غربي هاي ارزش بحران مدرنيتهو
داوري قوه و عملي نظري ، عقل عقل بر نيچه گانه سه نقدهاي
به ،(1844-1899) نيچه فريدريش از كه آثاري تمامي
نقادانه و تحليلي مجموعه رفته هم روي است ، مانده يادگار
امروزه.ميگيرد قرار محوري مسئله يك حول بر كه است مهمي
را محوري مسئله اين ميتوان مدرنيسم پست زاويه از و
نيچه ، .دانست مدرنيته پروژه از متاثر غربي ارزشهاي بحران
شايد داستايفسكي فئودور كه زمانهاش ، متفكران اكثر همچون
فلسفي و اخلاقي بنيادهاي كه پيبرد باشد ، مثال بهترين
داشت كه نبوغي با او.است فروريختن حال در غربي جامعه
فلسفه مقابل در كه آثاري براساس كه بود شخصي نخستين
و عوارض درآورد تحرير رشته به آلمان ايدهآليستي
.كرد مكشوف زيادي حد تا را وضع اين پيامدهاي
حقيقت غربي مفهوم نيچه آثار در خدا مرگ با مثال براي
به كه همانقدر آثارش در او بربست ، رخت ميان از مطلق
اتصال پي در كه حقيقتي (Metanamative) روايت كلان حقيقت
.ميكند حمله بود ، پراكنده و گسيخته امور كردن برقرار
و سركوب و قدرت مقوله از تبارشناسي نوعي به آن بر مضاف
.ميبرد يورش نقادانه ديدي با انساني روانشناسي نيز
او اثر هر:نيستند تكراري غرضشان ، وحدت عليرغم وي ، آثار
را بحران از تازهاي جنبههاي قبلياش ، كتاب دنبال به
را پيام اين گيرنده اوج متوالي ضربههاي و ميكند روشن
خطي پيشرفتي داستان غربي تمدن تاريخ كه مياندازد جا
.خطاهاست تكرار ماجراي بلكه نيست ،
تحت او ، نقاديهاي و نيچه از ميتوان پسامدرن ، عصر در لذا
انديشه جديدتر زبان به يا افقي ، تفكر اشاعه عنوان
شيوههاي از ما كنوني ، دوره در گويي كرد ، دفاع بيمركز
نيز نيچه كه همچنان اكنون و يافتهايم رهايي انديشه كهن
تازه ، نياتي برحسب را پيراموني جهان داشت ، را آن انتظار
معاصر بازانديشي در مبنا براين.ميكنيم تفسير نو از
:داد قرار بررسي مورد زاويه سه از را نيچه ميتوان
هرگونه انكار و ايدهآليسم ضد اومانيستي ، ضد شديد گرايش
كه ابژه و سوژه يا عين و ذهن ميان ثابت و روشن رابطه
تنها.است مدرنيسم پست محوري بحثهاي جمله از اينها تمام
چرا او كه دريافت ميتوان كه است نيچه نقدهاي اين از پس
بايستي" عبارتي به.كرد انكار را زندگي بايستي:ميگويد
به چگونه و ".نمود انكار را تجدد متافيزيك بستر در زندگي
مثل گفت ، نيچهاي آري آن به تا رسيد زندگي از جديدي باور
زندگي به كه تجدد عصر انسان آخرين مرگ از بعد نو انسان
.ميگويد آري
نيچه گانه سه نقدهاي طرح با است درصدد مقاله اين نگارنده
داوري قوه و ،(اخلاق) عملي عقل ،(علم) نظري عقل بر
شكل كانت فلسفي مكتب مقابل در "اساسا كه (شناسي زيبايي)
نشان هم و كند مشخص را نيچه نقادي جايگاه هم است ، گرفته
افرادي مدرنيسم ، پست منظر از مفاهيم ، اين چگونه كه دهد
بر خود نقدهاي در "شديدا كه را دلوز ژيل و فوكو چون
است كرده مشغول خود به بودهاند او از متاثر مدرنيته ،
:ميپردازيم نيچه ، نظري عقل نقد به نخست ، بخش در لذا
(علم) نظري عقل نقد و نيچه -الف
دورافتاده و پرت گوشههاي از يكي در روزگاري ، روزي.."
منظومههاي از است پراكندهاي مجموعه خود كه دنيا
در كه داشت وجود كوچكي ستاره چشمكزن ، بيشمار خورشيدي
را (دانش) دانستن زيرك ، جانوراني آن سيارات از يكي
كاذبترين و كبرآميزترين بيشك واقعه اين.كردند اختراع
ديري را لحظه اين حال ، اين با و بود ، جهان تاريخ لحظه
و سرد ستاره.كشيد نفس چندباري طبيعت آنكه از پسنپاييد
".شدند تسليم ناچار به نيز ما زيرك جانوران و شد منجمد
،(1886)بد و نيك فراسوي خود مشهور كتاب در نيچه ، فردريش
"مطلق نهگويي" قلم با را آن عرصههاي تمامي و مدرنيته
منجر كانت تعبير به كه نظري عقل بر نفي ، اين.ميكند نفي
ديگر اثر در "مجددا است ، حقيقت پي در كه ميشد دانش به
چگونه ميآورد كه قطعهاي آن در (1888) بتها شامگاه او
.ميگردد پديدار شد؟ افسانه به بدل سرانجام راستين جهان
افلاطون بينش آوردن به نيچه ، كه است قطعه همين در
تا نهاد ، فرو دست از را محسوس جهان وي اينكه ميپردازد ،
فلسفه در را آسماني قلمرو او.بپذيرد را ايدهها دنياي
غربي انديشه در حقيقت خواست جلوه نخستين اين و كرد بنا
گام در.هستم حقيقت من ، :كه شد اين به ختم ناگزير و بود
درك مورد همان خداوند ، به ايدهها جهان كه بود بعدي
نيچه اينجا در.شد آغاز مسيحيت دنياي و شد تبديل ناشدني ،
كه دارد (كانت) كونيگسبرگي پيرمرد آن انديشه به اشاره
خود در را جهان نميتوانيم ما كه او زعم به داد نشان
خرد ، عرصه از پس":بود گفته كانت بشناسيم ، هست ، چنانكه
خردورزانه ، اثبات به نيازي هيچ بدون آنست ، از فراتر هرچه
راستين ، جهان كه است ترتيب اين به و ".گردد تقديس بايستي
نيچه ، تعبير به كه ارزشها جهان.ميماند باقي ناشناس
چگونگي به كه علم اين.گرديد پديدار است ، علم دنياي همان
اينگونه نيچه پندار در ميگردد ، منجر مطلق حقيقت پيدايش
ساخته زبان عملكرد ياري به نخست مفاهيم":ميگردد تفسير
عهده به را وظيفه اين بعدي اعصار در علم سپس و ميشوند
مشبك كندوهاي همزمان عسل زنبور كه همانطور درست.ميگيرد
نيز علم پرميكند ، عسل با را آنها و ميسازد را خود
اين مفاهيم ، مشبك مقابر اين پرداخت و ساخت سرگرم بيوقفه
بالاتري و جديد طبقات همواره علم.است ادراكات گورستان
ميكند ، احيا و تميز و تعمير را قديمي كندوهاي و ميسازد
اين تا ميكوشد تمام حدت و شدت با علم همه از مهمتر ولي
تجربي جهان كل و پركند را فلك به سركشيده هيولاوش بناي
در را بشري نفس به قياس بر مبتني جهان ديگر ، عبارت به يا
(1)".دهد جاي آن
اهميتبخشي براي كانت سوي از كه پيشين تركيبي حكم مباني
با نيچه سوي از شدند ، ارائه دكارتي نوع از انساني عقل به
.ميشود واقع تمسخر مورد "آلمان فلسفه عسل ماه" عنوان
كانت آراء به انتقاد در بد و نيك فراسوي كتاب در نيچه
باب اين در كه است رسيده آن وقت اكنون اما":مينويسد
از كانت است ، ممكن چگونه پيشين تركيبي حكم كنيم ، تامل
به بود؟ چه پرسش بدين او پاسخ براستي و پرسيد چنين خود
دراز ، و دور چنان بل حكم ، سر از نه دريغ ، اما قوه يك قوت
پيچيدگي و عمق از مايهاي چنان با و احترامانگيز چنان
در كه را ، خندهدار آلماني بداهت آن مردم كه آلماني ذهن
اين كشف از مردم.بردند ياد از است ، نهفته پاسخي چنين
اوج به آنگاه امر اين و نميشناختند پا از سر تازه قوه
-كرد كشف نيز اخلاقي قوه يك بشر در كانت كه رسيد خود
هيچ به و بودند اخلاقي هنوز آلمانيها روزگار آن در زيرا
(2)".بودند نشده سياسي واقعبيني وجه
پرسش جاي به كه ميشود آغاز نيچه ، خود پرسش بعد ، كمي
درصدد ممكنند ، چگونه تركيبي كلمات اينكه ، بر مبني كانتي
داشتن باور:بود اين نيچه پرسش برآمد ديگر پرسش نشاندن
براي اينكه دريافتن يعني دارد؟ ضرورت چه حكمها چنين به
احكام اين كه داشت باور ميبايد ما چون موجوداتي نگهداشت
حكمهاي اما باشند ، نادرست خود خودي به اگرچه درستند ،
حق ما باشند ، ممكن نميبايد وجه هيچ به پيشين تركيبي
جز ما دهان در اينها و نداريم ، را حكمها چنين دادن
آن از تنها آنها درستي به باور نيستند ، نادرست احكامي
ديدرس در چيزي و باور همچون را آنها كه است ضروري جهت
.بينگاريم زندگي
ديدگاهش ، تعميمدهي در را كانت كوشش نيچه زمان همان
لوح از متاثر كانت شد مدعي و خواند نادرست
لوح اين با او.بود شده غرور صاحب ،(Categorian)مقولات
متافيزيك جهت كه كاري دشوارترين است اين:ميگفت دست در
ميتوان چه "كرد ميتوان" اين از اما و كرد ميتوان
كشف تازهاي قوه بشر در كه ميباليد اين به او دريافت
اين نيچه لذا و پيشين تركيبي حكم صدور قوه است ، كرده
او عقيده به زيرا ميداند ، ضروري هستي براي را مساله
به دادن اعتبار با مگر كند زندگي نميتواند انسان
يكسره جهان ميزان با" واقعيت سنجش با منطقي ، افسانههاي
پس -اعداد ديد به جهان دائمي تحريف با و مطلق و ساختگي
".است زندگي نفي و رد معناي به نادرست حكمهاي رد
كانتي ديده در كه آنچنان عقل ، طريق از شده ايجاد مفاهيم
عقل":ميگردد خلق باشد ، داشته عينيت بيآنكه هست ، مطرح
هستي ، چون من من ، به ميداند ، كلي طور به علت را خواست كه
به جوهر من به را خود اعتقاد و است ، معتقد جوهر چون من
را چيز مفهوم سان بدين تنها ميافكند ، فرا چيزها همه
نشان علت عنوان به را هستي جا همه در (عقل)..ميآفريند
مفهوم كه است من مفهوم از تنها ميكند ، قالب و ميدهد
سرنوشتساز خطاي اين آغاز ، همان از..ميشود مشتق هستي
به را معلولي كه است چيزي است خطر كه ميآيد وجود به مهم
حواس كه ميدانيم امروزه اما است قوه يعني ميآورد ، وجود
به آزاد خواست كه است مدعي نيچه (3)"است واژه يك "صرفا
گروههاي سوي از تاريخي مقاطع در كه پندارهايياند ويژه
و جوهريت خويش زندگي به تا شدهاند اختراع رنجكش ناتوان
به منتج هم عمل اين البته و ببخشند تخيلي آزادي نيز
آن به (اخلاق) عملي عقل نقد بخش در كه ميشود اخلاق
وجود حقيقت بهنام چيزي نيچه ، زعم بهپرداخت خواهيم
خاصي ديدگاههاي از كه است تفاسيري فقط هست آنچه ندارد ،
نهايي و غايي معناي هيچ به هم تفسيري هيچ.است شده ارائه
واقعيت ونه داريم عينيت نه ما نتيجه در و نميشود منجر
:ميدهد جواب نيچه چيست؟ حقيقت پس شود ، حقيقت به تعبير كه
و انواع و مرسل مجازهاي استعارهها ، از متحركي سياره
بشري روابط از مجموعهاي كلام ، يك در نفس ، به قياس اقسام
آرايش و دگرگون و تشديد سخنورانه و شاعرانه نحوي به كه
نظر در مداوم ، و طولاني كاربرد از پس اكنون و است شده
حقايق ، .مينمايد الاتباع لازم و قانون و ثابت روي آدميان
.بردهايم ياد از را بودنشان موهوم ما كه هستند توهماتي
بيرمق و فرسوده استعمال فرط از كه هستند استعارههايي
و است شده محو و ساييده آنها نقش كه سكههايي گشتهاند ،
سكههايي نه و ميشوند محسوب فلزي قطعاتي فقط ديگر اكنون
(4)".مضروب
كه دروغهايي سودمند ، دروغهايي مگر نيستند چيزي حقايق
او تعبير به.بخشد تداوم خود به تا ميگيرد كار به زندگي
خود عقلاني مفاهيم براساس را بيرون آشوبزده جهان انسانها
به شوند قادر تا ميكنند طبقهبندي و دستهبندي و تنظيم
و طبقهبنديها اين تمام البته و دهند ادامه خود بقاي
كه علمي آن با خارج جهان كردن عقلاني اين تمام
كه چرا است خارج راستين جهان تحريف ميباشد ، پشتوانهاش
استوار فيالواقع و ندارد ، خارجي وجود عليتي يا نظم چنين
جز نيستند چيزي تمامشان يعني است نفس صيانت غريزه بر
و شير نام با خاصي جانور نوع يك بقاي از برخاسته نتايج
نتيجه در.نيست نهفته آنها در هم عقلاني بنيان هيچ
عقلاني توجيه و ناب عقل اصطلاح به كل كه ميگردد ملاحظه
خالق كه مدرنيته ستونهاي از يكي عنوان به علم از كانت
.ميرود سوءال زير هست ، هم حقيقت
ناشي يافته ظهور علم به ايمان عقل ، به ايمان از وجه اين
است انگاري هيچ آفريننده نيچه ، زعم به خود به خود آن ، از
به را خود يا ندارد ، خبر آن راز از تجدد عصر انسان كه
سنجش به را انسانها عقل ، مقولات به ايمان ميزند ، بلاهت
اشاره ساخته پاك جهاني ، به كه مقولاتي براساس جهان ارزش
تاكنون انسان كه ارزشهايي.است كرده ترغيب ميكنند
اكنون وليكند تخمينپذير آنها با را جهان است كوشيده
برخي مسئله ، همين نتيجه در.هستند ارزشزدايي حال در
و حفظ براي كه آمدهاند وجود به فايدهگرايانه ديدگاههاي
ميگويد ، نيچه.شدهاند طراحي انسان سلطه محصولات افزايش
حد از بيش سادهلوحي ميكنيم ، ملاحظه اينجا در آنچه
.ميپندارند چيزها ارزش مقياس و معنا را خود كه است انسان
او از پيش كه آنگونه را حقيقت معيار نيچه ترتيب اين به
آن مصداق بر "اساسا ميداندو نادرست بنياد از آمده
ارزش مساله كه داشت بايد باور سرانجام".ندارد اعتقادي
بار نخستين كه مائيم اين و است نشده طرح تاكنون حقيقت ،
جسارت راه اين در و دوختهايم بدان چشم و ديدهايم را آن
جسارتي چنان ميطلبد ، جسارت كاري چنين زيرا ورزيدهايم ،
(5)".نيست جسارتي بالاتر آن از كه
والاتر آرماني نوع هيچ به علم نيچه ، بينش در ترتيب بدين
فكري رواقيگري گونهاي به لذا ندارد ، باور خود از
و ميكند خودداري چيزها رد يا تاييد از كه ميانجامد
نميتواند علمميكند توقف واقع امر برابر در "صرفا
نياز ارزشآفريني قدرت به رو ، همين از و بيافريند ارزش
باشد ، داشته باور خود به ميتواند آن به خدمت با كه دارد
آنچه كه چرا ميرسد ، نظر به غريبي پراتيك علم ، پراتيك
انسان ، خاستگاه عنوان به ميمون كشف مانند ميكند ، كشف علم
و بدهد دست از را خود به احترام بشريت ، كه ميشود باعث
همان بر علم" كه است معتقد نيچه.بپردازد خود تحقير به
...زندگي رفتن تحليل نوعي است ، مبتني زاهدانه آرمان بنيان
غريزه جايگزيني زندگي ، ضرباهنگ شدن كند عواطف ، شدن سرد
(6)".حالت و چهرهها بر جديت بستن نقش ديالكتيك ، با
در اينكه است ، بيان قابل عبارتي در بخش اين در آنچه
صرف ذهنيت و سوبژكتيو ناب ، عقل در را حقيقت كانت حاليكه
نيچه ميپنداشته ، زايد و بيوجه را مطابقت و ميكرد تلقي
كه تضميني و ضمانت و است روش حقيقت ميزان كه داد نشان
.نيست بيش توجيهي ميگيرد ، مطلقيت حالت
دريافته را بودن علمي "كاملا ضرر و زيان ميكرد فكر كانت
ديگر از آنرا علم ، حدود دادن نشان با ميخواست و است
باز جا ايمان براي تا زند كنار انساني فرهنگ عرصههاي
باز ايمان براي كارش اين با كانت كه جايي دريغا ، .كند
ايمان براي علم ماهيت تحليل از پس او كه معبدي و كرد
كه بود ناشده اثبات فرضهاي بر مبتني و تاريك چنان ساخت ،
ميپروراند ، سر در را آن در شدن داخل ميل كسي "اصلا اگر
.مينشست فرو شوقش آن ، درون بر حاكم عقلاني ظلمت خوف از
.بود كانت اول ناكامي اين
مانع روشنگري بود اميدوار كه بود اين در او دوم ناكامي
از كه شود "مورزيد خرد" بلند بانگ و خرد خصوصي بستن كار
زندگي دوراني در كه ميدانست كانت.ميرسيد گوش به سو هر
كه نداشت ترديد اما است ، نرسيده روشنايي به كه ميكند
سخت راه روشنايي تا چند هر است ، روشنگري دوران دورانش
به رسيدن براي بتواند بود اميدوار او.است مانده درازي
محوري علم برعكس ، نتوانست ، اما.باشد كرده كمكي هدف اين
برابر در او متحيرانه شيفتگي در آن بذرهاي اساسيترين كه
گراميداشت در را آن كانت و زد جوانه نيوتني علم جاذبه
موءثر مردمي روحيه و تفكر در سرعت به كرد ، تاكيد ناب عقل
به رو اين از و نداشتند نقشي جديد علم توليد در كه افتاد
دوستي انسان سر از كه ساخت قادر را آن توليدكنندگان زودي
.بپرورانند سر در را انسانها سرپرستي و خيالپروري
كه عملي عقل پيرامون نيچه ديدگاههاي ذكر با بعدي ، بخش در
امور نيكي به اخلاق تعبير در كانت بينش از متاثر
نيچه ، منظر از چگونه كه كرد خواهيم ملاحظه ميانجامد ،
راه لذا و است انسان تباهي واجد تنها دو ، هر اين
تنها هم آن زندگي ، نيهيليسم بر غلبه براي برونرفت
.ميشود جستجو هنر در صرف زندگي نه زندگي از تاويلي
قزلسفلي محمدتقي:نوشته
دارد ادامه
|