چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۲۰۹ - Oct. 29,2003
انديشه
Front Page

گزارش سخنراني دكتر امير علي نجوميان در كتاب ماه فلسفه و ادبيات
متن و تأويل
به زعم بنيامين
متن اصلي در زمان ترجمه شدن وارد پروسه بالغ شدن دگرگوني و نوشدن مجدد مي شود. دريدا اعتقاد دارد كه براي بنيامين  ترجمه يك جابه جايي شاعرانه است كه زبان خالص را رهايي مي بخشد
000390.jpg

اشاره:
توجه به فلسفه زبان از جمله مهمترين زمينه هاي فكري و پژوهشي فيلسوفان معاصر را شكل مي دهد. گذشته از اين مسئله كه زبان چگونه دنياي ما را مي سازد، نيز برخورد ما با زبان به عنوان ابزار ارتباطي با جهان و به تعبير هايدگر خانه وجود از مهم ترين مشغله هاي تفكر معاصر است. از اين رو صد و پنجمين نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه در تاريخ بيست و نهم مهرماه با سخنراني دكتر اميرعلي نجوميان با عنوان «ترجمه از ديدگاه والتر بنيامين و ژاك دريدا» ارائه شد. دكتر نجوميان از ديدگاه فلسفه هاي دريدا و بنيامين به بررسي ترجمه و تأويل (تعبيرو تفسير) مي پردازد.
در ترجمه هر متني اين پرسش پيش مي آيد كه آيا ترجمه عملي است تأويلي؟ به عبارتي ديگر، آيا افق زباني متن و افق زباني مترجم به افق سومي مي انجامد كه ترجمه نام دارد؟ از اين رو ترجمه را مي توان حاصل تلاقي افق ها دانست چرا كه دو زيست جهان (Lebenswelt)؛ يعني زيست جهان مولف و زيست جهان مترجم را به هم پيوند مي دهد. با هم مي خوانيم:
در آغاز اين نشست دكتر نجوميان به مفهوم و تلقي ترجمه در نقد معاصر پرداخت و سپس با بيان اين مطلب كه امروزه مطالعات نظري در ترجمه، به درستي نقشي محوري در تحقيقات دانشگاهي يافته است، در باب مفهوم ترجمه براساس نظريه نقادانه معاصر گفت: به كار گيري واژه ترجمه امروزه حتي از تلقي گسترده رومان ياكوبسن  فراتر رفته است. او معتقد بود كه سه نوع ترجمه وجود دارد، ترجمه به ديگر نشانه هاي همان زبان،  ترجمه به زبان ديگر و ترجمه به نظام غيركلامي نمادها. در يك كلام،  امروزه ترجمه به تمامي خوانش ها، بازخواني ها و تأويل هاي متن نسبت داده مي شود. اما شايد بتوان گفت كه طرح اين نظريات به سال ۱۹۷۵ و اثر مهم و برجسته اي در زمينه ترجمه با عنوان «بعد از بابل» نوشته جورج استاينر بازمي گردد. او در اين كتاب ترجمه را در سطح هر گونه كنش براي فهم كلام قرار مي دهد. او معتقد است:«در درون و بين زبان ها، ارتباط انساني برابر با ترجمه است.» او حتي با تكيه بر ريشه لغوي كلمه ترجمه، از ارتباط آن با فهم و تأويل سخن مي گويد. او در اين اثر نظريه ترجمه را نظريه زبان، نظريه معني،  نظريه ادبيات و نظريه فرهنگ مي داند. اما اين ديدگاه مختص استاينر نيست. هابرماس نيز در كتاب گفتمان فلسفي مدرنيته،  خوانش نقادانه را ترجمه كردن مي خواند.
وي در ادامه افزود:  در نظريه نقادانه معاصر،  ترجمه هميشه با تأويل همراه بوده است. بنابراين ترجمه نوعي خوانش است و مترجم در آغاز و اساس، خواننده است. او متن را براساس انواع متفاوت نظام ها رمزگشايي مي كند. بنابراين آنچه درباره بحثهاي راجع به خوانش و تأويل صدق مي كند، درباره ترجمه نيز قابل طرح است.
دكتر نجوميان با بيان اينكه نظريه بنيامتني از نگاه معاصر به ترجمه شكل گرفته است،  در اين باره تصريح كرد: هر متني با متون پيشين و همزمان خود احاطه شده است. در اين مسير به گفته تري ايگلتون به لحظه اصلي نخستين راهي نيست. بنابراين، هر خواننده يا مترجم هميشه متن را براساس ديگر متون مي خواند. تنها معيار خواندن متن، متون ديگري هستند كه قبل از آن متن نوشته شده اند و يا همزمان با آن متن هستند. اكتاويو پاز اعتقاد دارد كه همه متون «ترجمه هاي ترجمه هاي ترجمه ها» هستند.
وي در ادامه در باب نگاه سنتي به رابطه متن ترجمه با متن اصلي اذعان داشت: نگاه سنتي به زبان بر اين عقيده است كه كنش ترجمه، كنشي رو به زوال است چرا كه به قول يوهان هردر، فيلسوف قرن هجدهم،  ترجمه، معصوميت زبان اصلي را مخدوش مي كند. اين ديدگاه در فلسفه يونان و سنت هاي مذهبي ريشه دارد كه سعي در حفاظت متن در برابر ترجمه و يكي نگاه داشتن آن دارند.
دكتر نجوميان در تبيين آراء والتر بنيامين اظهار كرد: بنيامين در سال ۱۹۲۳ در مقاله «وظيفه مترجم» ادعا مي كند كه وظيفه مترجم مي تواند بسيار مهم تر از نويسنده متن اصلي باشد. او اعتقاد دارد كه مترجم، از ميان موانع زوال يافته زبان اصلي خود، زبان خالص را رها مي سازد. او زباني را كه در اثر محبوس شده است، در خلق دوباره اش آزاد مي كند. بنيامين پروسه ترجمه را با پروسه نوشتن شعر مقايسه مي كند و مي گويد:«نيت شاعر آني ، نخستين و ترسيمي است اما نيت مترجم تقليدي،  نهايي و نظري است، چرا كه نيت عظيم يكي كردن چندين زبان به يك زبان حقيقي در كار است.» او با اين رأي خود سلسله مراتب سنتي را واسازي مي كند و ترجمه كردن را در مقامي والاتر از نوشتن متن اصلي قرار مي دهد.
وي در ادامه با اشاره به اينكه براي درك نظر بنيامين بايد به خوانش او از داستان سفر پيدايش در مقاله «درباره زبان به مثابه خود و زبان انسان» بازگشت، تصريح كرد:  سه رويداد مهم در سفر پيدايش، سه مرحله تاريخ زبان را روايت مي كند: الف،  كنش نام نهادن انسان بر مخلوقات؛ ب، داستان درخت دانش و هبوط انسان از باغ عدن؛ ج، داستان برج بابل و پراكندگي انسان و زبان؛ بنيامين در داستان خلقت خداوند و نام نهادن انسان، نوعي كنش ترجمه را مي بيند. او نام اين مرحله را «نام نهادن» مي گذارد و «نام» را به عنوان «زبان اصلي» يا «زبان خالص» مي انگارد. دومين كنش ترجمه زماني رخ مي دهد كه نام به عالم دانش وارد مي شود. در اين مرحله به عقيده او زبان به وسيله اي براي تأثيرگذاري بر عقايد و دادن ارزش و قضاوت تبديل مي شود. زبان باغ عدن بي واسطه و خالص است اما زبان پس از هبوط، واسطه مي شود.
000394.jpg

وسيله اي براي برقراري ارتباط و يك نشانه. اين مسئله پايه كثرت زبان ها را كه در داستان بابل آمده، مي گذارد. در اين مرحله انسان كه «خلوص نام را آسوده است»، از درك چيزها يعني مفاهيم اوليه و اشياي طبيعي كه توسط خداوند خلق شده اند و توسط انسان نام گرفته اند، دور مي شود. فهم نگاه بنيامين به تكثر زبان ها و زبان به عنوان وسيله يا نشانه، نقش مهمي در فهم نظريه وي درباره ترجمه دارد. چرا كه بنيامين فكر مي كند از دست رفتن اصل، زوالي است كه ترجمه در صدد مقاومت در برابر آن و وارونه كردن روند آن دارد.
دكتر نجوميان با يادآوري اين مطلب كه دريدا معتقد است بنيامين در مقاله وظيفه مترجم مي گويد ترجمه نه دريافت است،  نه ارتباط و نه بازنمايي، در خصوص اين سه انكار اظهار نمود: بنيامين در آغاز اين مقاله بيان مي كند كه اثر هنري براي خواننده نوشته نشده است. بنابراين در همان ابتدا او مسئله دريافت و ارتباط را مورد سؤال قرار مي دهد. او حتي ايده مخاطب ايده آل را نفي مي كند، آنچه بنيامين را بر آن مي دارد كه نقش دريافت و ارتباط را نفي كند، اين است كه متن اصلي در پروسه دريافت و ارتباط شكل يگانه اي به خود مي گيرد كه اين شكل از ذات متن اصلي دور است. همچنين بنيامين معتقد است كه در پروسه ترجمه نيز دريافت و ارتباط اتفاق نمي افتد. در حالي كه در ترجمه تلاش براي يگانه سازي معني متن اصلي صورت مي گيرد اما آنچه باقي مي ماند، اين است كه يك پروسه تحسين يا ستايش بين دو زبان صورت مي گيرد. به بيان ديگر، دو زبان بر هم تأثير مي گذارند. زبان اول به درون زبان دوم نفوذ مي كند و زبان دوم،  زبان متن اصلي را دوباره نويسي مي كند.
وي در ادامه در باب انكار بازنمايي در آراء بنيامين گفت: براي بررسي انكار بازنمايي در ترجمه بايد به تقليد (محاكات) بازگرديم. بنيامين معتقد است كه شباهت نبايد هدف نهايي مترجم باشد. بنيامين در بازنمايي تقليدي چيزها نوعي رابطه غير حسي بين كلام و بازنمايي قائل مي شود. اما در رابطه بين ترجمه و متن اصلي،  پايه و اساس را بر تبادل دوستانه و دو جانبه خود و ديگري قرار مي دهد كه اين رابطه براساس شباهت نيست. از ديد ساختاري مي توان گفت كه اين پروسه شبيه رابطه خويشاوندي است. بنيامين معتقد است كه ترجمه به جاي بيان معني، انتقال چيزي يا شبيه سازي معني اصلي،  بايد متن اصلي و متن ترجمه را به عنوان پاره هايي از يك زبان كلان تر به نمايش گذارد. به عبارت ديگر ترجمه نويد مدينه فاضله اي را مي دهد كه در آن زبان ها با يكديگر آشتي مي كنند و به سوي زبان حقيقت حركت مي كنند.
دكتر نجوميان ضمن بيان اينكه ترجمه براي والتر بنيامين يك رابطه متقابل ميان زبان ها به سوي زبان كلان تري را بنيان مي نهد، در باب آراء دريدا اظهار داشت: دريدا به تلقي «تماميت» در زبان، اعتقاد ندارد. به نظر او وقتي مترجم معني متن را به يك فهم يگانه تبديل مي كند،  نيروي محدود كننده اي بر زبان تحميل شده است. او معتقد است عمل تك صدايي كردن متن اصلي، معاني بالقوه متن را از بين مي برد. اما دريدا مانند هميشه چرخشي در جهت عكس انجام مي دهد و مي گويد هر ترجمه گريزناپذيري به زنده بودن متن اصلي كمك مي كند و معناهاي جديدي را در متن اصلي برمي انگيزد. در نتيجه دريدا متن را ناپايدار شمرده و آن را يك پديده در حال زايش مي داند. با اينكه او به مفهوم نخستين «زبان اصلي» يا «حقيقي» اعتقاد ندارد،  اما به رغم آن يك «دين» متقابل بين متن ترجمه و متن اصلي مي بيند. متن اصلي، تقاضاي ترجمه مي كند و هر ترجمه، خود يك متن اصلي براي ترجمه هاي مجدد است.
وي افزود: دريدا اعتقاد دارد كه اگر در پي برگرداندن معني متن اصلي در ترجمه هستيم،  حتماً يك معني را بر ديگر معاني متن اصلي ترجيح داده ايم. در نتيجه، ترجمه متن اصلي به طور كامل عملي غيرممكن مي نمايد.
000392.jpg

اگر حفظ معاني چندگانه متن اصلي درميان باشد. اما در عين حال مترجم به تكثير معاني متن اصلي كمك مي كند. يگانه سازي يعني متن اصلي از نظر دريدا ترجمه محسوب نمي شود. ترجمه اي كه معني واحدي را در متن اصلي جستجو مي كند،  تناقض دارد،  چرا كه واحد بودن متن اصلي خود به معني عدم امكان ترجمه است. به عبارت ديگر اگر متني چند معنايي باشد، ترجمه كامل ممكن نيست و اگر متن واحد باشد نيز تكرار آن در ترجمه امكان ندارد. اما ترجمه با نماياندن يك معني از متن اصلي، عملي گريزناپذير است و به اين ترتيب در روندي رو به رشد،  معاني چندگانه متن اصلي را حفظ مي كند و به نوبه خود ترجمه هاي بيشتري را در جهت معناي چندگانه تشويق مي كند.
دكتر نجوميان با بيان اينكه از ديدگاه بنيامين متون ترجمه شده، غيرقابل ترجمه اند، در باب آراء دريدا در اين باره گفت: دريدا به عكس بنيامين ترجمه مجدد را نه تنها نفي نمي كند بلكه آن را ضروري هم مي داند. مفهوم «تكرار» كه به اشكال مختلفي در نوشته هاي دريدا به چشم مي خورند، به همين مسئله مرتبط است. براي دريدا، ترجمه به عنوان شكلي از خوانش و فهم در واقع نياز به تكرار شدن دارد چرا كه هر خوانش «دالي» براي خوانش هاي ديگر است و اين راز «بقاي» متن است.
دكتر نجوميان با مقايسه آراء بنيامين و دريدا درباره ترجمه به عنوان بقاي متن اصلي، اظهار نمود: به زعم بنيامين متن اصلي در زمان ترجمه شدن وارد پروسه بالغ شدن، دگرگوني و نوشدن مجدد مي گردد. دريدا اعتقاد دارد كه براي بنيامين،  ترجمه يك جابه جايي شاعرانه است كه زبان خالص را رهايي مي بخشد. ترجمه در پي عرضه معني متن اصلي نيست بلكه سعي در بسط ساختار زبان دارد و زبان ها را درون يك بيان سمبليك قرار مي دهد. در نهايت، ترجمه و متن اصلي يكديگر را كامل مي كنند تا زبان كلان تري را در طي اين فرايند «بقا» شكل دهند و در اين ميان هر دو متن، ترجمه و متن اصلي، دگرگون مي شوند. رابطه متن اصلي و متن ترجمه مانند رابطه زندگي با بقاست،  متن اصلي در ترجمه پس از مرگ خود به زندگي ادامه مي دهد. پس ترجمه تنها در پي انتقال معني نيست و در پي نمايش امكان خود است.
وي با اشاره به مقاله اي از دريدا با نام «ادامه حيات/مرزها» در تبيين نظريه «بقا» و «ادامه حيات» متن اصلي در انديشه هاي دريدا گفت: متن در واژگان دريدا، تلقي ويژه اي دارد. بسياري از منتقدان براين عقيده اند كه «متن» در «واسازي» دريدايي، نوعي نوشته است كه در آن پروسه دلالت صورت نمي پذيرد. اما به نظر مي آيد متن از ديدگاه وي فضايي است با دلالت هاي در حال تكثير. دريدا متن را يك وجود بسته نمي داند. بنابراين مي خواهد مرزهاي متن را مورد سؤال قرار دهد. از ديد او متن تنها يك نوشته تمام شده نيست،  مضموني محصور در يك كتاب يا در حاشيه هاي خود نيست، بلكه شبكه اي ساخته شده براساس تفاوت است.
بافت رگه هايي است كه به طور بي پايان بر چيزي جز خود ارجاع دارند. بنابراين متن تمام حدودي كه براي آن مشخص شده در مي نوردد. متن نه به تمامي غايب است و نه به تمامي حاضر،  بلكه در موقعيت معلق حيات درون مرگ درگير است. متن در آن واحد قابل ترجمه و غيرقابل ترجمه است. دريدا مفهوم بقا را با ادامه حيات مرتبط مي كند. او مي گويد اصطلاح ادامه حيات به اين معني نيست كه خود را در يك وضعيت بي روح نگاه داريم. براي او،  اين واژه به معني حفظ متن در برابر پروسه اضمحلال و مرگ است. آنچه در يك متن رخ مي دهد و آن را به ادامه حيات سوق مي دهد،  اين است كه يك متن،  متن ديگر را مي خواند يا به بيان ديگر، متني، متن ديگر را ترجمه مي كند.

توضيح
منبع مقاله«افكار عمومي و امنيت ملّي » مندرج در تاريخ۸۲‎/۸‎/۳،فصلنامه «افكار عمومي» شماره ۲۴-۲۵وابسته به صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران است.

گفت وگو با پروفسور فرانكلين لوئيس؛ پژوهشگر آمريكايي زبان و ادبيات فارسي-(قسمت آخر)
پست مدرنيته و مسئوليت اخلاقي
اشاره: در نخستين بخش گفت وگو با فرانكلين لوئيس، ايرانشناس آمريكايي، به رواج اشعار عاشقانه و عرفان مولانا در آمريكا و نيز گرايش عمده مردم آمريكا به تفكر عصر جديد، عرفان و اديان شرقي اشاره رفت. آنگاه در ادامه در باب شرق و غرب و انتقاداتي كه ادوارد سعيد نسبت به گفتمان شرق شناسي داشت، بحث شد. به نظر لوئيس انتقاد سعيد تاثير بسزايي بر جريان ايرانشناسي در آمريكا گذاشته و امروزه به عنوان نگرش اصلي ايرانشناسان و پژوهشگران زبان و ادبيات و فرهنگ ايراني بتدريج جاي خود را باز مي كند. واپسين بخش اين گفت وگو را مي خوانيم:
گفت وگو از: محمدرضا ارشاد
*آيا اين نگرشي كه مي فرماييد در آمريكا به عنوان يك فرهنگ نهادينه شده است؟
ـ فكر مي كنم به عنوان يك روش كار بله! البته به عنوان امري ايده آل بعيد است كه همه به آن اعتراض بكنند. اينكه تا چه اندازه عملاً پياده مي شود، مي  توان درباره آن بحث كرد؛ اما به نظرم هنوز از اجراي كامل آن فاصله داريم. فكر مي كنم افكار عمومي حاكم و روش شناسي پسااستعماري اين نوع تفكر را قبول دارد.
* آيا تفكرپسااستعماري كه بخصوص از قِبَل جنبشهاي ضد استعماري جوانه زد و نگرش مردم شناسان را به فرهنگهاي ديگر تغيير داد، امروزه در آمريكا غالب است؟
ـ در دانشگاهها نفوذ زيادي دارد اما در خارج از آن نه چندان. مهم اين است كه مردم اين نظريه را قبول دارند ولي اينكه چقدر عملاً آن را پياده  كرده ايم، نمي دانم. البته مثلاً مي دانم كه در برخي از مجلات آمريكايي از نويسندگان ايراني استفاده نمي كنند و اين آرزوي من است كه زمينه اي فراهم آيد تا استادان ايراني و آمريكايي بتوانند براحتي تبادل اطلاعات و انديشه بكنند و اين بي شك كمك موثري به گفت وگوي ميان فرهنگها مي كند. شايد اگر مركز ترجمه اي در آمريكا و ايران تاسيس شود تا بتوان از آن طريق كتابهاي منتشر شده در حوزه  علوم انساني در هر دو طرف را ترجمه كرد، فكر مي كنم خدمت بزرگي صورت بگيرد.
*در همين ارتباط اگر غربي ها داعيه شناخت فرهنگ شرق را داشتند و كرسيهاي شرق شناسي را ايجاد كردند، آيا به نظر شما ما شرقي ها و بويژه ايرانيها هم بايد به تاسيس كرسيهاي غرب شناسي روي آوريم؟ آيا اين كار را براي تفاهم و گفت وگوي كارساز ضروري مي دانيد؟
ـ چون خودم را ايرانشناس نمي دانم متقابلاً در باب ضرورت غرب شناسي نيز نمي توانم سخن بگويم؛ ولي اينكه كرسي ادبيات انگليسي و آمريكايي در ايران باشد، از آن استقبال مي كنم. فكر مي كنم در ايران ايرانياني كه در اين حوزه (ادبيات انگليسي و آمريكايي) كار مي كنند، ممكن است كشفها و نوآوريهايي بيشتري نسبت به ما غريبها داشته باشند. باز هم در اين مورد بايد دسته جمعي كار كرد. به طور كلي فكر مي كنم كه اطلاعات آمريكايي ها راجع به ايران و فرهنگ ايراني خيلي كمتر است از اطلاعات ايرانيان نسبت به آمريكا. شايد اين مسئله به خاطر تعداد زياد ايرانياني باشد كه سالهاست در آمريكا به سر مي برند...
*البته ادوارد سعيد معتقد بود كه شرقي ها اطلاعات خيلي اندكي از آمريكا و فرهنگ آن دارند.
ـ من فكر نمي كنم كه اين سخن درست باشد. البته هر كس كه از يك كشور دور باشد و بخواهد درباره جامعه معاصر آنجا تحقيقاتي بكند، نمي تواند نتيجه خوبي از تحقيقاتش بگيرد.
* شما در بحث از وضعيت تفكر معاصر غرب و آمريكا به نفوذ جنبش پسا استعماري اشاره كرديد. اما از جبنشهاي پسا ساختار گرايي و ساختارشكني دريدا سخني نگفتيد. اين بدان معناست كه اين جنبشها در حاشيه اند؟
ـ بله! همين طور است. البته من بيشتر درباره ادبيات و احياناً زمينه هاي فكري و فلسفي مرتبط با آن مي توانم صحبت بكنم. با اين وجود فكر مي كنم در ميان افرادي كه بخصوص در زمينه ادبيات قرون  وسطا كار مي كنند، اين نظريه ها نفوذ چنداني نداشته باشد. نوع كار ما با كار افرادي كه در حوزه ادبيات معاصر كار مي كنند فرق مي كند نظريه پست مدرنيته ممكن است با پژوهشگران عرصه ادبيات معاصر بيشتر مرتبط باشد تا ما.
* بسياري معتقدند كه پست مدرنيته زمينه ساز نوعي نگرش عرفاني است. آيا شما موافقيد؟
ـ درست نمي دانم. بايد ديد.
* مثلاً دريدا از ساختارشكني به حركت مسيحايي (messianic movement) تعبيرمي كند.
ـ من البته در مورد نظريه دريدا صاحب نظر نيستم اما تا جايي كه فهم خودم اجازه مي دهد، فكر مي كنم كه نظريه ساختارشكني تا آنجايي كه عامليت فرد انساني را به عنوان سوژه اي خودمختار و آزاد در تصميم گيري نفي كند، هيچ ربطي به عرفان و دين ندارد. اگر كسي به گونه اي عمل كند كه گويا هيچ اختياري ندارد و مسئوليت اخلاقي رفتار هايش را نپذيرد، نمي تواند به سمت عرفان برود.
* بنا بر اين فكر مي كنيد كه اين يك سوءبرداشت از نظريه پست مدرن و ساختار شكني دريداست؟
ـ بايد ديد كه چه نتيجه اي به بار خواهد آورد؛ ولي اين نگراني  من است كه اگر سوژه (انسان خردگراي خودمختار ) نباشد، اخلاق و مسئوليت فردي هم از ميان مي رود و آن وقت از عرفان خبري نيست. بله ! در اين معنا اين يك سوءبرداشت است.
* فكر مي كنم تنها كاري كه ساختارشكني مي كند اين است كه سوژه انساني را ازخودمداري خارج مي سازد و آن را در افق «ديگري »قرار مي دهد. آيا اين ديگري مي تواند امر متعالي را تداعي كند؛ يعني از طريق «ديگري» به «ديگري مطلق» برسيم؟
ـ بله! مي تواند باشد و شايد اين نكته مثبت كار ساختارشكني باشد، ولي اگر همين اشتياق به ديگري بار مسئوليت و تعهد اخلاقي را بردارد، فكر نمي كنم مثبت باشد. بدين معنا كه اگر چيزهايي را كه مي نويسيم، خودمان نمي نويسيم و در واقع فرهنگ مي نويسد، پس ما مسئول نيستيم. برداشت بسياري از منتقدان از ساختارشكني اين است كه، ما در واقع پاي ديگري را در جايي كه بخواهيم از زير بار مسئوليت اخلاقي شانه خالي كنيم، به ميان مي كشيم. در نهايت اين ، يك «ديگري» تقليل يافته به «من» است.ناگفته نماند كه از جمله جنبه هاي مثبت پست مدرنيته كثرت گرايي ديني و فرهنگي است.
*آيا كثرت گرايي ديني در آمريكا رواج دارد و آمريكاييان نسبت به اديان ديگر تساهل دارند؟
ـ بستگي دارد. بين افرادي كه افكار عصر جديد را پذيرفته اند، اين تساهل وجود دارد ولي بين افرادي كه وابسته به يك جامعه خاص ديني هستند، نه!. البته اين مورد هم بستگي دارد. بدين معنا كه برخي از متفكران اديان مختلف قائل به اهميت كثرت گرايي هستند ولي همه نه.
*افكار عصر جديد تا چه اندازه در آمريكا رواج دارد و درصد معتقدان به آن چقدر است؟
ـ اين هم بستگي دارد به اينكه در كجاي آمريكا باشيد، ولي در كل بين تحصيل كردگان خيلي رواج دارد.
* مهمترين ويژگي  اين جريان چيست؟
ـ درست است كه مردم آمريكا از حالت وابستگي به يك كليسا و يا به دين خاصي بيرون آمده اند ولي هنوز هم احتياج به زندگي روحي و معنوي دارند. آمريكاييان مسائل اجتماعي و زندگي روزمره خود را از حوزه اعتقادات ديني خود جدا مي كنند. امروزه تعداد كساني كه از چهل و پنجاه سال پيش تا به اكنون بر طبق آموزه هاي كليساي خاصي بزرگ نشده اند، خيلي زياد است. بين اين نوع افراد تقريباً تفكر عصر جديد رواج دارد.
* آيا شما خودتان را متعلق به اين جريان مي دانيد؟
ـ نمي دانم! ببينند كمي سطحي نگري هم در تفكر عصر جديد وجوددارد كه نمي پسندم. بدين معنا كه آدمي مي تواند از هر فكري كه خوشش بيايد انتخاب كند و ملغمه اي از آنها بسازد. اين مسئله، مانند شيريني خوردن است.از اين رو فكر مي كنم كه چون افراد خود را متعلق به هيچ جامعه و فرقه خاصي نمي دانند، پرورش لازم روحي را هم كسب نمي كنند. به نظرم تربيت روحاني و اخلاقي را تنها در يك جامعه خاص مي توان بدست آورد. مثلاً بين افرادي كه به تفكر عصر جديد روي آورده اند، ممكن است آن تعدادي كه روزه بگيرند يا برخي مراسم خاص ديني را انجام بدهند، بسيار كم باشد. بنابراين دقيقاً نمي دانم كه پيامد اين تفكر چه خواهد بود.
*جناب پرفسور! با توجه به اينكه هزاره سوم با جنگ و ترور آغاز شد و هنوز هم پيامدهاي آن در جاي جاي دنيا به چشم مي خورد، شما آينده جهان را چگونه ترسيم مي كنيد؟
ـ من البته در اين زمينه پيش بيني نمي توانم بكنم و به عنوان يك دانشگاهي از اين كار عاجزم ولي در مجموع فكر مي كنم كه اگر بشر كنوني بدرستي آگاه شود در نهايت به سمت گفت وگوي بين فرهنگهاي مختلف مي رود چرا كه سمت مخالف آن كه برخورد بين فرهنگها باشد، ويراني به بار مي آورد. اميدوارم كه بشر راه اول را برگزيند.

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    انديشه    |    حقوق شهروندي    |    خارجي    |    سياسي    |
|   شهري    |    علمي    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |    ورزش    |    ورزش جهان    |
|   صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |