شد چه را سنبل دربهاران
بهاري سنبلهاي عطر و نوروز فرارسيدن انگيزه به
پيش سال هزار از يعني هجري چهارم قرن از حداقل ما *
خود ادبيات در سنبلزارها و سنبل از فراواني نشانهاي
و نسرين و لاله و نرگس با همراه و همپا سنبل و داريم
و رنگين را پارسي ادب گلستان و بوستان نسترن ، و سوسن
است كرده عطرآگين
:مقدمه
به چشم مردم بهاران در ديگر كه است افتاده چه را سنبل
را جان مشام خوشش بوي و نميبيند نوازش مشكينش جعد ديدار
بنفش و نميآگند را گلخانهها و باغها هواي و نمينوازد
نوروزيرا سين هفت سفرههاي سفيدش و ارغواني و
!نميآرايد؟
نيست؟ نشاني سنبلستانها و سنبلزارها از ديگر شدهكه چه
شاعر قطران كه سنبلزارهايي ديدن از ايرانيان چشم و!
تشبيه آن به را نگار موي و ديده هجري پنجم تبريزيقرن
:است شده محروم كرده
نگار زهجر دلم نباشد فگار دگر
نگار ديده زخون رويم نباشد دگر
:كه
لالهستان چو او روي از شده من سراي
سنبلزار ازموياوچو شده من كنار
را زمين نيساني باد آذاريو ابر با كه سنبلستانهايي
ميساخت؟ معطر را وهوا ميآراست
پرگوهر كرد را زمين آذاري ابر سرشك
عنبر پر كرد را هوا نيساني باد نسيم
;آن از كه
گردد سنبلستان زمين گردد غلغلستان هوا
خور بخش و چرخ دور گرددز گلستان گلستان ،
فخرالدين ميپروردكه را سنبلستانهايي كه نسيمي و
آن به را يار مژههاي واميداشت را ششم قرن شاعر عراقي
آن در خوش كه ختايي آهوي به را يارش وچشم كند تشبيه
;ميخرامد
نمايد چنان مثل به يارم چشم و مژهها
ختايي آهوي چرد سنبلستان ميان كه
فارسي شعر طلايههاي نخستين در ديرباز از كه گلي سنبل
لفاف در رايحهاش لطف و داشته ودرخشان بارز نمودي
شكن و چين در نابسودش جعد و شده نيوشيده محسوس تشبيهات
در ولي است شده شاعرانديده شعر در شاهدان و دلبران زلف
نشاني هيچ مدتها تا انقلاب دوره از بعد ساله بيست دوره
محدود طور به سالاخير دو يكي ودر آننبود از
كه آن حال و است شده ديده آنجا و اينجا آن از نشانههايي
در بهار هر آغاز در دائمي وحضوري ثابت جايگاهي گل اين
فارسي شعر گوهرآگين رنگ او بر و داشته بوستان و باغ
بستر در سخنفارسي تاج آماي گوهر و جلوهگريمينموده
.است بوده ادبما تاريخ پرگل
را نوروزي سين هفت سفرههاي اخير سده در كه سنبل
در نوروزي سفره وسايل فروشندگان دربساط ديگر ميآراست
سمنو و يالافشان قرمز ماهيهاي با آب بلور تنگهاي كنار
نقشهايگوناگون به منقوش و شده رنگ تخممرغهاي و
سنبل كوچك گلدانهاي واز ندارد نشاني.. و سماق و وسنجد
اين.نيست خبري سفيد و سرخابي و بنفش زيباي رنگهاي در
وتجمليتر ونگارتر پررنگ چيز همه كه است شرايطي در كمبود
طرحها آراستهبه و برق و سينپرزرق هفت سفرههاي و شده
پيشرفته امكانات بهرهگيرياز با و گرديده نو رنگهايي و
سينهاي از يك هر به تجمليتر آرايهاي و جلوهاي روز
پرداخته آن آراستن سنگينيبراي وبهاي هفتسينداده
كه است پرسشي اين است؟ شده فراموش سنبل چرا ميشودحال
.است مشغولساخته خود به مرا ساليذهن چند
سيماي پردههاي ميان در سالگذشته سه دو در چه اگر
اين نمايههايياز جمال به چشممان اسلاميايران جمهوري
نوعي آنچناني گلفروشيهاي برخي در همزمان و شد روشن گل
ميدهد نويد كه شده ديده گران بسيار بهايي با سنبل از
گشتهاند ، متوجه آن به گل واردكنندگان و پرورشدهندگان
پيازش يعني سنبل ريشه كه تصورميرود توجه اين عليرغم
كه آنجا تا است كنده بر آن بنياد خشكيدهو درايران
اين طرح از وگياهشناسانپس گياه و دستاندركارانگل
به شايد ميگفتند كرده ، بياطلاعي شگفتزدهاظهار پرسش
ما سرزمين خشك زمين و ايران هواي و درآب اينكه خاطر
عمرگل چون يا و ندارد خوبي بازدهي و است دشوار آن پرورش
حال و نيست آن پرورش براي گرايشي چندان است كوتاه آن
پيش سال هزار از يعني هجري چهارم قرن از حداقل ما آنكه
خود ادبيات در سنبلزارها و سنبل از فراواني نشانهاي
و نسرين و لاله و نرگس با همراه و همپا سنبل و داريم
و رنگين را پارسي ادب گلستان و بوستان نسترن و سوسن
زلف خود تغزلات در ما شاعران هموارهاست كرده عطرآگين
و روي زيبا يار گيسوي خرمن عطر و آن شكن و چين به را يار
.كردهاند تشبيه سنبل دلاويز عطر به را خود گلرخ
سرزمين اين در مسلم موجوديت و ديرينه چنين با سنبل پرورش
هوا و آب مناسبت و محيط سازگاري عدم بهانه به نميتواند
بوته به آن پرورش و كشت و شود واقع بيمهري مورد زمين و
.شود سپرده فراموشي
گياه و گل سازمان و گل دهندگان پوشش توجه جلب براي
گل اين درباره كه اطلاعاتي زيبا ، گونه اين به شهرداري ،
سپس و ميآوريم آمده ، گوناگون منابع و فرهنگها در
گسترده صورت به را گل اين پرورش و رويش قدمت نشانههاي
تاكنون ديرباز از شاعران ديوان از سرزمين اين ادب در
آنكه از پيش و آيند خود به دستاندركاران تا آورده شاهد
و اطراف از گياه و گل گوناگون گونههاي كردن وارد به
فراوان ، ارز خروج و سرسامآور هزينههاي با جهان اكناف
حمايت به و كرده بازشناسي را بومي انواع كه نمايند كوشش
خود داشتههاي از بهرهوري در و بپردازند آن پرورش از
اين در هم كشاورزي دانشكدههاي شايد.نكنند كوتاهي
اين يافتگان پرورش و نباشند بيتقصير بيتوجهي ،
و كهن گونههاي از بسياري با بيگانه جواناني دانشكدهها
از برخي و سنبل شدن فراموش نتيجتا و باشند بومي
اميد بابماند پنهان ما ياد و ديد از گل ديگر گونههاي
جاي به و آورد خود به را مسئولين نوشته اين كه اين به
خود اطراف به هم كمي سو آن و سو اين به كردن دراز دست
بهبود و پرورش به و كنند توجه خود داشتههاي به و بنگرند
آنها از بهرهوري گسترش و گياهان و گلها بومي تيرههاي
.دهند نشان گرايش
لغتنامهها و فرهنگها در سنبل نشان
گياهي را سنبل معين ، محمد دكتر تصحيح قاطع برهان -1
خوشبوي و خوبان زلف به شبيه كه ميكند معرفي دوايي
:آمده پانوشت در و ميرود كار به عطريات در و ميباشد
تيره از Hyacimthus و Nardos يوناني Nard فرانسه
رومي آن و است خوشه شكل به آن بنفش گلهاي و است سوسنيها
طيب سنبل عربي به را آن هندي نوع باشد ، هندي و جبلي و
.خوانند
رنگين كاسه و جام با لپهايها تك جزو سوسنيها تيره از
گلش و ميدهد زودگل چون و خوشهاي بنفش گلهاي داراي و
گياهان جزو و است توجه مورد است خوشبو و رنگ خوش و زيبا
ميكارند ، گلدانها در آنرا پياز و است زميني مرغوب
ارسيل ، آن ديگر نامهاي.است هلندي سنبل آن نوع بهترين
.اواقنتوس اوقنطوس ، خزام ، عيسلان ، عرصيل ،
Hyacimthus لاتين به سنبل گونهاي ايراني سنبل
به و است زينتي و رنگ سفيد گلهايش كه است Oriemtalis
.ميشود تقسيم الارض قسطل تبري ، سنبل ايراني ، سنبل
است الطيب سنبل گونههاي از يكي (كوهي سنبل) جبلي سنبل
را آن ريشه كه است Valeriana Dioscordis ;آن لاتين كه
.كردهاند ذكر معرق و اشتهاآور مدر ،
گياه عنوان به كه صليبان تيره از است گياهي زرد ، سنبل
توضيح اليسون ، آلوسن ، :ميشود كشت نيز درباغها زميني
طب در است قدومه دانه شبيه كه گياه اين دانه از آنكه
.است مشهور اليسون نام همان به و ميشود استفاده
فرشته گل ختايي ، سنبل
Andropogon Nardus لاتين در aspicفرانسه به هندي سنبل
درمان در افشانش ريشههاي كه گندميان تيره از ميگويند ،
قرار استفاده مورد سنبلالطيب ريشه همانند تداوي و
ناميده حبالعصافير عجرمكي ، هندي ، ناردين و ميگيرد
.ميشود
نيز شعري شواهد فوق توضيحات بر علاوه دهخدا لغتنامه -3
.است آورده
:پنجم قرن شاعر دامغاني منوچهري از
ناگاهان به شوق از سحرگاهان به بويد
سنبل و سمن بوي دلخواهان نكهت چون
كند گل صحبتي هم كه خار:گنجوي نظامي و
كند سنبل دامن در غاليه
آورده شاهدهايي زلف و موي مجازي معني در سنبل از نيز و
;است
:پنجم قرن در سيستاني فرخي از
سرخ گل از بتان روي چون كردي باغها
زخضر خوبان سنبل چون كردي راغها
:ميفرمايد هفتم قرن در سعدي و
پيچپيچ سنبلت كاي گفت بدو
هيچ گفت آوردهاي چه زيغما
:نيز و
خوبان عارض چو سرخش گل
محبوبان زلف همچو سنبلش
...
و هندي است ، آورده نوع دو خوارزمشاهي ذخيره در را سنبل
از كه]گويند عصافير سنبل و طيب سنبل را هندي كه رومي
هيجانات در و تشنج ضد و مسكن عنوان به ايران در ديرباز
هم گربه علف را آن فارسي در و است ميشده استعمال عصبي
و ميشناختهاند را آن قديم از نيز اروپائيان و ميگويند
(1) [وحشي -بستاني 2 -است 1 قسم دو بر
.گويند ناردين را رومي سنبل و
در و است گلپر شبيه بسيارAngelicaفرشته گل:ختايي سنبل
(2).ميشود مرطوبكاشته نقاط
است خوبان خط و زلف از كنايه:سنبلتر
:ششم قرن خاقاني از نمونهاي
آنك از خشك زر از خواهدم پيلوار صد
ترش سنبل در بالا پيل است مشك
از كنايه اغلب و رويد فراوان سنبل كه جايي:سنبلستان
.است خوبان عارض
هنوز است نگشته خشك خطم سنبلستان:هموست از
همه ختائيد آهوي كه آئيد من به
آن نوروز عيد از پيش كه است گياهي سنبل:عميد فرهنگ -4
فروش به زينتي گلهاي جزء و ميبرند بازار به را
.ميرسانند
يا زهره نشانههاي از و فرشته گل سنبل:اساطير فرهنگ -5
.است ناهيد
دكتر راز مازهاي كتاب از نقل به اساطيري باورهاي در -6
:كه آمده چنين سنبل رويش درباره كزازي جلالالدين
فرزندان از و بود ايلياد پهلوانان بزرگترين از آژاكس"
جنگاور كشتي دوازده ميشد ناميده جنگاوران شبان و زئوس
جز به كه بود پهلواني تنها او بود آورده تروآ نبرد به را
هكتورنبرد با دليرانه شام تا بام از را روز يك آشيل
ليكن ايستاد ، مردانه تروآ بزرگ پهلوان برابر در و كرد
ابزارهاي جنگ سر بر فريبكار اوليس با دلاور قهرمان همين
را آنها زباني گشاده با يك هر و ميستيزد آشيل از مانده
شده اوليس سخن شيوايي فريفته داوران.ميدانند خود حق
به ناكامي ، و خشم از آژاكس ميدهند او به را ابزارها جنگ
را شمشير خون جوشش ميكشد را خود شمشير با خواري و زبوني
شده گلگون خون ازين كه زمين و درآورد به او سينه درون از
گل اين شكوفاند چمنزار ميانه در را ارغواني گلي بود
خون از بار نخست گل اين است سنبل كهن نام هپاسينت
".بود رسته پوراوئبالوس
به عربي ] بندرريگي محمد ترجمه منجدالطلاب فرهنگ -7
[فارسي
و گويند نردين و ناردين كه رومي سنبل گياه سنابل ، ج سنبل
.گويند هم گربه علف فارسي در كه سنبلالطيب
واژههاي" به است عربي ظاهر به كه سنبل واژه درباره -8
در واژه اين كه گرديد معلوم و نموده مراجعه "قرآني دخيل
.ميباشد دخيل واژههاي از و نيست عربي اصل
:ميشود تقسيم قسم سه به سنبل گياه -1
سنبلهلندي -1
پاريسي يا ولايتي سنبل -2
رومي سنبل -3
در قديم از كه است ايراني سنبلهاي همان ولايتي سنبل
غالبا را آن سوخهاي و ميكاشتند نوروزي ايام براي ايران
سنبل زيبايي به سنبل قسم اين گرچه ميآوردند مازندران از
زمين در متمادي ساليان آن سوخهاي چون ولي نيست هلندي
بهار ساله همه شده زياد خود به خود و مانده باقي
با را سنبل گل.ميآيد بيرون آن از پرپشتي بوتههاي
اصلي سوخ روي مختصر عمل يك از پس كه كوچكي سوخهاي كاشتن
كاشت موقع از قبل ماه يك بايد ميكنند زياد ميشود توليد
شكل به يا درآورده چاقو با كوچكي مخروط شكل به را سوخ ته
بهترين بكارند بعد و شود خشك بگذارند داده ، شكاف صليب
و آبان ماه در آب ظرف يا گلدان در سنبل سوخ ، كاشتن فصل
.است آذر
قدش زيباست خيلي و سوخدار زنبقي گياهان تيره از سنبلتر
كوچك گلهاي عدهاي از مركب گلشن خوشه و سانتيمتر 3035
ميكند گل ارديبهشت در كه را آن از قسم سه كه است
:ميكارند
زرد بنفش ، قرمز ، آبي ، رنگين گلهاي با سنبلتر -1
لكه لكه سنبلتر -2
سنبلترزعفراني -3
آن نشانگر و پاراست خط از كنايه سنبلتر ما ادبيات در
از.است بوده بينندگان نظر منظر در سنبل انواع كه است
:تبريزي قطران
ماه تو چورخسار نيست جبين زهره اي
سياه تو زلف سان به شبي تيره نه
رخت حسن تبه شد و دميد تو خط
تباه ماه شود بلي سنبلتر از
: و 6 قرن 5 شاعر نيشابوري معزي امير از
است تازه گل صفت بر تو نازك عارض
شد خواهد سنبلتر گلت تازه زينت
:كرماني خواجوي از و
نيما شب از بدرمنير بگشا ازگل مشك نافه
مپوش لاله بر سنبلتر مسا برماه سيه مشك
: هموست از گل واقعي معني ودر
است گلزار رايحه يا غاليه نسخه
است گلبوتي نفس يا سنبلتر نكهت
:نيز و
زند طعنه و كند مزاجي خشك گرگيا
نشود كم سنبلتر رايحه را باغ
دشت به بخرامد آهو چو كه وين:ناصرخسرو از و
چراش بنفشه و است سنبلتر
:شاخ سنبل
بيضي ، متناوب رگهاي با چليپانيان تيره از پيچنده درختچه
سفيد گل با نوعي و خوشهاي روشن آبي گلهاي و مرغابي نوك
بكارند نارنجستان زمين در را آن اگر و دارد وجود
با يا پايه با بايد و ميشود بلند خيلي آن شاخههاي
بلند زياد گلدان در ولي شود نگهداري ديوار بر تكيه
.نميشود
:ميبينيم معزي امير ديوان در نيز را شاخ سنبل و
شاخ شاخ سنبل كرده شقايق بر او فندق
مرواريدتر باريده برسمن او نرگس
كاپ سنبل
و متر يك تا گاهي و زياد گل ساقههاي بلندي با گياهي
در آن بذر كاشتن آن ازدياد وسيله.سفيد آويخته گلهاي
.است بهار
باغي الطيب سنبل
علفي [گياه گربه (الهره حشيشه) والريانا جبلي ، كوهي ، ]
از آن گل كه خوشهاي گلهاي با متر سانتي قد 7080 به است
دارد ارغواني و سفيد گلهاي ميشود باز مرداد تا خرداد
و است زياد آهكي زمينهاي و خشكي در گياه اين مقاومت
كشت.ميآيد عمل چينها سنگ پايين و درحاشيههايكمآب
در آن كاشتن با و آذر و آبان در پاجوش تقسيم با آن
.ميشود تكثير خرداد و ارديبهشت
پارسي ادب در سنبل
وجود قدمت نشانگر كه پارسي ادب در سنبل امانشانههاي و
از گذشته دهه درچند اگر و است سرزمين اين در زيبا گل اين
دور گذشتههاي در مسلما ميشده ، آورده ايران به هلند
و زيبا واينگونه نبوده بين در هلند با گياه و گل مراوده
پرورش و داشته ريشه خود سرزمين اين در خيالانگيز
از برخي در شد ملاحظه چنانچه و است مييافته
دانستهاند ايران بومي را سنبل گياه و گل فرهنگنامههاي
در گل اين فراواني حتي و وجود از روشن نشانههاي با ما و
به و اختصار به اكنون خودداريمكه كهن و پربار ادبيات
ذكر كرده ، استخراج كه را شواهدي و نمونهها گذرا گونهاي
همانند در و واقعي معني در چه سنبل كاربردمينمايم
خراساني سبك شاعران قصيدههاي و تغزلات در بيشتر سازيها
ويژه نمودي عراقي سبك غزليات در مجازي كناييو ودرمعني
شعر تاريخي سير با همراه كه است اين بر تلاش و دارد
.گردد رديابي سنبل نشانههاي فارسي
و رودنواز روشندل شاعر سمرقندي رودكي از چهارم قرن در
:داريم نشان سنبل مورد در چنين اين فارسي شعر پدر
مينايي چرخ زير تودر عدل دور به
فتور رنگ رنگ دو دهر گريختز چنان
را سنبل باد همچو كند شانه باز كه
عصفور تارك خونريز نيشچنگل به
از نيز جهان بلكه ايران حماسهسراي بزرگ شاهنامه در
;است شده ياد واقعي معني سنبلدر
:سياوش داستان در
بهشت سان به شهري بياراست
كشت لاله و سنبل و گل هامون به
پنجم قرن در ناصرخسرو از و
خويش ديوان وراغدفتر باغ در
كنم ريحان سنبلو ونظم نثر از
:تبريزي ازقطران
سارا پرعنبر شده سوسن و سنبل از زمين
خارا ياقوتگون شده وخيري وگل زگلنار
و سنبل به زلف تشبيه و سازي همانند در همو از نيز و
:بهار و عيد سنبلو قرينگي
يكبار به ساله همه عيد جهان به باشد
هموار زرخسارتو عيد مرا همواره
بهاران هنگام زاران سمن باشند
سمنزار روز و شب هست تو پرسنبل
سنبل به فيض رسد تو سياه جعد از
عطار مايه آن و آمد جان مايه كاين
:و
زسنبل ياد نكنم هرگز تو جعد با
گلنار به نكنم ، چشم هرگز تو روي با
:ميدهد سخن داد سنبل دلانگيز رايحه و خوش بوي از و
چشم دو رنگين ميشود گل و لاله فروغ از
دماغ ميشودمشكين وسنبل بان شميم از
;ميگويد كارگرفته به را آن زلف از استعاره ودر
اندرجان دانش چون مهي مي اندر چونرامش بتي
مرجان دو به دل شفاي سنبل دو به دل بلاي
چوگان گلش بر زسنبل چنبر مهش بر زعنبر
دهقان قبله رخشچون تازي قبله چون دلش
:ششم قرن شاعر غزنوي حسن سيد از بندي ترجيع اول بند در
فكندهاي گل بر سلسله زمشك جانا
سنبلفكندهاي حلقه لاله درگوش
...
مگير لولو به لعل مپوش سنبل به لاله
فكن داني اندك باز است نيك تو زاد
:و
زديم پرتاب سنبل آن بر چنگ تا
زديم زرناب تو نام به وزچهره
بفرست ميهمان به را خيال زنهار
زديم آب چشم خانه كزآتشدل
:ششم و پنجم قرن در نيشابوري معزي امير ديوان از
نهاد پرچين سمن بر زسنبل من نگار تا
نهاد چين صورتگران بردل حسرت داغ
: و
كند مشكين بگشايدجهان زلف چون من ترك
كند اين مشك آن گويدكه بشنود بويش كه هر
برآسمان رسد رخسارش و خط ورنسيم
كند نسرين از نثرهپر و پرسنبل سنبله
;و
عجب پرچين بست زسنبل گل بر او زلف
پرچيندگر چنان سنبل از گل بر نبندد كس
:و
شمشاد و سنبل صفت به آمد تو خط چون
احمر گل آمد تو رنگين عارض چون
:و
جفت نبود پيكر دو شمشاد و سنبل با
پيكر دو گشتست تو مشكين خط جفت
:و
دارد صنم آن ديدم كه دل كردم گوي سان به
ميدان چون چهره گل واز چوگان چون زسنبلزلف
درخور بود دل گوياز كه دل سپردم او دست به
چوگان سنبلبود واز ميدان بود گل از كجا
چون دل كه شده تشبيه چوگان به هم سنبلو به هم زلف كه
.ميراند يار گل چون چهره ميدان به را شاعر گوي
شايد كنم فغان نرگس و سنبل از اگر
فتن اصل نرگس بلاگشتو اصل سنبل كه
گذشته در رامي حسين محمدبن شرفالدين انيسالعشاقاز در
است شناسي زيبايي فرهنگ كتابنوعي اين كه ق._به 795ه
را مصراعيچشم در اگر كه آمده تشبيهات تناسب بحث در
خوانند سنبل را زلف ديگر مصراع در گويندبايد نرگس
:طبسيگويد شمسالدين مولانا چنانكه
ميدهد بادم شستتبه سنبل
ميكند خوابم مستتبه نرگس
:است كرده نقل بكراني ركنالدين مولانا از و
سنبل و لاله تو زلف و رخ نشانه
بادام و شكر تو چشم و لب نمونه
به را زلف بايد تشبيهكنند لاله به را روي كجا هر كه
و نمايند تشبيه شكر به را لب و بادام به را چشم و سنبل
ادبياتما در سنبل به را بيشترينتشبيه كه خط درباره
اهل مشتركميان است لفظي حسن ارباب پيش خط:داردميگويد
آنچه اول است ، قسم قسم دو بر قياس روي از خط وحسن قلم
نبات را وي عرب و دارد سبزي به وروي برآيد لب گرد
و نشو اعتبار به ميگويند سبزه عجم شعراي و ميخوانند
:فاريابيگويد ظهير چنانچه دارد كه رشدي و نما
زمان هر تو زسبزهخط خطشدم در
شكرفشاننهاد لب آن بر چرا لب تا
جمالالدين چنانكه گياهشگفتهاند ، مهر معني وارباب
:ميفرمايد سلمان
مهر چشمه گرد و است مهر چشم تو رخ
گياست مهر كه مگر خطت سبزه دميده
:ميگردد تشبيه عود و مشك و سنبل و عنبر به بيشتر خط كه
است طبيعت زيباييهاي شيفته طبيعتگرامنوچهريكه شاعر
:است بهرهگرفته زلف همانندسازي براي سنبل از بسيار
پرديده و معشوقان پرزلفين كهسار همه
زعبهرها ديده زسنبلها ، همه زلفين همه
كنند؟ تشبيه آن به را چشم نرگساستكه گل وعبهر ،
نيزهداران نيزههاي زنوك
سنابل اطراف چو وادي شده
آنبا شكل تناسب به جو و گندم خوشه است ، سنبله سنابل
ششم برج نام سنبله نيز ميشودو ناميده سنبله سنبل ،
فروهشته دامن دخترياست چون آن و است فلكي صورتهاي از
دستچپ جنوب و مشرق به او پاي و شمال و مغرب به او سر و
خوشه دوشو برابر است بلند راستاو دست و دارد آويخته
سنبلهمسمي به سبب همين به و گرفته بداندست را گندم
توهم زني صورت به را آن باشدچون عذرا آن ديگر نام ، است
;بال دو با كنند
:گويد خاقاني
كش سنان سنبله چون رسيدي اسد در چون
دالش و شين چو كردي سان الف ضربت از
.است سنبله برج همان نيز چرخ سنبله آسمان ، سنبله
بسوخت شادي خرمن را چرخ سنبله
اختيار باد كردخانه خورشيد كاتش
او از تتار سنبل و
چريد تتار سنبل از آهو
تتار نام زنده است مشك به نه
:تر سنبل و
آنك از زرخشك از خواهد وار پيل صد
ترش سنبل در بالا پيل است مشك
همين نشانه دقيقا ميشود مستفاد زير بيت از وآنچه
:ميآورند هلند از گويند كه است سنبلي
رسيد گون سنبل ابر ، بر علم را شرارش چون
افشاندهاند ارغوان زشاخ گلگويي تخم
:ششم قرن در برگزيديم نيزنمونههايي انوري ديوان از
پاش پروين مي ازآتش لالهاش
پوش سنبل سحر باد از زهرهاش
...
افكندهاي نقش قير از برحرير
آوردهاي نگار سنبل از گل بر
مشكينش زلف گشت همي ديده آب در
احمر درمي سيراب سنبل شاخ چو
:هفتم قرن در عراقي فخرالدين از
زسنبل زلفت شد درتاب چنان
افتاد نيلوفر دل در آتش كه
فراوان هفتم قرن در بزرگ بلخيعارف جلالالدين مولانا و
آورده آن از نمونه چند مقال اين در و گرفته بهره سنبل از
:ميشود
شد توچه وبار كار شدوان چه تو قرار دل اي
درمسا و صباح اندر چنين ميبندد كه خوابت
او جادوي نرگس وان روياو حسن:گفت دل
ماجرا شيرين لعل وان او گيسوي سنبل وان
**
زن مقدم بريار دريادل صاحب اي
زن عالم چهره بر را هدايت نور آن
دم در دگر نفخ يك گشته حي قالب در
زن آدم چهره بر ناكشته سنبل وآن
خود و است برده كار به گندم و سنبله معني در را سنبل و
گونه به و شاخي شاعر نظر مورد سنبل كه است آن نشانگر اين
.وارداتي و ميگمارند هلندي امروز كه است سنبلهايي
ديدي چو گندم توعاقلي اگر
ميبين انبار از نه زسنبلها
سنبل اصل نطقم و انبار دلت
ميبين بسيار و بشنو اشارت
گندمي نوع همان كه سنبل به ابرو تشبيه در ابرو سنبل و
:است نظر مورد
فارغ و ايمن زدي تو روي گلشن اي
زدرودن فارغ تو ابروي سنبل وي
**
حياتم ابروش سنبل زان
اخضرآمد و لطيف و برگ با
دو به را سنبل و ميگويد ما سخن و ما با آوا هم سعدي و
:است برده كار به وتشبيهي گل حقيقي معني
نكني سنبل و گل حديث باد اي ديگر
آيي رخسار گل و زلف سنبل آن بر گر
دارد سنبل و گل بوي كه نوروز باد:نيز و
ميپيمايي تو كه ندارد باد اين لطف
به مبهم ايهامي با گل معني در سنبل بردن بكار سعديانه و
:ايام وخوشي نگار زلف
بلبل ناليدن و سنبل و گل بوي آن
نكردنددوامي كه دريغا بود ، خوش
:سنبله برج به ايهام با زلف معني در سنبله و
آفتاب بر سنبله داري كه ديدم ترا تا
من پروين چون اشك از بماند حيران آسمان
نگاهي با گل و سنبل به بناگوش و زلف ضمني تشبيه و
:سنبل حقيقي معني به شاعرانه
خاطر اندر سنبلم و يادگل نگذرد
مرا بناگوش و زلف آن بود خاطر به تا
كار به خط و زلف از كنايه را سنبل كه كرماني خواجوي و
:است برده
بادصبا عارضش لالهزار كنار بر
انداختست تاب و پيچ در را سيراب سنبل
* *
صبحدم زباد گيرد شكن چون سنبل جعد
يادآوريد شكن پيمان آن زلف شكنج از
* *
رخ لاله است نگاري ززلف سنبلي هر
شهريار است جواني زخون لالهاي هر
* *
برسمن مشكين شادروان بسته زسنبل اي
چمن در نديدم سروي قدت چون را راستي
بگذرد خواجو خاك بر سنبلت گرنسيم
كفن بدراند زبيخويشي تن بر گل همچو
:او از رباعي اين و
است هيچ شكر تو شيرين پسته با
است هيچ عنبر تو مشكين سنبل با
دهنت تنگي به هيچست كه گويند
است هيچ در سخن كه نگويم هيچ من
آميخته سنبل عطر و جعد با بندبندش كه زيبايي مسمطهاي و
:كنايي معني در چه و حقيقي معني در چه است ،
پويي بستان به زكاشانه كه شد آن وقت
بويي سنبل و چيني گل و نوشي مي جام
جويي گلستان صحن و قدح خواجو همچو
گويي ريحان و لاله از چمن طرف به كه
زدهاند ديبا برصفحه غاليه از رقم
:مسمط مخمس اين نيز و
پرچين پرچين سنبل كند لاله بر آنكه
شيرين لعلش و فرهادم سوخته دل من
بچين برگ صد گل جمالش باغ از بجز
مبين خورشيد چشمه دگر و بين او روي
مبوي خوشبوي سنبل دگر و بوي او زلف
:ميدهد سر وافغان ناله سنبل نديدن از ما با نوا هم و
عندليب افغان و ناله گذشت حد از
رسان سمن برگ و سنبل شاخ به بازش
ما حال و است اينايام مناسب كه نوبهار پررايحه تحيتي و
:ما قال و
خلدبرين رياض هواي چو تحيتي
حورالعين دلگشاي رخ چو تحيتي
سنبل شمامه شميم چو تحيتي
نسرين روايح نسيم چو تحيتي
هشتم قرن در حافظ همعصر شاعر كرماني خواجوي ديوان
ايهام و استعاره و تشبيه از پر تبريزي قطران ديوان همچون
دليل به شايد كه است يار خط و زلف همانندي به سنبل به
.باشد تبريز و فارس منطقه دو در سنبلزارها فراواني
فارسي ، حافظ ناب غزل درخشان چهره ديوان در سنبل نشان
:شيرازي
هوا لطف از چو دوش ارم گلستان در
ميآشفت سحري نسيم به سنبل زلف
كو بينت جهان جام جم مسند گفتماي
بخفت بيدار دولت آن كه افسوس گفت
چون چهره بر خط معني در سنبل با اوست از غزلي مطلع و
:است عاشقان خونريز كه ارغوان
دارد سايبان سنبل ز گل گرد كه دارم بتي
دارد ارغوان خون به خطي عارضش بهار
:ميفرمايد ديگري غزل مطلع در زلف معني در و
دارد تابي غاليه او سنبل از آنكه
دارد عتابي و ناز بازبادلشدگان
تشبيه يار زلف به را سنبل شاخه پيچوخم زير بيتهاي در و
:معكوس تشبيه با گاه و كرده
صبحگاهي نسيم آن باد خوشش
كرد دوا را نشينان شب درد كه
سنبل زلف و كشيد گل نقاب
كرد وا غنچه قباي بند گره
*
دوست و دشمن از مخور غم و ميبده ساقيا
آمد اين و بشد آن ما دل كام به كه
بهار ابر ديد چو ايام بدعهدي رسم
آمد نسرين و سنبل و سمن بر گريهاش
فكر سوهان فاطمه
:پانوشتها
اول جلد شناسي درمان كتاب از نقل -1
ص 236 گلاب گل شناسي گياه از نقل -2
|