در قرآن آن چنان كه شهيد مطهري به ما معرفي مي كند با يك حزب الله مواجه ايم كه گفت وگو را حتي تا مرتبه ديالوگ بين انسان و خداي خود ارتقأ مي دهد
نادر صديقي
۱. حزب الله قرآني
«نبرد ميان انسان مترقي و متعالي كه در او ارزش هاي انساني رشد يافته با انسان پست منحرف حيوان صفت كه ارزش هاي انساني اش مرده و چراغ فطرتش خاموش گشته است به تعبير قرآن: نبرد ميان «جندالله» و «حزب الله» با «جندالشيطان» و «حزب الشيطان». . .
. . . آنچنان كه در نهضت مسلمانان صدر اول گواه راستين آن را مي يابيم كه علي(ع) با اين جمله ماهيت نهضت آنها را مشخص مي كند: و حملوا بصائرهم علي اسيافهم: همانا بينش هاي واقع بينانه خويش را بر شمشيرهاي خود حمل مي كردند، و نه هميشه به موازات تكامل ابزار توليد بوده است، مانند قيام هاي آزاديخواهانه شرق و غرب در دو قرن گذشته براي برقراري دموكراسي كه نمونه اش نهضت مشروطيت ايران است. »(۱)
۲. حزب الله «فرقاني»
«اراده خداوند «انقلابي» است و «طرز تفكر» خداوند بر اين اساس استوار است كه توده هاي ضعيف و محروم شدگان تاريخ بر قدرتمندان و اربابان و صاحبان زر و زور چيره شوند و غالب گردند و براي تحقق اين اراده است كه خداوند «تشكيل حزب» داده است با حزبي كه همه نيروهاي متكامل جهان را به همراهي قشر پيشتاز انقلاب گر در پوشش خود فرد برده است، و در مقابل، قدرتمندان و طواغيت و شياطين اند كه مانع تحقق اراده خداوند مي گردند. تنها با ديد انقلابي و بر اساس ايدئولوژي و طرز تفكر خداوند است كه مي توان به قرآن نگريست و حقايق آن را دريافت. . . »(۲)
•••
واژه قرآني «حزب الله» در دو متن پيشگفته به دو شكل كاملاً متفاوت به كار بسته مي شوند: در كاربست نخست، شهيد مطهري مفهوم «حزب الله» را به گونه اي معني مي كند كه نهضت ديني صدر اسلام، جنبش هاي بشري در جوامع اروپايي در جهت برقراري دموكراسي و نيز نهضت مشروطيت را پوشش دهد و تحت مقوله اي واحد گرد آورد. در آن سوي اين مفهوم موسع و عموم بشري، گروه فرقان به عنوان يكي از نخستين گروه هاي سياسي كه مدعي درك «انقلابي» از مفهوم «حزب الله» بود، اين تعبير قرآني را در فضايي بنياداً متفاوت با فضاي پيشگفته به كار مي بندند. فرقان هم چون ديگر گروه هايي كه درك استالينيستي و قرائت فاشيستي خود را به عنوان «اسلام راستين» عرضه نمودند، هرگز ديدگاه مثبتي در قبال قيام هاي بشري «براي برقراري دموكراسي» كه به تعبير مطهري «نمونه اش نهضت مشروطيت ايران است» نداشتند، چه رسد به اينكه چنين نهضت هايي را تحت مقوله «حزب الله» معرفي نمايند. قرائت فاشيستي و استالينيستي همواره جنبش هاي اصلاحي بشري را به ديده «توطئه» نگريسته است. مطهري در نقد اين بينش توطئه محور و سوءظن مدارانه به جوامع بشري، بر حضور نوعي الحاد و ماترياليسم خفي و يا آشكار در پس زمينه فكري جماعت مذكور تاكيد مي كرد. پيروان اين ديدگاه بدبينانه، تاريخ و اصلاحات جوامع بشري در غرب و شرق را «شر محض مي دانند و هر تز اصلاحي را محكوم مي شمارند. بلكه هر تز اصلاحي را يك نيرنگ و شر ديگري را براي بشر مي شمارند. »(۳)
از نظر شهيد مطهري انكار اصالت نهضت هاي اصلاح طلبانه بشري نظير نهضت مشروطيت و يا «نهضت هاي اصلاحي اروپا» و معرفي نهضت هاي اصلاحي همچون يك «خدعه و فريب»(۴) از سوءظن به فطرت خيرخواه بشري سرچشمه مي گيرد كه نهايتاً به انكار خدا و ماترياليسم خفي تحت لواي «مذهب» منجر مي گردد. در چنين مكاتب توطئه باورانه اي است كه به تعبير مطهري: «انسان در واقع از انسانيت ساقط مي شود و هميشه هر جا كه انسان در يك قسمت نفي مي شود همان جاست كه خدا نفي مي شود. اين اصلي است كه هيچ گاه تخلف ندارد.»(۵)
به اين لحاظ دعواي آيت الله مطهري با مدعيان «اومانيسم» به مفهوم «اصالت انسان» اصلاً اين نبوده كه چرا آنها به «اصالت» انسان قائل هستند، كاملاً به عكس؛ اوبر اساس تصويري كه از «خويشاوندي» بين انسان و خدا داشت معتقد بود كه تنها در چارچوب يك تفكر الهي مي توان از اصالت انسان دفاع كرد و دچار تناقض و يا تضادانديشي در دفاع از حقوق او نشد. نحوه كاربست واژگان «اصالت انسان» و نيز «اومانيسم» در انديشه مطهري به نحوي است كه اساساً نمي توان دادگاهي را در امتداد متون او به عرصه تخيل درآورد كه فردي به جرم «باور اومانيستي» در جايگاه متهم بنشيند. اما به راحتي مي توان تصور كرد كه در حكومت ايده آل او مخالفين به نحو كاملاً برابر حقوق و آزاد به تريبون مناظره و مباحثه تكيه بزنند و در نهايت صراحت به دفاع از انديشه خود استدلال نمايند.
به اين ترتيب براي اولين بار در جريان قرائت فاشيستي از دين است كه انسان سالاري و مردم سالاري به نحو سيستماتيك در مقابل اسلام قرار گرفته و به مرزكشي هاي سياسي و اجتماعي بدل مي گردد. البته حاملين و مروجين قرائت فاشيستي از دين، همواره طي سال هاي پيش و بعد از انقلاب در كناري ترين حواشي انقلاب و جمهوري پرسه مي زدند، تنها در آغاز دهه هفتاد بود كه آنان طنين تفكرات خود را در «مكان هايي به كلي متفاوت» يافتند و خيز تدريجي خود را براي تسخير تريبون هاي رسمي آغاز كردند. . .
. . . به اين ترتيب وقتي شهيد مطهري درست در نقطه مخالف قرائت فاشيستي از بين جريان «حزب الله» را در كنار ديگر جريانات و احزاب بشري و نهضت هاي اسلامي شرق و غرب معرفي مي كند مي بايست پيشاپيش به نوعي آشتي و سازگاري ميان آرمان هاي عموم بشري و اصلاحي با فهم خويش از اسلام دست يافته باشد و با حركت از نقطه عزيمت همين جوانب مشترك، خويشاوندي گفتماني بين پديدارهاي ظاهرا ناهمساز برقرار سازد. او در رويكردي كه تقريباً قابل مقايسه با وجوه خاصي از «چند فرهنگ گرايي» است از تعدد و تكثر «اصالت ها»ي مستقل هر يك از نهضت هاي بشري دفاع كرده و كوشش مي كند بين آن جنبش هاي اصلاحي و اصلاح گري ديني نوعي خويشاوندي برقرار نمايد. به عبارت ديگر برخلاف نگرش تقليل گرايانه اي كه از «يك» و فقط همان «اصالت» منحصر به فرد يك نهضت دفاع مي كند، مطهري سخن از «اصالت هاي مستقل» هر يك از نهضت هاي اصلاحي در كنار يكديگر به ميان مي آورد. «ما در تاريخ همه جور نهضتي را داريم، همه جور حركتي را داريم، ما در تاريخ نهضت ادبي داريم كه خودش اصالت دارد، نهضت فرهنگي و علمي داريم كه خودش اصالت دارد، نهضت مذهبي داريم كه خودش اصالت دارد، نهضت هاي سياسي داريم كه خودش اصالت دارد، نهضت هاي اقتصادي هم داريم كه خودش اصالت دارد. هيچ ضرورتي ندارد كه هر نهضتي به هر شكلي كه در جامعه پيدا شد، او را برگردانيم به يك شكل معين. »(۶) اين «برگرداندن به يك شكل معين» و يا همان تقليل دادن يك نوع نهضت به نهضتي كه تنها نهضت «اصيل» محسوب مي شود جزء ويژگي هاي اصل پرستانه و ريشه پرستانه معاصر است كه آن روز به طرفداري از «انقلاب» بر عليه «اصلاح طلبان» شيوع يافته بود و امروز، همان مرزبندي «اصالتي» منجر به اتحادي اعلام نشده مابين هويت گرايان «خودي» و مدعيان «اصلاح طلبي واقعي و حرفه اي» كه اصلاح طلبان واقعاً موجود را «غيردولتي» مي شمارند، گرديده است. (۷)
در همين راستا شهيد مطهري باطعني گزنده از پورداوود سخن مي گويد كه به رغم تحصيل كرده اروپا بودن و به رغم اينكه «جنبش هاي اصلاحي اروپا را از نزديك ديده»(۸) باز هم در بازگشت از مهد جنبش هاي اصلاحي در دام نوعي خرافات جديد افتاده و انديشه تاريخ پرستي را به استخدام ناسيونال - فاشيسم رژيم شاه و «فلسفه تاريخ» آن رژيم در قبال ايرانيت و تاريخ ايران باستان درآورده است. يك چنين خوشي بيني انساني در قبال ديگر نهضت هاي بشري كه نهايتاً به خويشاوندسازي «حزب الله» با اصلاح طلبان بشري مي انجامد، ريشه در دريافتي دارد كه مطهري از «حزب» و از «الله» در فاهمه خويش هضم و جذب كرده است. يعني انسان و نهضت هاي انساني را به گونه اي مي فهميده كه با خداوند و با قيام هاي مصلحان ديني، مستقل از سلسله مراتب ارزشي و درجات استكمالي، در يك منظومه معنايي واحد جاي بگيرند. به ديگر سخن درست در نقطه تلاقي انسان شناسي و خداشناسي شهيد مطهري بوده كه نهضت هاي اصلاح طلبانه بشري در طول و نه در عرض نهضت هاي مصلحان الهي جاي مي گرفته است.
از نحوه مرزبندي كلامي مطهري با مقوله «حزب الله» مطابق قرائت گروه فرقان به خوبي مي توان پيوند بين انسان شناسي و خداشناسي آن متفكر بزرگ را به خوبي تشخيص داد: «از نظر شما [گروه فرقان] قرآن جز «فلسفه مدون حزب خدا» نيست، فلسفه اي كه تنها يك هدف دارد و آن پيروز كردن محروم شدگان بر قدرتمندان است؛ تمام مسائل قرآن بر محور انقلاب و فلسفه انقلاب است؛ خداوند حزب تشكيل داده و حزب خدا همه نيروهاي متكامل جهان - داراي هر عقيده و مذهب - هستند و خداوند مي خواسته است يك حزب تشكيل دهد و يك فلسفه انقلابي براي حزب بنويسد و همين كار را هم كرده است؛ براي فهم فلسفه انقلاب، انقلابي بودن كافي است و شرط ديگري هم ندارد و با انقلابي نبودن هيچ شرطي مفيد نيست. »(۹)
به اين ترتيب قرائت فرقاني - استالينيستي از قرآن و از مقوله حزب الله، نوعي تك حزبي را به نوعي از تك فهمي و قرائت انحصاري از دين پيوند مي زند. اين قرائت يكه و انحصاري در نقطه تلاقي دو نوع تقليل گرايي صورت مي گيرد: تقليل و فروكاست همه ابعاد و وجوه نامحدود متن ديني به مانيفست «حزب خدا»، تقليل و انحصار فهم قرآن به اعضا .
آنچه كه در چنين قرائت تقليل گرايانه اي در راس «حزب خدا» گمارده شده چيزي نيست جز نسخه «مدرن» و «انقلابي» خدايي كه روحانيون قشري دين يهود به پيروان خود معرفي مي گردد: يعني درست همان يدالله مغلوله كه يك بار براي هميشه ساعت جهان به سود يك جريان خاصي كوك كرده و كار ديگري جز اينكه جماعتي معين را ياري نمايد و در جانب آنان قرار گيرد از او برنمي آيد. دقيقاً همين تصوير پيشگفته از خداوند و از «حزب خدا» است كه به ميانجي گري قرائت انقلابي - استالينيستي از دين توسط گروه فرقان و نيز مجاهدين خلق ]منافقين[ شكل «اسلامي» به خود گرفته و تك خواني و تك قرائتي از متون دين را همچون تنها قرائت ممكن عرضه مي نمايد. آنها در بند چهارم از مبحث موسوم به «تضاد فرد و سيستم» مي گفتند: «سازمان ما پيچيده ترين پديده هستي است، و انطباق هر چه بيشتر با سازمان و انحلال بيشتر در سيستم. . . حل تضاد فرد و سيستم يعني حل شدگي كامل تشكيلاتي در يك پديده كه پيچيده ترين پديده ها است و لاشريك له، و حل مسائل [يك عضو سازماني] در رابطه با اين پديده است و [اقرار به اين اصل سازماني كه] من اولين تسليم شده هستم، تسليمي انقلابي.»
به اين ترتيب در چارچوب قرائت انحصاري و انسدادي از متون ديني، بين «لاشريك» بودن خداوند با لاشريك بودن «حزب» و نهايتاً نفي مشاركت سياسي همچون يك «شرك» اين هماني برقرار مي شود. به همين منظور رجوي به دنبال انحلال «دفتر سياسي» خودساخته، وجود چنين نهادي در جنب رهبري سازمان را به عنوان تجلي «شرك» معرفي مي كرد و مي گفت: «دفتر سياسي» شرك است، زيرا معني شركت در رهبري را مي دهد. » در واقع انحلال «دفتر سياسي» سازمان به ميانجي گري نوعي قرائت فرقاني صورت مي گرفت كه مطابق آن كمترين تجليات مشاركت جويي حتي خودي ترين خودي ها، به مفهوم «شرك» در نظر گرفته مي شد. خواست معطوف به انحلال «دفتر سياسي» بيانگر آن بود كه حتي صوري ترين مشاركت سياسي توسط خودي ترين خودي هاي آن جريان تحمل نشده و اين عدم تحمل در قبال مشاركت جويي خود را به زيور قرائت فرقاني و وحدت «حزب» مي آراسته است. در واقع هدف واقعي رجوي انحلال مشاركت سياسي و انحلال مشاركت جويان در هويت يكه و منفرد خود بود. به اين ترتيب گزينه انحلال طلبي بر ضد مشاركت جويي سياسي در چارچوب يك تفكر توجيهي «ناب گرايانه» مي يابد: مجاهدين خلق در تبيين اصل چهارم از مبحث «تضاد فرد و سيستم» مي گفتند: «اگر در هستي ارتقايي وجود دارد تجلي آن فقط در يك راه است و آن هم راه سازمان است. »
ناب گرايي مجاهدين خلق ]منافقين[ پيوندي تنگاتنگ با ايده «تجلي» به مفهوم پيشگفته داشت كه مطابق آن «يك» و فقط يك قرائت ناب از متون ديني وجود دارد كه منحصر به همان «يك» حزب و جريان «پيشتاز» است. اگر چنين مدعايي درست باشد بنابراين هيچ راهي به جز اينكه همه جريانات ديگر خودشان و فهم شان را در همين «يك» حزب منحل نمايند تا از «شرك» خلاصي يابند! و «ناخالصي ها» و «زنگارهاي طبقاتي» را در آن تنها آبراهه «تكاملي» بشويند و بروبند، نمي ماند.
|
|
در سرزمين ما قاريان قرائت فاشيستي از مليت و ايرانيت نخستين مبدعين مرزكشي هاي ناب گرايانه بودند، آنها نخستين كساني بودند كه در دوران رژيم شاه اسلام و سپس انقلاب اسلامي را به عنوان امري «غيرخودي» و «عربي» معرفي كردند و قاريان قرائت فاشيستي از دين با وام گرفتن همين قواعد «بيگانه سازي» و «عربي نماياندن» به «غربي نماياندن» حقوق بشر و دموكراسي و جامعه مدني مبادرت ورزيدند. قاريان قرائت فاشيستي همچنين ميراث بر انديشگي منافقين و گروه فرقان هستند كه «مدرن» و «امروزي» كردن دين در نزد آنها به شكل جلوه كشيدن تاريخ قيامت و انطباق آن با تصفيه ها و اعتراف گيري ها و محاكمات درون گروهي جلوه گر مي شد. در جريان همين گذار پنهان از يك متن ديني به يك متن فاشيستي است كه آنچه كه مربوط به داوري الهي در روز قيامت است به امري روز آمد تبديل شده و «روز داوري» به دست خداوند را به روز مرزبندي خونين و خشونت بار بين «خالص» و «ناخالص» بدل مي سازد. تعيين درجه خلوص بنده كه امري است منحصراً الهي، واگذار مي شود كه ايدئولوژي هاي فاشيستي و پيشافاشيستي معاصر از طرق بت سازي تعيين كرده اند.
سلسله عمليات افشاگري و اعتراف گيري در فضاي پيشگفته اگر چه خود را با نام «انقلاب» و اسامي شريفي توجيه مي كنند اما در نهايت آن واژگان شريف به دست كساني كه در يك فضاي سرشار از تمايزگذاري هاي هويتي آنها را تلفظ مي كنند چيزي جز اسم مستعار همان عمليات اعترافي نيست. منظور ناب گرايان از «انقلاب» در چارچوب چنين ادبياتي هرگز اشاره به انقلاب واقعاً موجودي نيست كه توسط همه اقشار مردم واقعاً موجود بر پا شد و در امتداد منطقي خود به برآمد يك سلسله نهادهاي انتخابي توسط همان مردم راه برده است، كاملاً به عكس، منظور نوعي «وعده تاريخي» است كه علي القاعده مي بايست در خصوص حزبي خاص و جرياني خاص محقق گردد و اگر هم در عالم واقع چنين نشده لابد «اشتباهي» و يا حتي «خيانت» و «سرقتي» در مسير واگذاري آن «امانت» پيشين رخ داده است كه بايد رفع و با آن مقابله گردد. به اين اعتبار مفهوم «سرقت انقلاب» كه توسط رجوي در توصيف انقلاب اسلامي به كار مي رفت دقيقاً بر مبناي همين درك تاريخ پرستانه پيشگفته توجيه و تفسير مي شد كه بر مبناي آن گويي پيك «تاريخ» در مسير ابلاغ حكم «انقلاب» دچار اشتباه شده و يا كساني در مسير آن «پيك» و «صاحب اصلي انقلاب» سبز شده و آن ابلاغيه را «سرقت» كرده اند! به همين منوال تعبير «سرقت اصلاحات» كه توسط ناب گرايان متعلق به صفوف اپوزيسيون خارج كشوري در توصيف اصلاحات موجود و اصلاحات پساخردادي ابداع گرديد از همان منطق تبعيت مي كند كه به موجب آن افراد و جرياناتي به نحوي پيشين و مستقل از اينكه مردم آنها را انتخاب كنند بنابر «ماهيت» و «ذات» خود مي بايست جزو «برگزيدگان تاريخ» به شمار روند و اگر چنين نشود لابد «سرقتي» و «خيانتي» رخ داده است.
مي بايست قرائتي مهربانانه از مفهوم «حزب الله» به دست داد كه خويشاوندي خدا و انسان را در پاي «قوم و خويش بازي» صهيونيستي از مفهوم «يهوه» و يا در پاي اسطوره «قوم برگزيده» و «طبقه برگزيده» و «صنف برگزيده» قرباني ننمايد. شهيد مطهري گويي پاسخ هگل را درباره رابطه عاشقانه بين «محدود» و «نامحدود» مي داد و يا گويي قرائت مهربانانه خود را از قرآن بر ضدقرائت فرقاني از «حزب الله» علم مي كرد، آنگاه كه در تفسير سوره فتح به تشريح و توضيح اين تعبير شريف قرآني مي پرداخت. در قرآن آن چنان كه آيت الله مطهري به ما معرفي مي كند ما با يك «حزب الله» ديگر مواجه هستيم. حزب الله قرآني متمايز با حزب الله فرقاني خصلت گفت وگويي را حتي تا مرتبه ديالوگ بين انسان و خداي خود ارتقأ مي دهد.
حزب الله به اين معنا، يعني معنايي كه مطهري به ما مي آموزد، يكي از زيباترين تعابير قرآني است و به تعبير امروزي، مرز اساسي و مرزبندي نهايي خداي قرآني با خداي خشك و بي روح و خشن فلاسفه را نشان مي دهد. اگر ذهنيت خودمان از تئوري هاي لنيني و از التقاط «حزب پيشاهنگ» با «حزب خدا» آزاد كنيم و به نحوه پيوند بين «حزب» ناس و خدا بينديشيم اولين سوالي كه مطرح مي شود اين است كه اساساً حزب خداوند يعني چه؟ مگر خداوند العياذبالله نيازمند آن است كه حزب تشكيل بدهد و خود به تشكيل «كميته مركزي» و غيره بپردازد؟! اگر از مفهوم حزبي و تشكيلاتي و محاكمات حزبي ذهن خودمان را آزاد نماييم در آن صورت مي توانيم آمادگي دريافت مفهوم «دوستانه» و «گفت وگويي» اين تعبير شريف را به شيوه اي كه شهيد مطهري به ما مي گويد كسب نماييم.
«خداوند غني مطلق و بي نياز از همه عالم و عالميان است... ولي تعبيرات خداوند متعال در قرآن آنچنان دوستانه است كه گويي دوستي با دوستي سخن مي گويد: اي انسان ها بياييد خداي خودتان را ياري كنيد. در واقع «خودياري» را «خداياري» تعبير مي كند. اي اهل ايمان ياوران خدا باشيد، حزب الله باشيد، جندالله باشيد. در قرآن چندين بار تعبير «حزب الله» و «جندالله» آمده است. (۱۰)
ملاحظه كرديد! سخن از «تشكيل حزب توسط خداوند» و مداخله جانبدارانه خداوند به نفع يك حزب واحد نيست، سخن از اين نيست كه فيض الهي در صنف خاصي تجسد و تجلي انحصاري يافته، كاملاً به عكس، سخن از يك فيضان عام و جهانشمول است و سخن از سخنگويي خداوند با بندگان خود مي رود. حزب الله «مهر»، حزب الله «دوستي متقابل»، حزب الله «گفت وگو» امروزه شايد تعابير غريب به نظر برسد ولي شهيد مطهري مرزهاي عقيدتي مفهوم «خداياري» و «خودياري» قرآني با خداي فلاسفه را در همين چيزهايي مي جويد كه اين قدر براي ما «غريب» مي نمايد و به گوش ما ناآشنا است.
پي نوشت:
۱. مطهري؛ قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ؛ ۴۰ تا ۴۲ چاپ مشهد، سال ۵۴.
۲. گروه فرقان؛ جزوه تفسير قرآن؛ نقل از مطهري؛ مجموعه آثار؛ جلد ۱ ص ۴۶۱
۳ و۴. مطهري؛ دروس فلسفه تاريخ؛ نوار ،۶۱ بهار ۵۶.
۵. مطهري؛ فلسفه تاريخ؛ جلد ،۱ ص ۱۱۱.
۶. مطهري؛ دروس فلسفه تاريخ؛ نوار ۵۲: ارديبهشت ۵۶.
۶. كنفرانس برلين نقطه آغاز مرزكشي چنگيز پهلوان و برخي از چهره هاي اپوزيسيون خارج كشوري با اصلاح طلبان داخل كشور بود كه مطابق آن نيروهاي معيني بنابر «ماهيت» و بنابر «جايگاه تاريخي» خود مطابق رسالتي خود گمارده از جانب «تاريخ» جزو اصلاح طلبان «واقعي» قرار گرفته و بقيه اصلاح طلبان واقعاً موجود در داخل كشور در رديف «سارقين اصلاحات» طبقه بندي مي شوند. اين مرزبندي اگر چه مورد پذيرش چهره هاي آزادانديش و مستقل اپوزيسيون قرار نگرفت ولي مشترياني در اين سوي قضيه در جانب تنگ نظران داخلي يافت.
۸. مطهري؛ سلسله يادداشت هاي استاد؛ جلد اول، ص ۱۶۹.
۹. مطهري؛ مجموعه آثار؛ جلد۱.
۱۰. مطهري؛ آشنايي با قرآن، جلد هفتم، ص ،۴۰ انتشارات صدرا.