هم ابتذال به نميرسانيم اوج به اگر
نكشانيم
شعر با سال يك
شعر
هم ابتذال به نميرسانيم اوج به اگر
نكشانيم
در روبهروست ، آن با ايران امروز شعر كه وضعيتي:اشاره
در.است گرفته قرار نظر مورد بسياري نوشتههاي و بحثها
از را امروز شعر در مخاطب بحران موضوع پيشين ، شمارههاي
در.بحثگذاشتيم منتقدانبه و شاعران استادان ، نگاه
كه را مترجم و شاعر احمدنوريزاده ، نوشته نيز شماره اين
:ميآوريم است ، شده شناخته ارمني شعر درباره او كارهاي
نوريزاده احمد
مثابه به را ذهنيخود -مغزي حساسيتهاي هنوز خوشبختانه
از معاصر جامعه انسان ذيشعورويك حياتي ارگانيسم يك
دلشان كه كساني هستم ، واقف خوب وخيلي ندادهام دست
را خود روان ، و تخيل توهمآميز پروازهاي در ميخواهد
و لعن به زبان سطرها اين خواندن از پس بپندارند ، شاعر
عاج برج به كه اين از و گشود خواهند من نفرين
دشمني و قهر در از من تازيدهامبا حبابگونهشان
تاختن بنده قصد كه بگويم صادقانه بايد اما ;آمد درخواهند
دارم وظيفه تنها بلكه نيست ، حبابگونههيچكس عاج برج به
آشنايي يمن به كه شعر علاقهمند خواننده يك مثابه به
آثار كه است يافته را آن سعادت فارسي زبان خودبا اندك
را وحافظ فردوسي و مولانا چون جاودانهاي بزرگان شعري
ادب و شعر ناپيداي كران درياي همهمههاي به و كند زمزمه
از خودرا ژرف اندوه و درد بسپارد ، جان گوش پارسي
روزنامهها برخي در گاه گنگيكه چركنويسهاي خواندن
چاپ به معاصر شعر عنوان به ماهنامهها و وهفتهنامهها
هيچوجه به تنگ مجال و مقال اين دركنم ابراز ميرسند ،
زمان اين و زمان هر در شعر اجتماعي رسالت كه نيست آن قصد
وجدان مثابه به شاعر هنرمند وظايفتاريخي و تبيينشود
آيا بپرسم هستم بلكهمايل ;شود گوشزد او به زمانه آگاه
وسعديها حافظها و فردوسيها كه شعري است عادلانه
به پرورده دردامانخود را ديگر بزرگ شاعر وصدها ودهها
هم وآمد رفت اهل...":سطرها اين مثال براي كه برسد جايي
همه اين شدن شيشكي / و همان پنجرهات شدن باز /نباشي كه
"...!همان كاج
آرشه/"امير" پسرش /بام روي زن ويولن...":سطرها اين يا
/بچيند گل بود رفته كه دخترش":يا ".كشيد زرورق براي
عطر بوي داشت"آرزو" /بود كرده گير شاخهها به دامنش
/نشده بيدار عصرهاي /و نرفته خواب صبحهاي حالا /ميداد
/چسبيدهاند ريشش بيخ /پرسهزن تاريك پسكوچههاي كوچه تا
تكامل شكل مثابه به دست اين از ديگر چركنويس صدها و "...
در چه و جرايد صفحههاي در چه -جايي هر در آن يافته
در جغجغههارا گوشخراش صداي -مجموعهها برخي صفحههاي
كنند؟ تداعي ذهن
مدعي هر دورهايكه در نيستم مايل وجه هيچ به بنده
و آستيندارد در "ايسم" مزاجچندين آتشين نافرهيخته
داراي هم عموما اصطلاحكه بگشاييچندين شكوه به لب تا
;"مدرنيسم پست" وارداتيمانند بالاي بلند هاي"ايسم"
و "دادائيسم"حتي و"سمبوليسم" ;"آوانگارديسم"
بدونذرهاي را ديگر ايسم چه و ايسم نميدانمچه
اجتماعي تاريخي ضرورتهاي و مفاهيم و محتوا به آشنايي
قيس شمس مرحوم نشاني;رديفميكنند برايت ;آنها خاص
چندين متقارب بحر و قوافي و عروضي بحور المعجمو و رازي
يا و بدهم را وشاهنامهاش فردوسي مرحوم بيتي هزار چند و
"آدمها آي" شعر كه آن از پيش"نيما"مرحوم كه كنم عرض
يافته ، شهرت نيمايي وزن به او خود نام به كه وزني با را
بود سروده متدارك بحر در را"افسانه" منظومه كند ، ارائه
و وشكل وزن عرصه در نوآوري به دست آن از بعد تازه و
;بود زمانه نياز و ضرورت هم آن كه زد شعر مضموني بيان
ضرورت و شعر تعريف صرفنظراز كه كنم عرض ميخواهم بلكه
و است كلامي هنر يك هم شعر آن ، واجتماعي انساني رسالت و
خاص دستوري و فني ويژگيهاي و ديگريقواعد هنر هر مانند
شعر سنگ نميخواهم.تعبيرنكنيد سوء نه ، .دارد را خود
پشت يا بزنم سينه به را قوافي و عروضي بحور و كلاسيك
مخيلو كلام حتمابايد شعر بگويم و بگيرم سنگر آنها
بگويم ميخواهم بلكه نه ، .ولاغير مقفيباشد موزونو
و انساني رسالت مسئوليت بار كه ندارد آنرا تاب شعر اگر
به معاصر جهان شهروند مثابه به شاعر كه -را اجتماعياش
به است موظف;كشد دوش بر -دردهد تن آن بايدبه ناگزير
به را شعر كه وديگرويژگيهايي كلامي -ادبي ارزشهاي
مقفياز الزاماموزونو نه و فاخرمخيل كلام مثابه
.بماند وفادار ميكند ، متمايز پريشانگوييهايبيمارگونه
بر ديگري ابتذالنام جز صورتنميتوان اين غير در چه
از كنممنظور عرض بايد نكشيده جنجال به كار تا.نهاد آن
شاعر پرداختن معني صرفابه شعر اجتماعي -انساني رسالت
حق شاعري هر بلكه نيست ، آن خاص مفهوم با "نفس حديث" به
نيازهاي و دردها "نفس حديث" قالب در ميتواند و دارد
براي آيينهاي به بدل را شعرش و كند بيان را معاصر انسان
و سازد معاصر انسان اجتماعي فرديو زندگي بازتاباندن
موضوع اصولا.بسرايد را نوعياش"من" بدينگونه
نيست پارسي ادب موضوعتازهايدر شاعر "فرهنگعمومي"
مورد را عروضيآن نظامي جمله از ما كهن ادب بزرگان و
به مشهور "النوادر مجمع" دركتاب و است داده قرار تاكيد
است تاكيدكرده آن بر خود آشناي نام اثر "مقاله چهار"
در و باشد متنوع انواععلوم در بايد شاعر..":كه
كار به علمي هر در شعر چنانكه زيرا مستطرف ، رسوم اطراف
صاحب باز و "..شود همي كار به شعر در علمي هر و شود همي
سخنوران شعر فرهنگ درباره ديگري جاي در "مقاله چهار"
مرحله يعني] درجه بدين شاعر اما...":كه است آورده چنين
روزگار در و شباب عنفوان در كه نرسدالا [بقاء و كمال
ده و متقدمانيادگيرد اشعار از بيت هزار بيست جواني
دواوين پيوسته و چشمكند پيش متاخران آثار از كلمه هزار
شد بيرون و درآمد كه گيرد همي ياد و خواند استادانهمي
طرق تا است بوده وجه چه سخنبر دقايق و مضايق از ايشان
"...شود مرتسم او طبع شعردر انواع و
و"متقدمان شعر هزاربيت بيست" آن حالا
امثال و بنده پيشكش "متاخران آثار كلمهاز هزار ده"
هم "شاعر عمومي فرهنگ" گرفتن ناديده راستي به ولي بنده
نظري مباحث به ورود از اجتناب با...و است؟ مجاز
كارشناسان صاحبنظرانو برعهده را آن كه شعرشناسي
هستم مايل ;مينهم وا فن اين فرهيخته و توان و پرتوش
از سطرهايي آوردن كه دوستاني و حقير كنم اعتراف
درد سطر چند كردناين سياه بهانه را چركنويسهايآنها
برخي از نابجا و نادرست استفاده با دادم آشنايانهقرار
جهان فرهنگي و علمي گوناگون عرصههاي در رايج اصطلاحهاي
باشيم زيسته آنها تاريخي خاص مراحل در كه بيآن غرب
مد" از اقتضايپيروي به صرفا و كوركورانه ميكوشيم
روشهاي و آثار از شعر بويژه زمينهها از بسياري در "روز
شمارگان كه زماني در گرتهبرداريكنيمو آنها ويژه خود
نميرسد نسخه هزار سه -دو به هم زور به حتي كتابهايمان
شعر... مثلثيو بيضويو و كروي چاپ نوشتنو به
از درستي درك خواننده نه كه كنيم كاري ورزيمو اصرار
اين خاتمه در ميكنم فكر.خودمان نه و باشد داشته ما شعر
شاعر كوتاهياز شعر ، آوردن دردمندانه و دوستانه مقال
(19371897)- چارنتس يقيشه ارمني نامدار
"نوبودن" داعيه كه كساني به خطاب او.نباشد بيمناسبت
:ميگويد چنين دارند
باشي؟ فراتر خود قرن از ميخواهي
جانت با كه آن بايستهتر را تو پس
دريابي عاشقانه را "گذشته" هم
باشي"نو" هميشه خود اكنون همدر
شعر با سال يك
شعر صفحه انتشار سالگرد مناسبت به
برآن مدت اين در آنچه.سرگذاشت پشت را يكسال شعر ، صفحه
شعر به همشهري خوانندگان و مردم دادن توجه كرديم تاكيد
را جمله يك كه ميماند آدم گاه...بتواند كه شعري بود ،
شعر بتواند كه شعري هرحال ، به..داد ادامه بايد چگونه
و بودن پير نه بود ، مهم برايمان بودن جوان نه.بس و باشد
و نكرديم هم خط آن و خط اين شعر ، سرودن در طولاني سابقه
از كه آن واسطه به را خوبي شعر كه آن از داشتيم گريز
رفتيم شعر سراغ به فقط.نكنيم چاپ نيست ، ما دوستانه حلقه
شعر بعضي كه بود متنهايي گذاشتيم ، پا زير كه را آنچه و
براي آنچه و نميآمد آن از شعر بوي اصلا و ميناميدند
ديدگاههاي از بود مجموعهاي ماند ، يكسال اين در ما
گاه و خوب شعرهايي نيز و شعر منتقدان و شاعران استادان ،
واسطي حلقه صفحه ، اين" دوستان از يكي قول به.خوب نسبتا
و مختلف انديشههاي و فكرها با كه آنهايي همه ميان بود
.بود همين هم ما هدف كنيد باور "ميسرايند شعر گوناگون ،
را دستمان كه هستيم آنهايي همه مديون را اينها همه اما
سيمين صلاحي ، عمران آزاد ، .م سراغ هروقت.فشردند صميمانه
آتشي ، منوچهر قزوه ، عليرضا عبدالجباركاكايي ، بهبهاني ،
با رفتيم...و حقوقي محمد دستغيب ، عبدالعلي موحد ، ضيا
برخي در همه ، كار و مشغله گرچه پذيرفتند ، را ما مهرباني
ياري ما به همه اما ميانجاميد ، كار شدن كند به موارد
از بگذريم.دانستند خودشان به متعلق را صفحه و رساندند
شعر كنار در من شعر چون" گفتند كه پيشكسوتاني از يكي
در خاري همچنان اين و "نميدهم شعر ميشود ، كار جوانها
.ماند باقي ما دل
نتيجه كه چرا سپاسگزاريم ، بزرگواران اين همه از باري ،
و دور شهرهاي از جواناني بار چندين كه شد آن اينها همه
چاپ كه ميدادند سر شوق گريه و ميزدند تلفن نزديك
را آنها بزرگان شعر كنار در آنهم و صفحه اين در شعرشان
.است كرده كارتشويق ادامه در
(مهاب) اكبرياني محمدهاشم
شعر
"خاني همه كورش" از شعري
نميبينم اتفاق از كوتاهتر ديواري
رود پيشاني بر سدي وقتي
:ميشود شكسته
پنهان صداهاي
خونينتر لبهاي از
تر ترك ترك
نگاهت چيني
فرصتي در
ابر
نازكش دستهاي با
ميزند رنگ
مرگ
عاشقي راه كوتاهترين
بگذريم بومي صحبتهاي از حالا
ميتابد
ماه
سرت دور
چاه حلقههاي در
مينگرم سادهات دستهاي به همچنان
سكوت تصوير به
است ايستاده پاهات روي كه
"من از پريدن-نگاه بال دو"انتشار دست در كتاب از*
تنديس
(رشت) گورگين تيمور
است ، خفته كه آنجا
!بيداري بيامانت تنديس
...را روز تابوت
;بيشمار اشباح
!ميبرند دوش بر
را فلك آفتاب آهسته
حيات ، اشكابهي و ماتم كوچههاي در
;حرمتي بيهيچ
!ميكنند تشييع
غزل چشمه
شادخواست.م
دريا آواز به بوديم بسته دل
غزل چشمه در ميشست پر و
كه پرستويي
.را آسمان د^ميآور خانه به
طرف آن از زندگي
قنبري رضا
پل اين زير ماند جا كه آسماني
كند گريه بگذار
نگذار را خودت هرگز و
زني جاي به
ميكند گريه هاي هاي كه
آسماني براي
مرد كودكي چشمهاي در كه
نكن گمان اصلا و
زد ني كه مردي
زد مي پيالهاي
هيزد آسمان به و
است عاشقي همان
داشت دوست را تو كه
كنند ، زندگي اندكي ميتوانند هم ديوانگان
نميتوانند؟
...كودكيها در
كاوه پوران
برميداري را سادهات دل
قافله دنبال به برميگردي
همه قصههاي لابهلاي
كودكيات كوچههاي دنبال به
رايانه در ميشوي گم
سرگردان...و سرگردان
قرمزيات شنل كودكيهاي در آنقدر
ميماني
.ميزنند Chat برايت "سندبادها" فقط كه
|