شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۲
شماره ۳۰۳۸- May, 3, 2003
ادبيات
Front Page

گفت وگو با ابوتراب خسروي، داستان نويس ـ بخش پاياني
هنر از مردن نشأت مي گيرد
ادبيات براي من حكم حفظ سرزمين پدري ام را دارد چرا كه شعور فرهنگي گذشتگان ما در ادبياتمان مستتر است
009789.jpg
فرشاد شيرزادي
•به نظر مي رسد كه در ايران امروز، داستان نويسي مان رشد يافته تر و به سامان تر از اوضاع شعر و شاعري مان است. اين به سامان بودن تقريبي را بازخورد چه سازوكاري مي دانيد؟
در طول تاريخ كوتاه داستان نويسي ايران كه فكر مي كنم بيش از صد سال نباشد، سنت نشست ها و مجالسي كه در آن ها داستان خوانده مي شود، ايجاد شده است. داستان به شكل جدي خوانده مي شود و حتي نقد كتبي مي شود. اين سنت از زمان هدايت شروع شده و ادامه داشته و جريان جُنگ ادبي اصفهان آن را تشديد مي كرد. به اعتقاد من اين سنت هاي داستان خواني و نقد داستان، هم اكنون در كل جامعه ما شايع شده است. طبيعي است كه نتيجه چنين كاركردهايي مثبت ارزيابي خواهد شد. از همين نشست ها بود كه نويسندگان امروز ما نوع كاركرد و نوع داستان پردازي شان شكل گرفت. هوشنگ گلشيري هم در ايجاد اين جريان سهم به سزايي داشته و دارد.
خوب، تنوع و گونه گونه اي ادبيات داستاني ايران، كه ما امروز شاهد آن هستيم نتيجه مشقت ها و فعاليت هايي است كه در طول همه اين سال ها كشيده شده و انجام گرفته است. به گمانم درباره شعر هم مي توان گفت كه فضاهايي شبيه به فضاهاي ادبيات داستاني مان وجود داشته است، ولي ظاهر آسان گير شعر باعث مي شود افرادي كه به طور جدي و عميق با شعر درگير نمي شوند، شعر حقيقي را درك نكنند. در برخي فعل و انفعال هاي اجتماعي اين افراد نام «شاعر» برخود مي گذارند و در آشفته بازار بر خود مي بالند كه شعر مي سرايند و براي مدتي هم شهرتي كاذب به دست مي آورند. اين گوشه اي از واقعيت است، اما بر اين باورم كه اگر بخواهيم دفترهاي غني شعري ايران را شماره كنيم، كم نيستند. اما مشكل از جايي آغاز مي شود كه ما با حجم انبوهي از «كتاب هاي شعر» برخورد مي كنيم كه در واقع امر، اصلاً شعر نيستند. طبيعي است كه آثار خوب لابه لاي اين حجم انبوه گم مي ماند و در نتيجه استقبال عمومي نسبت به شعر كم رنگ و كم رنگ تر مي شود. اما وجود چنين جريان هايي دليل قانع كننده اي نيست كه شاعران خوب ما را مايوس كند. شاعران جواني را مي شناسم كه به طور جدي مطالعه مي كنند و با نگاهي شگرف شعر را درك مي كنند و عميقاً با آن درگير مي شوند. معتقدم كه همين شاعران جوان امروز، شاعران بزرگ فرداي ايران زمين اند. البته لازم مي دانم بگويم كه حضور شاعران تثبيت شده ما با پشتوانه غني سروده هاشان در جامعه كاملاً مشخص است. در مقياسي وسيع تر، به اين حقيقت ايمان دارم كه در عرصه شعر با بحران روبه رو نيستيم. اين سير بطئي است و طبعاً هرگز نمي بايد به مقوله هاي هنري چنان نگريست كه فرضاً به صنعت و علم مي نگرند. جريان هاي شعري كاركرد و ادامه خودشان را دارند. مطمئناً در موقعيت و فضاي مناسب و طبيعي چهره هاي درخشان شعر ظهور خواهند كرد و آثارغني و ارزشمند به عينه ديده خواهد شد.
• نظرتان درباره اين چهره هاي شاخص شعر معاصر چيست؟
يك: محمد علي سپانلو.
معتقدم كه سپانلو از شاعران بزرگ ما است كه به دراماتيزه كردن شعر پرداخته است. آثار سپانلو بخشي از شعر معاصر است. در شعر امروز كمتر شاعري را مي بينيم كه به دراماتيزه كردن شعر بينديشد، اما سپانلو اين كار را كرده است و آثاري كه از او ديده ام مبين آن است.
دو: شمس لنگرودي
تغزل هاي شمس لنگرودي بي نظير است. ميان شعرهاي معاصرين تغزل هاي شمس بيشترين حد تاثير را بر من داشته است. لنگرودي شعر كلاسيك را بسيار خوب مي شناسد و با آثاري كه داشته و شعرهايي كه سروده و كتاب هايي كه نوشته است، تاثير به سزايي بر فرهنگ ايران گذاشته است.
سه: يدالله رويايي.
رويايي از شاعران تاثيرگذار سه دهه اخير بوده است. بعد از طرح شعر حجم، ما هم اكنون شاهد تاثيري كه اين شاعر در «هفتاد سنگ قبر» بر شاعران جوان گذاشته است، هستيم. خوب، اين تاثيرگذاري ها هم طبيعي است. چون بخشي از شعر ما متاثر از نگاه يدالله رويايي به شعر است.
چهار: محمد رضا شفيعي كدكني.
ايشان هم از استادان فرهيخته شعر كلاسيك هستند.
پنج: رضا چايچي.
ميان آثار چايچي، دفتر «روزي به خواب مي رويم» را بيشتر دوست دارم و نسبت به مجموعه «بي چتر، بي چراغ» او، حس نوستالژيك دارم. بعضي شعرهاي چايچي كه در مجله «مفيد» به چاپ رسيده تاثير دلنشيني بر من داشته و دارد. اين تاثيرها شايد نتيجه قرابت ذهني اي است كه با اين شاعر دارم. بر ابتداي رمان «اسفار كاتبان» هم نوشته ام كه او شاعر محبوب من است.
• نهادهاي دولتي براي حل شبه بحران هاي نقد شعر و ادبيات داستاني چه كارهايي مي توانند انجام دهند؟
نهادهاي دولتي بهترين و بزرگ ترين كمكي كه مي توانند انجام دهند اين است كه هنر، ادبيات و نقد ادبي را به خود مردم و جامعه واگذار كنند. هيچ نهادي نمي تواند و نمي بايد به هنرمند بگويد كه چگونه بينديشد و خلق كند.
در اينجا است كه بحث آزادي و آفرينش به ميان مي آيد. دخالت دولت در زمينه هاي هنري، در جوامعي مثل شوروي سابق تجربه شده است و نتيجه اش كاملاً آشكار، مشاهده شده است. به عنوان مثال، روسيه زماني بزرگاني مانند داستايفسكي، تولستوي، چخوف، پوشكين و... داشته ولي در مدت حاكميت درازمدت حزب كمونيست هيچ چهره مشخصي در آن ابعاد و همتا با آن بزرگان به وجود نيامده و نبوده است. نتيجه دخالت نهادهاي دولتي چنين است. پس هنر مقوله اي است كه از مردن نشات مي گيرد و هيچ نهاد دولتي نمي تواند جريان ساز باشد. حتي اگر اين امكان را داشته باشد كه جرياني مصنوع بسازد، جرياني رو به فنا خواهد بود.
نهادهاي دولتي عده اي را حمايت كرده اند. به آن ها امكانات بخشيده اند. كتاب هاشان را چاپ كرده اند، ولي به واقع مي بينيم كه اين حضرات هيچ كار چشمگيري انجام نداده اند. دليل اين ناتواني هم واضح است؛ چون ادبيات واقعي جامعه را نويسنده هاي اصيل و هنرمند واقعي ايجاد كرده اند و مي كنند، نويسندگاني كه تابع انديشه خودشان بوده اند و هيچ گاه از سرمشق هايي كه به آن ها داده شده تبعيت نكرده اند و به سياقي كه انديشيده اند آثارشان را خلق كرده اند. اين روزها بحثي به نام خصوصي سازي در مقوله اقتصاد مطرح شده است. به نظر مي رسد حتي مي شود اين بحث را به ادبيات هم تعميم بخشيد. همان بهتر كه ادبيات و هنر به مردم واگذار شود، چون هر گونه فرمايش و دخالت و سفارش، بازخوردي جز تخريب و سكون نخواهد داشت.
عاملي مانند سانسور انقطاع ايجاد مي كند كه البته تاكنون هم ايجاد كرده است. بسيار پيش آمده كه در جايي با دانشجوي رشته ادبيات روبه رو مي شويم و مي بينيم - گو اين كه رشته اش ادبيات است! ـ اما گويا اصلاً ادبيات نخوانده و نمي داند. اين گوشه اي از ماحصلي است كه سانسور براي ما به ارمغان مي آورد. هنگامي كه آثار هدايت سانسور مي شود يقيناً خوانده نمي شود، همچنين آثار غلامحسين ساعدي. سال ها است كه حجمي از آثار گلشيري امكان تجديد چاپ پيدا نكرده است... در نتيجه، دانشجو و مخاطب ادبيات با آثاري كه حداقل در اين صد ساله براي ادبيات مان خلق شده، آشنايي نمي يابد. از ادبيات گزينشي مي گريزد و حتي اگر استعدادي نبوغ آسا هم داشته باشد مي بايست از صفر شروع كند در حقيقت تخريب از جايي آغاز مي شود كه نهادهاي دولتي در شرايطي سعي مي كنند عنان هنر و ادبيات را به دست بگيرند. البته با پيشروي جهان در معبر توسعه اي نسبي، بالطبع ايران هم كمي با توسعه و بسط ادبيات داستاني روبه رو بوده است، در سال هاي اخير، تعدادي رمان نوشته شده است كه مي توان آن ها را به عنوان پشتوانه هاي ادبيات داستاني مان برشمرد.
• اگر بخواهيم از ديدگاه پست مدرنيسم هم به مجموع قضايا نگاه كنيم، آيا مي توان گفت كه پسامدرنيته معتقد است كه بايد امور پيچيده انساني و حيات تودرتوي بشري را ـ آزاد ـ رها كرد تا راه حقيقي خويش را بيابد؟
بله. مسلماً اين عين آزادي است كه من نويسنده، آن چيزي را كه مي انديشم و مي نويسم، در معرض خوانش قرار دهم. چنانچه به نويسنده اي گفته شود كه فلان چيز را ننويس و فلان كار را نكن به انديشه او توهين شده است و تاثيرات تخريبي چنين طرز تلقي به كل جامعه صدمه مي زند.
فرهنگ مسئله اي نيست كه بتوان مثلاً آن را با سدبندي و كانال كشي و. . . به سمتي خاص هدايت كرد. فرهنگ ها عظيم تر از آن اند كه يك شخص يا اشخاص معدودي بخواهند آن ها را هدايت كنند. فرهنگ ناشي از انديشه ورزي بي وقفه بشر است. انديشه هاي بشر هم اقيانوس هايي هستند كه به يكديگر راه دارند. بنابراين، انديشه قابل مهار نيست. انديشه و تفكر وجود دارد و بهترين شيوه برخورد با آن اين است كه به بروز و رشدش مجال دهند و شرايطي در جامعه ايجاد شود كه تفكر و انديشه ها به ايجاد و خلق منتج شوند. صحبت هاي من بيشتر پيرامون هنر و ادبيات است و قوياً بر اين باورم چنانچه هر مانع و رادعي برابر ادبيات بايستد موجب تخريب خواهد شد.
• ادبيات داستاني صد ساله ايران را چگونه ارزيابي مي كنيد و چه باوري نسبت به حضور جدي خواننده در جامعه داريد؟
تنوع ادبي اي كه ما هم اكنون شاهد آن هستيم، حاصل تلاش نويسنده هايي است كه از ابتداي داستان نويسي مان تاكنون با ادبيات داستاني زندگي كرده اند. هدايت، جمال زاده، علوي و چوبك جريان موثر را بنيان نهادند و سپس كساني مثل ساعدي، گلستان و گلشيري بر اين روند تاثير گذاشتند. تا نسل امروز كه نويسندگان صاحب نامي، با آثارشان بر ادبيات داستاني مان تاثير گذار بوده اند. . . اين روند ادامه يافته و رسيده ايم به جايي كه اكنون من كتاب «من ببر نيستم، پيچيده به بالاي خود تاكم» آخرين اثر محمد رضا صفدري را مي خوانم.
و اما، يكي از مشكلات اساسي ما اهميت وجود خواننده است. در جامعه اهميت حضور خواننده كمتر از اهميت حضور نويسنده نيست. چرا كه به اعتقاد من نويسنده و خواننده دو سوي معادله هستند. اگر خواننده فرهيخته وجود نداشته باشد، طبيعتاً آثار خوب هم در نطفه خفه خواهند شد. يكي از عوارضي كه امروز در جامعه مي بينيم عدم حضور طيفي وسيع از خوانندگان حرفه اي است. اگر خواننده خوب در ميدان نباشد، در جامعه تلاش مولد ادبيات هم به نحوي خنثي خواهد شد. يكي از عوارض نبود طيف وسيع خواننده مي تواند اين باشد كه اثر زيبايي مانند كتاب محمدرضا صفدري، مثلاً با تيراژ ۲۰۰۰ نسخه به چاپ مي رسد. صفدري يازده سال تلاش مي كند و يكي از زيباترين كتاب هاي سال هاي اخير را مي نويسد. ولي تنها، به دليل كم حوصله بودن خوانندگان و يا فقدان برخورد مناسب با اثر، كتاب در نطفه خفه مي شود. گو اين كه اثر خوب هيچ گاه از بين رفتني و فراموش شدني نيست، چون يك كتاب خوب در طول زمان طيف خوانندگان خودش را تربيت مي كند و مطمئناً كاركرد خودش را دارد.
• اگر روزي، به فرض محال و بنا به هر دليل، ديگر نگذارند داستان بنويسيد، چه مي كنيد؟
دنياي شخصي هر كس كامل و شش دانگ متعلق به خودش است و هيچ عاملي نمي تواند بر ذهن شخص، رسوخ كند. هر انسان داراي سرزمين ذهني اي است كه سلطان آن سرزمين ذهني، خودش است ولاغير و تصرف آن سرزمين ـ به هر طريقي ـ ناممكن است. طبيعتاً اگر روزي نگذارند بنويسم، باز هم خواهم نوشت!
• بگذاريد از بعدي ديگر بنگريم؛ بعد از هنر داستان نويسي، چه گرايشي داريد؟
دوست دارم، خواننده حرفه اي ادبيات باشم.
• يكي از شخصيت هاي رمان «لائورادياس» كارلوس فوئنتس بر اين باور است كه سياست فرع بر وحدت شخصي است. با در نظر گرفتن پيش زمينه قبلي كه فوئنتس را نويسنده اي محاسبه گر به شمار مي آورند كه داراي مناصب رسمي سياسي دولتي بوده است، شما نسبتي را كه سياست مي تواند با ادبيات و هنر داشته باشد، چگونه برآورد مي كنيد؟
بزرگي مي گويد: ما نفس كه مي كشيم بوي سياست مي دهد. سياست از زندگي يك هنرمند لاينفك است، حتي در مورد غيرسياسي ترين هنرمندان مي توان گفت كه سياست بخشي از زندگي و تفكرشان خواهد بود. اما برخورد سياسي هنرمندي كه به هر شكل فارغ از سياست است، با برخورد سياستمداري كه به همه چيز از بعد سياسي آن مي نگرد، متفاوت است. وظيفه روشنفكر آن نيست كه به طور سياسي فعال باشد، اما با نگاهي كه به قضايا دارد نمي تواند موضعي نداشته باشد. روشنفكر داراي نگاهي خاص به قضاياست كه اين نگاه ناشي از تفكر اوست. از زاويه اي ديگر مي توان گفت كه سياست، نگره هنرمند و روشنفكر به آرمانش است. هيچ كس حق ندارد، درباره آرمان و آرزو از انسان بازخواست كند. طبيعي است كه هر انسان آمال و آرزويي دارد و به طور كلي مي توان چگونه انديشيدن، براي رسيدن به يك سلسله از آمال جامعه را، سياست فردي روشنفكر تلقي كرد.
• آيا فكر نمي كنيد كه اساساً در جغرافياي ما، شيفتگي هاي خاص سياسي، آزادگي هنرمند و به ويژه داستان نويس را مخدوش مي كند؟
هنرمند مي تواند با نوع كار فرهنگي اي كه انجام مي دهد، از مضرات سياست، به دور باشد. البته كمتر هنرمند حقيقي را سراغ دارم كه بخواهد منصب و قدرتي داشته باشد. هنرمند واقعي هدفش آفرينش گري است و نمي خواهد كه به فرض، به مذهب، مقام و قدرت سياسي دست پيدا كند. حس آفرينش گري مي تواند او را از خطر مبرا سازد، خطرهاي سياسي زماني حس مي شوند كه نزاع و جدالي براي رسيدن به قدرت و مقام در ميان باشد. اما هنرمند واقعي هيچ گاه نخواسته و نمي خواهد مقام سياسي كسب كند. درگيري اصلي نويسنده واقعي هميشه با متن داستان هايش است. هنرمند هميشه فراتر از مسائل روزمره سياسي جامعه اش مي انديشد و زندگي مي كند، چون از سطوحي بالاتر به قضايا نگاه مي كند. ولي هر واقعه سياسي مي تواند مصالحي براي داستان هايش باشد. در مجموع نمي خواهم سياسيت را تنبيه كنم! ممكن است فردي فكر كند كه اگر به عنصري سياسي تبديل شود مي تواند زندگي آسوده تري داشته باشد. واضح است كه اين شخص بايد برود و عنصري سياسي شود. اما هنرمند نقش و ظرايفش فراتر از اين حرف ها است كه مثلاً در جايگاه عاملي سياسي فعاليت داشته باشد.
• سخن جا مانده تان؟
به عنوان كسي كه گرايش ادبي دارد و به نوعي شيفته ادبيات است، طبيعي است كه براي ادبيات چانه بزنم. چون ادبيات هر جامعه اي را سرزمين معنايي آن جامعه مي دانم. انسان ها مي توانند مهاجرت كنند و به نقطه اي ديگر از اين كره خاكي بروند. مي توانند سرزمينشان را ترك كنند اما هيچ گاه نمي توانند زباني را كه با آن مي انديشند، ترك كنند. مادام كه زبانمان را با خودمان حمل مي كنيم، در واقع وطنمان را با خود حمل كرده ايم. اهميت ادبيات براي من حكم حفظ سرزمين پدري ام را دارد. چرا كه شعور فرهنگي گذشتگان ما در ادبياتمان مستتر است و ما وارث انديشه آن ها هستيم. به سادگي نبايد از كنار كتاب هاي جلد چرمي قديمي گذشت. چون كه ما متصل به گذشته مان هستيم. با توسل به گذشته مي توان شرايطي قابل زيست و مناسب ايجاد كرد و زندگي بهتري داشت. نمي بايست منكر گذشته و ارزش هاي گذشته فرهنگي مان شويم. بايد بر شالوده گذشته فرهنگي و ادبي مان، آثاري نو خلق كنيم و بخوانيم و بنويسيم تا شاهد جامعه اي فرهنگ محور باشيم.

نگاهي به جهان داستاني سوزان هوواچ به بهانه انتشار رمان پنماريك ـ ۱
وقتي كه «من» روايت مي كنم
009801.jpg

مهدي يزداني خرم
ميلان كوندرا درجايي مي نويسد: تنها ادبيات است كه مي تواند ما را از بيرحمانه ترين و ملال آورترين جنبه زندگي، يعني روزمرگي دور كند. پنماريك رمان سترگ سوزان هوواچ را مي توان از نمونه اين آثار دانست. اثري كه من را در روزهاي عيد از حمله آمريكا، ملال تعطيلات و نكبت زنده بودن دور كرد. رماني كه با سبك و سياق انگليسي يادآور اسكلت آثار كهنه كلاسيك به شمار مي آيد. اين اثر كه در اواخر سال گذشته منتشر شد با حجم نهصد و سي و شش صفحه اي خود داستان سه نسل ناآرام از يك خانواده قديمي انگليسي است. از نظر زماني اثر از اواخر قرن نوزده تا سال هاي بعد از جنگ دوم جهاني را روايت مي كند. اين رمان درواقع يك «خانواده تيبو» به سبك و فرم انگليسي و با همان جهان بيني خاص قصه انگليسي يعني روان شناسي بيروني و دروني آدم ها است.
سوزان هوواچ به رشته اي از ادبيات داستاني انگليسي تعلق دارد كه شايد سرآغاز آن بزرگاني چون ديكنز و جورج اليوت باشند. هوواچ با حفظ تعليق داستاني و روايي ديكنز و روايت بومي جورج اليوت با نگاه به قصه اخلاقي و شبه ناتوراليستي تامس هاردي به جايي مي رسد كه در دوره قصه هاي كوتاه و ميني ماليستي رماني با ساختار فرمي «كلايسك» مي نويسد. هوواچ پيرو يك سنت است، اين سنت بنابر تعريف يكي از مطرح ترين انگليسي هاي ادبيات جهان يعني تامس هاردي اين چنين شكل مي گيرد: «هر داستاني بايد آن قدر نامعمول باشد كه به گفتنش بيارزد، ما داستان پردازان همگي دريانورداني كهنيم وهيچ يك از ما مجاز نيست مهمانان جشن عروسي را از كارشان بازدارد تا برايشان حكايتي بازگويد مگر آنگاه كه او چيزي براي روايت كردن داشته باشد كه به مراتب نامعمول تر از تجربه روزمره هر مرد يا زن معمولي باشد. » چنين ديدگاهي يعني قصه گويي براي تصوير زندگي ديگر اساس تيپ داستاني سوزان هوواچ را تشكيل مي دهد. او در پنماريك نقطه ثقلي بنا مي كند كه اين مركز (خانه اشرافي) راوي قصه آدم هاي او مي شود. مخاطب هوواچ بايد به اين نكته كه نويسنده نوعي منطق مدرن شخصي است توجه داشته باشد. گزاره هاي اين منطق يعني نوعي همذات باوري با تاريخ انگليس، قهرمان زدايي و همچنين توجه عميق به ميزانسن تصويري موجب مي شود كه ما «چارچوبي» تعريف شده را لمس كنيم. اين چارچوب با دروني كردن مولفه هايي مانند زبان شخص يا لحن و همچنين تفكيك واقعه داستاني از واقعه شخصي مي كوشد زندگي درون متني اثر را در كنار زندگي برون متني يا حوادث تاريخي قرار دهد. بنابراين برعكس رمان خانواده تيبو، پنماريك تاريخ برون متني را نوعي تكرار دوار و هميشگي مي پندارد كه آدم هاي اثر آن را «مي پذيرند» اما دوگار در خانواده تيبو بيشتر به دنبال بازآفريني تاثيرتاريخ بر انسان فردگرا و صاحب ايدئولوژي فرانسوي است. با اين مقدمه دو محور اصلي را براي خوانش اثر پيشنهاد مي كنم:
۱ - من، او: داستان رمان همانطور كه بارها در مورد كلاسيك ها گفته ام در خلاصه نمي گنجد به طور اجمالي اثر روايت سه نسل از خانواده اي اشرافي است كه چند شاخه شده اند، عده اي از قبل حرامزادگي و تني چند به صورت قانوني متولد مي شوند. دغدغه هاي هر يك روايت شده و در پايان رمان كوچكترين فرد از اين نسل روايت را پايان مي دهد. سوزان هوواچ براي ساختن يك اثر با پايه هاي روايي كلاسيك و تكنيك هاي مدرن به سراغ يك ترفند خاص داستاني مي رود. او پنج راوي براي اثر انتخاب مي كند كه هر يك از اين راوي ها در حين روايت خود فردي ديگر را برجسته مي كنند. اين ديگري از طريق ذهن راوي صاحب ارزش، ضد ارزش و به طور كل سازنده احساس مخاطب مي گردند. هوواچ با انتخاب اين فرد مورد بحث براي روايت بعدي نوعي آشنايي زدايي حسي مي آفريند كه سه ويژگي اصلي را در خود مستتر كرده است، نخست اينكه: ما به عنوان مخاطبي آگاه راوي را در سنجش ذهن خود قرار مي دهيم. او در كنار روايت جذاب داستاني خود با بخشي از تاريخ سلطنتي بريتانيا همسو مي شود. نويسنده در ابتداي هر فصل گوشه اي از روايت هاي تاريخي خاندان سلطنتي را بازگو مي كند و ما عين داستان او در شخصيت را مي بينيم. پدر و محور خانواده مورخ است، هوواچ با آگاهي از معرفت ذهن مخاطب در قبال منطق خوانش كلاسيك نوعي سمبليسم پنهان را مي آفريند كه در آگاهي ذهن ما خلل وارد مي كند. اين سمبليسم و تاريخ نگاري از ايجاد گره محوري جلوگيري كرده و قهرماني نيز به وجود نمي آورد. وقتي روايت هر يك از شخصيت ها به اوج مي رسد و ما مي كوشيم تا او را پشتوانه و مولفه نخست روايت بپنداريم، روايت جديد آغاز مي شود.

حاشيه ادبيات

• اينس روايتي از دلدادگي
009792.jpg

رمان اينس آخرين اثر كارلوس فوئنتس داستاني است كه از تركيب سه داستان و سه هنر با دو زاويه ديد سوم شخص و دوم شخص روايت مي شود.
استاد آتلان فره را رهبر اركستر كه اجراهاي خود را ضبط نمي كند در اولين اجراي عذاب فاوست اثر هكتور برليوز با خواننده سوپرانويي كه نقش مارگريت را مي خواند برخورد مي كند و عاشق او مي شود و اين عشق كه به وصال نمي رسد مانند آتش زير خاكستر ادامه مي يابد تا نه سال بعد در مكزيكوسيتي شعله بكشد و پس از آن بيست سال بعد باز در لندن آن دو به هم مي رسند. تصاوير لابه لاي اين داستان تركيبي از اپراي برليوز، لابوهم اثر پوچيني و تراواياتاست. اپرايي كه فوئنتس به آن علاقه زيادي دارد و ماريا كالاس خواننده يوناني آن را به شيوه اي سحرانگيز و پر تحرير خوانده است. داستان برخورد و به هم آمدن نخستين زن و مرد اسطوره اي و قوام زندگي قبيله اي و نخستين قتل است. البته مناظر تكراري فوئنتس و شيفتگي اش به ادبيات و تاريخ انقلاب مكزيك، شخصيت هاي واقعي زيادي را به درون اين داستان مي كشاند و گريز ناگزير فوئنتس به مكزيك هرچند گذرا است، اما حلاوت نثر او را دوچندان مي كند. تكرار و توازي حوادث پي در پي چنان است كه خواننده گاه سير وقايع را درهم مي كند. و مهره اتصال همه اين حوادث گوي يا مهر بلورين است كه رمزي در خود دارد. مهري كه در پايان، پرده از راز برمي افكند و تصاوير زيباي موسيقي را با كلام و شعر مي آميزد و روايت دلنشيني با خاطره خوش برجا مي گذارد. رمان اينس را انتشارات مرواريد با ترجمه اسدالله امرايي منتشر مي كند.
009798.jpg

• آهستگي كوندرا
دريا نيامي، متن كامل رمان «آهستگي» ميلان كوندرا را ترجمه كرده است. اما اين رمان به دليل پاره اي از مسايل اخلاقي در ايران قابل چاپ نيست و گويا مترجم نيز قصد ندارد، اين اثر را بدون سانسور چاپ كند. كوندرا يكي از رمان نويسان مطرح جهان است كه در ميان خوانندگان ايراني طرفداران پروپاقرصي دارد.

•قاتل روباه است
قاتل روباه است نوشته الري كوئين با ترجمه خجسته كيهان آماده چاپ است. اين كتاب داستاني بسيار جذاب دارد و تا پايان كتاب مشخص نمي شود، قاتل كيست و وقتي مشخص مي شود قاتل چه كسي است و انگيزه قاتل چه بوده اتفاق تازه اي مي افتد. الري كوئين كه از بهترين پليسي نويسان جهان است، در سراسر جهان خوانندگان فراواني دارد. داستان هاي پليسي از اين دست مي تواند به داستان نويسي ايران كمك به سزايي كند. داستان هاي پليسي شيوه و شگردهاي متنوعي را به نويسندگان و خوانندگان پيشنهاد مي دهد. اما متاسفانه به اين ژانر مهم كمتر پرداخته شده است. البته مجموعه «كتاب هاي سياه» قدم موثر و مفيدي در اين زمينه بود.

• بيست نويسنده منتخب «گرانتا»
نشريه گرانتا همچون سال هاي ۱۹۸۳ و ۱۹۹۳ نمايه اي از بيست نويسنده مهم زير چهل سال در بريتانيا را برگزيده و معرفي مي كند. اين نشريه هر ده سال يك بار دست به اين كار مي زند. نيمي از نويسندگان برگزيده سال ۲۰۰۳ «گرانتا» زن هستند و بسياري هم مهاجر. سردبير گرانتا كه به هيلاري منتل نويسنده و منتقد گاردين، آبزرور و بوك سلر كه عضو يك گروه پنج نفري داوري بوده اند در سرمقاله اين شماره مي نويسد كه چگونه از تابستان گذشته كار ۱۳۹ نويسنده را خوانده اند و در ميان اين تعداد بيست نفر پدر يا مادر غيراروپايي دارند. شماره ۸۱ گرانتا اختصاص به داستان ها و اسامي افراد برگزيده سال ۲۰۰۳ دارد. اين مجله ادبي اعتبار و خوانندگان فراواني دارد.

• شاعر افغان مجروح شد
دكتر سميع حامد شاعر جوان افغانستان از سوي مردي ناشناس مورد حمله قرار گرفت و مجروح شد. به گفته شاهدان عيني ۱۳ زخم بر بدن اين شاعر وارد شده است كه هيچ يك از زخم ها عميق و نگران كننده نيست. دكتر سميع حامد شاعر ۳۶ ساله افغانستان تاكنون ۲۱ اثر در زمينه شعر، ترجمه شعر و پژوهش ادبي خلق كرده است.

• اندوه شهرزاد
از شهريار مندني پور مجموعه مقالاتي در باب آموزش قصه نويسي با عنوان «اندوه شهرزاد» در دست چاپ است. اين كتاب را نشر ققنوس منتشر مي كند. اغلب اين مقالات در نشريات ادبي در سال هاي گذشته به چاپ رسيده است. از مندني پور تاكنون مجموعه قصه هاي «سايه هاي غار»، «هشتمين روز زمين»، «شرق بنفشه»، «موميا و عسل» و رمان «دل دلدادگي» منتشر شده است. در سال هاي اخير از اين نويسنده پركار شيرازي كتابي به چاپ نرسيده است و فعاليت او بيشتر معطوف به آموزش قصه نويسي و انتشار نشريه عصر پنج شنبه شده است.

• سيري در جهان كافكا
از سياوش جمادي كتاب «سيري در جهان كافكا» منتشر مي شود. «صبر ايوب» عنوان ديگر كتاب جمادي در تفسير و تحليل آثار كافكا است. ترجمه آثار فيلسوفي چون هگل از ديگر فعاليت هاي سياوش جمادي است. اين كتاب را نشر ققنوس همزمان با نمايشگاه بين المللي كتاب منتشر مي كند. اين انتشارات همچنين مجموعه قصه «من مجردم خانم» نوشته مرتضي كربلايي، «از دفتر خاطرات يك كاكتوس»، گزيده اشعار تورج رهنما و «ريخت شناسي قصه هاي قرآن» نوشته محمد حسيني را در دست انتشار دارد.

نگاه منتقد
كارور، راوي ويراني هاي تلخ در آينه
009795.jpg

محسن اميني
داستان هاي امروز داستان هايي هستند كه به شيوه هاي مختلف قصد دارند زندگي عادي را چنان به تصوير بكشند كه هست بي آنكه به هنگام حادثه داستاني ـ اگر وجود داشته باشد ـ موسيقي متن به گوش برسد. ريموند كارور نام آشناي سال هاي اخير است كه با ترجمه هاي اسدالله امرايي و فرزانه طاهري و بعدها مصطفي مستور و چند مترجم ديگر به فارسي زبانان معرفي شد. آخرين مجموعه اي كه از ريموند كارور به زبان فارسي ترجمه شد «هر وقت كارم داشتي تلفن كن»۱ است كه عنوان يكي از داستان هاي مجموعه را دارد. كارور عناصر داستاني را مي شناسد و آنها را به صورت واقعي به كار مي گيرد تا در خلق تصويري عكس وار خواننده را به چالش با متن بكشد. روايت هاي كارور هيچ زائده اي ندارد. پيكره اي شفاف كه همه زمختي هاي آن را گفته اند. كارور به ذهن شخصيت خود كاري ندارد و تصوير را چنانچه مي بيند به خواننده ارائه مي كند.
در همه داستان هاي كارور روايت از زمان گذشته شروع مي شود تا به حال برسد و برگردد به گذشته. در داستان هاي كارور خواب نقش مهمي دارد. اغلب شخصيت ها دچار بي خوابي مي شوند كه ظاهراً بر اثر تنش هاي موجود در جامعه عارض مي شود. زاويه ديد كارور در همه بيست داستان اين مجموعه زاويه اول شخص يا من راوي است، زبان كارور هم زبان خنثي و بدون جانبداري است.
نويسنده در داستان دروغ كه نخستين داستان اين مجموعه است داستان زن و شوهري را روايت مي كند كه خوره شك و ترديد با دروغي ساده و پيش پا افتاده زندگي شان را به هم مي ريزد. داستان شيفتگان نقيضه اي است بر داستان كوتاه و درخشان ارنست همينگوي به نام تپه هاي مثل فيل سفيد با يك تفاوت كه اين بار زن راوي داستان در مراسمي آييني قلب مرد را از سينه اش بيرون مي كشد. جهان كارور آنقدر ساده است كه در نگاه اول خواننده را جذب مي كند، اما مناسبات ويران و تباهي و درد را به موجزترين شكل تصوير مي كند. برخورد آدم هاي داستان با همديگر ساده است اما در عين سادگي و در لابه لاي حرف ها و حديث ها لايه هاي پنهاني يافت مي شود كه خود شخصيت ها هم خبر ندارند و اين واقعيت پنهان را خواننده كشف مي كند. عشق كه زماني در ادبيات تقديس مي شد در روايت رئاليسم كثيف و به قول امرايي رئاليسم عريان، رابطه اي تباه شده است. همه مي كوشند به آن دست يابند حتي به شيوه اي تصنعي اما دريغ كه در اين برهوت زندگي تباه «عشق را در پستوي خانه بايد نهان كرد. » با زن و شوهري روبه رو هستيم كه بي خوابي به سرشان زده و البته نيمه هاي شب مزاحم تلفني به ظاهر مستي خوابشان را به هم مي ريزد و نويسنده لحظه اي را براي روايت داستاني مبتني بر گفت وگو انتخاب مي كند كه در چند جمله اول، پايه اش را ريخته است.
در داستان «رويا» باز حكايت زن و شوهري را مي خوانيم كه زندگي شان با زندگي همسايه مي آميزد و با فاجعه اي كه براي همسايه پيش مي آيد تفسير مي شود.
داستان «هر وقت كارم داشتي تلفن كن»، داستان زن و شوهري است كه در آستانه جدايي قرار دارند و براي آنكه فرصتي ديگر به خود بدهند، خانه اي ويلايي در شهري پرت اجاره مي كنند و پسرشان را نزد مادربزرگ مي فرستند. اتفاق غيرمنتظره، ورود اسب هايي سفيد به حياط خانه است، طبيعتي كه ناگهان زنده مي شود و جرقه هاي اميد را در دل زن و شوهر مي كارد، اما چون قرار نيست كارور به پيماني كه با خواننده بسته پشت كند به درون ذهن آنها نمي رود و در قالب گفت وگو حرف هايش را مي زند. تلويزيون، يخچال و از همه مهم تر تلفن و اتومبيل دم دست ترين تصاويري هستند كه در داستان ها به چشم مي آيند. در داستان هاي ارنست همينگوي وقتي باران مي بارد بوي فاجعه مي آيد. كاركرد باران در داستان هاي كارور با تلفن جايگزين مي شود.
امرايي ظاهراً دانش آموخته ادبيات انگليسي است و داستان هاي كوتاه فراواني را با ترجمه او خوانده ايم، به نظر مي رسد با تسلطي كه احتمالاً حاصل «پر كردن» است، كار نيكويي ارائه داده و توانسته است به خوبي از پس اين مهم برآيد. كارور هم گويي زندگي خود را به تصوير كشيده است هرچند لازم نيست براي جست وجوي رد پا داستان ها را با زندگي اش مطابقت بدهيم ولي بوي چوب و چوب بري، ازدواج در سن پايين، طلاق و طلاق كشي، اعتياد به الكل و بعد ترك آن نشانه هايي است كه خواننده را به اين سو سوق مي دهد.
كارور از كوچك ترين چيزي كه مي بيند داستاني مي سازد و نام داستان هايش در خدمت مضمون داستان هاست. گاه عنوان داستان يك بار در متن آمده است. يكي ديگر از عادات كارور در نوشته هايش تغيير عنوان داستان ها و گاه حك و اصلاح آنهاست. به اين معني كه گاه از يك داستان دو روايت متفاوت با دو نام نوشته است. زني كه خواب مي بيند و عادت دارد خواب هايش را براي شوهرش تعريف كند، وقتي شوهرش را در خواب نمي بيند مي گويد: «شرمنده ام تو توي خوابم نبودي. » داستان هر وقت كارم داشتي تلفن كن از جمله هفت داستاني است كه پس از مرگ كارور در ميان دست نوشته هاي او كشف شد، يا در دفتر مجلات ادبي بود و به عنوان بهترين داستان كوتاه سال ۲۰۰۱ چاپ شد. كارور شيفتگي خود را به استاد همه اعصار آنتوان چخوف نازنين با داستان «پيك» بيان كرده است كه حكايت آخرين روزهاي عمر چخوف است. امرايي با انتخاب عنوان دوپهلوي پيك براي اين داستان يك ابهام زيبا پديد آورده است. هرچند آفرين را بايد به نويسنده داستان گفت اما يك دست مريزاد هم طلب اسدالله امرايي است، بابت داستان هاي زيبايي كه به علاقه مندان داستان عرضه كرده است.
۱ـ هر وقت كارم داشتي تلفن كن، اثر ريموند كارور، ترجمه اسدالله امرايي، انتشارات نقش و نگار، زمستان ۸۱

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |