انسانيت فرهنگ شهيد (ع)حسين امام
النجاه سفينه و الهدي مصباح انالحسين
هرگز و داد نخواهم شما به ذلت دست من !سوگند خدا به نه ، ))
سيادت به)نميكنم فرار [جهاد] از (بندگان) بردگان مانند
پروردگار به من !خدا بندگان اي.(نمود نخواهم اقرار شما
متكبري هر از و كنيد سنگباران مرا كه اين از شما ، و خودم
((.ميبرم پناه خدا به ندارد ، ايمان قيامت روز به كه
جعفري علامه استاد زندهياد
.ندارد دريا به احتياجي آدميان ، نجات كشتي حركت..
ريخته حسين براي كه مقدس اشكي قطره روي بر كشتي اين
را جان و برميآيد دل اعماق از كه اشكي.ميگذرد ميشود ،
.ميشود خداوندي اقدس پيشگاه رهسپار آنگاه ، و ميشوراند
جاودانه وفايي و بزرگ عهدي
جانهاي معشوق اي انسان ، شريفترين فرزند اي حسين ، اي
آدم ، اولاد پاكان حيات اميد اي و حقيقت و حق شيفته
آن از پيش قرنها نينوا ، سوزان دشت در تو خونين داستان
و.است پيوسته وقوع به كنيم ، باز دنيا اين به چشم كه
پرمعنا ، حيات گذرگاه كاروانيان از گروهي و ما كه بود چنين
جمال ديدار از زمان ، جويبار در زندگي منظم جريان حكم به
.گشتيم محروم بينظيرت ياران و تو رباني زيباي
فضيلت و سعادت درخشانترين شكوفايي كه وفايي با ياران
از كه پري و بال با و برافروختند چهره دل ، در انساني
عالم تنگناي از لحظه چند در بود ، روييده جانشان اعماق
از ما كه افسوس.درآمدند پرواز به پاك عالم اوج به خاك ،
خونبار ، روز آن در كه -اخلاص طبق آن در جانمان تقديم
عرضه الهي پيشگاه به را كامل انسان تن دو و هفتاد جان
.مانديم محروم -كرد
گروههاي آن از كه را خدايي بيكران سپاس حال ، اين با
براي را تو و بستند عهدها و نشستند كه نبوديم نابخرد
دعوت عراق خود ، سرزمين به عدالت ، و حق حكومت اقامه
آن نهادي ، آنان سرزمين بر گام كه هنگام آن در و نمودند
صدها انكار به و شكسته را عهدها انسانيت ضد نابخردان
بودند ، گذاشته آن گرو در را خود شخصيت كه نامهاي
ياران و تو بر خود ، بران شمشيرهاي با گاه آن و برخاستند
سپهر خورشيد كه آن از پيش روز ، آن در و تاختند تو
خورشيد گردد ، ناپديد زميننشينان ديدگاه از لاجوردين
.پوشاندند دنيا مردم ديدگان از را تو وجود افروز عالم
فضاي ديدگاه از تو نماي ابديت جمال اگر كه ، آن از غافل
طلوعي آدم ، فرزندان پاكان دل در كند ، غروب طبيعت عالم
[درخشندهتر بس طلوعي]داشت ، خواهد جاودانه
عقل قلم با عهدنامهاي نازنينت ، وجود دلباختگان ما اينك ،
مقدست پيشگاه به نموده ، امضا دل خون با و نوشته وجدان و
تو عشق به دل داريم ، بدن در جان تا:كه ميداريم تقديم
عظماي رسالت كه تو الهي آرمان از دفاع راه در و سپاريم
كه باشد.نورزيم دريغ تلاشي هيچ از است ، انسانيت
تجليگاه چهرهات اي تو ، ديدار شوق به ابديت ، عليالصباح
روح جاذبيت شعاع در و برآوريم خاك از سر حقيقت ، و حق
.برداريم خود نهايي سرنوشت به گام تو ، بزرگ
تاريخي حوادث درباره نگرش نوع دو از نمونههايي
اين در.بگيريم نظر در نمونه عنوان به را زير مثالهاي
.ميدهيم قرار تذكر مورد را نگرش دو هر نمونهها ،
طرف از خبر اين اعلان و معاويه مرگ خبر رسيدن از پس -1
پسر يزيد با بايد كه اين و (ع)حسين امام به عتبه وليدبن
بيعت كار در وليد كه نرمشي برابر در كند ، بيعت معاويه
تحكم يك با مروان ميداد ، نشان خود از حضرت ، آن از گرفتن
كه ميدهم دستور من)):ميگويد (ع)امامحسين به فرعوني
كسي چه كنيد دقت جا اين در ((!كني بيعت يزيد با تو بايد
:فرمود (ع)حسين امام !ميدهد دستور كسي چه به
بليت اذا السلام عليالاسلام و راجعون انااليه و انالله
(1)يزيد مثل براع الامه
اسلام با.ميگرديم باز او سوي به و خداييم آن از ما))
براي انسانيت ، اي يعني] شد ، دور آن از و گفت وداع بايد
يزيد مانند چوپاني به اسلامي امت زيرا [خداحافظ ابد
((.است شده مبتلا
امام پاسخ و آلاميه ، دلباخته مروان سخن بخواهد كسي اگر
همان ظاهر در را آن ارزشهاي و اسلام عاشق (ع)حسين
مقدار همين كند ، خلاصه شد مطرح نفر دو آن بين كه جملاتي
مروان ، با رويارويي در (ع)امامحسين كه شد خواهد نصيبش
را استرجاع آيه تعجب ، شدت از و نپذيرفت را او پيشنهاد
!فرمود ابراز بيعت براي را يزيد قابليت عدم و خواند
كه ميشود ، خوانده موردي در ((انالله)) مباركه آيه معمولا
از بالاتر مصيبتي چه و شود روياروي مهم مصيبتي با انسان
:ابيات خواننده و انسان و اسلام از بيخبر يزيد كه آن
شهدوا ببدر اشياخي ليت
(2)الاسل وقع مع الخزرج جزع
بودند حاضر شدند ، كشته بدر در كه من قوم بزرگان كاش اي))
پيامبر فرزند از را آنان انتقام چگونه من كه ميديدند و
((...كشتم را او و گرفتم (ع)علي و اسلام
جوامع مديريت براي را (ع)علي و پيامبر مقام ميخواهد
همان معاويه يزيدبن آمدن كار سر بر !نمايد اشغال اسلامي
انسان يك اگر.همان مسلمين ميان از اسلام بستن بر رخت و
عندالله الدين ان طعم مذكور ، جملات در محقق و ناظر
نچشيده را ((است اسلام خدا نزد در دين قطعا)) (3)الاسلام
اسلام وسيله به كه را انسانهايي عظمت كسي اگر باشد ،
را تكاملي تاريخ يك ارزش آنها از يك هر و شدند ساخته
مالك غفاري ، ابوذر فارسي ، سلمان:جمله از دربرداشتند ،
قيس سعيدبن قرني ، اويس ياسر ، عماربن التيهان ، ابن اشتر ،
و حق راه در فداكار و عملي و معرفتي شخصيت هزار هزاران و
در اسلام جاوداني منطق كسي اگر و باشد ، نشناخته را عدالت
و اخلاق و حقوق و گوناگون علوم و جهانبيني و فلسفه
يا و نفهمد ، را آن عام معناي به فرهنگ و سياست و اقتصاد
معناي و يزيد بنيانكن ضرر نميتواند نپذيرد ، را آن
از را انسانها محروميت)السلام عليالاسلام و حقيقي
.كند درك واقعا (اسلام
اين تاريخ ، تحليلگر يك حتي و تاريخنگار يك است ممكن -2
تخافونالمعاد لا كنتم و دين لكم يكن لم ان)) جمله
خونين داستان در را (4)((دنياكم في احرارا فكونوا
كند ، درك اجمال طور به هم را آن معناي و ببيند (ع)حسين
جمله ، اين حقيقت فهم زيرا بفهمد ، نتواند را آن حقيقت ولي
باشد كرده درك را معني اين محقق شخص كه است ميسر موقعي
عالي اخلاقيات از و دين از پيروي اعلاي هدف چه آن كه
به آن ارزشهاي و حيات وابستن و تطبيق)):است انساني
والا ، مقام اين از سقوط علت به انسانهايي اگر و خداست
ذاتي شرف و كرامت حداقل ، ساختند ، محروم دين از را خود
در كه دستهجمعي حيات اصول از را او پيروي لزوم و انسان
قرار جنگ و پيكار از دور انسانهاي به احترام آن ، راس
براي كلام اين ارزش لذا ، ((.نكنند فراموش است ، گرفته
.است مبهم غافلند ، آن ارزش و جمعي حيات وجدان از كه كساني
در (ع)حسين امام -مورخان نظر اتفاق به -را جملات اين -3
:فرمود يزيد گروه تبهكاران و اراذل به خطاب عاشورا روز
و السله اثنتين بين ركزني قد الدعي بن الدعي ان و الا))
و رسوله و لنا ذلك الله يابي الذله منا هيهات و الذله
(5)...طهرت و طابت حجور و المومنون
و شمشير ميان مرا زناكار پسر زناكار آن !باشيد آگاه))
براي (است محال) هيهات ، ولي است ، داده قرار خواري و پستي
با انسانهاي و خدا رسول و خدا خواري ، و ذلت به تسليم ما
ما براي آن پذيرش از پاكيزه ، و پاك دامنهاي و ايمان
((.ميورزند امتناع
:است فرموده ديگر سخناني در حضرت
فرار افر لا و الذليل اعطاء بيدي اعطيكم لا والله لا
اعوذ ترجمون ان ربكم و بربي عذت اني عبادالله يا العبيد
(6)الحساب بيوم يومن لا متكبر كل من ربكم و بربي
هرگز و داد نخواهم شما به ذلت دست من !سوگند خدا به نه ، ))
سيادت به)نميكنم فرار[ جهاد] از (بندگان) بردگان مانند
پروردگار به من !خدا بندگان اي.(نمود نخواهم اقرار شما
متكبري هر از و كنيد سنگباران مرا كه اين از شما ، و خودم
((.ميبرم پناه خدا به ندارد ، ايمان قيامت روز به كه
نظر از را انساني مقام عاليترين فهم امكان جملات ، اين
فرهنگ و مكتبداران اختيار در حيثيت و كرامت و شرافت
وقتي بفهمند كه ميگذارد حقيقي تمدنهاي بانيان و سازان
دارند ، كار سرو موجودي چه با ميرود ، انسان از سخن كه
از دور مرگ با مساوي خواري و ذلت با زندگي كه بفهمند
فرموده عنايت انسانها به خدا كه است ارزشي شرف و كرامت
ديدگاه از را زندگي كيفيت اختيار بزرگ ، خداوند.است
;است نكرده واگذار انسانها خود به ارزشي شرف و كرامت
خود زندگي اختيار من)):بگويد نميتواند احدي هيچ كه چنان
بخواهم اگر و ميدهم ادامه آن به بخواهم اگر دارم ، را
ادامه و حيات اصل ((!مينمايم قطع را آن و ميكنم انتحار
به حق مقوله واز است الهي حكم يك كرامت ، و عزت با آن
و انتقال و نقل و اسقاط قابل كه نيست آن معمولي اصطلاح
بشر ، جهاني حقوق كه است اساسي نكته همان اين.باشد مبادله
((حيات اصل)) ديگر اصطلاح به يا حيات حق درباره را آن
.است نكرده مراعات
ملاقات داستان ميتواند نويسندهاي و مورخ هر آري ، -4
براي را او سعد عمربن كه را رياحي حربنيزيد لشكريان
جنگجو نفر هزار با كوفه به او بردن و (ع)حسين امام گرفتن
نتواند است ممكن ولي بنويسد ، و كند ملاحظه بود ، فرستاده
.كند درك داستان اين در را انساني ارزش مهمترين
:بود چنين ملاقات اين جريان خلاصه
منزل از كوفه ، به رو مسير در (ع)حسين امام كه هنگامي))
بزرگوار آنگفت تكبير حضرت آن ياران از يكي گذشت ، شراف
مقابل ، در:گفت پاسخ ?گفتي تكبير چرا اكبر ، الله:فرمود
درخت مكان اين در:گفتند جمعي و ميبينم خرما درختان
.است نيزه و اسبها ميبينيم كه چه آن نداشت ، وجود خرما
.ميبينم چنين هم من:فرمود (ع)حسين امام
با مستقيما كه كردند حركت ذيحسم طرف به مشورت از پس
كه بود گذشته زماني اندك.نشوند روياروي حر لشكريان
آنها كه همين برگشتيم ، راه از ما.شدند آشكار اسبها
از زودتر ما.برگشتند نيز آنان برگشتيم ، راه از ما ديدند
فرمود امر (ع)حسين امام.رسيديم حسم ذي منزل به آنها
نفر هزار حدود در كه حر لشكريان.كرديم نصب را چادرها
قرار حضرت آن برابر در روز گرماي در و رسيدند بودند ،
به ملبس يارانش و (ع)حسين امام حال ، اين در.گرفتند
ياران به حضرت آن.بودند بسته كمر به را شمشيرها عمامه ،
آب بودند ، رسيده راه از كه را حر لشكريان دستورداد خود
.بپاشند آب نيز آنان اسبان به و كنند سيرابشان و بدهند
نزديك و ميكردند پر را طشتها و كاسهها حضرت آن ياران
چهار يا جرعه سه اسبها كه همين و ميگرفتند اسبها دهان
دهان جلوي و برميداشتند را ظرف ميخوردند ، جرعه پنج ويا
سيراب را آنها همه ترتيب اين به و ميبردند ديگر اسب
((.نمودند
دارد ادامه
:پاورقي
شهر ابن مناقب از نقل ،(ره)قمي محدث نفسالمهموم ، -1
ص 184 خوارزمي ، مقتل -ص 43 آشوب ،
اسدالغابه ، -ص 299 ج 3 ، ابناثير ، فيالتاريخ ، الكامل -2
ص ج 13 ، ترمذي ، سنن ، -ص 356 ج 4 ، طبري ، تاريخ -ص 20 ج 5 ،
.197
.آيه 19 آلعمران ، سوره -3
[اقلا] نميترسيد ، معاد از و نيست ديني شما براي اگر -4
.باشيد دنيا در آزادمرداني
ابن نهجالبلاغه شرح -ص 149 قمي ، محدث المهموم ، نفس -5
.مقاتل معتبره كتب و ص 302 ج 1 ، ابيالحديد ،
-ص 117 العلايلي ، عبدالله فيسموالذات ، سموالمعني -6
.صص 100102 ج 2 ، مفيد ، شيخ.الارشاد
|