استبدادي ذهنيت
مرادي قاضي حسن با گفتوگو
و داخلي شرايط و امكانات به تكيه با نتواند جامعهاي اگر
غلبه گذار دوران مشكلات بر خارجي مناسب شرايط از استفاده
زمينهاي اين و يافته تداوم اجتماعي ، بيتعادلي كند
آن خود نفع به تا خارجي عامل دخالت براي ميشود
بدهد فيصله را بيتعادلي
و فرهنگي زمينههاي بررسي و شناخت بيگمان:اشاره
حوزه در رو اين از.ميرود شمار به مهم امر يك اجتماعي
زمينههاي به ميتوان سياسي فرهنگ بويژه و فرهنگ
نميتوان اگرچه.داشت اشاره ايران در استبداد شكلگيري
آن به معطوف وذهنيت ايران در استبداد مساله كه كرد انكار
روي هر به اما است ، برانگيز چالش موضوعي ايرانيان نزد در
قاضيمرادي حسن.نيست آن گرفتن پرسش به و نقد جز چارهاي
تاريخ در ذهنيت اين بررسي به كه است افرادي جمله از
در))كتاب دو وي پژوهشهاي حاصل.است پرداخته ايران انديشه
بوده ،((ايران در استبداد)) و ((ايرانيان خودمداري پيرامون
رسيده چاپ به اختران نشر سوي از تازگي به اخير كتاب كه
باب در داشتيم گفتوگويي وي با انگيزه همين به است ،
:ميخوانيم هم با كه ايران در استبداد پيدايش زمينههاي
وانديشه فرهنگ گروه
كه اين با مصاحبه ، اين انجام خاطر به شما از تشكر با*
در استبداد)) كتاب اين در كه گفتهايد كتاب مقدمه در شما
چرايي نه و پرداختهايد استبدادي حكومت چگونگي به ((ايران
ميخواستم حكومت اين شكلگيري زمينههاي تبيين يعني آن ،
در استبداد پيدايش باعث كه زمينههايي و علل درباره كمي
.دهيد توضيح شد ايران
.ميكنم تشكر گذاشتهايد اختيارم در كه فرصتي از هم من -
سيستماتيك بررسي كه ميدانيد شما ، سوال مورد در اما
به و افلاطون سوي از باستان دوران از استبدادي حكومت
هم آغاز همان از.يافت ادامه شدو شروع ارسطو ويژه
ارسطودر مثلا.ميشد ذكر حكومتي چنين براي علتهايي
ضروري بربرها جماعت براي را حكومت اين ((سياست))كتاب
آسياييها بربريت را استبدادي حكومت علت يعني.ميداند
است ، درست حقوقي نظر از صرفا گفت ميتوان كه ميداند
دستگاه فقدان باستان يونان سياسي انديشه سنت در كه چرا
.بود بربريت معرف جماعتي هر در قانونگذار
در عصرروشنگري از پس استبدادي حكومت مورد در مطالعه
مختلف جنبههاي از اروپايي متفكرين.يافت اهميت اروپا
زمينههاي و علل برخي و كردند بررسي را حكومت اين
.شدند قايل آن براي فرهنگي حتي و سياسي اجتماعي ، اقتصادي ،
از كه زمينها بر دولتي مالكيت اقتصادي نظر از مثلا
همان.دانستند عللحكومت از را آن منتسكيو و برنيه جمله
به برزمين خصوصي مالكيت فقدان عنوان به ماركس بعدا كه
روبناي و آسيايي توليد شيوه مشخصههاي از يكي عنوان
سياسي ، نظر از يا دانستو آسيايي استبداد يعني آن سياسي
به منتسكيو و برنيه بدن ، كه قانوني محدوديتهاي فقدان
حكومت بايد سياسي نظر از كه همين يعنيبودند قايل آن
اجتماعي نظر از يا دانست بيقانوني حكومت را استبدادي
ماكياولي ، جمله از را مستقل موروثي اشرافيت طبقه فقدان كه
يا.دانستهاند استبدادي حكومت علل از منتسكيو و بيكن
علت به مجزا و پراكنده جماعتهاي بر مبتني زندگي سامان
علت اين ماركس وبعدا داشت تاكيد آن بر هگل كه كمبودآب
كه كرد ذكر استبدادي حكومت اقتصادي علل جمله از را
اين فراز بر متمركز حكومت عنوان به را آن سياسي روبناي
مازاد جمعآوري به تا ميكرد الزامي پراكنده جماعتهاي
.بپردازد...و سپاه و بيگاري دادن سازمان ماليات ، و محصول
مستبد حاكم جز به مردم همه مساوات اجتماعي ، نظر از باز
آن به منتسكيو و هگل جمله از كه است بودن وهيچ بندگي در
در منتسكيو مثلا نيز نظرفرهنگي نقطه از.داشتند اشاره
حتي يا و ميكند ذكر حكومت اين براي علتي القوانين روح
ميل و منتسكيو جمله از كه خشك هواي و آب اقليمي ، نظر از
متمركز حكومت ضرورت انگلس نيز وبعدا كردند توجه آن به
جمله از آبياري تاسيسات به دادن سامان براي ازجمله را
نظرات اين به توجه با ماركس.برشمرد حكومت اين وجودي علل
ماقبل توليد شيوههاي بخش در ((گروندريسه)) در كه بود
فكر.كرد ارائه را آسيايي توليد شيوه سرمايهداري ،
زمينههاي و علل مورد در توضيحي هر نيز آن از بعد ميكنم
مستقيم (ويتفوگل نظرات جمله از) شده داده استبدادي حكومت
بوده آسيايي توليد شيوه نظريه تاثير تحت غيرمستقيم يا
.است
اين با تاريخمان طول در كه ما خود كه است شرايطي در اين
ورود با و نوزدهم قرن در بودهايمفقط روبهرو حكومت
ازطريق يا مستقيم طور به غربي ، سياسي انديشههاي
به كواكبي ، از الاستبداد طبايع كتاب مثل عربي ترجمههاي
.شديم واقف ((دسپوتيزم))سياسي معناي در استبداد مفهوم
رفتن ميان از وجود با كه داشتهايد اشاره كتاب در*
درگير استبداد با هم باز ما حكومت اين مادي زمينههاي
دوران در آن تداوم براي عللي چه شما نظر به.مانديم
?است داشته وجود معاصر
اشاره كلي قانون يك به بايد اول سوال اين به پاسخ در -
شيوه يك عيني و مادي زمينههاي رفتن ميان از با كه كنم
دوران يك به جامعه شدن وارد و اجتماعي پديده يا و توليد
همه حذف با الزاما نوين پديده يا و شيوه استقرار گذار ،
و همراه آن از پيش دوران فرهنگي يا سياسي جنبههاي
و سياسي ويژگيهاي اساس در كه اين از جدا.نيست توامان
اجتماعي پديده ويا توليد شيوه هر روانشناختي و فرهنگي
دارند ، خود مادي و عيني بنيانهاي از طولانيتر عمري
روانشناختي و فرهنگي سياسي جنبههاي تداوم از جلوگيري
دوران معضلات و مسايل حل چگونگي به عمدتا كهن دوران
كنم اشاره بايد هم اين به.دارد بستگي جديد عصر به گذار
و لازم داخلي شرايط به جامعه در تحولي و تغيير هر كه
كه كرد تاكيد اين بر بايد و دارد نياز مناسب خارجي عوامل
بر غلبه براي داخلي لازم امكانات و شرايط از اگرجامعه
وقت آن نشود يا نباشد برخوردار گذار دوران معضلات
ميدان كه ميآيد پديد جامعه در قدرتي خلا و بيتعادلي
آن خود منافع با مطابق تا ميدهد خارجي عامل به عمل
.دهد پايان را قدرت خلا و بيتعادلي
به الزامگذار و سنتي جامعه زوال معرف مشروطه انقلاب
ايران تاريخ معاصر دوران انقلاب اين با.بود متجدد جامعه
حكومت اقتصادي و سياسي زمينههاي انقلاب اين.شد شروع
قانون وتدوين مجلس تاسيس با مثلا.گرفت هدف را استبدادي
يا و كند مستقر ايران در را قانون حكومت تا كوشيد اساسي
بر خصوصي مالكيت آن ، جاي به و كرد ملغي را تيول اول مجلس
از كه مطبوعات آزادي يا و بخشيد استحكام را زمين
موثري بسيار اعتلاي انقلاب از پس است دموكراسي مولفههاي
با مشروطه حكومت بعدا و مشروطهخواهي جنبش بالطبع.يافت
.بود مواجه قدرتمندي و زياد مخالفين و داخلي مشكلات
ميشد گذاشته خود حال به ايران مقطع آن در اگر معتقدم
كشمكشهاي و معضلات از رفت برون راه نوعي به بالاخره
سنتي جامعه از گذار مسير بسا چه و مييافت را داخلياش
آن در اما.ميآمد جلو بيشتري سرعت با را متجدد جامعه به
بر غلبه شرايط و امكانات ايرانيان نه گذار دوران مرحله
آنان به خارجي عامل نه و يافتند را كشمكشها و معضلات آن
بيتعادلي آن از خود رفت برون راه جستجوي به تا داد فرصت
سال 1906 ، در انقلاب پيروزي از پس بلافاصلهبپردازند
خود نفوذ مناطق به را ايران سال 1907 در انگليس و روس
و شمال از مشروطه حكومت كه هم سال 1911 در.كردند تقسيم
با كه هم بعد گرفت قرار نظامي تهاجم مورد غرب و جنوب
حكومت بيشتر چه هر تضعيف زمينههاي اول جهاني جنگ شروع
مرج و هرج و بينالمللي بحرانهاي و تضادها انتقال با
و بيتعادلي و بيثباتي چنين در.شد فراهم جنگ از ناشي
عامل بود ، آن رفع از ناتوان داخلي عامل كه قدرت خلا
پهلوي ، حكومت رسانيدن قدرت به زمينهسازي با خارجي
پر را قدرت خلا و رفع را بيتعادلي موقت ، طور به البته
-انگلستان مشخصا مقطع آن در و -خارجي عامل بالطبع.كرد
در را حكومتي دخالتي چنين از خود منافع برآوردن براي
شدهاي مدرنيزه استبدادي حكومت جز كه ميخواست ايران
هم و مييافت تداوم استبدادي حكومت هم.باشد نميتوانست
مسلط ايران بر رضاشاهي تجددخواهي شبه در خواهي تجدد توهم
.ميشد
جامعهاي اگر كه كنم تاكيد نكته اين به ميخواهم باز
از استفاده و داخلي شرايط و امكانات به تكيه با نتواند
كند غلبه گذار دوران مشكلات بر خارجي مناسب شرايط
ميشود زمينهاي اين و يافته تداوم اجتماعي ، بيتعادلي
را بيتعادلي آن خود نفع به تا خارجي عامل دخالت براي
مثال.بود خواهد و هست بوده ، طور همين هميشه.بدهد فيصله
به ساسانيان حكومت در گسيخته افسار مرج و هرج:ميزنم
واسطه به جمله از كه حكومتآنان آخر دهه دو در ويژه
اين از رفتي برون راه چون بود ساساني كاستي جامعه زوال
جلوههاي از يكي مثلا و نيافت بيتعادلي و زوال وضعيت
واسطه به ايزدي فره با شاهان كشور در كه بود اين امر اين
آمدند شاه چهارده پاياني سال ده در درباري توطئههاي بسط
آن سريع تهاجمي با توانست خارجي عامل رفتند ، و
ايران ، .دهد پايان نوعي به را قدرت خلا و بيتعادلي
به هم غرب در قاعده اين.يافت فيصله مشكل و شد تسخير
به ايتاليا و آلمان جامعه بيتعادلي.است كرده عمل يكسان
بورژوايي جامعه به گذار دوران معضلات حل در ناتواني خاطر
تهاجمات همان.آورد فراهم ناپلئون تهاجمات براي را زمينه
و انجاميد جامعه دو اين در بورژوايي تحولات تسريع به
اين بنابر.داد پايان صورت اين به را بيتعادلي يعني
ناتواني گذار ، دوران معضلات با مشروطه حكومت شدن مواجه
عامل اصليترين را حلشان براي نيافتن فرصت و آنها حل در
.ميدانم معاصر ايران در استبدادي حكومت تداوم
از اجتماعي -سياسي سيستم تغيير با معتقديد شما آيا*
و زده استبداد ذهنيت بقاياي دموكراسي به استبداد
اينجا در حال هر به ?ميرود بين از استبدادي كردارهاي
.است مطرح سياسي فرهنگ خاصتر طور به و فرهنگ مسئله
خاصتر طور به و فرهنگ ماندگاري به اشارهتان بله ، -
و سياسي نظام تغيير بالطبع.است صحيح كاملا سياسي فرهنگ
به استبدادي از اجتماعي شرايط كلا و هنجارها و مناسبات
رود نيستي به رو طوركلي به استبداد كه اين در دموكراتيك
و فرهنگ مسئلهدارد تعيينكنندهاي و مهم بسيار نقش
ميكنم فكر كه دارد وجود نيز عمومي روانشناختي خصايص
.است اجتماعي -سياسي نظام يك جنبههاي ماندنيترين
بگوييم يا ناانسانسازي استبداد ، ميگويد ماركس ببينيد ،
انسان استبداد ، كه همين يعني.انسانهاست از انسانزدايي
وضع كه وضعي با ميشود يا حالا.ميكند تبديل شيئي به را
آن با يا و كرد نابود را آن و افتاد در است سازي ناانسان
خود خودي به استبدادي حكومت هزاروپانصدسال دو.شد سازگار
در -ناخواسته يا خواسته -كل در ايرانيان كه ميدهد نشان
اين بنابر و بودهاند حكومت اين با خود سازگاري تلاش
در آنان به كه باليده و يافته زمينه آنان ميان در فرهنگي
كه كنم تاكيد بايد حال عين دربدهد ياري شدن سازگار اين
سازگاري و تسليمطلبانه يا منفعلانه سازگاري ميان بايد
جدايي معرف كه استبدادي حكومت با سازگارياي يعني فعال
بر تاكيد.گذاشت فرق است آن با تضاد بالا دست و آن از
فكر كه چرا است ، مهم بسيار سازگاري نوع دو اين تمايز
ايرانيان فرهنگ در دوم نوع طلبي سازگاري جريان ميكنم
ناشي جمله از نيز را آن بايد كه چند هر ;است قوي بسيار
ما بگويم ميتوانم كلي طور به.دانست استبداد وجود از
و يافتهايم خاصي هويت مرور به استبداد با سازگاري براي
((خودمداري)) با آن از كه يافته غلبه ما در معاصر دوران در
متمايز غربي فردگرايي از را آن كه خودمداري.كردهام ياد
عاطفياي و كرداري فكري ، مولفههاي زندگي ، شيوه كردهام
استبدادي حكومت و استبداد با پذيري سازگاري معرف كه دارد
و منفعلانه سازگاري نوع دو هر دربردارنده منتهااست
معناي به ميشود را منفعلانه طلبي سازگاري ;است فعال
سازگاريطلبي و گرفت نظر در خودمداري و استبداد وحدت
.دو اين تضاد معرف را فعال
برخي به ميتوانم كنم صحبت مشخصتر طور به بخواهم اگر
استبداد برآمده كه كنم اشاره ايرانيان فرهنگي خصوصيات
اين است ممكن آيا كه كرد فكر اين به ميشود وقت آن.است
تغيير با باليده سال پانصد و هزار دو طول در كه خصوصيات
!برود بين از سرعت به اجتماعي مناسبات و سياسي نظام
خصيصه عنوان به قانونشكني خصيصه به ميتوان مثلا
استبدادي اساسا كه كرد اشاره ايرانيان اجتماعي -فرهنگي
حكومت با تضاد در البته آن وجه يك كه استبدادي ;است
اين يا.است استبدادي حال هر به ولي است ، بوده استبدادي
.ندارد مستحكمي بنيان ما ميان در حقپذيري و حقطلبي كه
موضع از اما نه ، .باشد تكليفپذيري همهاش كه اين نه
تكليفپذير ايرانيان كه نيست مسئوليتپذيري و حقطلبي
را بيشتر ، خود.است قانونشكني موضع از بلكه نيستند ،
هر نباشند نظارت تحت اگر اما.مينمايند تكليفپذير
.ديگرنمايي يعني اين و ميگيرند ناديده را تكليفي
و اجتماعي خصايص از كه رياكاري و تظاهر يعني ديگرنمايي
خواهي جدايي آن ، سوي يك گفت ميشود حالا.ماست فرهنگي
چرا است منفي بسيار خصلتي ولي است ، آن خواست و حكومت با
.است مسئوليتپذيري ضد جمله از كه
براي تلاش و مشكلات به توجهمان كه داريم فرهنگي ما
را اجتماعي معضلات حل راه حتي و خواستهايمان به رسيدن
و زور عمدتابه بلكه ;نميكنيم متكي جمعي عقلانيت به
مطيع يعني و هستيم زورپذير حال عين در و ميگراييم خشونت
اين البته.سكهاند يك روي و پشت دو اين.خشونتيم و زور
ابزارهاي از ايرانيان از بسياري چون كه است حالي در
تصوير خود ، از مدام نيستند برخوردار خشونت و زور كاربرد
.ميپرورانند ذهن در را زورگير اصطلاح به يك
شخصي صورت غيبت ، ;را كردن مثلاغيبت بگيريد نظر در يا
به بنيان توطئه.است ديگري عليه توطئه منفعلانه و شده
ميان در كه هم كردن غيبت و است استبدادي سياست اصطلاح
فكري خودكامگي با كه هوچيگريما.دارد غلبه ايرانيان
معرف تجويزپذيري و تجويزدهي مفرط ، پندآموزي دارد ، سنخيت
.ماست استبدادي فرهنگ
هستند يكسان بودن هيچ در همه منتسكيو قول به استبداد در
خود نيروي و خود به اتكا فقدان بودن ، هيچ اين نتيجه و
و خود به ميتواند چگونه است هيچ كه انساني.است
كردن كار فرهنگ كه همين !كند اتكا فردياش خودانگيختگي
عوامل جمله از است بنيان و بيپايه حد اين تا ايران در
.ديد بايد هم استبداد رادر ريشهاش كه است فرهنگياي
خصوصياتي نيز روانشناختي نظر از ايرانيان حال عين در
.است كرده سازگار استبداد با را آنان كه يافتهاند
متكي سلطهاش تحت مردم ترس بر استبداد كه مثلاميدانيم
سوي از حتي كه سلحشوريهايي همه اين به توجه با ما.است
ما به..و تاتار و مغول و ترك و عرب ايلات و قبايل
مرعوب هستيم ، انسانهاي ترسيده مجموع در مردمي شده منتقل
.است نهفته((معذور مامور)) ايرانييك هر درون در كه يا و
جامعه در زندگي از برآمده روانشناختي هويت معذور مامور
روحيه به كنيد فكر يا.است استبدادي حكومت تحت
عادلو مستبد وهمي تصوير با قهرمانخواهيماكه
گفتم نمونهوار كه را اينها.دارد تطابق روشنگر
.نميرود بين از سرعت اصلابه
و وتمايزشبافردگرايي كرديد خودمداري از صحبت كه حالا *
تمايز اين به راجع ايرانيان خودمداري كتاب در كه اين با
از خودمداري تمايز به نيزراجع لطفاكمي كردهايد بحث
.دهيد توضيح فرديت
ايرانيان فردگرايي از معاصر دوران در بهخصوص چون -
آن غربي مفهوم در فردگرايي اين بسا چه و صحبتشده بسيار
كتاب در ديدم لازم شود فهميده((انديويدوآليسم)) يعني
((خودمداري)) مفهوم بردن كار به با ((ايرانيان خودمداري))
و دهم نشان را غربي فردگرايي با آن كيفي تمايز كنم سعي
فرديتو بر فردگرايي كه اساسيرا تمايز اين جمله از
به فردي هويت و فرديت از خودمداري و دارد اتكا فردي هويت
بتوان اگر يعني و نيست اصلابرخوردار آن غربي معناي
گفت ميشود كاربرد به خودمداري براي دست اين از مفهومي
.((فرديت)) جاي به ((تفرد))
نوين دوران حاصل فرديت و فرد كه داشت توجه بايد حالا
برابر در فرد بهعنوان انسان شكلگيري و است غربي تمدن
كه فردي هويت يا فرديت اما.دو اين تضاد و وحدت و جامعه
شدهو بيگانه كار با مواجهه در بود نوعي انسان معرف
اعتلا از سرمايهداري مناسبات از ناشي ديگر عوامل
فردگرايي ورطه به شده ذرهاي جامعه در و بازماند
نشده مسيريطي اساساچنين ايران جامعه در ولي.درغلتيد
معاصر دوران در آن شده ذرهاي جامعه در موجود انسان كه
قبيلهايو انسان جا اين در.دانست فردگرا بتوان را
-خوني مناسبات و روستايي جماعتهاي به وابسته انسان ايلي ،
مناسبات اين ميانرفتن از يا و شدن سست با خويشاوندي
در.گرديد شده ذرهاي جامعه در تفرد نوعي برخورداراز
در بيشتر توضيح براي اما شده ، طرح مباحثي چنين كتاب آن
هويت و فقدانفرديت از اگر كه بگويم بايد شما سوال مورد
براي كه است اعتبار اين به ميكنم صحبت درخودمداري فردي
نه هستم قائل را نوعي انسان ماهيت فردي ، هويت و فرديت
.نيست برخوردار تفردي نوع هيچ از خودمدار كه اين
ويژگيهايي نوعي انسان مبتنيبر فردي هويت و فرديت
و ندارد يقيناخودمداري نه و فردگرايي نه كه دارد
.باشد داشته نميتواند
خودآگاهي نوعي ، موجود بهعنوان انسان براي مثال طور به
به ميتواند كه ميشود ممكن روي آن از فرديت يا فردي
خودآگاهي يعني.يابد آگاهي ،((خود)) همچون ديگري وجود
كه است نوعي انسان عنوان به ديگري با تلاقي در فقط فرديت
نيست ممكن خودمدار براي چون كه امريميشود متحقق
كه است مفهومي به خودآگاهي فاقد اساسا خودمدار بنابراين
برآمده غرب در فرد آزادي بنيانهاي كه يا و گفتم بالا در
موجودي عنوان به انسان ادراك حاصل بلكه نيست فردگرايي
-سياسي تعين كاملا فرد ، آزادي بنابراين.است نوعي
مطرح فردي آزادي اصلا خودمداري در اما.دارد اجتماعي
.شده دروني انزواي يك ;است فرد انزواي حكايت تفردنيست
همان مثلاست جامعهپذيري از جدايي از ناشي اصلا اين
طرح عارفانه و صوفيانه سلوك در كه شدهاي آرماني انزواي
در او اكتشاف به سالك شدن غيراجتماعي با كه سلوكي ;است
.ميشود گذاشته وارستگي يا آزادي اسمش بعد و ميآيد
نوعي انسان ادراك از خاصي نوع حامل عرفان و تصوف البته
.اجتماعي -سياسي نه دارد آرماني -ديني صبغه كه است
شدن شيئي سوي به را انسان كه است استبدادوضعي اگر
-خوني ايلي ، قبيلهاي ، هويت سنتي جامعه در ميراند
اصلا يا ميشد شدن شيئي اين در ادغام مانع خويشاوندي
خودمداري نيز معاصر جامعه در و ميگرفت را آن ادراك جلوي
;بوده شدن شيئي ورطه به سقوط در ايراني حفظ عوامل جمله از
.است نبوده مطرح ما براي فردي هويت و فرديت مساله ديگر
داده شما سوال به جوابي نكته دو يكي همين با اميدوارم
تفرد و فرديت تمايز ساده مثال يك در بخواهم اگر.باشم
از انباشته خودمدار ، ميگويم دهم نشان را خودمدارانه
دارد آبشخوري حسادت ، .ميكند رقابت فرد ، اما است حسادت
به رقابت كه حالي در.است خود از انزجار و نفرت همان كه
خودآگاهي به حتما و خود داشتن دوست به خود به اعتماد
.دارد اتكا
كه يافت ميتوان ايراني تفكر و فرهنگ در عناصري چه*
با ضديت و استبدادي ذهنيت شناسايي در را آنها بتوانيم
?ببريم كار به ذهنيت اين بقاياي
داشته قدمتي چنين تاريخي نظر از پديدهاي گفت نميتوان -
اين منتها.باشد نكرده زمينهسازي را خود ضد اما باشد ،
و تسليمطلبانه يا منفعل جنبه دو هر از خواهي سازگاري
.بوده برخوردار تمايزخواهانه يا فعال
شناخت يعني ميكنيم صحبت استبداد شناخت از وقتي گفت بايد
در اما.است فلسفي شناخت ، اين استبداد ، فكري نفي در موثر
در خاص طور به سياسي فلسفه و كلي طور به فلسفه ايران
ايندو از كه اسلام از پيش.نگرفت قرار امري چنين خدمت
خواست فلسفه تا هم اسلام از بعدنيست خبري چندان اصلا
سرعت به كه بياميزد ((كلام)) با چنان شد ناگزير بگيرد قوام
عرفان به بگيرد فاصله كلام از خواست كه هم گاه.باخت رنگ
.نشد انجام چنداني كار هم سياسي فلسفه در.گراييد
و سياسي امر عنوان به استبداد داشت انتظار ميشد كه آنجا
فلسفه ضعيف سنت همين اما.گيرد قرار پرسش مورد اخلاقي نه
به آلوده نيز يافت برجستگي فارابي با مثلا كه سياسي
را حكومت مساله او مثلا كه همين.است استبداد توجيهگري
ميدهد توضيح ناقص و كامل انسانهاي ميان رابطه موضوع با
با را مردم و حكومت ارتباط او.است استبداد توجيه حامل
.ميدهد توضيح بيمار و پزشك رابطه
به و برنيامد نيز ايران در تاريخي انديشه و تاريخ از
نوع و سياسي قدرت به وقايعنگاران مفرط وابستگي واسطه
ايجاد در كمكي نميتوانست تاريخي رويدادهاي به رويكردشان
تفكر.باشد داشته استبداد از انتقادي شناخت اعتلاي و
متوسل الهي مشيت به رويدادها تحليل در ايران در تاريخي
به نظر از مفرط ، وابستگي آن واسطه به بالطبع كه ميشد
دستگاه و دم از حمايت جهت در نيز الهي مشيت مورخ ، اصطلاح
.استبدادي سلطنت توجيه يعني هم اين و ميكرده عمل سلطنت
يا و سياستنامهها در عمدتا نيز ايران در سياسي انديشه
با سياست نه و اخلاق موضع از كه شد طرح اندرزنامههايي
كه ميآمد كار اين به عمدتا سياست بر اخلاق دادن برتري
.شوند داده اندرز اعتدال و انصاف و عدل رعايت به مستبدين
با ايلي بربريت خاستگاه با مثلا پادشاهي كه اين حالا
خود جز البته هم شود تبديل عادل پادشاه به اندرز و پند
.باشد نميتوانست فريبي
عمدتا استبداد با مبارزه كه معاصر دوران از پيش تا پس
سياسي صورت غرب دموكراسي سوسيال انديشه نفوذ علت به
تقابلجويي در نقشي فارسي كلاسيك ادب كه بود همين بگيرد
تمايزخواهانه سازگاريطلبي موضع از هم آن استبداد با
همان استبداد با سياسي مبارزه شروع ناقوس.باشد داشته
مبارزه سنت سراغ اگر.بود كرماني رضاي ميرزا گلوله شليك
آن از شود گرفته ايران در استبداد با استبدادي ضد سياسي
بايد را سراغ آن ، از پيش تاشود كاويده بايد بعد به جا
عمدهاش بخش در ما كلاسيك ادب.گرفت فارسي ادب در
استبداد با تمايزخواهي بلكه تسليمطلبي نه منعكسكننده
.بوده
منظر از كه است سعدي گلستان مورد اين در بارز نمونه
زدني مثال آن ، با خود تمايز حفظ چگونگي و استبداد شناخت
توصيه را استبداد برابر در صبر و سكوت اگر حتي سعدي.است
استبداد از تمايزطلبياش توصيه همين در اما ميكند ،
حفظ براي تلاش بازتاب عمدتا ما كلاسيك ادب.است بارز
در گفتم كه كردني حفظ.است ناانساني شرايط در خود كردن
با بسيار چه.است منعكس تمايزجويانه طلبي سازگاري آن ،
سياسي قدرت تلويحي بيشتر انداختن دست و گرفتن ريشخند
بر تاكيد با چه و زاكاني عبيد برجسته متفكر سوي از مثلا
كلاسيك ادب اوج نقطه در جمله از انساني اشتياقات و عواطف
برطرف كه سموم ازين)):ميگويد حافظ وقتي.حافظ يعني ما
و گل ((ياسمني رنگ و هست گلي بوي كه عجب / بگذشت بوستان
ناشي كه ميدهد قرار سمومي با ضديت و تمايز در را ياسمن
با تمايزخواهي اين در او.ميداند حوادث باد تند از
.ميداد اميد ايراني انسان به ياسمن و گل كنار در ايستادن
ارشاد.م:گفتوگو
|