در بايد نوآوري مجابي جواد با گفتوگو
باشد ما نگاه
است جاري همچنان زمانه امروزروح شعر در
شعر
در بايد مجابينوآوري جواد با گفتوگو
باشد ما نگاه
، شاعر ، نويسنده ، نقاش ،(متولد 1318) مجابي جواد:اشاره
.است معاصر هنرمندان از يكي و ، طنزپرداز منتقد محقق ،
در را حرفهاي آثارش ، روزنامهنگاري انتشار بر علاوه او
كرده تجربه اطلاعات روزنامه سالهاي 13581347در فاصله
به را خود نيروي و وقت تمام كه است اينكچندسالي هم و
وقف را وخود داده اختصاص وآفرينشهنري مطالعه و تحقيق
.است نموده كار اين
از "روشن قصه" نام به كوتاهي داستان پيش ، مجموعه چندي
است شده مصاحبهاي او با بهانه همين به.رسيد چاپ به او
.ميخوانيد كه
اين كه "روشن قصه" داستان مجموعه در !مجابي آقاي *
داستان هر در شما سياق و سبك است ، شده منتشر روزها
خاصي شيوه به شما كه است معني بدان اين آيا است ، متفاوت
نداريد؟ نگارشاعتقاد از
كه وهمانگونه ندارم چارچوبياعتقاد هيچ به واقع در -
شيوه و ميروم ، شگرد ديگر رسانهاي به رسانه يك از
براي.كرد كار آن در ميتوان كه است ظرفيتي فقط برايم
فاخر زبان يك بايستيبا"موميايي"" چون رماني مثال
روزمره و ساده زبان يك"شهربندان" در يا ميشدو نوشته
تجسم بهتر را رمان فضاي زبان ، آن چون ميآمد كار به
.ميبخشيد
حالت اقتضاي به ادبي شكلهاي و زبانها انواع بنابراين
دورهذهن ، هر در.مييابد معنا خاصبرايم ذهني
هستم ، خود تابعذهن من و ميكند طرح را ضرورتهايخود
مرا ناگزير آمد ، ذهنم ، به"موميايي" اول سطر وقتي كه چنان
ديگري زبان به نتوانستم وديگر عتيقبرد فضايي سوي به
.بنويسم را آن
هيچ دارمو هستي كل و جهان به نسبت طنزآميز نگاهي من
دگرگون زندگي يك به من.نميپذيرم را ثابتي قاب و چارچوب
برون ، و درون در دائمي انقلاب يك دارم ، باور پويا و شونده
شكل بر دارم ، هستي و جهان به نسبت را ديدگاه اين چون
تثبيتشده شكل يك به وقت هيچ و ميگذارد تاثير كارم
.نميمانم وفادار ادبي
از "ديگر بافرهادي" و"نيشابور شوريده" داستان دو در *
و ادبي مفاهيمكهن ،"روشن قصه" داستان مجموعه همين
سوررئاليستي بعضا و نمادين نگاهي با را عرفانيمان
سبك بوميبودن ، درعين كه دادهايد قرار داستان جانمايه
توضيح مورد اين لطفادر.است كوتاه داستان بديعياز
.بفرماييد
شيوهاي بازآفرينيبه شايسته ما ادبيات از بخشهايي -
ادبيات پوياي وگوهر هستند جديد كاركردهاي با و ديگر
نوع و آفرينشگريباشد موضوع ميتواند هم هنوز ما عرفاني
مردم فرهنگ سنايياز و مولوي ، عطار سعدي ، استفاده
همه اين و ما بين زمان.دارد بازنگري ارزش هم هنوز
برايكار من و نمياندازد فرهنگمانجدايي انساني منابع
.بهرهميگيرم ميراث اين تمامي از خود
ميخوانم غربيرا تازهترينكارهاي كه حال عين در من
آثار لذت همان با گرتهبرداريميكنم نو شگردهاي از و
ميبينمبرخي و ميخوانم را عرفانيخودمان و ادبي كهن
اينزمان در ما ، اطراف آدمهاي چقدردر شيداييها آن از
نگرش نوع فرهنگسازانو خيالپردازياين.دارد تداوم
آن وهوشرباي ژرف دهليزهاي از ما كه است جهاني آنان
.كنيم عبور ميتوانيمشادمانه هم هنوز
و وگرنهدستمايهها باشد ما نگاه در نوآوريبايد
مثال براي.قديمياند دنيا اندازهاين به كار مصالح
قلمرو ميبرد ، انساني عمق به را ما عطار ، جهانديوانگان
ظرافتهاي زمينيسعدي ، هنوزهم عشق و وسيعطنزسنايي
كه آفريده نابي مولوي ، شعر ياشيدايي و دارد ناشده كشف
تجربههاي با آن ، فردي عوالم در ديوانگي و زبان در تهور
.دارد پيوند سخت نو شعر
نخست نسل از پس را معاصرايران داستاني ادبيات وضعيت *
متصور آن براي دورنمايي چه و ارزيابيميكنيد چگونه
هستيد؟
باشدو كتاب يك موضوع پرسشميتواند اين به پاسخ -
طور به اما شود ، تفاهم سوء كوتاهگوييموجب نوع هر شايد
كمي و كيفي لحاظ از داستاننويسيما كه گفت بايد خلاصه
بوف" چون كارها از پارهاي چه اگر و پيشرفتبوده روبه
تعداد همه اين با است ، بيرقيبمانده هنوز "كور
تعداد ازلحاظ دهههم دو اين داستاننويسيدر كوشندگان
;ميدهد كلينشان افزايش كيفيتكارها لحاظ از هم و
تصوير خويشبه درونجهان از كه زن داستاننويسان بويژه
از كه اين پاسخ در.يافتهاند دست خود دقيقترياز
نه ، يا پيشرفتكردهايم نخست نسل به كيفيت ، نسبت لحاظ
ديد و كرد توجه دوره دو اين فرهنگي آسيبشناسي به بايد
چه و داشته وجود ادبيات راهرشد سر در موانعي چه
من حال هر به.بودهاند تاثيرگذار ادبيات متغيرهاييبر
يك به افتخاراترا و ميكنم تحسين را آينده به نگاه
.نميدانم محدود و منحصر گذشته ، دوره
شعر ، به بعدي ، سالهاست چند هنرمند يك عنوان به *
كدام به.پرداختهايد تحقيق و نقاشي ، نقد داستاننويسي ،
وابستهايد؟ بيشتر جنبهها اين از يك
برايم شعر قصهنويسيو نقاشي ، كه ميكردم فكر مدتها -
ذهني ساختار بر شعر كه ميبينم حالا ولي است ، رديف يك در
جهاناست به شاعرانه نگاه نوع يك واقع در.است غالب من
پس واميدارد ، انسان و جهان به نسبت كنجكاوي به مرا كه
كاريكاتور و طنز به يا و نوشتهام روزيقصه اگر
.است شده شاعرانهتغذيه نگاهي اينهااز همه پرداختهام ،
ساحتهايديگر كه است شاعر يك "مركزي من"بنابراين
از چه اگر مثال براي.اند كرده احاطه را آن هنريآن ،
سعي نيز آنها در كردماما مقاله نوشتن به شروع نوجواني
اين علتكنم مطرح شاعر يك عنوان به را ذهنيتم كردهام
دارم اعتقاد كه است اين ميكنم صحبت شاعرانه هويت از كه
استكه هنري ونخستينرسانه ملي هنر يك ايرانشعر در
از بيش خاطر همين شايدبه و ميكنند كشف مردمما
.داريم شاعر شنوندگان ،
;آوردم روي هنر ديگر ساحتهاي به چرا كه اين مورد در
از پس كه بود زحمت بدون و قريحي برايم حدي به شعر آفرينش
تامل و تقلا برايش كه هستم هنري خواستار كردم مدتيفكر
.آوردم روي قصه روبه اين واز دهم انجام بيشتري
از را خود شعر ودگرديسيهاي تغييرات سير بخواهيد اگر *
هستيد؟ قايل آن براي مراحلي چه كنيد بررسي محتوا لحاظ
"تو براي فصلي" در آن از بخشي كه -اوليهام شعرهاي -
شكل بتدريج كه است احساسي و فردي شعرهايي -است آمده
اجتماعي شكل اين گاهي البته و ميگيرد خود به اجتماعي
اين ترتيب هر بهميكند پيدا سياسي شكل و ميشود حاد
كردهام منتشر شعر مجموعه سه كه انقلاب دوره تا قضايا
.است يافته ادامه
بلند شعر و كردم تجربه را جديدي عوالم انقلاب از پس
اعترافات تنها شعر ديدم كه مفهوم بدان.آزمودم را تامل
و است آدمي روح اعتراف عنصرش مهمترين اگرچه نيست ، روح
از يكي هم وجهان انسان به نسبت تاملات كه دريافتم
شايد كه انديشه و حس از تركيبي يعني ;است شعر محورهاي
.است بوده نويسي قصه به پرداختن نتيجه
آن در كه -بلند وشعرهاي منظومهها در تامل بلند شعر
چون و شد آشكار -است بيشتر جهان و انسان به تامل امكان
يك تا كوشيدم بود ، مطرح برايم فرهنگي و تاريخي تاملات
بربام"بلند شعر.باشم داشته گذشته فرهنگ به نسبت بازنگري
.است كوششي چنين حاصل "بم
كه -بم ارگ مثل ويرانهاي به تا كردم سعي شعر ، اين در
و آباد بارها كه بيانديشم -باشد ايران از نمادي شايد
انسان كه طور همان و است داشته وجود همواره و شده ويران
وقتي گل و خشت از برآمده بم اين ميشود ، زاده انسان از
.ميشود ساخته مصالح و مواد همان از باز فروميريزد ،
توجه "انسانگرا سوررئاليسم"نوع يك به تازهترم شعرهاي در
چرا است ، ناهمشوند و متناقض تعبيري ظاهرا كه داشتهام
بر "انسانگرايي" و ذهن سيال جريان بر "سوررئاليسم" كه
مفاهيم ميتوان چگونه".دارد تاكيد اجتماعي مشخص مفاهيم
كوشش "كرد؟ وارد ذهن سيال جريان نوعي در را اجتماعي مشخص
ذهنمان بگذاريم بايد پس.است بوده تناقض اين حل براي من
چون ولي دهد ، نشان را خود تصاوير و خيالات آزادانه ،
ما تا است لازم محوري بماند ، هوا در پا تصاوير اين نبايد
محض خيالبافي و هذيان به وگرنه سازد مرتبط ديگران با را
صلح ، انسانگرايي ، با مرتبط فضايي بنابراينميشود بدل
.آفرينشگر خيال براي ميگيرد قرار پايه دموكراسي و آزادي
وگاه متعدد معاني آوردن و تصويري متراكم لايههاي حضور
همچون يعني است ، بوده من شعر هدف سطح كمترين در متضاد
اما مختلف واضلاع جهات از آن در شيء يك كه كوبيستي نقاشي
اشعار اين در ميشود ، ديده سطح يك در يكديگر بر منطبق
نظر مورد فضاي وزاويههاي لايهها انواع تا شده سعي نيز
مشكل را شعر كار اينشود آورده واژهها و كلمات سطح بر
سويي از كردهامتا سعي رو اين از ميكند تاويلپذير و
به و سادگي يك سوي به ادبي فخامت حالت از شعرم زبان ديگر
دشواريهاي ظاهر ، سادهكردن تا كند ميل گفتاري زبان
.كند جبران را معنايي
اوج با است بوده مصادف دهه 40 يعني شما ، شاعري آغاز *
از و كرديد پيروي فضا آن از حد چه تا.نيمايي شعر اقبال
گرفتيد؟ فاصله فضا آن از چگونه پس آن
حوالي در.است نيمايي شعر اوج نقطه دهه 40 تعبيري ، به -
تاثير زير آمدم ، تهران به دانشجو عنوان به سال 36كه
از تاگرفتم قرار كسرايي و نادرپور توللي ، شعرهاي
و شاملو به علاقه دليل به رفتم ، فراتر اوليه تجربههاي
و ميگرفتم الهام او شعر فضاي از سال سالهاي شعرهايش ،
كه چرا كند ، تصحيح بخواندو او را تاشعرهايم بودم مايل
قرار او تجربيات و نگاه حوزه در شعرهايم ميكردم ، احساس
اين دانستم كردم ، ديدار او با كه بعد سالها البته و دارد
.مفهوم و تاذهن بوده شكل و زبان با مرتبط بيشتر شباهت
من ،"پاييز قلب بر زوبيني" شعرم ، مجموعه دومين بعداز
البته كه شدم جدا ساختار و زبان نوع آن از آرامآرام
سادگي به پيشرو ، و بزرگ شاعر يك زبان از جداشدن
.نيست امكانپذير
حاصل كه يافتم دست راحتي و ساده زبان به "درمه پرواز" در
مرا روزنامهنگاري واقع در.بود روزنامهنگاريام فعاليت
فضاي از و كرد نزديك گفتاري حتي و ساده يكزبان سمت به
.ساخت دور شاملو شعر
قصهنويسي به و كردم رها عمدا را شعر انقلاب از پس مدتي
روايتگري نوعي بازگشتم ، شعر به ناگزير وقتي.رويآوردم
با و بريده بلكه تمامي به نه را فضايي شعرها ، پس در
خواننده خود اينجا در و ميكرد ترسيم جهنده فاصلههاي
شعر از كه شد طور اين.ميساخت تكميل را قصه كه بود
پيش مرتبط و موازي مفاهيم طرف به و گرفتم فاصله موضوعي
دنبال از بيشتر تصويري و موضوعي به طبيعي طور به و رفتم
يكپارچه شعر ساختن و انجام تا آغاز از مفهوم يك كردن
بر هنرمندي هر كه ميدهد نشان اين.شدم علاقهمند موضوعي
.ميكند حركت خود اصلي زبان سوي به متعدد تجربههاي اثر
در را خود محتوايي و شكلي كوششهاي و تغييرات سير شما *
تغييراتي ، چنين به توجه با.كرديد بيان زمان گذر
چيست؟ ايدهآل شعر از تلقيتان
موضوع ، همچون عناصر از يكي به منتقدان دورهاي هر در -
داشتهاند ، تاكيد شعر ومعماري ساختار و زبانورزي تصوير ،
ديدم داشتم ، نقاشي نقد از كه تجربهاي اساس بر من ولي
يك در عوامل از مجموعهاي ميسازد ، را تابلو يك كه آنچه
ساخت ، از متوازن تركيببندي يك يعني است ، كامل تركيببندي
اينها از يك هر اگر و ميآيد پديد حركت و خط رنگ ، نور ،
سعي شعر در رو اين از.ميزند بيرون تركيب از شود عمده
خاص تاكيد مفهوم ، يا و زبانورزي تصوير ، بر فقط كردهام
بلكه نكنم عناصر اين از يكي فداي را شعر و باشم نداشته
است ممكن.انديشيدهام عناصر اين متعادل تركيببندي به
بگويد و گيرد قرار منتقد يك ترديد مورد تركيببندي اين
من نظر به و متعادلاست شما نظر به تركيببندي اين
كه است اين خوب شعر از من تلقي حال هر به.نيست متوازن
تركيببندي اين و باشد داشته بيروني سنجيده تركيببندي
مورد درباشد هنرمند ذهني انسجام از انعكاسي بيروني
بندي تركيب با هنرمند هر كه دارم اعتقاد داخلي انتظام
آگاهي و دانش آن به چه هر كه ميشود متولد خاصي ذهني
براي نمييابد تغييري ماهيتا اما ميگردد غنيتر دهيم
ديگري آن و ، اسطورهگرا شخصي ذهني كمپوزسيون مثال
شاعر ذهني تركيب با بيروني نظم چه هر.واقعگراست
توافق اين چه هر و است موفقتر كارش باشد ، سازگارتر
و است خويش دنياي با هنرمند صداقت دهنده نشان باشد بيشتر
بدان شاعر هنوز كه است اين از حاكي آنها ناسازگاري
با اثر بيروني معماري يكپارچگي به كه است نرسيده توانايي
.يابد دست خويش ذهن دروني آهنگ
از را وزن آن در كه دارد وجود معاصر شعر در جرياني *
چيست؟ مورد اين در نظرتان.ميداند شعر زايد و مخرب عوامل
شمرده شعر اساسي پايههاي از وزن و نظم امروزه ، -
تصور.دارم شك باشد ، مخرب عاملي اينكه در ولي نميشود
مفاهيم راحتتر انتقال سبب نامريي گاه سيال ، وزني ميكنم
.ندارم وسواس وزن ، دقيق بردن كار به در خودم ولي ميشود ،
شعر هم گاهي و ميكنم برخورد تركيبي و راحت خيلي وزن با
!خير ;بورزم دشمني وزن با كه اين ولي ميگويم ، بيوزن
سنتهاي از هنرمند آگاهانه عبور حاصل نوآوري كه چرا
يك.نيست ادبي پيشينه تمامي انكار نتيجه و است فرهنگي
بدون و ميكند يكپارچه را اثر گاهي نامريي يا دروني نظم
ما.شد خواهد ناقص شعر تركيببندي دروني ، موسيقي آن
به تنها داشتيم ، گذشته در كه را چيزهايي تمام نميتوانيم
بلكه بريزيم ، دور هستند گذشته به متعلق كه اين دليل
ميكند كمك شعر شدن بهتر به كه عناصري از ميتوانيم
.كنيم استفاده
فرهنگهاي در چه و خودمان فرهنگ در چه پيشين ، تجربيات
به بخشيدن غنا براي هستند فرمهايي و بشري ميراث ديگر ،
مخاطب در را ترنم تا داشت لازم وزن شعري اگر پس.كار
آن از چرا بود ، سازگار ما حس و انديشه با و برانگيزد
كنيم؟ امتناع
شعر ، مانايي و پويايي پيرامون ادبي ، محافل در امروزه *
قضاوت ميتوان آيا شما نظر به.درميگيرد فراواني بحثهاي
مردم سوي از اشعار اقبال ميزان و مخاطبان عهده به را
شاعر خود مثل هم شعر خواننده كه بپذيريم اگر ;گذاشت
است؟ محيط همان محصول
بيروني عوامل كه نيست اجتماعي سفارش يك شعر من نظر به -
خواهد خوب زماني شعر كه ادعا اين در كنند ديكته شاعر به
حرف مردم كلمه برسر بگيرد ، قرار مردم تاييد مورد كه بود
مردم بلكه نميشود گفته مردم براي شعر كه معتقدم.دارم
خود براي شعر.هستند آن كننده مصرف و ميبرند لذت شعر از
.ميشود سروده شعر موجوديت به بخشيدن كمال براي و شاعر
هر البته.ميشود آفريده كامل موجود يك همانند خوب شعر
.كند پيدا معنا تاريخي مردم براي شعرش كه دارد آرزو شاعر
صد مردم يا و باشند زمانش مردم كه است ممكن تاريخي مردم
اما نميگوييم شعر مجهول مردم و آينده براي ما.ديگر سال
.بيابند تازهاي معناي زمان گذر در اشعار از پارهاي شايد
فضلا توجه مورد كمتر پيش سال تا 50 حافظ شعر كه همچنان
قرار توجه مورد نظامي و فردوسي و سعدي اشعار از پس و بود
همه از بيش دلايلي ، به اخير دهه چند در ولي ميگرفت ،
.است كرده جلب را عام و خاص توجه آنها
.ميآيد پديد ناگزير سرودني ضرورت بخاطر شعر حال هر به
كه شعري و ميكند نوشتن به وادار را او شاعر ذهني فشار
تبديل و آمده بيرون نوشتن با دارد ، قرار ناخودآگاهش در
حالا ميگردد ، عرضه جهان به و ميشود فرهنگي كالاي به
اصلا يا و بپسندند ديرتر يا بپسندند عدهاي را شعر اين
.شود كهشعر ، كاملوطبيعيخلق نپسندندمهمنيست ، مهمايناست
و ذاتي وجودش اما مييابد ، طبيعي موجوديت آمده پديد شعر
ممكن ;ميدهيد پرورش شما كه گل يك مثل.است خود به متكي
هر به ولي نكند پيدا بازار و نگيرد قرار توجه مورد است
اثر به نسبت مردم بيتوجهي يا اقبال كه ايناست گل حال
خاص شرايط به توجه با نيست پايدار يا اساسي امري هنري
ما براي امروز كه چيزي بسا چه ;ميشود معلوم هنر بازار
.باشد نداشته را اهميت آن است ممكن فردا است ، ارزشمند
نميشود درك امروز كه شعري بست ، اميد نميتوان همچنين
زمان در كه دارد دوست شاعر.شد خواهد فهميده حتما فردا
از كه را لذتي نشد همچنين اگر كه شود درك و شناخته خود
.است كافي برايش برده ، هنري آفرينش
خود ، چاپ زير در جديد آثار مورد در لطفا پايان ، در *
.بفرماييد توضيح
احمد درباره كه را تازهاي كتاب زودي ، اميدوارم همين به -
اين.شود منتشر است "بامداد آينه" نامش و نوشتهام شاملو
آثار و زندگي مورد در من مقالات و سخنرانيها حاوي كتاب
.است وطن بزرگ شاعر اين
بوده ، چاپ منتظر قرني ربع كه شعريام مجموعه پنج ضمنا
بيرونق بازار به بيگزند اميدوارم كه است چاپ زير
.ديگر بماندبرايفرصتي بيايدوكارهايديگركهشرحآن ادبيات
.متشكريم مصاحبه اين در شركت خاطر به شما از *
.متشكرم هم من -
عطايي شهاب:از گفتوگو
است جاري همچنان زمانه امروزروح شعر در
:اشاره
چرا" سوال آورديم ، گذشته هفته مطلب اشاره در كه همچنان
گذاشت نخواهيم زمين به را "ندارد مخاطب امروز شعر
.آورد خواهيم باب اين در را وشعر نقد اهل وديدگاههاي
امروز شعر وضعيت موضوعميتواند تبييناين است طبيعي
.سازد آشناتر آن آينده به نسبت را ذهن و كرده شفاف را
معتقدي محمود از پاسخي نيز شماره اين در اساس براين
تحليل مورد را امروز شعر وضع كه ميآوريم (منتقد و شاعر)
.است داده قرار
معتقدي محمود
"شعر" مقوله اين ، از پيش اندكي شايدهم روزها ، اين
آن از "امروز شعر" نام به كه را آنچه انداز چشم بهخصوص
هر افراطياز گاه و متفاوت داوريهاي دچار ميشود ، ياد
با مماس بايد ، كه آنچنان ها"قضاوت" ودايره گرديده سو دو
.نيست شده نوشته سطرهاي نقطهچينهاي
همسويي عدم و قاطعيت عدم دچار"امروز شعر" من ، گمان به
به شعر ، صداي كه چرا.جامعهاست فرهنگي نيازهاي ديگر با
از "تفرد"كه است آوازي.است آدمي درون صداي عبارتي ،
را آن ملوديهاي ديگر ، سوي از جمع با"همدلي"و يكسو
انديشه ، و خيال گرهخوردگي سرايش اين در.ميدارند برپا
به و ميافتد اتفاق "زبان" معمولي فرمهاي از بهدور
را خود نظر ، و خيال اهل نزد در واژهها ، "رستاخيز" قولي
در همواره امروز ، شاعران وظيفه لذا.نمايشميگذارد به
عوض "گرده" همانا جهان ، ديدن ودوباره قلمروبازآفريني
براي ميان ، اين در اما.است خويش انداخت پوست و كردن
رسم و راه و پيچيد تازهاي "نسخه" نميتوان كس هيچ
"مقدمات" دانستن.آموخت وي به را"گفتن" چگونه و"گفتن"
هر"زمانه روح" كشف و "زبان" هستي با شدن درگير و
.انسانياند بزرگ چشمانداز اين فرصتهاي كدام
حاصل است جريان در واكنون اينجا در كه آنچه اما
دارند ديگر خلوتي شعر با كه است كساني وكارآمدي توانمندي
ارتباط در گوناگون زاويههاي از"زبان" جوهره با و
و محافظهكارانه باورهاي در حقيقترا گروهي.هستند
راه ، ميانه همدر وجمعي ميجويند "كلاسيك" يافتههاي
و "ميانه" شيوه به انساني ، و فرهنگي تكانههاي به
به "آشنا" فضايي در و دارند نظر مالوف قاعدهمنديهاي
را ليوان نيمه معروف ، قول به و ميپردازند"شاعري صنعت"
و ضرباهنگ بيش ، يا كم"شناخت" حوزههاي در و ميبينند
در صدا به گاه هم ، ديگري مايههاي در را كلمات ريتم
"كار" لازمه جاريرا ، قاعدههاي و "نظم" و ميآورند
.ميشناسند
روزگار ، اين شعر اصلي غوغاي كه هستند سومي گروه اما و
معمولي فضاهاي از اندك اندك و است زبانشانجاري و درذهن
اين در.ميرانند پيش خود خاص هاي"آشنازدايي" سمت به
روشني به درآن افراطيگري و گرايي "تكثر" روح كه جمع
و دارند حضور خاصي زباني نحلههاي و آدمها.ميشود ديده
ميپيوندد"جمهور" اين به "تازه" مجموعهاي با كسي هر
سر شعري هاي"طيف" نوع اين زبان از هم ، حكايتها وهمه
.ميزند
اين كه است بزرگي آسيب زبان ، قلمرو در"بازي شعبده"
همينجا اما ، .ميكشاند فراموشي به را ها"جمع" قبيل
هر لازمه نزدن ، ودرجا حركت و تجربه كه وبگذريم بگوييم
ننوشته ، معروف ، ديكته قول به.است ودگرگوني تحول نوع
به داد ، فرصت بايد همگان به لذا !است غلط بي همواره
آن و سو اين كه بهجرقههايي حتي.سپرد گوش بايد همگان
آينده.نگريست دوستي و مهرباني ديده به ميگيرد ، در سو ،
پديده هر كه نكنيم فراموش اما.است نوآمدگان آن از
شبه يك نميتوان و است فرهنگي پشتوانه نيازمند تازهاي
اين "نيما"من گمان به.كرد ويران را سر پشت پلهاي همه
گزارههاي پيش با "احساسات ارزش"معمار و بزرگ آموزگار
.است كرده ترسيم درستي به را رسيدن راههاي و جهتها خود ،
كرد عبور خيليها از بايد كه است ديگري روز امروزه ، اما
"امروز شعر" نمود ، سنگين و سبك را آموزههايشان و
بدان اين اما.است گرفته فاصله شدن اهلي از كه مدتهاست
به "شاعري امكانات" از استفاده با شاعر كه نيست معنا
بگيرد بازي به را "زبان" وظرفيتهاي بپردازد زبان تخريب
.بكشد زير به روزمره حرفهاي تا را شعر زبان و
اين كرده سفر شاعر و دوست كه همانطوري من ، گمان به
من "است عريان ديدن مثل خوب ، شعر":است گفته روزگار
ادبي هاي"ايسم" فضاي بدجوري كه دوستان اين نميدانم
كه هستند؟ شعري زبان نوع چه پي در كرده ، شوكه را آنها
در شدهاندو علاقهمند كودكانه بازيهاي به اينگونه
و ميكنند صادر ادبي "مانيفيست" مرتب "زبانآوري" مسابقه
بالاتر و بالا ديگران از را خود كار قواره و اندازه
!ميبينند
جراتهاي و جاذبهها داراي جوان ، شاعران من ، گمان به
توجه آنان ، كارهاي به نظر اهل متاسفانه كه هستند فراواني
جدي كارهاي درباره "سكوت" نوعي و نميدهند نشان اقبالي و
ميبينيم جهت همين بهدارد جريان شاعران ، از گروه اين
ما ، روزگار در گوناگوني دلايل به "ادبي نقد" نسبت كه
.ندارد شاعرانه حركتهاي كردن كارآمد براي را لازم توان
و لازم فرهنگي پشتوانه از كه جوان شاعران از بايد ما
از و بياموزيم هستند ، برخوردار شعر حوزه در كارآمد زبان
.بگيريم فاصله محوري خود و تنگنظري
درپيخواهد را مثبتي آموزههاي بيگمان ، "شعرامروز"
، ، سپهري اخوان شاملو ، ، نيما روزگار در كه چنان.داشت
آموخته ما از بسياري به شعري ، فرصتهاي اين..و فروغ
شده تمام را خود و "آموخت بايد" كه است
از پس يكي جوان شاعران خيل كه امروز هياهوي در.نپنداشت
ذهني زورآزمايي براي است محلي ميشوند ميدان وارد ديگري
و ذهن در را "روحزمانه" كه آناني بنابراين !زباني و
و زبان هستي از و نگاهداشتهاند فروزان زبانشان
و بهرهگرفته "متين"شيوهاي به شاعرانه فرصتهاي
.بود خواهد ماندگار يادشان ، و كار بيگمان ميگيرند
!فشردهاند پاي ادبي "متانت"اين بر اخوان و فروغ و شاملو
شعر" زمينه در كه اتفاقهايي همه روزها ، به اين باري ،
اما كرد ، نگاه خوشبيني ديده به بايد ميافتد "امروز
عرق زود دارند ، كه طبيعتي به بنا وتند ، حاد جريانهاي
فكر بسياري كه اين و ميگريزند صحنه از و ميكنند
به را لازم كرسيهاي ميتوانند ، راحتي به ديگران ميكنند
افتو و تنگناها "امروز شعر".است باطلي خيال آورند ، دست
جديترين كه است گوناگوني ابعاد داراي كه دارد خيزهايي
آدمها بودن درگير و مطالعه فرصت و فرهنگي عادت نبودن آن
بودن دور همچنين و فكري رسانهايو ديگر جاذبههاي با
بودن كمرنگ و زمانه باورهاي از امروز شاعران از بسياري
غمي هيچ جاي" من گمان به اما.است فرهنگي پشتوانههاي
و گشود انساني باغهاي سوي روبه را پنجرهها بايد "نيست
برپا رادوباره واژهها جهان تا داد فرصت همگان به
هستي كه معاصر انسان دروني رازهاي كشف يعني اين.دارند
اينكه ، سرانجام و شود همراه بادردهايش ميتواند شعر
ارزشهاي از بسياري به زمانه اين در شاعري و شعر كاركرد
فكر اين به نبايد كه است من باور اين.است تازهنيازمند
جاري من صداي در تنها "زمانه روح":كه زد دامن ابلهانه
!است
شعر
همه راهيم به چشم
زيادي عزيزالله
همه ما راهيم به نشسته در ، بگشاي
همه ما ماهيم موكب انتظار در
است خميده غم از همه ما صداي پشت
همه ما گناهيم كدام مستوجب
حيات سرمايه و آبي و توآفتاب
همه ما پناهيم و پشت بدون بيتو
زدي گره را زمين سرنوشت و رفتي
همه ما نخواهيم هيچ كه شبي اين با
گرفت فرا را جهان تمام يخ ، تو از بعد
همه ما آهيم دهانه گر اينگونه
تو روي تماشاي شوق و است شب و روز
همه ما نگاهيم تمام سر به تا پا
درختها نگاه و ستارهها مثل
همه ما راهيم به چشم كه ببين بازآ
ميقات
قزوه عليرضا
نشابور راه از خود به امشب برگشتهام
شور بخوان شور دهن دو يك !دلكم شيرين
!هشتم قبله اي من ، اعراف سوره اي
نور از بازكن پنجرهاي من ظلمت در
نشينان چله همه ميقات تو طوس اي
طور از درخشانتري ازنور ، آبيتري
آريد كفن برايم سناباد كوي از
گور از بركنم سر تو نام با كه اميد
ماييم آمده بهوش موساي تو طور در
نور از نورتر از نورتر يا سبحانك
عشق طرح
(بجنورد) فيروزنيا اصغر علي
*"تو گيسوي ميزند را شب چشم"
تو ابروي ميزند مه بر گوشه
ولي بستم دل تو زلف سر بر
تو گيسوي ميكند خالي شانه
بگو دل ، با ميكند تا اگر خوب
تو موي بر دل باز ببندد تا
آمدي زد مه سوي كدامين از
تو كوي از بردميد اين است روشن
سخت لرزيد دل پشت بند بند
تو روياروي ديد را خود كه تا
بس و جوي مجنون همچو از سرخ عقل
تو؟ جستاجوي برد كي ره ورنه
ماست فرهاد انديشه عشق طرح
تو الگوي زيباترين بيستون
نازنين آبم چو غزلهاي اين
تو؟ پهلوي در هيچ دارد سنگ
كليدر از وام *
عشق طريق
شيرازي حميدي كاظم
ست عقلاني راه نه سپردن عشق طريق
ست پشيماني فقط حاصل كه باش بهوش
ميبينند كه عاشقان خوشي خوابهاي چه
ست شيطاني نقشههاي گهي يار ذهن به
نيست محكم عشق ز نهادش كه كسي هر
ست ويراني مسير در زندگيش بناي
دلدار عاشق گشت اگر سينه به دلي
ست پريشاني حاصلش خرد ، اهل حكم به
دانا مردم به بگويم جهد به سخن
ست زنداني حال چو شيدا عاشق حال كه
عشق از بستهاند گرچه مرا خموش لب
ست چراغاني همي !جان اي سينهام به ولي
مخور فريب "كاظما" ماهرخان مهر به
ست ناداني ز بدان بييني تو زيان گر كه
اشتياق اوج
معيني حجتالله
بود افتاده رخسارتنقاب خورشيد از ديشب
بود افتاده برآفتاب جان چشم شب دل در
نداشت آزاري دل جز كاري كه زلفت سنبل
بود افتاده شاب و شيخ جان به بردن دل بهر
مشكساي كمند آن دين و دل تاراج بعد
بود افتاده تاب و پيچ در هم باز ديگر بار
نظر حالم بر دلفريبتداشت مست چشم
بود افتاده صواب راه چهدر شگفتماز در
شوق اشك غرق بود شوقجمالت از شمع
بود التهابافتاده در پروانههم طرف يك
بيقرار دل لب ، ياقوت بوسهزان يك پي از
بود افتاده آب گلزار در غنچه دهان هم
دراوجاشتياق هم" معيني" محفل آن اندر
بود افتاده شباب عهد و گل ايام ياد
جستوجو
انديشه علي
ديگر بارقهاي انتظار در
است طور معتكف هنوز موسي
عيسي دل به داشت كه وزآتشي
است نور در شده فرو آسمان هفت
***
را رويت و صورت نيست تو شان
رويايي و تصور از برتر تو
نميگنجي فكر به فكرتي ، خود
نميآيي ديده به ديدهاي ، خود
***
گفتن نتوان اين جز درگهت بر
موجود شده تو از هم جستوجو كاين
نابودن و بودن مقال وندر
بود خواهي و هستي و بودهاي تو
كوه
(شاهرود) دهقانيان عليرضا
است مجبور خسته كوه خود گوشهگيري به
است معذور نكرده هنوزصدايت اگر
ميريزد بيپناه رهگذري روي به
است مغرور كه صخرهاي شود شكسته اگر
كوه اين حقيقت دارد فاصله چقدر
است مشهور عامه بين در كه دروغ آن از
بلند و پرغرور نه زيبا نه و سرفراز نه
است رنجور و سرد خاموش ، و خسته شكسته ،
پيداست قلهاش كوچه اين ته از چه اگر
است دور شما خانه از من قدر به ولي
مادر
نيكپور ميترا
تنگ وقت و بود بنبست كوچهاي انتهاي
سنگ زير در مادرم شد گم كه ديدم ناگهان
بود رستاخيز مثل بازي خوب لحظههاي
رنگرنگ بهشت در بهاري *پخشان مثل
بهار در ما كوچك دست ز زد پر قاصدك
چنگ انداخت آسمان بلند موي بر كه بس
بود عشق كمان رنگين از پر ما آشيان
رنگ سرخ ماهي ، و گرم آفتاب كنار در
كلاغ خبرهاي سخت باور و بود جاده
دنگدنگ را در كوفت وحشيانه آمد گرگي
شد پاييز در ضرب ما خاكي كوچههاي
بيدرنگ سرآمد خندههايمان شاد فصل
مهر باران از ميشد پر گونهاش چال كاش
رنگ حوض كنار زيبا نقاشي يك مثل
خواب به شايد ميزند عروسك زخم بر بوسه
سنگ به را سر ميزند نگاهش اندوه ز يا
او ناز كشيده ميبيند خواب شادمانه
تنگتنگ عاشقانه گرفته آغوشش در يا
است آواز معني به كردي گويش در پخشان*
|