ترجمه: غلامرضا رضايي نصير
چامسكي يكي از منتقدان آكادميك سياست خارجي آمريكا است كه از ديدگاه چپ به نقد استراتژي جديد وزارت خارجه آمريكا مي پردازد. او معتقد است نفت تنها علت حمله به عراق نيست، به زودي طرح حمله به كشورهاي ديگري در خاورميانه به اجرا در مي آيد:
• به نظر شما چرا آمريكا به عراق حمله كرد؟
|
|
مسلماً آنچه من مي گويم بيشتر حدس و گمان است و احتمالاً سياستگزاران آمريكا انگيزه هاي متفاوتي داشته باشند. اما در يك مورد مي توانيم اطمينان كامل داشته باشيم و آن اين كه پاسخ هاي بوش، پاول و بقيه دولتمردان آمريكايي به اين سوال را به هيچ وجه نبايد جدي گرفت. از سپتامبر گذشته كه طبل هاي جنگ به صدا درآمدند آن ها آنقدر متناقض سخن گفته اند كه ديگر هيچ شكي در اين مورد باقي نمي ماند. يك روز تنها مسئله اين است كه عراق خلع سلاح شود. آن ها با اطمينان مي گويند: «ما اطمينان داريم كه عراق سلاح كشتار جمعي دارد و علت جنگ اين بوده و هست. » در تمام مدت نمايش خنده دار برنامه خلع سلاح سازمان ملل نيز، بهانه همين سلاح هاي كشتارجمعي بود، هر چند نمي شد آن را زياد جدي گرفت. اگر واقعاً هدف خلع سلاح عراق از سلاح هاي كشتار جمعي بود تيم بازرسان تسليحاتي سازمان ملل (UNMOVIC) كه كارش را خوب انجام مي داد و مي توانست آنرا ادامه دهد. اما ديگر لزومي به بحث در اين مورد وجود ندارد، چرا كه يك روز پس از اعلام اين كه تنها علت جنگ سلاح هاي كشتار جمعي عراق است، دولتمردان آمريكايي گفتند: حتي اگر سلاح كشتار جمعي هم در عراق وجود نداشته باشد، باز هم آمريكا به عراق حمله خواهد كرد، زيرا خود را متعهد به «تغيير رژيم» اين كشور مي داند. سپس شنيديم كه مسئله تغيير رژيم هم نيست زيرا در اجلاس آزور بوش و بلر با انتشار اولتيماتومي به سازمان ملل اعلام داشتند كه حتي اگر صدام و دارودسته اش كشور عراق را ترك كنند، باز هم آن ها به اين كشور حمله خواهند كرد. روز بعد هدف برقراري «دموكراسي» در جهان اعلام شد و در مجموع، بسته به شرايط و نوع مخاطبان هر روز هدف جديدي براي حمله به عراق عنوان شد. بنابراين طبيعي است كه هيچ كس اين نمايش را جدي نگيرد. اما در تمام موارد يك موضوع مشترك بوده است، اين كه در نهايت كنترل عراق بايد در دست ايالات متحده باشد. در سال ۱۹۹۱ به صدام حسين اجازه داده شد كه با بي رحمي تمام قيامي را كه ممكن بود به سرنگوني وي بيانجامد سركوب كند زيرا «بهترين چيز در دنيا» براي واشنگتن يك فونتا هاي عراقي با مشت آهنين و بدون صدام حسين بود كه به همان سبك صدام، كشور را با قدرت تمام و با حمايت و تاييد آمريكا اداره مي كرد (به نقل از توماس فريدمن خبرنگار ارشد بخش ديپلماتيك روزنامه نيويورك تايمز) و قيام مردم ممكن بود كشور را به دست كساني بسپارد كه اوامر آمريكا را اطاعت نكنند. رژيم تحريم هاي مرگباري كه در سال هاي بعد به عراق تحميل شد، كشور را به نابودي كشاند، ديكتاتور را قدرت بيشتري بخشيد و مردم را مجبور ساخت كه براي بقا به نظام (كاملاً كارآمد) او در توزيع كالاهاي اساسي تكيه كنند. بدين ترتيب تحريم ها احتمال انقلاب مردمي عليه رژيم صدام را، از آن دسته انقلاب هايي كه ديگر مستبدان نظير ماركوس، دواليه، چائوشسكو، موبوتو، سوهارتو و بسياري ديگر را كه تا آخرين روزهاي حكومت خونبار خود مورد حمايت دولتمردان فعلي ايالات متحده بودند، از بين برد. همان طور كه سال ها است آن ها كه عراق را بهتر از همه مي شناسند، مثل دنيس هاليدي و هانس ون اسپونك خاطرنشان ساخته اند، اگر تحريم ها نبود به احتمال زياد صدام نيز همان راهي را مي رفت كه ديگر همپالگي هايش طي كرده بودند، اما سرنگوني رژيم از درون براي آمريكا قابل قبول نبود، زيرا در آن صورت خود عراقي ها زمام امور كشور را به دست مي گرفتند. اجلاس آزور اين مسئله را كاملاً تاييد مي كند.
اين كه چه كسي بر عراق حكومت خواهد كرد همچنان مسئله اصلي مورد مناقشه است. اپوزيسيون مورد حمايت آمريكا خواسته است كه سازمان ملل نقش اصلي را در عراق پس از جنگ ايفا كند و كنترل آمريكا بر بازسازي و حكومت اين كشور را رد كرده است. از سوي ديگر سيد محمد باقر حكيم، يكي از چهره هاي برجسته اپوزيسيون شيعه و رهبر مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق در مصاحبه با مطبوعات خاطرنشان ساخته است كه: «ما مي دانيم كه اين جنگ براي تحميل هژموني آمريكا بر عراق است. از نظر ما ايالات متحده يك نيروي اشغالگر است نه يك نيروي آزاديبخش.» وي بر اين امر تاكيد دارد كه سازمان ملل بايد بر انتخابات نظارت كند و سربازان خارجي هر چه زودتر از عراق خارج شوند و امور عراق را به مردم اين كشور واگذارند. سياستگزاران آمريكايي برداشت كاملاً متفاوتي دارند. آن ها قصد دارند يك رژيم دست نشانده به سبك رژيم هاي دست نشانده در مناطق تحت نفوذ ايالات متحده مثل آمريكاي مركزي و حوزه كارائيب برقرار سازند. برنت اسكوكرافت، مشاور امنيت ملي بوش اول، اين نكته را به خوبي روشن مي سازد. وي به تكرار بديهيات مي پردازد و مي گويد: «اگر در اولين انتخابات آزادي كه برگزار مي كنيم، راديكال ها پيروز شوند، چه اتفاقي مي افتد؟ ما چه بايد بكنيم؟ مسلماً ما اجازه نخواهيم داد كه آن ها قدرت را در دست بگيرند.»
اين مسئله در مورد كل منطقه صدق مي كند. مطالعات اخير نشان مي دهد كه از مراكش تا لبنان و خليج فارس، حدود ۹۵ درصد از مردم اين منطقه خواستار نقشي بزرگ تر براي چهره هاي اسلامي در حكومت هستند و همين درصد اعتقاد دارند كه تنها مسئله آمريكا در اين منطقه كنترل نفت و محافظت از اسرائيل است. آشتي ناپذيري با واشنگتن به سطحي بي سابقه رسيده است و اين تصور كه واشنگتن تغييراتي ريشه اي ايجاد كند و انتخابات واقعاً دموكراتيك را تحمل خواهد كرد، در خوشبينانه ترين حالت، تصوري خنده دار است. در پاسخ به سوال بايد بگويم، بدون شك يكي از دلايل حمله آمريكا به عراق به دست گرفتن كنترل دومين ذخاير نفتي بزرگ جهان است كه موضع آمريكا را در اقتصاد جهان باز هم قوي تر خواهد كرد. اما اين امر علت بروز جنگ در اين برهه را توضيح نمي دهد. چرا آمريكا در اين زمان به عراق حمله كرد؟ به صدا در آمدن طبل جنگ در سپتامبر ۲۰۰۲ آغاز شد و تبليغات دولتي در رسانه ها به موفقيت چشمگيري براي جلب حمايت از جنگ نائل شد. اكثريت مردم باور كردند كه عراق تهديدي فوري براي امنيت ملي آمريكا محسوب مي شود، حتي بسياري متقاعد شدند كه عراق در حملات ۱۱ سپتامبر دست داشته است (پس از اين حملات تنها ۳ درصد از مردم معتقد بودند كه عراق در آن ها دست داشته است) و قصد دارد حملات جديدي راه بيندازد. تعجبي ندارد كه اين اعتقاد به حمايت از جنگ منجر شد، اما اين اعتقادات فقط مختص ايالات متحده بود و حتي در ايران و كويت كه قبلاً از سوي صدام مورد تجاوز قرار گرفته بودند، كسي ديگر از صدام هراسي به دل نداشت هر چند از او متنفر بودند. آن ها به خوبي مي دانستند كه عراق ضعيف ترين حكومت منطقه است و سال ها تلاش كرده بودند كه عراق را، برخلاف مخالفت هاي شديد آمريكا، با نظام منطقه اي هماهنگ سازند. اما تبليغات موثر رسانه هاي آمريكايي باعث شد كه مردم اين كشور از افكار عمومي جهان جدا بيفتند. تبليغات ماه سپتامبر با دو حادثه مهم ديگر مقارن شد. يكي از اين حوادث مبارزات انتخاباتي مياندوره اي آمريكا بود. كارل راو، مدير تبليغاتي جمهوريخواهان خاطرنشان ساخته بود كه جمهوريخواهان براي حفظ امنيت ملي كشور بايد به عراق حمله كنند، زيرا راي دهندگان براي حمايت از آمريكا به حزب جمهوريخواه اعتماد بيشتري دارند. لازم نيست كسي نبوغ سياسي داشته باشد تا بفهمد اگر مسائل اجتماعي و اقتصادي در مبارزات انتخاباتي عمده مي شد، دولت بوش شانس زيادي براي پيروزي نداشت. حادثه دوم انتشار استراتژي امنيت ملي دولت آمريكا در سپتامبر ۲۰۰۲ بود. اين استراتژي بسياري را در سراسر جهان از جمله نخبگان سياست خارجي خود آمريكا، دچار اشمئزاز ساخت. براي اولين بار در تاريخ پس از جنگ جهاني دوم يك دولت قدرتمند با صداي بلند و به وضوح اعلام كرده بود كه قصد دارد با استفاده از زور و براي هميشه بر جهان حكومت كند و هر گونه مخالفت بالقوه را به شدت در هم بكوبد. در مطبوعات به اين استراتژي، دكترين «جنگ پيشدستانه» اطلاق مي شود، اما اين اصطلاح اساساً غلط است زيرا بسيار فراتر از پيشدستي و پيشگيري است. گاهي اوقات نيز آن را دكترين «جنگ هاي بازدارنده» مي نامند. اما اين اصطلاح هم به درستي ماهيت استراتژي را توضيح نمي دهد. طبق اين استراتژي مي توان تهديداتي را به ميل خود اختراع كرد و اين تهديدات ممكن است چيزي جز «نافرماني» در برابر آمريكا نباشند.
|
|
وقتي دكتريني اعلام مي شود، بايد اقداماتي انجام گيرد تا نشان دهد كه موضوع جدي است. به طوري كه آن را يك نرم جديد در روابط بين الملل تلقي كنند. راجر اوون، مورخ خاورميانه از دانشگاه هاروارد در توضيح علت حمله به عراق مي گويد: «بايد جنگي به صورت نمونه سرگيرد تا ديگران درس بگيرند كه به دكتريني جديد توجه كنند، وگرنه...» اما چرا عراق؟ موضوع اينجا است كه سوژه اين جنگ بايد داراي چند ويژگي مهم باشد. اولاً بايد كشوري بي دفاع و در عين حال مهم باشد. بدون شك حمله به بوروندي كمكي به اين استراتژي نمي كرد. عراق به طور كامل هر دو ويژگي را دارا بود. اهميت آن را كاملاً بديهي است و همچنين ضعف آشكار آن. عراق قدرت نظامي چنداني نداشت و طي سال هاي دهه ۱۹۹۰ عمدتاً خلع سلاح شده بود؛ ضمن اين كه بخش اعظم جامعه آن به آستانه فقر رسيده بود. هزينه هاي نظامي اين كشور حدود يك سوم هزينه هاي كشوري مثل كويت و بسيار پايين تر از هزينه هاي نظامي ابرقدرت منطقه يعني اسرائيل بود كه عملاً تبديل به يك پايگاه نظامي خارجي براي ايالات متحده شده است. بنابراين عراق يك گزينه عالي براي «جنگ الگووار» به منظور تثبيت دكترين جديد حكومت بر جهان با استفاده از زور به عنوان يك «هنجار روابط بين الملل» بود. روزنامه نيويورك تايمز به نقل از يكي از مقاماتي كه در تدوين پيش نويس استراتژي امنيت ملي دخيل بوده است، نوشت: «انتشار اين استراتژي نشانه اي بود دال بر اين كه عراق اولين آزمايش خواهد بود، اما آخرين نخواهد بود. »
• اكنون شاهد شادي مردم در خيابان هاي شهرهاي عراق هستيم. آيا اين امر منطق ضدجنگ را تضعيف نمي سازد؟
من از اين متعجبم كه چقدر اين پايكوبي ها محدود و ديرهنگام بروز پيدا كرد. هر آدم عاقلي از سرنگوني صدام ديكتاتور و پايان تحريم هاي ويرانگر استقبال مي كند و مسلماً عراقي ها در صف اول قرار مي گيرند.
اما اپوزيسيون ضدجنگ، حداقل آن بخش كه من با آن آشنايي دارم، هميشه موافق اين هدف ها بوده است. به همين دليل بود كه با تحريم ها مخالفت مي كرد، زيرا تحريم ها علاوه بر ويران كردن كشور عراق احتمال انقلابي در داخل عليه رژيم صدام را هم ضعيف مي ساخت. جنبش ضدجنگ، اصرار داشت كه خود عراقي ها و نه دولت آمريكا بايد كشور عراق را اداره كنند، هنوز هم بر اين موضوع اصرار دارد و بايد داشته باشد؛ اكنون دو مسئله مهم باقي مي ماند: (۱) چه كسي عراق را اداره خواهد كرد، عراقي ها يا يك باند آمريكايي در كرافورد تگزاس؟(۲) آيا مردم آمريكا اجازه خواهند داد يك گروه، كوچك ارتجاعي برنامه هاي خود را بر سياست داخلي و بين المللي كشور تحميل كند؟
• تاكنون هيچ سلاح كشتار جمعي اي در عراق پيدا نشده است. آيا اين مسئله منطق بوش را زير سوال نمي برد؟
اين تنها در صورتي است كه كسي اين منطق را جدي گرفته باشد. همان طور اظهارات اخير آري فلچر نشان مي دهد، رهبري آمريكا هنوز هم به اين مسئله تظاهر مي كند. اگر چيزي پيدا كنند، كه احتمال آن كم هم نيست، آن را به عنوان توجيهي براي جنگ در بوق خواهند كرد. اگر هم نتوانند چيزي پيدا كنند طبق معمول موضوع را به فراموشي مي سپارند.
• اگر اكنون سلاح هاي كشتار جمعي در عراق پيدا شود و صحت آن نيز تأييد گردد آيا اين امر موضع مخالفان جنگ را تضعيف نمي سازد؟
اين يك محال منطقي است. سياست ها و عقايد مختلف در مورد آن ها براساس آنچه مي دانند يا به طرزي معقول به آن اعتقاد دارند، شكل مي گيرند، براساس آنچه در آينده كشف خواهد شد.
• آيا امكان دارد در اثر حمله به عراق در اين كشور دموكراسي برقرار شود؟
بستگي به اين دارد كه از «دموكراسي» چه معنايي در نظر داشته باشيم. تصور من اين است كه گروه بوش قصد دارد نوعي دموكراسي رسمي و بدون محتوا را در آنجا مستقر سازد. اما بعيد مي نمايد كه آن ها به اكثريت شيعه اجازه عرض اندام بدهند، زيرا اين احتمال وجود دارد كه آن ها بخواهند مثل بقيه كشورهاي منطقه روابط نزديك تري را با ايران برقرار سازند و اين چيزي است كه دارودسته بوش به هيچ وجه خواستار آن نيستند. همچنين بعيد به نظر مي رسد به كردها نيز كه خواستار نوعي خودمختاري در چارچوب يك ساختار فدرال هستند، حق زيادي اعطا شود، زيرا در اين صورت كشور تركيه كه يكي از مهم ترين پايگاه هاي قدرت آمريكا در منطقه محسوب مي شود سخت آزرده خواهد شد. نبايد واكنش هاي جنون آميز اخير از سوي دولتمردان آمريكايي را در برابر جنايت بزرگ! تركيه كه به خواسته ۹۵ درصد از جمعيتش گردن نهاده و به آمريكا اجازه استفاده كردن از پايگاه هاي نظامي را نداده است، جدي گرفت. اما همين واكنش دليل ديگري است بر نفرت شديد دولتمردان فعلي آمريكا از دموكراسي و دليل ديگري براي اين كه نبايد لفاظي هاي آن ها را جدي گرفت. مثل تمام منطقه، دموكراسي واقعي در عراق در خدمت منافع و هژموني آمريكا نخواهد بود، درست همان طور كه در «حياط خلوت» اين كشور يعني آمريكاي مركزي و جنوبي طي يك قرن چنين بوده است.
• دولت هاي جهان چه پيامي را از اين جنگ دريافت كرده اند؟
پيام اين است كه دولت بوش ميل دارد استراتژي امنيت ملي اش جدي گرفته شود، اين دولت قصد دارد با استفاده از زور بر جهان مسلط شود و اين كار را براي هميشه ادامه دهد. يك پيام مهم ديگر كه مورد كره شمالي آن را نشان داده، اين است كه اگر مي خواهيد در برابر حمله آمريكا از خود دفاع كنيد بهتر است يك نيروي بازدارنده معتبر داشته باشيد. بسياري از ناظران سياسي را عقيده بر اين است كه نتيجه متحمل اين امر توليد و تكثير سلاح هاي كشتار جمعي خواهد بود.
• نقش رسانه هاي جمعي آمريكايي در هموار كردن راه، براي جنگ با عراق و سپس منطقي جلوه دادن آن چه بود؟
رسانه ها تبليغات دولت را در مورد خطر عراق براي امنيت آمريكا، دخالت اين كشور در حملات ۱۱ سپتامبر و ديگر عمليات تروريستي و غيره را تكرار مي كردند كه البته از اين نظر انتقادي بر آن ها وارد نيست. برخي از رسانه ها نيز از سوي خود اين مسائل را بزرگ تر جلوه مي دادند. نتيجه در نظرسنجي ها بسيار حيرت انگيز بود.
• اگر بوش و گروهش بتوانند برنامه خود را دنبال كنند، چه چيز در دستور كار آنان قرار دارد؟
آن ها علناً اعلام كرده اند كه هدف هاي بعدي ممكن است سوريه و ايران باشند كه احتمالاً به معناي لزوم بر پايي يك پايگاه نظامي قدرتمند در عراق خواهد بود؛ اين هم دليل ديگري است در اثبات اين كه احتمال برقراري يك دموكراسي معنادار وجودندارد. گزارش هاي موثقي وجود دارد مبني بر اين كه آمريكا و متحدانش (تركيه، اسرائيل و برخي كشورهاي ديگر) گام هايي در جهت تضعيف ايران برداشته اند. اما هدف هاي ديگري هم وجود دارد. براي مثال منطقه آند شرايط مناسبي دارد. اين منطقه داراي منابع قابل ملاحظه اي، از جمله نفت است؛ دچار آشوب است و جنبش هاي مردمي مستقل در آنجا وجود دارد كه تحت كنترل نيستند. در ضمن اين منطقه در محاصره پايگاه هاي نظامي آمريكا است و نيروهاي آمريكايي از قبل در آنجا حضور دارند. البته مي توان به هدف هاي ديگري هم فكر كرد.
• در حال حاضر چه موانعي در برابر برنامه هاي بوش و همكارانش وجود دارد و چه موانعي ممكن است بعداً به وجود بيايد؟
مانع اصلي مخالفت داخلي است. اما اين به عملكرد مردم آمريكا بستگي دارد.
• برداشت شما از اپوزيسيون ضدجنگ در آمريكا چيست و اكنون چه چيزي بايد در دستور كار اين جنبش قرار گيرد؟
جنبش ضد جنگ به لحاظ اندازه و برنامه هايش كاملاً بي سابقه بوده است، اين چيزي است كه من قبلاً هم درباره آن صحبت كرده ام و مطمئناً براي هر كسي كه در ۴۰ سال گذشته تجربه اي در اين زمينه داشته است، اين امر كاملاً آشكار است. دستور كار اين جنبش درحال حاضر، به نظر من بايد تلاش در اين زمينه باشد كه عراق به دست خود عراقي ها اداره شود و اين كه ايالات متحده خسارت اعمالي را كه طي ۲۰ سال گذشته انجام داده است، بپردازد (اعمالي از قبيل حمايت از صدام حسين، جنگ و تحريم هاي بي رحمانه كه احتمالاً خسارات و تلفات بيشتري از جنگ ها داشته است)؛ و اگر اين صداقتي است كه نمي توان از آمريكا انتظار داشت، حداقل كمك هاي مالي قابل ملاحظه اي به مردم عراق بكند و اجازه دهد مردم عراق هر طور كه مي خواهند از آن استفاده كنند. از موضوعات مهم ديگر كه بايد در دستور كار جنبش ضدجنگ قرار گيرد، مخالفت جدي و ممانعت از اجراي برنامه هاي بي نهايت خطرناك در استراتژي امنيت ملي است. در همين رابطه بايد تلاشي جدي در جهت جلوگيري از افزايش بي سابقه فروش تسليحات صورت گيرد، زيرا اين امر باعث مي شود جهان مكاني وحشتناك تر و خطرناك تر شود. اما اين تنها آغاز كار است. جنبش ضد جنگ به طور تفكيك ناپذيري به جنبش عدالت جهاني مرتبط است كه اهداف بسيار وسيع تري را مد نظر دارد.
• به نظر شما چه رابطه اي بين حمله به عراق و جهاني سازي شركت هاي چند مليتي وجود دارد و رابطه بين جنبش ضدجهاني سازي و جنبش صلح چه بايد باشد؟
حمله به عراق شديداً در مراكز اصلي جهاني سازي مورد اعتراض قرار گرفت. در اجلاس اقتصادي جهان در داووس، در ژانويه مخالفت آن قدر شديد بود كه پاول مجبور شد به هنگام اعلام موضع آمريكا در مورد جنگ و اعلام اين كه آمريكا حتي بدون حمايت هيچ كشوري هم به جز بلر جنگ با عراق را رهبري خواهد كرد، فرياد بزند. جنبش هاي عدالت جهاني و صلح آن قدر در اهدافشان به هم نزديك هستند كه حرف زيادي در اين مورد نمي توان زد. اما نبايد فراموش كنيم كه برنامه ريزان استراتژي جديد نيز مثل ما اين ارتباط را تشخيص مي دهند. آنها پيش بيني مي كنند كه نسخه «جهاني سازي» آنان به «بي ثباتي مزمن مالي» دامن مي زند و اين به معناي رشد كندتر اقتصاد و لطمه ديدن اقشار فقير و بيشتر شدن شكاف بين اغنيا و فقرا است. آنها پيش بيني مي كنند كه عميق تر شدن ركود اقتصادي، بي ثباتي سياسي و از خودبيگانگي فرهنگي، افراط گرايي هاي قومي، ايدئولوژيكي و مذهبي را به همراه خشونتي كه هدف اصلي آن ايالات متحده است، تشديد مي كند و اين به معناي عمليات تروريستي بيشتر عليه آمريكاست. طراحان نظامي با اين منطق افزايش هزينه هاي نظامي را طلب مي كنند. به نظر من دستور كار جنبش اين است كه سعي كنيم بفهميم در جهان چه مي گذرد و تا آنجا كه مي توانيم در قبال اتفاقات بي تفاوت نمانيم.
منبع: ZNET