مدني آزاديهاي و مدرن اخلاق كانت ،
كانت ايمانوئل
هيوم ديويد
كه بود اين اخلاق در هيوم نظر مورد كپرنيكي اصطلاح *
نظر در ;اخلاق كپرنيك واين بنشاند عقل جاي به را احساس
كه كرد اعلام رساله همان در كه نبود او خود جز كسي هيوم
است عواطف برده عقل
شايد آلماني ، بزرگ فيلسوف "كانت ايمانوئل":اشاره
از كه حركتي واقع در.باشد مدرنيته فيلسوف تاثيرگذارترين
هيوم ، منتسكيو ، هابز ، چون كساني با و شده آغاز دكارت رنه
در كانت جديد انديشههاي با بود يافته گسترش...و لاك
.رسيد خود اوج به انساني ، واخلاق معرفت تبيين چگونگي باب
نظرخاستگاه ، از چه اخلاق يا عملي خرد حوزه در كانت ديدگاه
زمينه ، آن در سنتي رايج هاي باتلقي اصول و بنيانها
.بود متفاوت
خرد يا اخلاق باب در كانت انديشههاي بيشتر شناخت جهت
صانعي منوچهر دكتر ;فارسي به آثاروي مترجم با عملي ،
به را آنها وي كه گذاشتيم ميان در را پرسشهايي درهبيدي
از شده مطرح پرسشهاي.فرستاد ما براي ير ز مقاله صورت
:قرارند اين
و تفكر حوزه در كانت نوآوري از پژوهشگران از برخي -1
اين كه بفرماييد يادكردهاند ، كپرنيكي انقلاب به شناخت
كپرنيكي انقلاب اينكه نهايت در و معناست چه به اصطلاح
است؟ بوده چه اخلاق حوزه در كانت
يا سنتي اخلاق مباني از چگونه كانتي اخلاق مباني -2
ميشود؟ متمايز پيشاكانتي
كدامند؟ كانت نظر از اخلاق بنيانهاي و خاستگاهها -3
آزاديهاي و شهروندي مفهوم با كانتي اخلاق مباني نسبت -4
چيست؟ آن از ناشي مدني و حقوقي
اصطلاح دو باب در كه است لازم مطلب ، به پرداختن از پيش
:شود داده كوتاه توضيحي اينجا در كانت بنيادين
عقلاني مقولههاي به كانت نظر از:پيشيني اصول يا امور-1
موجود عقل ذات و سرشت در تجربه از مستقل كه ميشود گفته
.عدد و عليت و زمان مكان ، مقولههاي:مانند هستند
طريق از فقط كه هستند مقولههايي:پسيني اصول يا امور -2
انساني شناخت واقع در.ميشوند واردذهن مشاهده و تجربه
.است پيشيني و پسيني مقولات تركيب حاصل كانت ، ازنظر
انديشه و فرهنگ گروه
.كرد القا كانت به هيوم را "كپرنيكي انقلاب" تعبير -1
براي بود گفته (1)اخلاق مبادي در تحقيق رساله در هيوم
آن مبادي بتواند بايد ;كپرنيك چون مردي اخلاق اصلاح
اين اخلاق در هيوم نظر مورد كپرنيكي اصطلاح.كند رادرست
اخلاق ، كپرنيك واين بنشاند عقل جاي به را احساس كه بود
اعلام رساله همان در كه نبود او خود جز كسي هيوم نظر در
انقلاب بنياد عبارت اين.است عواطف برده عقل كه كرد
كپرنيكي انقلاب مضمون كانت.است هيوم توسط اخلاق كپرنيكي
كار به خود فلسفه ابعاد تمام در را آن و گرفت ازهيوم را
است ، آمده او نقد در آن روايت كه كانت نظري فلسفه در.برد
شناسايي جريان در پيشين فيلسوفان مانند اينكه جاي به
بر كند ، فرض متغير را وذهن ثابت را خارجي اشياء و اعيان
به.كرد فرض متغير را خارجي واعيان ثابت را ذهن عكس
خارج عالم تاثير جاي به نظركانت از شناسايي ديگر ، عبارت
عالم در ذهن تاثير -ميپنداشتند قدما چنانكه -ذهن در
ادراك فاعل يا سوژه مقام كه معناست بدان اين و ;است خارج
براي دكارت فلسفه در كانت از قبل كه شناسايي فاعل يا
به انسان شدو تثبيت كانت فلسفه در بود شده لحاظ انسان
اين.شد كننده تعيين وموجودي يافت فاعلي مقام معنا تمام
در كانت فلسفه در انسان براي كنندگي تعيين و فاعلي مقام
عقل و نظري عقل را جهت دو اين كانت و كرد بروز جهت دو
(2).ناميد عملي
و طبيعت تقويم در انسان فاعلي شان از عبارتاست نظري عقل
حقوق ، اخلاق ، )فرهنگ تقويم در انسان فاعلي شان عملي عقل
كه سوالي به باتوجه اينجا در.است (...و حكومت سياست ،
مورد عملي عقل محدوده در كپرنيكي انقلاب است شده مطرح
مباني بايد كانت انقلاب مضموناين بنابراين.است نظر
اين.باشد كرده جابجا خود از پيش فلسفه به نسبت را اخلاق
عقل پيشيني اصول نشاندن از عبارتاست انقلاب يا جابجايي
كانت نظر از اخلاق فلسفه تدوين تجربه.پسيني اصول جاي به
اصول بر متكي بايد باشد تجربي اصول بر متكي اينكه جاي به
تجربي ، اصول بر اخلاق اتكاء كانت نظر در.باشد محض عقلاني
معني به اخلاق نسبيت و ميكشاند نسبيت به را آن
از وممانعت تجربي اخلاق از پرهيز براي و است انهدامآن
اصول بر را اخلاق بايد آن تجربي شان از ناشي انهدام
اين تجربي اخلاق مخرب آثار از يكي:كرد بنا ناب عقلاني
مطلب ، اين توضيح.ميكند تنزل كلام مرتبه به اخلاق كه است
اين جواب در كلامي اخلاق با را تجربي اخلاق مناسبت يعني
و رواني شان يا اخلاقي تجربههاي.آورد خواهيم سوال
ويليام كانت بعداز آنچه قبيل از دارند ، نفساني
گردآوري قبيل از اجتماعي شان يا ناميد "ديني تجربه"جيمز
به علمي هم روي بر دوبخش اينجامعهشناسان توسط اطلاعات
ناميده "تجربي شناسي انسان"را آن كانت كه وجودميآورند
در داخل كانت نظر از اخلاق فلسفه كه حالي در است
از است عبارت تجربي انسانشناسي.است "عقلي انسانشناسي"
مختلف جوامع در انسان افراد رفتار و درخلقوخوي مطالعه
كار باشد وانگيزهها احساسات و عواطف بر متكي اگر كه
افراد رفتار بروني آثار بر متكي اگر و است روانشناسان
حكومتي ، نهادهاي جنگ ، صنعت ، كشاورزي ، قبيل از آثاري باشد ،
جامعهشناسان كار ،...و هنري آثار و اصناف اتحاديهها ،
ياشناخت "اگزيستانس" در مطالعه تماما امور اين.است
عبارت اخلاق فلسفه كه حالي در است انسان روزمرگي احوال
كانت.انسان واصيل ذاتي هستي يا "دازاين"در تحقيق از است
ميكند صرف را اگزيستانس واژه آلماني زبان قواعد مطابق
يعني.مياگزيستانسد خود روزمره زندگي در انسان وميگويد
زندگي به مشغول انسان.روزمره زندگاني در درگير انسان
يعني است لفظ جغرافيايي معناي به اجتماعي انسان روزمره
انگليسي يا ژاپني يا ايراني يا است عرب يا مليت لحاظ به
يا يامسيحي است مسلمان يا ديني باورهاي لحاظ وبه..يا
يا است معلم يا است ياكشاورز اشتغال لحاظ وبه..يا يهودي
به نميتوان امور اين مطالعه از...يا است پزشك
در داخل همه امور اين زيرا يافت دست انسان (دازاين)ذات
.است انسان (روزمرگي حالت)اگزيستانس
حال باشد ديني تجربههاي نوع از است ممكن تجربهها گفتيم
در باشد (تجربي انسانشناسي)تجربي براصول متكي اخلاق اگر
در كه است اخلاقي اين و است كلام برعلم متكي اخلاق اينجا
را آن ميتوان و است بوده حاكم مسيحيت تاريخ سرتاسر
ابتدا كلام علم بر متكي اخلاق در.ناميد كليسايي اخلاق
از اخلاقي نظام يك وسپس ميپردازند خداوند وجود اثبات به
است تجربي اخلاق بارز نمونه اين.ميكنند استنتاج آن
.ميشود تدوين اديان چارچوب در وجودخداوند به اعتقاد زيرا
يعني.است دوجمع هر اخلاق بودن نسبي و تجربي اينجا در
هم واحد آن در و حال عين در كلام علم بر متكي اخلاق
به اينجا در كانت كپرنيكي انقلاب.است نسبي وهم تجربي
اتكاء و خدا وجود اثبات جاي به كه ميكند بروز صورت اين
نحو به اخلاقي نظام ابتدا معهود روش مطابق آن بر اخلاق
وسپس ميشود اثبات عقلي انسانشناسي بر تكيه با پيشيني
اصول نتايج از يكي عنوان به خدا به اعتقاد برآن تكيه با
اثبات در اينكه بدون ميرسد اثبات به ناب عقلاني اخلاق
نظر درباشد شده استفاده نظري عقل استدلالهاي از خدا
اختيار معناي مانند (خدا ايده) الوهيت معناي كانت
است عملي عقل فرضهاي پيش و موضوعه ازاصول نفس ياجوهريت
به عقلاني اخلاق نظام معاني اين به تسليم با واقع در و
.ميرسد كمال
از است عبارت كانت عقلاني انسانشناسي يا عقلاني اخلاق
بر آنها اطلاق چگونگي و عملي عقل مقولات از فهرستي تهيه
بر تجربهها تدوين و تنظيم واقع در و تجربي رفتارهاي
قبيل از انساني رفتارهاي حوزه در مقولات اين اساس
...و ديني هنري ، حقوقي ، تجاري ، صنعتي ، اقتصادي ، رفتارهاي
اخلاقي نوشتههاي به بايد مقولات اين با آشنايي براي
فارسي به قلم همين توسط آثار اين بيشتركرد رجوع كانت
ترجمه آنچه.است ترجمه دست در ديگر بعضي و است شده ترجمه
فلسفه درسهاي از است عبارت است دسترس در اكنون و شده
عقل محدوده در دين فضيلت ، فلسفه حقوق ، فلسفه اخلاق ،
و نقش انتشارات از همه (است چاپ دست در اخير مورد)تنها
در كتاب جلد گفتهايم 6 ديگري جاي در چنانكه كانت ، .نگار
و نوزدهم قرنهاي فرهنگي مصنفات و است نوشته عملي حكمت
تاريخ هنر ، سياست ، حقوق ، اخلاق ، حوزههاي در اروپا بيستم
نوكانتي ، تحليلهاي.اوست سلطه زير تماما...و
از بخشي بسط و شرح به كدام هر ماركسيستي و پديدارشناسي
.پرداختهاند او آراء و آثار
***
فلسفه در كه است متفكري اولين ارسطو غربي سنت در -2
مكالمات در افلاطون ارسطو ، از پيش.است نوشته كتاب اخلاق
و بود كرده مطرح را اخلاق فلسفه اساسي و اصلي مباحث خود
موضوع به ديگر نحلههاي از رواقيانبيش ارسطو از پس
و افلاطون توسط كه سنتي.داشتند توجه و علاقه اخلاق
قرون در.كردند تقويت را آن رواقيان و شد تاسيس ارسطو
كلامي بوي و رنگ با آميختگي و جهت اختلاف اندكي با وسطي
دكارت ، توسط سنت اين جديد عصر طليعه در.يافت استمرار
هيوم و لاك هابز ، قبيل از انگليسي نويسندگان و اسپينوزا
در.يافت استمرار كانت معاصر بعضا فرانسوي نويسندگان و
فرانسوي نويسندگان آخرين تا افلاطون از دوره ، اين تمام
.بود سعادت اخلاق ، كليدي و مركزي مفهوم كانت ، از پيش
از مراقبت و تحصيل چگونگي و راحت زندگي يا خوشي يا سعادت
اخلاق فلسفه اصلي پرسش انسانها ميان در آن تعميم و آن
.كرد منتقل تكليف به سعادت از را مركزيت اين كانت.بود
باشد سعادت جستجوي در اينكه جاي به انسان كه معني اين به
سعادت مفهوم كانت نظر در.باشد خود تكليف جستجوي در بايد
اخلاق از او كه ديديم و است اخلاق نسبيت مستلزم خوشي يا
نسبيت مستلزم را آن كه بود دليلگريزان اين به تجربي
را مفهومي و معنا هر كه است بوده اين كانت سعيميدانست
و كند بيرون اخلاق حوزه از بينجامد اخلاق نسبيت به كه
معناي كانت نظر دراست مفاهيم اين از يكي سعادت مفهوم
خوشي يا سعادت زيرا.عقلي نه است احساسي معناي يك سعادت
.دارد سنخيت و تناسب انسان (اگزيستانس)روزمرگي مرتبه با
مشروط انسان سعادت بود گفته درستي به ارسطو كه همانطور
ساير و (خوشنامي)شهرت سلامت ، ثروت ، عناصر كه است اين به
اگر.است احساسي امور اينها و باشد فراهم التذاذ اسباب
است ممكن (است چنين البته كه)است سعادت اصلي عنصر لذت
و بيابد ديگري چيز در عمرو و چيزي در را خود سعادت زيد
سعادت وقتي كه)باشند خود خاص سعادت پي در كدام هر اگر
اساسي اصل صورت اين در (نباشند كه ندارد دليلي باشد اصل
ميتواند كس هر و افتاد خواهد اطلاق از اخلاق بنيادي و
عنوان به مييابد لذتي آن در اينكه صرف به را عملي هر
است اخلاقي نسبيت همان اين و كند تلقي اخلاقي مجاز عمل
.است اخلاق نفي با مساوي كانت نظر در كه
عقل ضرورت آن منشا زيرا است عقلي مفهوم يك تكليف اما
انساني هر كه است عامي قانوني صفت ضرورت اين.است عملي
نژاد ، مليت ، دين ، قبيل از خود جغرافيايي شرايط از صرفنظر
خود انسانيت موجب به فقط و انسانيت حكم به..و جنس
كه كن عمل چنان كه است اين قانون اين تقرير.است آن تابع
قرار انسانها همه اخلاقي عام قانون بتواند تو عملكرد
.گيرد
و بارز نشانه دو داراي كم دست اخلاق ضروري قانون اين
.انسان ذات غايت و تناقض فقدان:است متمايز
نه است اخلاقي رفتار غايت انسان ذات قانون دراين -1
چنان نميتواند انساني هيچ اخلاقي تكليف موجب به.وسيله
دهد قرار خود اهداف وسيله را ديگري انسان كه كند عمل
او عملكرد غايت انسانها كندكه عمل چنان بايد همواره بلكه
خود پول از مبلغي قلب رقت و دلسوزي سر از شما اگر:باشند
روحي تالم تسكين براي است اقدامي عمل اين بدهيد صدقه را
صدقه شخص) را انساني طريق اين از و شما خود قلبي و
تسكين را خود درد تا دادهايد قرار وسيله (را گيرنده
و سعادتجويانه اخلاق از نمونهايست رفتار اين.دهيد
يعني باشد شما نظر مورد تكليف اداي اگر اما.لذتطلبانه
اين در تالم ، احساس براساس نه و بدهيد صدقه عقل حكم به
صدقه حالاست قانونمند رفتار يك شما رفتار صورت
قالب در بلكهنيست آن سنتي روش به صدقه ديگر قانونمند
نظام يك در و ميشود پرداخت...و بيمه عوارض ، ماليات ،
پرداخت نيازمندان به قانون موجب به وجوه اين قانونمند
محفوظ صدقهگيرنده شخص انساني حرمت عمل دراين و ميشود
تشفي و خيرخواهانه تمايلات ارضاي وسيله او شخصيت و مانده
.است نشده واقع دهنده صدقه روحي تالم
است چنان قانون با منطبق و تكليف بر مبتني اخلاقي عمل -2
يك كنيد فرض.نميشود تناقض گرفتار تعميم صورت در كه
عوارف كتاب در سهروردي عمر شهابالدين قبيل از)صوفي
طريق از كه است جايز اليالله سالك براي بگويد (المعارف
يك عنوان به جواز اين كنيد فرض حال.كند امرارمعاش گدايي
.گيرد قرار اليالله سالكان تمام كار دستور اخلاقي قانون
نيست خاصي گروه و طبقه مخصوص اليالله سلوك كه ميدانيم
صوفي اين دستور طبق حال.است مردم عموم به متعلق و
عنوان به)كنند گدايي زمين زدن شخم جاي به بايد كشاورزان
بايد بيماران معالجه ، جاي به پزشكان و (اليالله سالك
بعدي عبارات اينكه از قبل خواننده قطعا..و كنند گدايي
نتيجه چه صوفيانه دستور اين كه است برده پي بخواند را
ناديده را آن اخلاقي قبح.آورد خواهد بار به وحشتناكي
و جناب اين از.است آن منطقي نتيجه سر بر بحث ;گيريم مي
مردم تمام واقع در)گدا همه اين پرسيد بايد او مسلكان هم
كسي چه از (باشند اليالله سالك بخواهند كه فرض به
اين در كنند؟ گدايي و بگيرند صدقه بگيرند ، پول ميتوانند
تمام براي اگر:است نهفته منطقي تناقض يك صوفيانه قاعده
باقي كسي صورت اين در كنند گدايي كه است جايز مردم
معني "گدايي" مفهوم و كند كمك گدايان اين به كه نميماند
بر مبتني اخلاق ميگويد كانت.داد خواهد دست از را خود
نيست تناقض مستلزم آنها تعميم كه است قوانيني حاوي تكليف
معيار محكمترين و بهترين نگارنده اعتقاد به معيار اين و
و تعميم قدرت بايد اخلاقي قانون هر.است عقلاني اخلاق
اگر و باشد داشته را انسانها تمام ميان در گسترش امكان
است تجربه بر مبتني قوانين نوع از باشد شرطي چنين فاقد
است ، قبيل اين از نيز كلام علم بر مبتني اخلاقهاي كه
ذاتي صفت اينكه دليل به عقل كه است اين ملازمه اين وجه
شرايط از نظر صرف انسانها تمام مشترك وجه تنها است انسان
كيان حفظ براي كه ميرسد نظر به و ;آنهاست مكاني و زماني
.باشد قبولي قابل كانتپيشنهاد پيشنهاد اخلاق
***
و ارسطو آراي قبيل از كانت از قبل اخلاقي نظامهاي -3
انديشي مصلحت بر مبتني اختلاف كمي با اسپينوزا و رواقيان
كه است كلامي ارزشهاي بر متكي اخلاق وسطي قرون در و است
و هيوم ديويدميگيرد قرار آنها راس در خداوند خواست
اصالت نوعي كانت از پيش انگليسي نويسندگان از ديگر بعضي
.بودند كرده معرفي اخلاق مبناي را فايدهجويي و منفعت
و ميكند متهم اخلاقي نسبيت به را اينآرا همه كانت
مظان در كه شود بنا اصلي بر بايد اخلاق كه ميشود مدعي
عهده از بتواند كه اصلينباشد نسبيت شائبه هيچگونه
:باشد زير شرايط داراي بايد برآيد مهمي چنين
به)وابستگي گونه هر از را انسان بايد اخلاق اينكه -اول
اورا وتمام تام واستقلال برهاند (غيرانساني موجودات
وجودخود درون از بايد را اخلاق اساسي اصل پس.كند تامين
.بماند محفوظ او استقلال تا برآورد انسان
وابستگي هرگونه از بايد اخلاق بنيادي اصل اينكه - دوم
تحت نتواند كه باشد مطلق چنان و باشد آزاد مكاني و زماني
تمام بر را اخلاق شمول تا گيرد قرار نسبيت شائبه تاثير
نژادي سنتهاي و ديني باورهاي از صرفنظر انسان افراد
.كند تامين آنها
در راحتي به و باشد سهلالوصول بايد اصل اين اينكه - سوم
چنين با اصلي چنين.باشد داشته قرار افراد تمام اختيار
خير اراده.باشد خير اراده جز چيزي نميتواند شرايطي
انسان براي ميتواند و است دارا را فوقالذكر شرايط تمام
.كند فراهم ناپذير خدشه و مطلق و ضروري اخلاقي نظام يك
تقسيم نسبي و مطلق بخش دو به را خير امور ابتدا كانت
نحو به فقط كدام هر خارجي و عيني پديدههايميكند
در است ممكن مثلا ثروت باشندچنانكه خير ميتوانند مشروط
باشد انسان جان آفت حتي و بدبختي و رنج عامل خاصي شرايط
خير اراده.است خير همواره شرايطي هر تحت خير اراده اما
به آلوده وجه هيچ جغرافيايي ، به وابستگي هرگونه از
.نيست نسبيت شائبه
كه داشت توجه بايد كانت آراء از بخش اين اهميت مورد در
هر به انسانميگيرند نشات او آگاهي از انساني اعمال
حال هر در -شر خواه و خير خواه-ميكند اقدام كه عملي
جهت اين به.ميكند اقدام سپس و ميگيرد تصميم ابتدا
.اوست واراده نيت انسان اخلاقي اقدامات تمام در اصلي عامل
گفت ميتوان شود ، انجام خير اراده با عملي هر اگر حال
فقط خير اراده.شد خواهد كن ريشه بشري ازافعال رذيلت
حفظ با كه معني اين به است قانونمند بلكه نيست خيرخواه
كه ميگيرد تعلق افعالي به اخلاقي قانون وجامعيت كليت
مراعات يا نفع اصالت.بشود انسانها همه نصيب آنها خير
انگلستان در نوزدهم قرن در كه اخلاق ، در عمومي منفعت
فلسفه نتايج و تبعات از شد ، واقع ميل و بنتام توجه مورد
وقانونمندي خير اراده بر كانت تاكيد درواقع است كانت
.است عمومي خير حفظ براي افعال
***
(كلاسيك)متعارف سياسي فلسفه در مردم با حكومت رابطه -4
كه معني اين به بود "تابعيت" و "اطاعت" رابطه ازكانت پيش
پيدايش با ميشدند تلقي حكومت رعاياي يا اتباع مردم
نويسندگان آن بعداز و انگليس در لاك سياسي فلسفه
تدريجا روسو و منتسكيو بخصوص فرانسه دائرهالمعارف
را تابعيت مفهوم جاي نو مفهومي عنوان به "شهروندي"مفهوم
و شد تثبيت كانت سياسي فلسفه در مفهوم اين.گرفت
.آن اتباع نه حكومتاند شهروند مردم او درنوشتههاي
رعيت يا تابع مردم كهوقتي است اين مفهوم دو اين تفاوت
عقبافتاده فرهنگهاي در كه معنايي)شوند محسوب حكومت
مطلقا حكومت با آنها نسبت (است باقي خود قوت به همچنان
فرمان مطلقا حكومت كه معني اين به است اطاعت نسبت
حكومت رابطه اين دربردارند فرمان مطلقا مردم و ميدهد
آن قاعده در مردم كه دارد قرار مثلثي راس در حاكم يا
اما.دارد مطلق و كلي اشراف مردم برتمام واو دارند قرار
در بخصوص هجدهم و هفدهم قرنهاي در كه شهروندي رابطه در
در حاكم شد ، تثبيت و تعريف كانت عملي حكمت و سياسي فلسفه
پيرامون نقاط روي مردم كه دارد قرار دايرهاي مركزي نقطه
تابع نه حكومتاند مقوم مردم كه معني اين به هستند آن
لاك ، امثال او از پيش كه)را شهروندي نسبت كانت اما.آن
وشرايط كرده مطرح را مفهومآن...و منتسكيو روسو ، هيوم ،
چگونه (بودند كرده فراهم خود نوشتههاي در را آن رشد
و تابعيت مفهوم جاي به چگونه را وآن ميكند استنتاج
مفهوم از استفاده با مفهوم اين ميدهد؟ قرار رعيتي
:ميشود اثبات انسان وجود در ذاتي "استقلال"
.است انسان ذاتي و نظري حق (آزادي)اختيار كانت نظر در
و ميدهد تشكيل را انسان هستي از جزيي آزادي يا اختيار
.است عملي عقل (اگزيمهاي)موضوعه اصول از كانت اصطلاح به
استقلال و اختيار كه است اين اجمالا اينجا در كانت بيان
به.يكديگرند وملزوم لازم (انسان استقلال واقع در)اراده
لحاظ اخلاقي موجود يك عنوان به انسان اگر كه معني اين
اخلاق اساس زيرا بدانيم مختار اخلاق در را او بايد شود
تكليف اداي و (گذشت آن شرح چنانكه)سعادت نه است تكليف
تكليف پايه كه)اختيار حفظ براي پس.است اختيار مستلزم
وخودمختار مستقل ما اراده كه بپذيريم بايد(است اخلاقي
اين و ميآيد دست به انسان وجودي استقلال ازاينجا.است
قوانين.است لفظ كانتي روايت به دموكراسي پايه معنا
است برآمده انسان خود ذات درون از پيشيني نحو به اختيار
عملي و تجربي رفتارهاي بايد بلكه ندارد تجربي شان هرگز و
اراده از ناشي انسان افعال چون پس ، .كرد منطبق برآن را
خلاف واجتماعي ، حكومتي تحميلي رفتار هرگونه اوست مستقل
اختيار ومخرب مخل و مردود اخلاقا و است عملي عقل احكام
و مستقل و آزاد ذاتا است موجودي انسان.است انسان ذاتي
از البته كه)شود تاسيس حكومت نام به نهادي يا نظامي اگر
اجتنابناپذير امري آن تاسيس و شود تاسيس بايد كانت نظر
.باشد اختيار يعني او فطري و ذاتي حق اساس بر بايد (است
اساس و پايه كه است انسان وجودي استقلال مبين اختيار اين
را آن ميتوان و اوست ديني و واقتصادي سياسي استقلال
كه آنجا تا البته كه تعبيري)ناميد مابعدطبيعي استقلال
زبان امااين است نبرده كار به كانت دارد خاطر به نگارنده
حكومتي و سياسي قوانين استقلال اين موجب به (اوست حال
كه قوانيني به است محدود و منحصر لازمالاتباع واجتماعي
نوع هر.باشد برخاسته (عقل ذات از فقط و)عقل ذات از
بودن ، موضعي بودن ، تجربي اتهام به ديگري حكومتي قانون
ساختمان در عقلاني خلا دليل به كلام يك در و بودن نسبي
كه جامعهاي.گردد حذف انسانها اجتماعي روابط از بايد آن
است جامعهاي باشد يافته انتظام عقلاني قوانين اساس بر
تابع قانون اجراي در فردي هر نظامي چنين در و قانونمند
تمام بين مشترك عقلي قوانين زيرا است خويش اراده
تدوين در او انسانيت صرف به فردي هر اراده و انسانهاست
عقل قانون از اطاعت لذا و است داشته دخالت قوانين اين
اين استو آن صورت كاملترين و حداكثر و اختيار عين
.است تابعيت مفهوم با مغاير كلي به كه است شهروندي معناي
حكومت و خويشاند ذات تابع انسانها قانونمند جامعه در
;است همگاني اراده و مشترك عقل احكام مجري واقع در
به را آن كدام هر كانت از پيش روسو و لاك كه مفهومي
مشترك عقلي ، قوانين شاخص.بودند كرده بيان ديگر زباني
معناي تعميم در تناقض فقدان و بودن همگاني يا بودن
.آنهاست
و (دموكراسي يا) ليبراليسم كانت آراء از قسمت اين در
عنوان به كامل نحو به دو هر كه (انسانگرايي) اومانيسم
.ميرسند اوج به دارند ، حضور هجدهم و هفدهم قرن دو ميراث
قوانين جز و است آزاد مطلقا انسان ديدگاه بنابراين
قانون اوستهيچ خود ذات از برخاسته كه انساني -عقلاني
-خود حقوق فلسفه كتاب در كانت) نيست حاكم او بر ديگري
قوانين را انساني -عقلاني قوانين همين -نگارنده ترجمه
عقل هم آن -عقلانيت جز الوهيت براي و است ناميده الهي
و اختيار قوانين اما (نيست قائل ديگري معناي هيچ -عملي
انسان ذات به متعلق صرف عقلاني قوانين عنوان به آزادي
در انسانها مشترك گوهر و ذات.موجودديگري هيچ نه و است
و انسانيت ترتيب اين به.ميكند بروز عملي عقل قوانين
ميخواهد گويي و است تنيده هم در كانت آراء در الوهيت
آگوست قبيل از نوزدهم قرن انديشمندان براي را تفكر زمينه
.كند فراهم كنت
:پانوشتها
و ترجمه فارسي به ورزنه تقيان رضا توسط رساله اين -1
.است شده منتشر و چاپ گويا انتشارات توسط
.ميرسد ارسطو به تسميه اين سابقه البته -2
|