ، دنياي كتاب لطف به
تا است گريخته دانشگاهي جامعه از كه فلسفهاي.شدهايد
فلسفه از كه كنوني داغ تب اين.برسد مردم عامه بهمصرف
مسرور؟ يا ميسازد خشمگين را شما است ناشيشده
يا نروژ در فلسفه كردن همگاني در آيا كه نميدانم من
تحمل ديگر امروز ولي.نه يا بودهام سهيم ديگر جاهاي
فلسفه ميكنم فكر من !ندارم نروژ در را كلمه اين شنيدن
است ، مد معرف فلسفه امروز.است شده تبديل دهه 90 جاز به
وقتي.دهه 70 در سياست يا دهه 60 در موسيقي همچون
فلسفه پرسيد بايد است همهجا فلسفه و است فلسفه همهچيز
...و يكنواختي و روزمرگي نوعي تباهي ، نوعي چيست؟
فرهنگ اساسي عنصر فلسفه كه كرد انكار نميتوان بههرحال
دچار اگر حتي نيز و ميدهد تشكيل را مردم و عاميانه
.نيازمنديم آن به ما است ، گزافگويي و پرگويي
سردرگم قرني نشانه شيفتگي و دلباختگي اين ميشود گفته
...ارزشها جستجوي در و نشان فاقد است ،
و معرفت به دستيابي نياز بيانگر امر اين صورت هر در
قرن براي ميپرسد خود از هركس.است مشترك زباني يافتن
كند ، حمل بايد خود اثاثيه و اسباب در ارزشهايي چه آينده
نقشي سابق به نسبت مذهب كه سكولاريزه جوامع در حتي
ديگر ما دوم ، جهاني جنگ از پس.ميكند ايفا غيرفعالتر
اين ديگر بار است ضروري:نميپرسيم و نميكنيم طرح پرسش
بنا زندگي در كل بطور و خانواده هر در كشور ، هر در شيوه
يك:داريم را زندگي اساس و اصل ما امروزهشود نهاده
دهه از ولي..شايد و عشق محبت ، پوشاك ، خوراك ، سرپناه ،
.شديم آشنا طلاق و اعتياد خشونت ، الكليسم ، با بعد ، به شصت
حس هست نيز فراگير و شمول جهان كه ديگري رغبت ما اكنون
.زندگي هدف و معني يافتن و فهميدن به رغبت و شوق.ميكنيم
و اتحاد محبتآميز ، افكار برلين ديوار سقوط با سپس
مسئله صورت كردن پاك براي ايدئولوژيها با همراه همبستگي
و كلبيگرا گذشته از بيش غرب جامعه.ميرود ميان از
پيوند تجديد به رغبت همينجا از درست.است شده خودپرست
بيشتر امروز ترتيب ، بدين.ميگيرد نشات مشترك ارزشهاي با
و دسترس قابل همه براي را فلسفه است ضروري روز هر از
.كنيم همگاني
آن؟ كردن بدنام و كردن ساده بهاي به حتي
فرانسه ، درمعتقدم بشري تفكر بودن ساده و بسيط به من
فلاسفه هدف اين.ميزنيد حرف "مشترك حس" از آشكارا شما
را فلسفه اوقات غالب ما.بداهت به دستيابي:است بيشماري
دنياي در را آن و ميكنيم مشكل هست آنچه از بيشتر
شود ، معرفي "فيلسوف" همچون كسي اگر.ميكنيم حبس متخصصان
ترتيب ، بديناست فلسفه استاد او كه است معني بدين امروزه
.ميشود آكادميك بعد به كانت و هگل دوران از فلسفه
ميشود محافظت خبرگاني توسط حسادتآميز گونهاي به فلسفه
نماهاي عالم همچون دارند ، متكبر و متظاهر رفتاري كه
.نيست فلسفي منش و شيوه بودن خبره.مولير
چيست؟ خوب شيوه و منش پس
فيلسوف.جهان بهتر فهم براي كوششي ، جز نيست هيچ فلسفه
او به دلفس ربالنوع كه زمان آن است ، سقراط حقيقي
.ميشود متعجب او است ، آتن انسان داناترين او كه ميگويد
پس ميكنم ، شك من.نميداند هيچ ميكند فكر خود سقراط
پس ميانديشم ، من":ميگفت دكارت كه همانطور.ميانديشم
همچون نبايد چيز هيچ "روش در گفتار" نويسنده براي ".هستم
او كه ميگفت دكارت.خداوند حتي شود ، محسوب اكتسابي امري
خود با ميخواهد بلكه بگيرد ، ياد كتابها از نميخواهد
قرن فلاسفه است لازمداشت حق او.يابد تماس واقعيت
كار اساس ساده سوءالات طرح ولي كنيم ، مطالعه را نوزدهم
از مهمتر پرسشها فهميدم تا گذشت مدتها من براي.است
ميتواند كه كسي:است اين فيلسوف پس ، .هستند جوابها
پرسش تا 15 در 10 را فلسفه ميتوان واقع ، در.كند پرسش
.خلاصهكرد اساسي
.پرسشها كدام پرسيد شما از ميتوان "مطمئنا
پرسشهاي يكي.طبقهبنديميكنم گروه دو در را آنها من
جامعه چيست؟ عدالت چيست؟ سعادت چيست؟ خوب زندگي:اخلاقي
ولي ندارند ، كاملي و قطعي جوابهاي پرسشها اين چيست؟ خوب
سپس.بپرسيم خود از را آنها يادبگيريم استكه مهم بسيار
عالم طبيعت:ميشود مطرح هستيشناسي مهم بسيار پرسشهاي
آيا دارد؟ وجود خدا آيا است؟ آمده كجا از جهان است؟ كدام
جواب يك پرسشها اين تمامي دارد؟ وجود مرگ از بعد چيزي
اگر.باشد نيافتني دست ما براي آنها پاسخ اگر حتي دارند ،
چيست؟ جهان ندارد ، وجود اگر كجاست؟ كيست؟ دارد وجود خدا
راه يك و قاتل يك ميدانيم جنايت ، يك براي كه همانطور
علم از بيشتر مسايل نوع اين پس ، اين از.دارد وجود حلي
هنگامي روزي ميآورم ياد به.فلسفه از تا ميگردد منشعب
كه حالي در ميدويدم اتوبوس به رسيدن براي بودم كودك كه
:پرسيدم خودم از ناگهان ميكردم ، فكر درسهايم به "كاملا
چيز به من كه صورتي در ميدوانند مرا پاهايم چگونه"
"ميانديشم؟ ديگري
روح و جسم درباره دكارت انديشه با بدانم بيآنكه من
از فلسفي ديدي با بيشتر نيز امروز منبودم يافته پيوند
.عصبشناس يك ديد تا ميكنم ياد آن
راحتي به مينگريم ، است پايان حال در كه قرني به وقتي
اخلاقي پيشرفت ولي.ميبينيم را فني و علمي پيشرفتهاي
كجاست؟
است كافي.ريخت پي را انسانيت اخلاقي پايههاي قرن اين
.هستند اخلاقمان انعكاس همان كه بنگريم قوانينمان به
آنها.انسانيترند سال 1900 به نسبت قوانين اين امروز ،
كنوانسيونهاي لطف به.ميكنند حمايت بهتر افراد از
جنايات بدليل را كرادزيچ و ملاديچ ميتوان بينالمللي
هنوز كنوانسيون اين اگر حتي داد ، قرار تعقيب تحت جنگي
چرا و بيچون ما مشترك اخلاقنشود گرفته كار به درجايي
.است پيشرفت حال در
...نازيسم ولي
پديده اين چگونه.بود فرد به منحصر پديدهاي نازيسم
فرهنگترين با از يكي در هم آن اروپا ، در چرا و داد؟ روي
يا جست ماكياول در بايد را آن ريشههاي آيا رفت؟ پيش ملل
گرايي ايدهال در يا دولت؟ ايدئولوژي در روميها ، در
را نيچه يا گوته شيلر ، بتوانيم نميكنم فكر من آلمان؟
نوعي بيشتر امر اين من ، نظر بهبدانيم نازيسم مسئول
اين ولياست آلمان رمانتيكگرايي در قهقرا و تباهي
براي ما كه همينجاست از درست و است باقي هنوز سئوال
پديدهاي چنين دادن روي از جلوگيري نيز و آن به انديشيدن
.نيازمنديم فلسفه به
آورده ارمغان به قرن اين براي دستآوردي چه فلسفه پس
است؟
قرون اكتسابي تجربيات و دانش كه بشر حقوق بيترديد
مسيح ، سقراط ، سسيرون ، سنكا ، :آورد در بالفعل به را گذشته
مونتسكيو ولتر ، لاك ، جان روشنگري ، عصر رنسانس ، اومانيسم
وقوع از ملل تمامي كردن متحد براي كانت كه تا 1794...
همان اين:آورد ميان به سخن اخلاقي امر از نزاعها
:برگرديم عقب به سال صد حال.بود متحد ملل سازمان انديشه
.كشت يا زد امريكا قاره در را سياه بردهاي ميتوان
تا كه نميكنيم درك ما...ميكرد انتقاد نميبايست هيچكس
تغيير را انسان به انديشيدن در ما شيوه فلسفه ، حد چه
البته و دارد حقوقي انسان.رفت فراتر بايد حال.است داده
ريخت ، پي را بشر حقوق اعلاميه فلسفه كه همانطور.وظايفي
.آورد پديد را بشر وظايف اعلاميه بايد اكنون
بگوييد؟ ميخواهيد چه
.است زمين روي در بقا و حيات حفظ ستيز و جنگ مهمترين
:ميدهد ما به را طلايي قاعدهاي "آداب روش" كتاب در كانت
يا است درست كردهايد كه كاري خودميپرسيد از شما وقتي
تمام ميكنيد آرزو شما آيا كه ميپرسيد نيز خود از نه ،
نسلها در را اصل اين بايد.دهند انجام را كار همين مردم
دهم اجازه بايد دارم دوست چون من آيا.كرد مرسوم
جنگلها كنند ، مدفون زمين در را اتمي زبالههاي انسانها
از را گياهي گونههاي از بسياري شمار و كنند تخريب را
بكنم؟ را كار اين دارم حق من آيا.نه "مسلما ببرند؟ بين
در اصلي ستيز داد؟ تغيير و كرد كاري دست را ژنها ميتوان
.است پايدار طبيعت تضمين آينده
دارد؟ ارتباطي چه فلسفه با اينها
طبيعت ، برابر در مسئوليتمان و بشر حقوق آشتي براي
من":ميگفت اسپينوزاميدهد ما به نويني اخلاق فلسفه ،
طبيعت از بخشي من ".هستم طبيعت خود ، من ، نيستم ، طبيعت
:ميپرسد من كتاب در سوفي.است هويتي پرسش همان اين.هستم
هستم فردي من" كه باشد اين فقط پاسخ اگر "هستم؟ كي من"
بدون اميد ، بدون من صورت اين در ،"فيزيكي جسم يك با
ولي.كرد خواهم زندگي آينده براي دورنمايي و چشمانداز
و نوع انسانيت ، از بخشي من:دارم ژرفتري هويت من
همه عالم ، يونانيها ، سقراط ، :هستم تاريخ يا و گونهها
...است من از بخشي اينها
آن براي دهيم قرار پرسش مورد بيشتر را افكار اين بايد ما
.شوند وجودمان از فعال بخشي كه
بار فلسفه جامعه ، تغيير ادعاي با كه نميترسيد شما آيا
آورد؟ پديد را جديدي جزمگرايي ديگر
روح كه است اين فلسفه جوهر.است جزمگرايي مخالف فلسفه
يك به ميتواند فلسفه البته.ميكند تحريك را انتقادي
كه سارتر ژانپل حتي.شود تبديل ايدئولوژي
ندارد ، وجود ذاتي و جوهر ميكند توصيه او اگزيستانسياليسم
.شدند گمراه پيروانش و ميشود تبديل جزمگرا يك به خود
انسان ميگذارد ، انگشت غيرممكن برامري حكيم كه هنگامي
ميكند نگران مرا بيشتر آنچه امروز ولي.ميشود آن معطوف
گم لايتناهي گزافگويي و ياوهسرايي در فلسفه كه است اين
و كاسته ما هنرپيشگي نقش از تدريج به:ميگفت نيچه.شود
.ميگردد افزوده بودن تماشاچي نقش بر
در هم آن كنيم ، رفتار ديگر نوعي داريم توانايي ما آيا
و اطلاعات سيلاب در را ما كه يكپارچهاي دنياي
ميبرد؟ فرو انفورماتيك
جديد انقلاب درون در ما انفورماتيك ، تكنولوژي با
تغيير را تفكرمان شيوه "حقيقتا كه ميكنيم سير كپرنيكي
.كند سفر بود مجبور روشنفكران ديدن براي ولتر.ميدهد
مشكل تنها.داريم خود دسترس در را جهان كل ما اكنون
عمل مشكلترين ولي.هستند آنجا پاسخها.است كردن انتخاب
خوب پرسشهاي دوباره بايد نيز اينجا در كه است اين
صحبت هم با كه هستيم پستاندار موجود دو ما.شود پرسيده
همان اينهستيم زمين روي كوتاهي بسيار مدت و ميكنيم
شده ، تخريب و تجزيه و مدرن پست جامعه اين در.است بداهت
براي داريم نگه را ذات و جوهر تا ميكند كمك ما به فلسفه
.شويم قايل تمايز نيست آنچه و است جديد آنچه بين آنكه
دهيم؟ آموزش بيشتر را فلسفه بايد اين بنابر
تمام صورت به ماه شش طي در را فلسفه مردم همه نروژ در
نزد من وقتي.استثنا بدون همه ميخوانند ، دانشگاه در وقت
را دكارت و كانت او كه ميدانم ميروم ، خود پزشك
اخلاقي پرسشهاي از ميتوان ضمير روشن فردي با.ميشناسد
به.داريم مشترك زباني و مشترك فرهنگي ماراند سخن
زبان به ميتوانند نروژيها تمامي كه است جمله دو علاوه
Je" عبارت كه است بديهي اولي ، .كنند بيان را آن فرانسه
.است "هستم پس ميانديشم ، من" دومي و ميباشد "aimeشt
مطرح آن تاريخي دورنماي و زمينه در را فلسفه ما سپس
تعقيب نيز را انديشهها تطور و تغيير آنكه ضمن ميكنيم ،
فرانسه در آموزش سيستم كه است تاسف بسي جاي.مينماييم
"طبيعتا كودكان خوشبختانه ، .نميپردازد بخش اين به
استعداد آنان كه است نمو و رشد ضمن در و فيلسوفاند
.ميدهند دست از را پرسيدن
شاهسون مريم:ترجمه اكسپرس1998:منبع
|