( ع ) علي امام كلام آيينه در امنيت
قرآن و نهجالبلاغه
شعر و ( ع ) علي
( ع )علي امام كلام آيينه در امنيت
اجتماعي ، اخلاقي ، عرصههاي در "امنيت" مفهومي ابعاد
(ع)اميرالمومنين كلام در..و قضايي اقتصادي ،
:اشاره
قاموس در وعمل انديشه جلوههاي نابترين نماينده (ع)علي
وي ، كلام در بشري ژرف مفاهيم ايضاح.است اسلامي تمدن
متاسفانه امااست ديني و قرآني محكمات بر تفسير مهمترين
ظرائف درك براي ناب سرچشمه اين است بايسته چنانكه هنوز
و نشده گرفته ديده به اسلامي ارزشهاي و ايماني فرهنگ
را ما منظر و منظور همين باري ، است نشده اكتشاف درواقع
و ولايت ثقل آن مبارك روز زاد آستانه در تا واميدارد
امام كلام آيينه در را امنيت مفهوم عدالت ، ترازوي شاهين
مفهوم دو تقابلدهيم قرار مجدد ودرك بازانديشي مورد
سليم روابط و آسودگي و نظم مخل يكي كه امنيت و وحشت
در حيرتانگيز باجزئياتي آن ، مقوم ديگري و است اجتماعي
هر چنانكه شده ، تحليل و نموده باز (ع)مولاعلي كلام
اين اينكه ، آخر نكتهميرسد نظر به زائد آن بر تفسيري
در والمسلمينمعاديخواه حجتالاسلام كوشش محصول مطلب
.است آفتاب فرهنگ فرهنگنامه
وامنيت وحشت فراسوي -1
سابقه را وجودش كه چنان نيست پيدايشي پيشينه را او هستي
در و هست چيزي هر با باشد چيزي كنار در بيآنكه او ;عدمي
.نيست جدا چيز هيچ از بودن ، ديگر عين
و ودستافزار وتلاش جنبش هر از بينياز است سازندهاي او
او آفريدههاي از تماشاگهي گرو در او ديدن كه بينايي
هيچ خودنمايي آن در كه است چنان او يگانگي بلنداي و نيست
يا آورد پديد انسي بودش تا نيست زمينهاي را پديدهاي
.افكند هراسي نبودش
از بيم نه سلطنت ، پايههاي تحكيم نه آفريدگاريش فلسفه
افزون نه و رقيبان شورش گاه به جستن ياري نه زمان ، عواقب
او پيشگاه در كه است ، دشمنان كينتوزي و شريكان خواهي
.سرافكندهاند بندگاني و پرورده آفريدگاني همگي
بيبازگشت فرمان و پايدار علم استوار ، قضاي سراسر كه.
ودر بست اميد مهرش به ميتوان خشم ، عين در كه همو.است
.بود ونگران ترسان را خشمش كه بايد نعمت عين
به و نيافريدهاي را آنها تنهايي ، وحشت سبب به..
كني ، راتعقيب كه هر ;نگرفتهاي كارشان به سودجويي انگيزه
نه.نباشد گريزيش كني ، دستگيرش چون و نيفتد پيش تو بر
نه كند ، خدشهدار را سلطنت گناهش با گناهكاري
قضاي كه را او نه افزايند ، چيزي قلمروت بر فرمانبرداران
روي نه و باشد ودفاعي مقاومت قدرت نميپسندد ، را تو
.هست بينيازي آني را فرمانت از برتافته
چون انگيزههايي با نميتوان جهان پيدايش در را او اراده
ياري وكاستي ، نابودي از هراس قدرت ، پايههاي تحكيم
دشمني از دوري و طلب افزون رقيبي برابر در طلبيدن
جهان ، پديدآوردن فلسفه كه چنان.نمود توجيه شورشگري
در باشريكي رقابت فرمانروايي ، و قدرت قلمرو بر افزودن
آفريدگان همدمي به گرايش و تنهايي از وحشت يا شراكت ، سهم
پيدايش ، از پس را جهان كه است او هم سرانجام ، است نبوده
با كه است ملالي و خستگي دليل به نه اين و ميكند نابود
از نه و ميشود عارض او بر جهان تدبير و دگرگونسازيها
است گرانياي و سنگيني براي نه و است آسودن به نياز براي
تا نميرنجاندش جهان هستي طول آري ، .آورد فشار او بر كه
لطف با تنها.باشد انگيزهاي آلودش شتاب كردن نابود براي
را آن نافذش فرمان با و است عهدهدار را جهان تدبير خود
استحكام را جهان نظام مطلقش قدرت با و ميكند اداره
ميگرداند بازش بار ديگر نيز نابودي پس ازميبخشد
بر يا ;بخواهد كمكي آن از يا باشد ، نيازمند بدان بيآنكه
به كوري و جهل از انسي ، به تنهايي هراس از كه باشد آن
از يا ثروتي ، و مكنت به نياز و تنگدستي از بينشي ، و دانش
.يابد راه قدرتي و عزت به پستي و زبوني
!امنيت و وحشت مادون -2
دگرگونيهاي از يا ترسي ، انگيز هراس فاجعههاي از بيآنكه
مهيب زلزلههاي از ديگر.كنند احساس غمي اندوهزا ،
...نميشنوند را رعدها غرش و نميلرزند
در كه مردگان حال وصف در (ع)مولا سخنان از است بخشي
.داشت تعبيري چنين آن از ميتوان كه دارند قرار وضعيتي
امنيت نعمت -3
دچار بيماريم و مرگ به كه آن پاس به را خداي سپاس
و بدي به را هستيم ريشههاي از يك هيچ است ، نساخته
دستاويز را كردههايم زشتترين است ، نكرده گرفتار بدحالي
موضع در است ، نكرده قطع را نسلم است ، نداده قرار كيفرم
با رابطه در است ، ننشانده پروردگارم انكار و ديني ارتداد
را عقلم است ، نكرده دچار وهراسم ناآرامي به خويش ايمان
امتهاي عذابهاي انواع از يك هيچ با و است نساخته مختل
.است نداده عذابم گذشته
امنيت رمز و شعار -4
...خواست امنيت رمز گرويدگانش براي را اسلام خداوند
...و زده رقم را سلام بيمها ، از امنيت براي.
امنيت و وحشت ابعاد پيرامون -5
معنوي امنيت *
سبب را هدايتتان كه بوديم ما اين جاهليت ، سياه جو در
و شرف بلنداي به وزبوني پستي ازاعماق فرارفتن و شديم
تاريخ لحظههاي سياهترين از و كرديم ممكن را بزرگيتان
.داديم انتقالتان(اسلام شكن وشب)شگفت روشناي و فجر به
آن از !نسپرد دل به را بعثت آگاهيبخش پيام كه كربادگوشي
پيام كه انتظار چه است ، ساخته ناشنوا فريادش آن طنين كه
ياد به همواره كه دلي باد مستحكم و استوار دريابد؟ مرا
كه است نگران كند ، صادر حكمي صواب به اگر.است تپش در خدا
اميدوار شود ، گرفتار خطا به چون و باشد كرده خطا مبادا
.باشد رسيده حق به شايد كه است
ناصالح رهبران و نمايان عالم هميشگي تزلزل بر سخن اين در
معنوي ابعاد از يكي از آنان محروميت به كه است شده تاكيد
.است تعبير قابل نيز ، امنيت
اويش جز وبه است خاشع او پيشگاه در كس ، وهمه چيز همه
هر بينيازي ، را نيازمند هر او كه نيست ، تكيهگاهي
را بيچاره هر و نيرو را ناتوان هر عزت ، را ذلتزده
.است پناهگاه
و شود بسته خدا بندگان از بندهاي بر زمين و آسمانها اگر
پايبند الهي تقواي به هم باز او و بفشرد هم در هرسويش از
روزنه وي براي دو آن ميان از خداوند آينه هر بماند ،
باطل از جز و مگير انس حق با جز هرگز پس.بگشايد گشايشي
.مهراس
موفق شود ، پذيرا را خداوندي نصايح كه آن هر مردم ، اي
استوارترين به گيرد ، راه دليل را سخنش كه آن هر استو
پناه در كه است درامنيت كسي كه چرا است ، برده راه راستا
دشمن را خداي كه است كسي آن از بيم و ترس و باشد خدا
ميكنم توصيه خدايي تقواي رابه شما پس بعد ، اما.ميدارد
.است او سوي به نيز بازگشتتان و كرد آغاز را آفرينشتان كه
او هم آرزوتان نهايت و است او با خواستهاتان برآوردن
نيز گريزگاهتان و پناه و او جانب به تعادلتان راه.است
دارو ، را قلبهاتان درد الهي تقواي كه راستي به.است او
درمان ، را تنهاتان بيماري بينايي ، را كوردليهاتان
را آلودهتان جانهاي اصلاحگر ، را فاسدتان سينههاي
دلهرههاي و ترس روشنايي ، را چشمانتان تيرگي پاكيزگي ،
.است روشني را تاريكنايتان سياهي و امنيت را درونيتان
نفس و است كرده احيا را خويش عقل كه است كسي راستين عارف
و خرد درشتيهايش كه آنجا تا ;است ميرانده را خود
درخشيدن او براي پرفروغ ونوري است شده نرم خشونتهايش
راه پرتوش در و است روشنگر را توحيد شاهراه كه است گرفته
را او ديگري از پس يكي درها ترتيب بدينميشود پيموده
و ميراند جاويد اقامت سراي و مطلق سلامت آستان به
;مييابد ثبات آسايش و امنيت جايگاه در استوار و ثابتقدم
خشنود را پروردگارش گرفته ، كار رابه خود قلب او كه زيرا
.است كرده
در هم و همدمي آشناتر را خويش ياران خود تو خدايا ، بار
در ;آمادهترين دارند ، تكيه تو بر كه آنان از پشتيباني
ميدان بر و آگاه درونشان از و آناني گواه رازهاشان خلوت
و هويدا برايت آنان اسرار بدينسان ، !دانا ديدشان
به تنهايي اگر.است شيوا و شيفته پيشگاهت در قلبهاشان
بر سو هر از اگر و گيرند انس تو ياد با افكند ، هراسشان
آگاهي اين با.آورند پناه حضرتت به ببارد ، بلا سرشان
ومجاري تواست توانمند دست در جريانها تمامي رشته كه كامل
نفس كه منم اينك.بود نتواند تو قضاي به جز امورشان صدور
ترسناكترين در تا ميدهم رياضت خويشتنباني با را خويش
.بماند استوار لغزشگاهها در و ;كند امنيت احساس روز ،
حفظش ، با كه باش داشته من از را چهار دو عزيزم ، فرزند
;است خرد بينيازي ، ارزشمندترين:نرساند آسيبي كاريت هيچ
تنهايي ، هولناكترين ;است بيخردي فقر ، بزرگترين
مالي هيچاست خويي نيك مقام ، وگراميترين ;است خودپسندي
از وحشتناكتر تنهايي نوع هيچ و عقل از سودآورتر
.نيست خودشگفتي
اجتماعي سياسي امنيت *
سرزميني در بود ، اشك چشمشان ، سرمه و بدخوابي خوابشان ، ..
را جاهلان و ميزنند دهان بر لگام را عالمان آن در كه
.مينشانند برصدر و ميكنند اكرام
معاد ياد كه هستند انگشتشماري گروه ميان ، اين در
وهول است فروبسته چيز همه بر را چشمهاشان بازگشت وهنگامه
.است كرده افزونتر و افزون را اشكهاشان ريزش محشر ،
در گروهيشان.ندارند يكسان جايگاهي و موقعيت نيز اينان
خويش جان حفظ بر جمعي و ميزيند افتاده تك تبعيدگاههاي
مصحلت ، به بعضي و ;ميبرند سر به گونهگون مخفيگاههايي در
و مخلصاند كنندگاني دعوت گروهي ، و ;ميزيند سكوت در
فرياد و مينالند داغديده ، و داغدار مادران چونان جمعي ،
خاكستر زير در كه هستند آتشهايي تمامي ، به اينان.ميكشند
و خواري و دادهاند دست از را خويش فروغ درظاهر تقيه ،
با كه انسانهايياند.است افكنده سايه وجودشان بر گمنامي
نمك درياي در پارهپاره قلبهاي و شورهزده لبهاي
.آمدهاند ستوه به بيحاصل اندرز از ديگر و فروافتادهاند
قرباني چندان گشتهاندو زبون سركوبي و خشونت جو در
.شدهاند ناچيز و اندك بازمادگي كه دادهاند
سركوبي ودشمن گردآوري عمومي اموال فرمانده تلاش با و...
گرفته زورمند از ناتوان حق و بيابند امنيت راهها ، ;شود
آزردن فرصت بدان و باشند داشته آسايش نيكان تا شود ،
گشايشي خداوند (سرانجام همه ، اين با).نيابند را ديگران
كساني نيروي به را حكومتي چنان و ميآورد پديد
فرو تنشان از پوست گوسپندان ، چون كه ، برمياندازد
و ميافكنند بيرونشان صحنه از تمام خشونتي با ميكشند ،
جام ، پي از جام را ، شكست شرنگ و مينشانند سياهشان خاك به
.ميريزند كامشان به
پوشيشان تن ترس جز و نميدهند خوراكشان شمشير جز
.نميبخشند
را ما درگيري و جنگ كه ميداني خوب خود تو بارخدايا ،
دست اين از مقولههايي و ثروت فزونخواهي و قدرت كشمكش
بازگرداندن براي جز است ، بوده چه آن هر كه ;نبود انگيزه
تا ;است نبوده تو سرزمينهاي واصلاح تو دين از نشانههايي
كشيدهات ، تعطيل به حدود و يابند امنيت مظلومت ، بندگان
.درآيند اجرا به
روزهاي در را مبحث اين ادامه محترم خوانندگان از پوزش با
.فرماييد پيگيري روزنامه معارف صفحه در آينده
قرآن و نهجالبلاغه
... مانم را بلند كوه
مرغ و است ريزان من ستيغ را سيلاب كه مانم را بلند كوه
(شقشقيه خطبه فرازياز).گريزان قلهام به پريدن از
تمام در علي جز كس چه و است (ع)علي تابناك كلام اين
چهره كدام بشريت درعالم بود؟ تواند چنين هستي عصرهاي
كدام.است بيمانند و يگانه عرصهها تمام او ، در همچون
فكر اصالت به انديشه كدام اوست ، ايمان صلابت به ايماني
به عطوفت كدام او ، خطابه برندگي به زبان كدام او ،
تمام در براستي اوست؟ عاطفه گستردگي
كلامي نه اين و يافت نميتوان او چون چهرهاي هستي عرصه
ودشمن دوست كه است حكايتي بگوييم ، ما كه است
تقواي و زهد مكرر حديث.گفتهاند بارها پرداختهاندو
ژرف عواطف و رنجها او ، بيهمتاي خطابههاي او ، بيمانند
مواج و بيپايان دانش و او عجيب بيباكي و جنگاوري او ،
و عجز به قلم كه پرداخته چهرهاي او از وهمه همه...او
او آستان بر ميتواند ستايش و ارادت سر فقط وحقارت ، خجلت
.سايد
او.نيست وتشيع اسلام يگانه چهره (ع)علي اميرالمومنين
طول تمام در يكبار فقط و يكبار كه است بيمانندي اسوه
گستردگي به را انساني كمال چهرههاي همه بشر ، تاريخ
از آتش پارههاي فتنههاهمچون كه روزگاري در و داد نمايش
و ميتوان كه آموخت انسانها به ميباريد ، آسمان و زمين
و ستمگران از بيهراس و برخاست حقيقت پاسداشت به ميبايد
فرمايش به كه دوراني درافراشت را خدا بيرق شياطين ،
و سوار و ساخته فراهم را خود حزب شيطان" اميرالمومنين
را پيادهاش
بود ايمان راهگشاي (ع)علي حقيقتبيني بود ، "خوانده فرا
برافروخت جهانيان براي (ص)پيامبر كه را حقيقتي مشعل و
غرقاب در گشود ، علي امام كه راهي.ساخت روشن دوباره
نه و متحجران نه كه بوده اصولي اصل بر تكيه ضلالتها ،
ثروتاندوزان و ستمگران و نمييافتند در فريبخوردگان
گمراهي كمينگاه راست و چپ ".ميديدند آن در را خويش مرگ
را آن رسول آيين و خدا كتاب.راست راه ميانگين راه و است
".است جايگاه بدان وبازگشت است آن گذرگاه سنت و است گواه
كه است بيپاياني پهنه عظيم ، ميراث اين و كلام اين اكنون
ميگردد ، مسخر آدمي آن صلابت و زيبايي از كه حيرتي پس در
در.است گرديده بيان رستگاري و نجات رازهاي و رمز تمام
و ظلمت در و يافت نجات بايد او المتين حبل به فتن امواج
.گشود راه او نور به تاريكي
جعفري محمدمهدي دكتر
فرهنگ در سخنان زيباترين از گزيدهاي نهجالبلاغه ،
كلام ، اين ناپذير وصف زيبايي اما.است عربي ادب و اسلامي
را انساني هر آن شريف مضمون و نيست بلاغي حصر به منحصر
عميق ، و ژرف مضمون اين.ميكند ستايش و تكريم به وادار
پايانناپذير سرچشمه كه دارد الهي وحي در ريشه البته
اميرالمومنين گرامي زادروز آستانه در.معرفت و است حكمت
خامه به ذيل مقاله ،(ع)ابيطالب عليبن موليالموحدين و
حضور به جعفري محمدمهدي دكتر معاصر پژوه نهجالبلاغه
مقاله ، اين در كلام جان.ميشود تقديم گرامي خوانندگان
مكرر رجوع و ارجاع و ربوبي كلام با علي كلام وثيق ارتباط
كلام از شده سيراب و وحياني گرايش به سفارش و وحي به
.است رباني
نخستين ،(ص)پيامبر همسر خديجه از پس ،(ع)اميرالمومنين
ايمان (ص)اسلام پيامبر به نوجواني آغاز در كه بود كسي
(نهجالبلاغه ط 191) قاصعه خطبه در بزرگوار ، آن خودآورد
ميشد ، مجاور حراء غار در هرسال اكرم پيامبر":ميگويد ،
روز آن در و نميديد را او من جز كسي و ميديدم را او من
جز (باشد آن در مسلماني) كه نبود خانهاي هيچ اسلام در
و وحي نور بودم ، نفرشان سومين من و خديجه و (ص)خدا رسول
و ميكردم استشمام را نبوت بوي و ميديدم را رسالت
شيطان فرياد طنين من شد نازل (ص)پيامبر بر وحي كه هنگامي
پايان تا وحي نزول آغاز از او اين ، بنابر."..شنيدم را
كه دراز روزگاري در و برد سر به (ص)پيامبر خدمت در آن
خود و بود وحي كاتبان از نيست ، روشن آن آغاز
رسول از نميدانستم را هرچه":ميگويد (ع)اميرالمومنين
به خود (ص)پيامبر نميپرسيدم را هرچه و ميپرسيدم (ص)خدا
:ميگويد نيز و (نهجالبلاغه ط 209)."ميداد توضيح من
ميدانم كه اين مگر نشد نازل آيهاي هيچ سوگند خدا به"
دشت ، يا كوه روز ، يا شب در چيزي ، چه درباره و كجا در
و پرگنجايش قلبي پروردگارم بيگمان گرديد ، نازل
بلاذري ، ) "است بخشيده من به پرسشگر زباني و نگاهدارنده
.(ص 19/ج 2 الاشراف انساب
قرآن كننده اجرا و پاسدار و ناطق قرآن او روي اين از
القران ذلك":ميباشد آن از مردم آگاهكننده و صامت
ط 157)."عنه اخبركم لكن و ينطق لن و فاستنطقوه
قرآن رفتارش و گفتار و انديشه سراسر و بود (نهجالبلاغه
سخنان از گزيدهاي نهجالبلاغه كه آنجا از.بود
نشان جهت از ديگر منابع از و ميباشد (ع)اميرالمومنين
است ، جامعتر گوناگون موضوعات درباره امام ديدگاههاي دادن
درباره (ع)اميرالمومنين سخنان از نمونهاي جا اين در
در قرآن از آماري سخنان ، آن از پيش و ميشود آورده قرآن
در 122 نهجالبلاغه در ميآيد ، اجمال ، به نهجالبلاغه ،
شده استشهاد قرآن آيات به اقتباس ، و تضمين شكل به مورد ،
آشنايان است ، بيرون شماره از اشاره و تلميح صورت به.است
نكته اين نگاه نخستين در و آساني به قرآن آيات مضامين به
.مييابند در را
اشباح خطبه جز ولي است ، شده تفسير قرآن آيات مورد در 11
(علم در راسخان و متشابه و محكم) عمران آل آيه 7 تفسير كه
است آمده گزيده صورت به تفسيري خطبههاي بقيه ميباشد ،
.است شده ستايش و وصف خدا كتاب مورد در 96 و
به كردن عمل به سفارش يا وصفها همين از نمونهاي اينك
:آن گزارش يا قرآن
شما ميان در (ص)پيامبر كه برافراشتهاي پرچم و روشن راه"
حرام ، و حلال روشنگر ;است پروردگارتان كتاب گذاشت ،
و دادن انجام در مجاز منسوخ ، و ناسخ مستحبات ، و واجبات
دستوري يا ويژه فرماني كردن ، عمل در حتمي و واجب و ندادن
ضربالمثلهاي و آموزنده رخدادهاي همگاني ، و فراگير
و مرزمند مقيد فرمانهاي و مطلق و آزاد احكام پنددهنده ،
;خود درون همانند و پهلو چند مطالب و استوار و روشن حقايق
پيچيده مطالب روشنكننده و كلي و مجمل آيات كننده آشكار
آنها دانستن براي كه آنچه ميان آياتش خود ، سربسته و
گستره در كه آنهايي ندانستن و است شده گرفته پيمان
تقسيم شده گذاشته خدا بندگان (جوي حقيقت و پويا انديشه)
پايدار كتاب در آن بايستگي كه ديگر دستهاي و است گرديده
سنت در گرفتنش كه ديگر بخشي و پديدار سنت در آن نسخ و
كه آياتي ميان و شايسته كتاب در آن فروگذاشتن و بايسته
آنها هنگام كه آينده در و گرديده واجب خود هنگام براي
آياتي دسته و است شده زدوده گذشت
خداي كه گرفته بزرگي گناه از ;نارواهايش ميان شده جدا
گناه تا ساخته ، دهنده انجام تهديد را خود فروزان آتش
گذاشته آن از برداشتن دست پشتوانه را خود آمرزش كه كوچكي
خدا پيشگاه در اندازهاش كمترين كه كارهايي ميان و
در گسترده راهي اندازه بيشترين انجام براي و پذيرفته
.(نهجالبلاغه ط 1) "است گرفته قرار انساني هر برابر
آياتي يا آيه به اشاره سخن اين جملههاي و وصفها از هريك
توضيح آنها درباره نهجالبلاغه شروح در كه دارد قرآن از
.نيست آنها كردن روشن مجال نوشتار اين در و دادهاند
از (صالح صبحي ترتيب به 198) نهجالبلاغه خطبه 197 در
است گرديده نقل زير شرح به قرآن ، وصف در مفصل سخني امام
:ميشود بسنده فارسي به آن برگردان آوردن به كه
آخر الي...مصابيحه لاتطفا نورا:الكتاب عليه انزل ثم"
پيامبر" او بر را كتاب "سبحان خداي" آنگاه)."الخطبه
خاموشي به چراغدانهايش كه نوري:فرستاد فرو "گرامي
كه دريايي و نمينشيند فرو فروزندگيش كه چراغي و نگرايد ،
كسي پيمودنش كه گشادهاي راه و نميشود دريافت آن ژرفاي
و نيفتد تيرگي به فروغش كه پرتوي و نكشاند گمراهي به را
تاريك برهانش روشني كه (باطل از حق ي) سازنده جدا معياري
و نپذيرد ويراني پايههايش كه روشنگري ميزان و نگردد
نيرويي ارجمند و نميرود بيماريهايش بيم كه بهبودي چنان
كه است وحقي نباشد ميان در شكست بيم را يارانش كه است
ميانجاي و كان قرآن پس.نميشوند گذاشته فرو ياورانش
و آبگيرها و دانش درياهاي و چشمهساران و است ايمان
و درهها و اسلام بنيادهاي و بنلادها و دادگري بركههاي
بردارندگان آب كف به كه است دريايي.حق سرسبز دشتهاي
كه چشمهسارهايي و رسانيد پايان به را آن نميتوانند
كه آبشخورهايي و نيست آنها خوشانيدن ياري را آب كشندگان
كه منزلهايي و نتوان خشكانيدن را آبش بردارندگان آب
پرچمهاي و نميروند بيراهه به روشنش راه از راهيان
دور خود ديد از را آنها راهپيمايان كه برافراشتهاي
در آنها از آهنگكنندگان كه بلندي پشتههاي و ندارند
تشنگي فرونشاندن براي گوارايي آب را قرآن خدا.نميگذرند
ژرفانديشان دلهاي براي خرمي بهار و است ساخته دانشمندان
از جستن سود از پس كه دارويي و شايستگان براي مقصدهايي و
هيچگونه آن با كه فراگيري روشنايي و نميماند دردي آن
و استوار بس دستگيرهاي با ريسماني و نميپايد تيرگي
خواستارش براي ارجمندي نيروي و نگاهدار چكادي با بارويي
براي راهنمايي و شود آن درون كه كسي براي آسودهجايي و
كسي براي دليل و عذر و كنند خود پيشواي را آن كه پيرواني
بدان كه آن براي رهنمودي و داند وابسته بدان را خود كه
كس آن پيروزي و كند دادخواهي بدان كو آن گواه و گويد سخن
را آن پرچم كه كسي برنده راه و نهد پيش در حجت بدان كه
و گيرد كار به را قرآن كه آن رساننده و گيرد بردوش
جويد نشانه آن از هشياري با كه كس آن براي روشن نشانهاي
آسيبها برابر در را آن كه كسي براي نگهدارنده سپري و
و دهد جاي جان گوش در و دريابد كه كسي براي دانشي و گيرد
براي داورياي و كند گزارش بخواهد آنكو براي نوگفتاري
.(نشيند داددهي به آنكه
:فرمود كه (ص)خدا رسول گفته استناد به (ع)اميرالمومنين
سنت اهل معتبر منابع در كه "...الثقلين فيكم تارك اني"
،(او مسند ج 2/14 حاشيه) حنبل احمدبن الفضائل كتاب:مانند
حاكم مستدرك ج 6/307 ، ترمذي سنن ج 7/122 ، مسلم صحيح
دنبال به غالبا ج 4/8 سعد ابن طبقات ج 3/109 ، نيشابوري
سنت اهل منابع از برخي در و آمده "سنتي و الله كتاب":آن
منابع بيشتر و (ج 2/111 بلاذري ، الاشراف انساب جمله از)
اكبر ثقل كننده اجرا را خود ،"عترتي و الله كتاب" شيعه
خوانده اصغر ثقل را امامان ديگر و خويشتن و قرآن يعني
كتاب" (ص)پيامبر كه است آن بر دليل خود هم اين و است
آيا":ميگويد (ع)اميرالمومنين.است گفته "عترتي و الله
گرانسنگ و نكردهام عمل بزرگتر گرانسنگ به شما ميان در
در و (ط 87) "نگذاشتهام؟ باقي شما ميان در را كوچكتر
و ميشمارد قرآن همسنگ را (ص)پيامبر عترت خطبه ، همين
ميشويد؟ سرگشته چگونه حتي...ميرويد كجا پس":ميفرمايد
آنان و هستند شما ميان در پيامبرتان خاندان كه حالي در
زبانهاي و دين برافراشته پرچمهاي و حق زمامداران
دهيد جاي قرآن جايگاه بهترين در را آنان پس ;راستيناند
روي آنان سوي به روند آبشخور به كه تشنه شتران مانند و
."نهيد
كلمات 18 ، 86 ، 110 ، 125 ، 133 ، 147 ، 156 ، و خطبهها در
و روزنامهها در و ;158 ، 167 ، 176 ، 183 ، 198
و 313 حكمتهاي 228 و ;وصيتنامههاي 47 ، 69 ، 77
نيز (صالح صبحي شمارههاي به) نهجالبلاغه
.است گفته سخن قرآن درباره (ع)اميرالمومنين
جهانيان همه براي حقايق سرچشمه را قرآن (ع)اميرالمومنين
به زندگي لحظات آخرين در و ميداند زمانها همه در و
كنند توجه قرآن به خدا خاطر به كه ميكند سفارش فرزندانش
آموزشهاي و قرآن به مسلمانان اگر كه ميدهد هشدار و
از زمينه اين در غيرمسلمانان نكنند ، عمل آن گرانبهاي
غيرقرآني مسلمانان ، زندگي نتيجه در و ميگيرند پيشي آنان
لايسبقكم فيالقران ، الله الله":شد خواهد افتاده عقب و
.(وصيت 47) ".غيركم به بالعمل
شعر و ( ع ) علي
منسوب ديوان معرفي و اسلام عالم در شعر منزلت در گفتاري
اميرالمومنين به
سينا ابوعلي اسلامي ، تمدن در عقل بزرگ اعجوبه كه هنگامي
مثال":ميگويد (ع)علي درباره شعر ، به نزديك كلامي در
"محسوسات ميان در است عقل مانند به مردمان ميان در (ع)علي
دريدن و انكشاف با" آنكه زيرا.است نگفته گزاف به سخني ،
كوه آن" و "نگشته افزوده يقينش بر چيز هيچ پردهها ، همه
به پريدن از مرغ و است ريزان آن ستيغ از سيلاب كه بلند
با انطباق امكان كه است موجودي تنها ،"گريزان قلهاش
اينرو از.كرد حصر وي وجود در ميتوان را تعاريفي چنين
و دانستهاند قرآن آيات تحت و انسان كلام فوق را وي كلام
حسرت در جلالالدين ، مولانا فخرالعارفين كه نيست بيهوده
جمله كه ايعلي":كه اوست زبان از خلقت ژرف رازهاي شنيدن
تو" يا و "ديدهاي آنچه از واگو شمهاي /ديدهاي و عقل
..."بودهاي ترازو هر زبانه بل /بودهاي احدخو ترازوي
فتوت ، و عشق سرسلسله و ولايت عالم قطب مقام است اين باري
از.(ع)علي اميرالمومنين موليالموحدين ، و امامالعارفين
در منتقدان حديث و حرف اگرچه كه برجاست شعري ديوان امام ،
ارج موجب حضرت آن به انتساب صرف اما شده ، گفته بسيار آن
سر از مقال ، اين در اينرو از هم.است ميبوده ديوان اين
(ع)امام شاعري درباره ديوان ، اين در كوتاه نگاهي به نياز
.است رفته كوتاه سخني
بازار به پاي حج ، موسم هنگامه در ذبياني نابغه كه هنگامي
.ميافراشتند برايش رنگ قرمز چادري مينهاد ، مكه در عكاظ
وي بر را خود قصيدههاي و ميشدند جمع عرب شاعران آنگاه
نقدالشعر بحث وارد شاعران با نابغه.ميداشتند عرضه
يا ارزشها به بود تازيان اديب بزرگترين كه او و ميشد
.ميپرداخت بلاغي ايرادات
ارجي شعر اسلام ، ظهور از پيش تا تازيان سرزمين در
.بودند محترم و مصدرنشين همواره شاعران و داشت بيهمال
جنگهاي قبيلهها ، اعتبار نژادي ، تفاخرهاي به مضامين اغلب
تاريخ و زيباروي شاهدان بتها ، و كعبه وصف طوايف ، ميان
بر جنگها در كه ارجوزه نوعي نيز و بود مربوط قبايل شفاهي
.ميافكند هراس به را حريف و ميشد جاري قهرمانان زبان
سرايشهاي در را كعبه بنيانگذاران و ابراهيم ذكر نيز گاه
نظير "ندارد و" نداشت ، "حماسه" عرب البته.وارد خويش
تمدن به شعر نوع اين كه "شاهنامه" يا "اديسه" و "ايلياد"
نژاد براي شدن قائل اعتبار و سخن رشد تنها و است مربوط
.نميكند را آن تكافوي
را ارسطويي نقد مسلمان فيلسوفان اسلام ، از پس سالهاي در
كه رسيدند نظريه بدين بهتدريج و كردند عرب فرهنگ وارد
مقفي متساوي موزون اقوالي از كه مخيل است كلامي شعر
است متناسب خيال با چون امر اين اما.است شده پرداخته
سخن زيرا.شود داده نسبت انبياء قول و خدا كلام به نبايد
شعر به نيز پيامبر حال اين با.است حق و صدق عين آنان
ميجست ، سود شعري شواهد از مناسبت به نيز گاه و داشت توجه
.نداشت تجلي وي كلام در متداوم صورت به امر اين چند هر
خوش را ثابت حسانبن شعر اين ايشان كه گفتهاند ازجمله
:ميدانست عرب شعر راستترين را آن و ميداشت
باطل الله ماخلا شيء كل الا"
"زائل لامحاله نعيم وكل
نعمتي هر و است باطل خداست جز هرآنچه كه باش آگاه:يعني
.رفت خواهد بين از روزي ناچار به
ولي نداشت ، شعر با نسبتي اگرچه شد ، نازل كه قرآن اما
در چنان سخنسنج اعراب.برانگيخت را عرب اعجاب آن بلاغت
نخستين شنيدن با عمر آوردهاند كه شدند مسحور زمينه اين
.آورد اسلام بيدرنگ كه شد مجذوب چنان طه سوره آيههاي
و كنند قلمداد شعر را قرآن ميكردند سعي ابتدا در اعراب
مدثر سوره در چنانكه.بنامند افسونگر شاعري را (ص)محمد
هذا ان فقال..وقدر فكر انه" است آمده نظر اين درباره
از قرآن تاثير كه ميشود ديده بنابراين"يوثر سحر الا
.ميخواندند ضميرهايش جادوگر كه آنجا تا بود بيشتر هم شعر
عرب و بود اعجابانگيز قرآن در قافيه و وزن و موسيقي
بشر كار نميتواند كلمات اين ساختن كه پذيرفت سرانجام
.باشد
در بلاغي ويژگيهاي اما است نثر قرآن در خدا سخن بيترديد
آن تاثير از پيشگيري براي عربان كه است چشمگير آنچنان
چنانكه و "القرآن لهذا لاتسمعوا":ميگفتند خود ابناء به
قرآن اين كه گويند" است آمده (آيه5 /انبياء) قرآن در
پس.است شاعر خود او بلكه !نه يا شده ، بربافده سخناني
را شعر از فراتر بلاغتي نداشت ، را شعر قيدهاي اگرچه قرآن
همين در نيز آن تجدد و غرابت و شگفتي همه.داشت همراه
.است نهفته نكته
نظير آيات برخي و بود موزون يكسره تكوير ، نظير سورههايي
از موزون مصرعي "تحبون مما تنفقوا حتي البر تنالوا لن"
(فاعلن -فاعلاتن -فاعلاتن) بحررمل مشهور و زيبا وزنهاي
سوره از آيه69 در كريم قرآن حال اين با.ميكند تداعي را
:ميگويد صراحتا يس
وقرآن ذكر لا هوا ان له ، ينبغي وما الشعر علمناه ما"
"مبين
سخن اين نيست ، نيز او شايسته و نياموختيم شعر او به ما
.نيست روشن قرآني و ذكر جز
شود ، محو كه نشد مزمت چنان اسلام جهان در شعر رو هر به
هنر بزرگترين گفت ميتوان كه گرفت قرار موردتوجه بلكه
دستي قصيده در عربان.بود ايرانيان بهويژه مسلمانان
مرزهاي به انواع همه در آنكهايرانيان حال داشتند ، بلند
نيز ايشان مسلماني با تضادي هيچ اين و شدند نزديك نهايي
پيروان كه ايرانيان.بود آن مكمل و آن مقوم بل نداشت
توجهي شعر در ايشان مقام به نسبت البته بودند ، (ع)علي
را امروالقيس درباره حضرت آن داوري و داشتند تمام و تام
امام به منسوب شعري ديوان اينرو از هم.ميدانستند نيك
ماست ميان در آن مترجم و پيراسته متن اينك كه آمد فراهم
"شعر و علي" بحث به ورود براي مدخلي ميتواند آن مقدمه كه
و داريم ديوان اين به نگاهي رهگذر همين از چنانكه.باشد
مترجم و اصل چاپ آخرين و بهترين مشخصات نگاه اين از پيش
:ميكنيم ارائه را كتاب
:تاليف /حضرت آن به منسوب سرودههاي /(ع)علي امام ديوان
بيهقي الحسن بن الحسين محمدبن ابوالحسن قطبالدين
ترجمه ، تصحيح ، /(هجري ششم قرن علماي از) كيدري نيشابوري
انتشارات /امام ابوالقاسم دكتر:تعليقات و اضافات مقدمه ،
.اول 1374 چاپ /اسوه
(ع)علي امام اشعار ديوان به نگاهي
اما نكردهاند ، ذكر شاعران شمار در را (ع)علي امام اگرچه
.است گرديده نقل ايشان از ديگري شعرهاي رجز ، جز
سه (ص)پيامبر شاعران":گويد "العقدالفريد" در ابنعبدربه
."رواحه عبدالله مالك ، كعب ثابت ، حسانبن":بودهاند كس
عمر بود ، شاعر ابوبكر" است گفته كه آرد مسيب سعيد از سپس
از چكامهاي آنگاه ".بود تن سه شاعرترين علي و بود شاعر
پيشينيان از بسياري.ميآورد شعر نمونه بهعنوان را امام
ابوالفرج سيدرضي ، رازي ، مسكويه ، طبري ، ابنقتيبه ، ازجمله
طبرسي ، زمخشري ، طوسي ، شيخ اصفهاني ، راغب اصفهاني ،
از سرودههايي ديگر ، بسياري و مجلسي سيوطي ، ابنعبدربه ،
انوارالعقول ديوان از آنها از برخي.كردهاند نقل امام
به منسوب كهن ديوان جامعترين خود كه ديواني بودهاند ،
و حديث منابع در كاملي جستجوي اگر.ميرود بهشمار امام
از شعرهايي كه كسان بسيارند دستدهد ، تازي ادب و تفسير
در هرچند.آوردهاند خود كتابهاي در را عليهالسلام امام
معيني شعر كه اين در روايتها ، و نقلها اين از بسياري
"تمثل" و "انشاد" يا است امام "انشاء" و "قول" بهراستي
قول ، جايها ، بيشتر در و انشاء چه ، است ، شده خلط اوست ،
و شعر خواندن تمثل ، و انشاد است ، شعر گفتن و سروده
همنام از را ديوان اين كه اين اما.ديگران شعر به استناد
هجري؟ درگذشته 420) قيرواني ابيطالب عليبن از يعني امام ،
در كه شعرهايي بيشتر زيرا.ندارد محكمي اساس بدانيم ، (
در يا است ، منسوب قيرواني جز كساني به يا است ديوان اين
.است متاخر شاعران نظم از يا است ، ثبت معيني ديوانهاي
و سخنور خود و ميسروده شعر حضرت كه درست اين روي ، هر به
و نهجالبلاغه در سخن اوج.است بوده شعر نقاد و سخنسنج
نامدار شاعر امروالقيس شعر برتري درباره امام داوري نيز
خود (قصار ، 455 كلمات شهيدي ، نهجالبلاغه به رك) جاهلي
نقش همه با شاعري و شعر ليك ، .است گواه سخن اين بر
با و داشته اسلام آغاز پيكارهاي در كه اهميتي و رسانهاي
برخي و ميستوده را نيكو شعر اسلام گرامي پيامبر آنكه
بهويژه سخن ، از اينگونه باز ، است ، نواخته را سرايندگان
رنگ آسماني ، آيههاي درخشش و كريم قرآن نزول هنگامه در
است نبوده ارزش از پايهاي در و بوده باخته را جاهلياش
كه بهگونهاي باشد ، شاعرانه سرودن در امام انگيزه كه
باشد چندان و چنان نهجالبلاغه ، در نثرش همانند او شعر
درآورد تازي ادب تاريخ رسمي سرايندگان درشمار را حضرت كه
تازي ، ادب در پايه آن و ديوان آن صاحب سيدرضي ، وگرنه ،
و امام خصائص نويسنده و نهجالبلاغه گردآورنده ،
قرن سخنسنجان آوردگاه در امام سخنوري پرچم برافرازنده
ديواني تدوين به كرده ، گرد را امام نثر كه چنان چهارم ،
.است ميگفته سخني آن از يا ميگماشته همتي نيز او از
با و راويانش پايگاه به توجه با ديوان ، اين شعر باري ،
چندگونه بر شعري ، انگيزههاي و معاني و ساختارها به توجه
مانند است ، امام سرودههاي از قطع به كه گونهاي:است
تكرار و تواتر به معتبر منابع در كه سرودههايي و رجزها
ديگران از لفظ آن ، در كه گونهايميشود دانسته حضرت از
سرايندگان ، كه بدينمعنياست عليهالسلام امام از معني و
اين در كه كشيدهاند ، نظم رشته به را امام نغز سخنان
چشم امام كلام با را شاعران نظم همعياري و برابري صورت
.داشت نميتوان
احوال در كه است گزارشي يا واقعه منظوم شرح كه گونهاي
حالي زبان به امام دوستداران كه گونهاي.آوردهاند حضرت
در امام هماوردان از كه رجزي.سرودهاند او حالات از
و حريف رجز و سروده پاسخشان در رجزي امام كه جنگهاست
.است آمده ديوان در دو هر امام پاسخ
ارجي چه است ، امام از كه آنجا در ديوان اين شعر حال ،
اين؟ از برتر
كه صحهاي خود اين خوانده ، ديگر سرايندهاي از امام اگر
.است نهاده سخن آن استواري و درستي بر حضرت
ارج باز آوردهاند ، نظم به ديگران را امام منثور سخن اگر
.است امام از كه است محتوا به قالب ارزش و معني به سخن
مهر از كه امام حال زبان يا است تاريخي رخدادي اگر
.نيست ارج از خالي باز است ، جوشيده امام دوستداران
برگرفته يا است امام ادب از خود يا ديوان اين سخن ، يك در
را (هجري متوفي 911) شافعي ميبدي.امام ادب از برخاسته و
حضرت به كه اخلاصي در وي.امام ديوان بر معتبر است شرحي
بر او شرح و ابيالحديد ابن يادآور ميورزد ، ديوان و
درباره كه دارد سخني خود ، شرح آغاز در.است نهجالبلاغه
اگرچه:معني بدين است ، استوار و دلپذير سخني امام ديوان
اگر ولي باشد ، علي آن از شعرها اين همه كه نيست دانسته
آنسو از.است بسنده من براي باشد ، او از نيز آن از بيتي
.ميدانند امام از سراسر را ديوان اين كه كساني هستند
شريف محمد قطبالدين ميبدي ، سخن همين مناسبت به مثلا
از بيتي اگر" گفته كه را ميبدي سخن فرض كه دارد حاشيهاي
شعرها همه نسبت درستي و كرده رد "..باشد او از نيز آن
ميبدي معاصر مولفي از نصرآبادي.ميكند تاكيد را امام به
قاضي از من نوشتههاي همه كاش":است گفته كه آورده
نشان همه اين."من از او ديوان شرح و بود ميبدي ميرحسين
با حال ، هر به عليهالسلام ، علي به منسوب ديوان ميدهد
چشم ديرباز از گفتهايم ، كه ناسرگي همين و ويژگيها همين
.است ميداشته خود سوي به را عام و خاص از همگان دل و
رضوي مسعود
|