ريچارد داوكينز
ترجمه: كاوه فيض اللهي
|
|
اين پرسش كه چرا ما در اثر كهولت سن مي ميريم، پرسشي دشوار و جزئيات آن از گستره اين كتاب فراتر است. علاوه بر دلايل خاص، تعدادي دلايل عام تر نيز در اين رابطه مطرح شده اند. براي مثال، يك نظريه آن است كه سالخوردگي نشانه تجمع خطاهاي نسخه برداري زيانبخش و ساير انواع آسيب هاي ژني است كه در طول عمر فرد رخ مي دهد. نظريه ديگر كه توسط سرپيتر ميداوار (P.Medawar) عنوان شده مثال خوبي از انديشه تكاملي در قالب انتخاب ژني است. ميداوار نخست استدلال هاي سنتي نظير اين را كنار گذاشت: «افراد پير به عنوان عملي فداكارانه به نفع بقيه اعضاي گونه خود مي ميرند، زيرا هنگامي كه فرتوت تر از آن مي شوند كه توليدمثل كنند بازهم زنده بمانند، بدون هيچ هدف مفيدي فقط باعث بي نظمي در جهان خواهند شد. » همان طور كه ميداوار اشاره مي كند اين يك استدلال دوري است زيرا آنچه را كه قرار است ثابت كند از پيش فرض مي كند، يعني فرض مي كند كه جانوران پير فرتوت تر از آن هستند كه توليدمثل كنند. علاوه بر اين يك تبيين ساده لوحانه از نوع انتخاب گروهي يا انتخاب گونه اي است، گرچه اين بخش از تبيين مذكور را مي توان به شكل آبرومندانه تري بيان كرد. نظريه خود ميداوار منطق زيبايي دارد. اين نظريه را مي توان به شكل زير توضيح داد. پيش از اين پرسيده ايم كه عام ترين ويژگي يك ژن «خوب» چيست و به اين نتيجه رسيديم كه «خودخواهي» يكي از آنها است. اما ويژگي عام ديگري كه ژن هاي موفق دارند تمايل به تعويق مرگ ماشين هاي بقاي شان دست كم تا پس از توليدمثل است. بدون ترديد بعضي از پسرعموها (يا فرزندان عمه، خاله و دايي) و عمو بزرگ هاي شما در كودكي مرده اند، اما حتي يكي از اجداد شما پيش از توليدمثل و در كودكي نمرده است. نياكان هرگز ناكام از دنيا نمي روند!
ژني كه موجب مرگ دارنده اش مي شود ژن كشنده نام دارد ژن نيمه كشنده تاثيري ناتوان ساز دارد. يعني با محتمل تر كردن ساير علل موجب مرگ مي شود. هر ژن حداكثر تاثيرش را در مرحله خاصي از دوره زندگي روي بدن اعمال مي كند و ژن هاي كشنده و نيمه كشنده نيز از اين قاعده مستثني نيستند. بيشتر ژن ها تاثير خويش را طي دوره جنيني اعمال مي كنند، بعضي در دوره كودكي، بعضي در بلوغ، بعضي در ميانسالي و بعضي نيز در كهنسالي (در نظر داشته باشيد كه كرم حشره و پروانه اي كه به آن تبديل مي شود نيز دقيقاً همين مجموعه از ژن ها را دارند. )
بديهي است كه ژن هاي كشنده معمولاً از خزانه ژني حذف خواهند شد، اما به همان ميزان نيز بديهي است كه يك ژن كشنده ديرفعال نسبت به يك ژن كشنده زود فعال در خزانه ژني پايدارتر خواهد بود ژني كه در يك بدن پيرتر كشنده است باز هم مي تواند در خزانه ژني موفق باشد، مشروط به آنكه اثر كشنده اش پس از آن خود را نشان دهد كه بدن فرصت كافي براي دست كم اندكي توليدمثل داشته است. براي مثال ژني كه موجب ايجاد سرطان در بدن هاي پير مي شود، مي تواند به زادگان پرشماري انتقال يابد، زيرا اين افراد پيش از آنكه دچار سرطان شوند توليدمثل خواهند كرد. از سوي ديگر، ژني كه در افراد تازه بالغ سرطان ايجاد مي كند به زادگان چنداني منتقل نخواهد شد و ژني كه در كودكان خردسال سرطان مهلك ايجاد مي كند اصلاً به هيچ زاده اي منتقل نخواهد شد. پس براساس اين نظريه، زوال پيري صرفاً پيامد جانبي انباشته شدن ژن هاي كشنده ديرفعال و ژن هاي نيمه كشنده در خزانه ژني است كه فقط به دليل ديرفعال بودنشان از تور انتخاب طبيعي گريخته و جان سالم به در برده اند.
|
|
آنچه ميداوار خود بر آن تاكيد دارد آن است كه انتخاب ژن هايي را برخواهدگزيد كه عملكرد ژن هاي كشنده را به تعويق مي اندازند و نيز ژن هايي را برخواهدگزيد كه به اثر ژن هاي خوب شتاب مي بخشند. اين امكان وجود دارد كه بخش بزرگي از تكامل از تغييرات تحت كنترل ژنتيك در زمان آغاز فعاليت ژن تشكيل شده باشد.
توجه به اين نكته داراي اهميت است كه اين نظريه نياز به هيچ پيش فرضي درباره اختصاص توليدمثل به سنين معين ندارد، نظريه ميداوار با اين فرض كه احتمال بچه دار شدن تمام افراد در هر سني برابر است آغاز كرده و به سرعت پيش بيني خواهد كرد كه انباشت ژن هاي زيانبخش دير فعال در خزانه ژني و تمايل به توليدمثل كمتر در سن پيري به عنوان پيامد ثانويه به دنبال خواهند آمد.
صرف نظر از اينها يكي از ويژگي هاي خوب اين نظريه آن است كه ما را قادر به پيش بيني هاي جالب تري مي سازد. براي مثال از آن چنين برمي آيد كه اگر بخواهيم طول عمر انسان را افزايش دهيم، به دو شيوه كلي مي توان اين كار را انجام داد. نخست آنكه مي توانيم توليدمثل را تا پيش از سني خاص، مثلاً چهل سالگي ممنوع كنيم. پس از چند قرن حداقل سن به پنجاه سال افزايش خواهد يافت و به همين ترتيب مي توان تصور كرد كه طول عمر انسان با اين روش به چندين قرن برسد. اما بعيد مي دانم كسي بخواهد به طور جدي چنين سياستي را اتخاذ كند.
Dawkins, R. 1999. The Selfish Gene.Oxford
خوانندگان اين ستون در صورت تمايل مي توانند نظرات خود را به آدرس زير ارسال كنند:
selfish-genel@hotmail.com