اين افراد معترض به سريال اگر مردش هستند و فهم و سوادشان به اين نقل ها قد مي دهد بردارند مثل اشخاص راستگو و درستكار يك به يك دلايلشان را توضيح دهند
حامد صرافي زاده
براي كساني كه مجموعه را نديده اند
فكر مي كنيد چگونه مي توان با كارگردان مجموعه اي كه طبق آمار مجله سروش كمترين بيننده را داراست و گروهي از منتقدان نيز از آن به عنوان يك شكست ياد مي كنند، درباره ويژگي هاي آن مجموعه به گفت وگو نشست؟ قبول داريد كه كار سختي است. چون كه شما سريال را به دلايلي دوست داريد و بقيه شما را يكجور خاصي نگاه مي كنند و اصلاً نمي دانيد كسي حاضر است حرف هاي كارگردان مجموعه اي ديده نشده را بخواند يا نه؟ مي توان دلايل زيادي را براي عدم استقبال مردم از اين مجموعه بيان كرد: قصه هاي فرعي متعدد، طولاني بودن يا حتي كشدار بودن بعضي از قسمت هاي فضاي روستايي و قديمي، حضور بيش از اندازه مردان، شخصيت هاي زياد و متعدد، وجود ماهواره و اينترنت و ويدئو! يا تغيير ذائقه تماشاگران. نمي دانم اما شايد همه ـ منتقدان و تماشاگران ـ انتظار «روزي روزگاري» ديگري را از احمدجو داشتند و او اين انتظار را برآورده نكرده است و از طرف ديگر باز نمي دانم قضاوت هاي صورت گرفته درباره «تفنگ سرپر» با ديدن چند قسمت از آن حاصل شده است. اصلاً هيچ منتقدي پيدا شده كه اين سريال را از اول تا به آخر ببيند؟
براي كساني كه مجموعه را ديده اند
فكر مي كنيد امرالله احمدجو از بين دو ژانر كمدي كلاسيك و وسترن ترجيح مي دهد فيلمي از كدام ژانر را تماشا كند؟ اگر پاسخ تان وسترن است اشتباه كرده ايد. احمدجو كمدي كلاسيك را خيلي دوست دارد و شايد به همين دليل است كه در دو مجموعه اي كه از او ديده ايم و قصه هايي كه از او در هفته نامه «مهر» مي خوانديم، عنصر طنز به شدت خودنمايي مي كند. احمدجو آدم شيرين و خوش صحبتي است. گفت وگوي ما در ساعت ۹ شب در دفتر حميدرضا چاركچيان شروع شد و ساعت ۱ صبح به پايان رسيد (فكر مي كنم مفصل ترين و طولاني ترين سريال پخش شده از صداوسيما گفت وگوي مفصلي را نيز طلب مي كند). تازه بعد از آن بود كه صحبت هاي ما گل انداخت. تا ۵ صبح در مورد همه چيز از سينما گرفته تا سياست - و البته با زبان طنز - با همديگر گفت وگو كرديم. احمدجو يك بار در لابه لاي حرف هايش گفت كه سر اين مجموعه به قدري از جهات مختلف اذيت شد و آن قدر خسته شده كه مي خواهد تا مدتي از اين حرفه دور باشد و به شغلي كاملاً متضاد با آن رو بياورد. روز بعد به من گفت: «تمام اين حرف ها را از سر خستگي زدم. زياد باور نكن».
• • •
• ببينيد آقاي احمدجو! نمي خواهم با اين حرفم گزك دست كسي بدهم و دوست ندارم آن را بعداً چماق كنند. يكي از دوستانم به من مي گفت فقط تو و كارگردان و احياناً تدوينگر سريال اين مجموعه را تا به آخر و قسمت قسمت ديده ايد. خودم كم كم داشتم شك مي كردم. وقتي با اشتياق و انرژي فراوان درباره نقاط مثبت اين مجموعه صحبت مي كردم همه جوري مرا نگاه مي كردند كه انگار با يكي از شخصيت هاي خل و ديوانه هميشگي آثارتان روبه رو شده اند، اصلا قرار بود اين سريال اين قدر طولاني شود؟
نه، فيلمنامه براي بيست قسمت شصت دقيقه اي تنظيم شده بود ولي موقع اجرا معلوم شد اگر بخواهيم آنچه را كه روي كاغذ داريم تمام و كمال فيلمبرداري كنيم، بيش از يك و نيم برابر زمان پيش بيني شده خواهد شد. دو راه حل براي اين مشكل موجود بود، يا تغيير دادن برنامه ريزي و به تبع آن افزايش مدت فيلمبرداري و يكي هم حذف و خلاصه كردن تعداد قابل توجهي از فصل هاي قصه كه اين كار يعني متوقف كردن فيلمبرداري و به هم ريختن فيلمنامه و بازنويسي كامل آن كه بديهي است در كوتاه مدت ممكن نبود. پس از جلسات متعدد و شور و مشورت با تهيه كننده و مسئولان محترم، عاقبت قرار شد در حد مقدوراتشان كمك كنند و ما هم تا آنجا كه در توانمان است سرعت كار را بالا ببريم و كل فيلمنامه اجرا شود كه خدا را شكر و به هر ترتيب اين برنامه به سرانجام رسيد. طرح جديد من براي تدوين، تقسيم بندي قصه به بيست و شش قسمت هفتاد و پنج دقيقه اي بود كه متأسفانه اين طرح اجرا نشد و به دلايلي مجبور شديم تعداد قسمت ها را بيشتر و زمان آنها را كوتاه تر كنيم.
• مي شود اين دلايل را ذكر كنيد؟
حدود سي درصد از كار تدوين شده بود كه پخش آن را شروع كردند. من در سريال روزي روزگاري هم پخش و تدوين همزمان را تجربه كرده بودم و مي دانستم با چه مشكلات غيرقابل حلي روبه رو خواهيم شد. براي در اختيار داشتن زمان بيشتر جهت تدوين و آماده سازي هفتاد درصد باقي مانده، اجباراً تصميم گرفتيم بخش تدوين شده را به تعداد بيشتر و قطعات كوچك تر تقسيم كنيم و بعد از آن هم به محض اينكه مدت فصل هاي تدوين شده دور و بر چهل دقيقه مي رسيد، تيتراژ سروته را به آن متصل مي كرديم و مي دويديم سر وقت بقيه راش ها. در واقع محاسبات كمي جايگزين تناسبات كيفي شد و عقب نماندن از پخش همه چيز را تحت الشعاع خودش قرار داد. با اجازه شما مي خواهم در اين مورد مفصل تر توضيح بدهم. اول اينكه پخش و تدوين همزمان ممكن است براي بعضي از مجموعه هاي ويدئويي انتخاب چندان مناسبي نباشد اما وقتي با فيلم سروكار داريد مراحل امور لابراتواري و تبديل كپي نهايي به نوار ويدئويي (تله سينما) هم به ساير موارد آماده سازي كارتان اضافه مي شوند كه هر دوي آنها پر از مشكلات پيش بيني نشده و غيرمنتظره اند. به علاوه در موارد مشابه هم مثلاً تدوين و صداگذاري و ميكس، در شكل ويدئويي كارها با سرعت بيشتري قابل انجامند. دوم: انتخاب چنين روشي شايد براي مجموعه يا سريالي سيزده قسمتي كه حدوداً سه ماه طول مي كشد تمام شود برود پي كارش، چندان مشكل آفرين نباشد اما در سريالي كه نزديك به ده ماه قرار است روي آنتن باشد نبايد متوقع بود اين روش نتيجه مطلوب بدهد. بيش از پنجاه نفر به طور ثابت و به همين تعداد عوامل موقت و پاره وقت بايد تقريباً شبانه روز كار كنند تا وقفه اي در پخش پيش نيايد. در اين مدت طولاني يك كدام از اين ها حق ندارد مسافرت برود، كسي حق ندارد سر بزنگاه گرفتاري شخصي پيدا كند، كسي حق ندارد خدا نكرده بيمار شود.
• شما گفتيد كه در سريال روزي روزگاري هم اين مشكلات را تجربه كرديد اما به مراتب سريال موفق تري بود؟
مطمئنم كه اين سريال در ساختار، صحنه پردازي، شخصيت سازي، كثرت و تعدد ماجراها و شكل گفت وگوها و بهره گيري از عامل طنز و شوخي و... نسبت به سريال روزي روزگاري ابداً كم و كسري ندارد. شاخص ترين تفاوت اين دو به عقيده من نوع قسمت بندي آنها است. تا مدت ها ما متوجه اين موضوع نبوديم و مشكل را در طولاني بودن فصل ها و صحنه ها و بلند بودن نماها مي گشتيم پيدا كنيم و به منظور رفع اين نقيصه با آقاي كريم مسيحي در بعضي از قسمت ها تا حد ايجاز مخل پيش رفتيم بس كه آنها را خلاصه و كوتاه كرديم و باز هم با اولين بيننده اي كه روبه رو شديم درآمد كه ريتم سريالتان كند است تا اينكه پي برديم اين كندي نه در اندازه نماها و اين نقل ها كه در پيشرفت ماجراي اصلي قصه پيش آمده است. آن تقسيم بندي نابجا باعث شد اطلاعات قصه پراكنده و از هم دور شوند و اين يكي از چند عاملي شود كه آن دو گروه بيننده يعني اكثر تماشاگران عامي و اغلب مشتريان به اصطلاح كارشناس و متخصص روي خوشي به سريال نشان ندهند. اما به همين جا ختم نمي شود. فرض كنيد در يكي از قسمت ها ـ و اغلب قسمت هاي فيلمنامه همين طورند ـ تا نيمه اش مقدمه ماجراهاي نصفه بعدي است و در بخش مقدمه قصه خيلي نرم و بي ماجرا يا كم حادثه است ولي همين ها تماشاگر را آماده مي كنند تا نيمه پر ماجراي بعدي را با علاقه بيشتري ببيند و مشتاق پي گرفتن قسمت هاي آتي شود. حال اگر به جاي نمايش دادن در يك جلسه، همين قسمت را از وسط شقه كرده باشيم اول كه بيننده محترم در اين هفته يك قسمت نرم و ملايم و بي ماجرا را تماشا مي كند كه ابداً با گروه خونش جور درنمي آيد و دوم هفته بعد هم كه قسمتي پرحادثه برايش پخش مي شود، بخش زيادي از ماجراها بايد كار مقدمه را براي ماجراهاي بعدي انجام دهند و در نتيجه گرمي و حرارت لازم را نخواهند داشت و گله مندي مخاطب پابرجا خواهد ماند. مطلب ديگر طولاني شدن غيبت تعداد زيادي از شخصيت هاي كليدي قصه است. من قبلاً هم در جاي ديگر همين ها را توضيح داده ام و براي كامل شدن عرايضم مجدداً همه را مو به مو تكرار مي كنم. مطلع هستيد كه علاوه بر تعداد ماجراها و قصه هاي فرعي، اين سريال به لحاظ كثرت و تعدد شخصيت ها هم در نوع خود منحصربه فرد است، حال سه قسمت متوالي در فيلمنامه را در نظر بگيريد كه فرضاً شخصيت مهمي مثل آقاسيد در نصفه اول قسمت اول حضور دارد، در قسمت دوم به كلي غايب است و مجدداً در نيمه دوم قسمت سوم حضور پيدا مي كند. اگر اين سه قسمت را به همين صورت پخش كنيم بيننده اي كه به اين شخصيت علاقه خاص دارد، فقط يك هفته از ديدن او محروم است و هر اندازه هم كم گذشت و كم حوصله و سختگير باشد، لابد تحمل خواهد كرد و بر ما خواهد بخشيد اما هرگاه هريك از اين سه قسمت را از وسط نصف كنيم و آنهارا در شش هفته نمايش بدهيم در اين صورت آقا سيدمان چهار هفته پي درپي يعني يك ماه تمام غايب خواهد شد و دوباره كه بعد از چهار هفته پيدايش مي شود ممكن است براي خيلي ها آدم غريبه اي به نظر برسد و مشتري هاي اصلي اش هم لابد چند وقتي است كه اصلاً با اين سريال قهر تا قيامت كرده اند من هم مثل همه تماشاگران كامل شده هر قسمت اين سريال رابراي اولين بار در منزل تماشا كرده ام. اين وضعيت را مقايسه كنيد با يك فيلم نود دقيقه اي ساده اي كه ديگران مي سازند با حضور حداكثر ده دوازده نفر بازيگر و در چند مكان بسته و يكي دو تا كوچه و خيابان، نيمه تمام و تمام شده اش را چند بار روي ميز و در نمايش هاي خصوصي و جشنواره و جاهاي ديگر به اتفاق مشاوران و تماشاگران مختلف تماشا مي كنند و مرحله به مرحله براساس نظرها و عكس العمل هاي اطرافيان اشكالات و نواقصش را برطرف مي كنند؟ مخلص كلام اينكه من هم مثل شما هنوز نمي دانم سريالم دقيقاً با چند صحنه اي تمام مي شود و آخرين پلانش كدام است. هر قدر هم اين حرف ها بوي شكوه و شكايت و توجيه و اين نقل ها بدهند، تقاضا مي كنم اين وجهش را دور بيندازيد و به قول منتقدان از منظر آسيب شناسي روش توليد به آن نگاه كنيد. شايد در اين صورت به دردي خوردند و گره مشكلي را باز كنند وگرنه كه از اين گوش بشنويد و از آن گوش بيرونشان كنيد بروند پي كارشان.
|
|
• در نقدهايي كه مي خوانيم و صحبت هايي كه در حول و حوش سريال مي شود اكثراً از سريال به عنوان يك شكست ياد مي كنند. آيا به نظر شما تفنگ سرپر يك شكست است؟
نه په چه مي گُم؟! منظورم از نپخته گويي و اباطيل يكيش همين فرمايش حضرات است. موفقيت و شكست هر اقدامي را حصول يا عدم حصول نتايجي معلوم مي كند كه مد نظر اقدام كنندگان بوده است ولاغير. براي مثال فرضاً اگر شما به هر طريق ممكن تلاش كنيد همين تعريف ساده را حالي گويندگان آن مطلب كنيد، پيشاپيش مي شود اعلام كرد در اين اقدام صددرصد شكست خورده ايد. چرا كه شما به امر محال كمر بسته ايد و امر محال اگر شدني بود يك اسم ديگر رويش مي گذاشتند. مي گوييد نه، خواهيد ديد صاحبان اين نظر بعد از اين عرايض بنده اگر جري تر نشدند و روي اين فرمايش عالمانه شان بيشتر پافشاري نكردند! غير از اينكه پربيننده نشدن سريال تفنگ سرپر را نشانه و دليل اين حرفشان بدانيم عجالتاً چون مطلب ديگري براي صحت نظرشان ذكر نفرموده اند نقل مهم تري به نظرم نمي رسد و اگر همه حرفشان همين است كه موكداً عرض مي كنم من هرگز هرگز هرگز قلم دست نگرفته ام فيلمنامه اي بنويسم و آستين بالا نزده ام فيلمي بسازم كه در درجه اول و قبل از هر چيز پربيننده باشد. از نظر حقير صحت عمل چه در نوشته و چه در اجرا تنها ملاك و معيار ارزيابي است و استقبال يا عدم استقبال مخاطبان هم براي يك كدام از آثار ذوقي جهان از آغاز تا به امروز حتماً و قطعا دليل قابل قبولي نبوده و نيست كه به واسطه آن موفقيت يا شكست آن اثر را معلوم كنيم. بلاتشبيه بلاتشبيه شاهنامه حكيم طوس و ديوان بيدل دهلوي هر دو از شاهكارهاي مسلم زبان و ادبيات ما هستند. اولي طي ده قرن يكي از پرمخاطب ترين آثار ادبي بوده و دومي در كشور ما تا به امروز هم تقريباً ناشناخته باقي مانده است ولي گمان نكنيم كسي معتقد باشداشعار بيدل شكست خورده. هرفيلمي مخاطبان خاص خودش را دارد و بنده هم به حضور شريفشان عارضم كه اتفاقاً از قضا، تفنگ سرپر هم بينندگان خودش را دارد و برخلاف تصور آنها تعدادشان هم آن حدها كه آن عاليجنابان تصور مي كنند كم نيست. از همه اقشار و طبقات و گروه هاي سني. و از قضا خيلي هم با علاقه و جديت همه قسمت هايش را دنبال مي كنند و بسياري شان حتي تكرار جمعه عصرهايش را هم از نظر نمي اندازند. اين افراد معترض به سريال اگر مردش هستند و فهم و سوادشان به اين نقل ها قد مي دهد بردارند مثل اشخاص راستگو و درستكار يك به يك دلايلشان را توضيح دهند تا معلوممان شود اين سريال چگونه و در كدام جبهه حق عليه ناحق شكست خورده و بار ديگر متذكر مي شوم رويكرد يا قهر مخاطب ابداً نشانه خوب و بد بودن هيچ اثري نيست هرچند كه اگر كاري في نفسه خوب بود و پرطرفدار هم شد خوب است و خيلي هم خوب است اما اگر خوب بود و كم طرفدار هم شد، عيب ندارد. اميدوارم مثل منتقدان هفته هاي اول سريال روزي روزگاري كه داد و هوارشان گوش فلك را كر كرده بود، يكهو غيبشان نزند معلوم نشود چرا ديگر صدايشان درنيامد و از خودم هم بلد نشده باشند كه آخر قصه اين هفته شان را هفته بعد يك طور ديگر تعريف كنند.
• اين كار تمهيد جالبي بود. مثلاً در يكي از قسمت ها يادم هست كه خان به روستا آمد پيرزني از سمت راست آمد و گفت روس ها آبادي را گرفته اند. خان گفت: الان مي روم پدرشان را درمي آورم ولي در قسمت بعد ديديم كه پيرزن از سمت چپ آمد و گفت آبادي را گرفته اند و خان گفت: حالا مي رويم صحبت مي كنيم. من اول فكر كردم كه شما داريد دروغي مي گوييد كه تماشاگر مرا براي تعقيب بعدي نگه داريد بعد به نظرم رسيد كه نه اين مي تواند در روياهاي بعضي از آدم ها بگذرد، يعني تصوري كه آن شخصيت داشته اگر خان بيايد چنين برخوردي مي كند ولي واقعيت چيز ديگري است كه در قسمت بعد مي بينيم. حالا شما حس مي كنيد كه تماشاگر با اين جلو نيامده؟
بعضي ها چرا، خوب متوجهش شده اند و خيلي هم آن را پسنديده اند، اما يك عده هم هنوز كاملاً پي نبرده اند چرا اين طور است. مخصوصاً آنها كه از نيمه راه بيننده اين سريال شدند. بعضي از منتقدان كار هم فكر مي كنند به حدي همه چيز در اين سريال سرسري برگزار شده كه فراموش كرده اند اين هفته آخر قصه شان رابه كجا رساندند و قرار بود چه اتفاقاتي بيفتد و هفته بعد دبه درآوردند و حرفشان را عوض كردند. همچنان كه عرض كردم آن تقسيم بندي جديد باعث شد اين مورد هر هفته تكرار نشود و بين آنها گاه تا دو سه قسمت فاصله بيفتد و آنطور كه بايد و شايد خوب خودش را نشان ندهد.
• حال آن چيزي كه من گفتم، در رويا بود يا مي خواستيد دروغ بگوييد؟
يكي از درون مايه هاي اصلي قصه ها تقدير و سرنوشت است. انتخاب اين فرم در درجه اول براي تأكيد روي همين نكته است و بعد هم امتحان كردم روشي تازه و غيرتكراري براي پايان بندي در سريال هاي تلويزيوني، آن معاني و مقاصدي را هم كه شما به آن اشاره كرديد مي شود در بعضي شان پيدا كرد و ضمناً اشاره ديگري است به اين موضوع كه راوي قصه ما موش است.
• با توجه به اين سريال، روزي روزگاري و فيلمي كه ساخته ايد ـ شاخه هاي بيد ـ فكر مي كنم علاقه زيادي به توليدات عظيم داريد.
تقريباً اتفاقي اين طور شده است، موقع نوشتن فيلمنامه بدون اينكه قصدي در كار باشد شخصيت است كه پس شخصيت وارد قصه ام مي شود و جمعيت است كه از هر طرف سرازير مي شود. بعضي وقت ها فكر اجرا و تدارك و تهيه و توليد وادارم مي كند يك جوري جلويشان را بگيرم ولي حريف نيستم و زورم مي شوند. هيچ چيزي به اندازه پيدا شدن شخصيت هاي جديد سرگرمم نمي كند، بعضي شان را سعي مي كنم تا پا سفت نكرده اند كنارشان بگذارم ولي آن قدرها هم موفق نيستم، حداكثر اينكه به حاشيه برانمشان و خلاص و كوتاه. اما اين مورد بيشتر به فيلمنامه هايم مربوط است و نه فيلمسازي. اگر فيلمنامه خوبي پيدا كنم كه خلوت هم باشد حتماً با علاقه زياد مشغولش خواهم شد اما در بين نوشته هاي خودم خيلي كم از اين فيلمنامه ها پيدا مي شود، حداكثر دو سه تا.
مسئله ديگري كه برايم جالب است لوكيشن و فضا است. در مرحله اجرا هم كار با جمعيت را خيلي دوست دارم. شايد يك علاقه شخصي باشد ولي كار بسيار طاقت فرسايي است. با اين همه چون مورد علاقه ام است مي گويم به زحمتش مي ارزد. علاوه بر اين، صحنه هاي شلوغ را در كارهاي ديگران هم دوست دارم به شرطي كه خوب از كار درآمده باشند.
• علاقه به فضاهاي قديمي و تاريخي چطور؟
به طور خاص نه آن حدها. من هم مثل ديگران و قد بقيه گذشته را دوست دارم اما از خوش اقبالي يا هرچه، بين فيلمنامه هاي مختلفي كه نوشته بودم، سه گانه اي قسمتشان شد جلوي دوربين بروند كه فضاهاي مشابه و قديمي داشتند و به همين دليل كم كم معروف شدم به قديمي كار و تاريخي كار و طبيعتاً سفارش دهندگاني بيشتر سراغم مي آيند كه طالب اين نوع موضوعات هستند و فيلمنامه هاي ديگرم مانده اند در حسرت كه چه وقت نوبتشان مي شود.
ادامه دارد