سه شنبه ۴ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۳۵
صندلي متحرك دوپا
000528.jpg
و اما بشنويد ماجراي صندلي متحرك دوپايي را كه دانشمندان ژاپني ابداع كرده اند. اولين روبات متحرك كه قادر به حمل يك انسان است توسط اين دانشمندان نازنين به نمايش گذاشته شد. خبر اين اختراع براي افراد فلج كه وابسته به صندلي هاي چرخدار هستند خبر فوق العاده اي است. اين روبات كه با نيروي باطري كار مي كند، در اصل يك صندلي آلومينيومي پايه بلند مخصوص كافه هاست كه بر روي دو مجموعه دسته هاي تاشو قرار گرفته و به «پاهاي» مسطح و پهن متصل شده است. اين روبات به هنگام حمل يك انسان بزرگسال با حداكثر وزن 60 كيلوگرم مي تواند به سمت جلو وعقب و طرفين خود حركت كند. گام هاي معمولي اين روبات 30 سانتيمتر است. اما مي تواند پاهاي خود را تا 36/1 متر از هم باز كند. اين روبات به وسيله راديو كنترل مي شود اما گروه محققان قصد دارند آن را به يك كنترل كننده بسيار كوچك براي استفاده كننده مجهز سازند.

۲۷ مرگ و 7 خودكشي
000524.jpg
از ممالك محرومه روس خبر رسيده است كه 20 نفر از ساكنان مسكو طي 24 ساعت قرباني نارسايي قلبي شدند و 7 نفر ديگر دست به خودكشي زده و 2 نفر نيز مورد ضرب وشتم قرار گرفتند. شمار مرگ و مير بر اثر نارسايي قلبي در مسكو افزايش يافته و تنها در 24 ساعت اخير باعث مرگ 20 نفر از ساكنان اين شهر شده است. پزشكان علت افزايش مرگ و مير بر اثر نارسايي قلبي كه بيشتر سالمندان دچار آن مي شوند را فشار جوي قوي ثبت شده در مسكو در دو روز اخير مي دانند. در همين مدت، ۷ نفر در اين شهر خودكشي كرده اند كه وقوع اين تعداد خودكشي در اين مدت زمان بي سابقه است. در همين مدت دو گزارش از ضرب و شتم معاون كميته مبارزه با مواد مخدر روسيه به وسيله معتادان و سرمربي تيم بسكتبال اين كشور توسط افراد ناشناس به خبرگزاري ها ارسال شده است.

۳۱هزار الكلي مرده
000522.jpg
مرگ 31 هزار استراليايي طي يك دهه گذشته به دليل افراط در نوشيدن الكل خبري است كه نه من باور كردم و نه شما باور مي كنيد! اما چه باور كنيم چه نكنيم بيش از 31 هزار استراليايي كه 25 درصد آنها را مردان تشكيل مي دهند، طي يك دهه تا سال 2001 در اثر افراط در نوشيدن مشروبات الكلي مرده اند.
تعداد مردان جواني كه در نوشيدن الكل زياده روي مي كردند، رو به كاهش اما تعداد خانم هايي كه در سطح خطرناك از الكل استفاده مي كنند، رو به افزايش است. در سال 1998 تنها يك درصد از خانم ها در سطح آسيب از الكل قرار داشتند اما امروزه اين رقم به 9 درصد رسيده است.
گزارش كميسيون دولت فدرال نشان مي دهد در سال گذشته خودكشي مربوط به مصرف الكل جان دو هزار و 500 نفر را گرفته و در اثر بيماري سيروز كبدي كه حاصل مصرف زياد الكل است، ۷۰ هزار نفر مرده اند.

پدري دختران خود را در عوض هروئين فروخت
حكم دستگيري مرد معتادي كه دو دختر خود را به خاطر تهيه هروئين فروخت، صادر شد.
پسر جواني با مراجعه به شعبه دوم دادياري دادسراي جنايي تهران، با ارائه دادخواستي اعلام كرد: مادرم چند سال پيش به دليل اعتياد پدر طلاق گرفت و از آن پس پدرم سرپرستي ما را عهده دار شد. وي افزود: يك سال پيش به خدمت سربازي عازم شدم و در اين مدت تمام نگراني من از اين بابت بود كه پدرم آزار و اذيتي به خواهرانم نرساند. شاكي در ادامه گفت: در آن مدت با خواهرانم از طريق تلفن و يا نامه در ارتباط بودم تا اينكه از يك ماه پيش تماس من با آنها قطع شد و من از اين موضوع نگران شدم و بالاخره اينكه مرخصي گرفتم و به تهران آمدم و متوجه شدم در خانه بسته است. شاكي در ادامه گفت: آن روز هر چه انتظار كشيدم، كسي در را برويم باز نكرد و به تصور اينكه خواهرانم به نزد مادرم رفته اند، تلفني به او زدم. اما مادرم نيز از خواهرانم خبر نداشت، كم كم نگران شدم و سرانجام پدرم را در يك بيغوله پيدا كردم كه پس از مصرف موادمخدر، قادر به حرف زدن نبود. به هر زحمتي كه بود، او را به خانه آوردم و زماني كه سراغ خواهران 21 و 27 ساله ام را گرفتم، ابتدا ابراز بي اطلاعي كرد اما در ادامه و پس از اصرارهاي من، عنوان كرد هر دوي آنها از خانه فراري شده اند.
در پي اين اظهارات، داديار سليماني دستور بررسي موضوع شكايت پسر مرد معتاد در ارتباط با دو دختر او به پليس آگاهي تهران را داد. با بررسي و تحقيق در اين زمينه، ماموران متوجه شدند هيچ سابقه اي در اين ارتباط وجود ندارد. با گزارش ماموران به داديار تهران، بار ديگر دستور قضايي لازم در اين زمينه صادر شد. گزارش حاكي از آن است كه در پي صدور اين حكم، پسر جوان كه به شدت نگران وضعيت دو خواهر گمشده خود بود، يك روز پس از مطرح كردن شكايت خود، بار ديگر به دادسراي جنايتي تهران مراجعه كرد و در حالي كه مي گريست به داديار پرونده گفت: آقاي قاضي! پدرم اعتراف كرد براي تهيه پول و خريد مواد مخدر، هر دو خواهرم را فروخته است. با مطرح شدن اين موضوع، داديار جنايي از اين جوان خواست تا آرامش خود را حفظ كند و در اين خصوص توضيح دهد. جوان با گريه و زاري گفت: آقاي قاضي! پدرم به هيچ صراطي مستقيم نيست و تنها چيزي كه براي او ارزش دارد، مواد مخدر است و در طول سال هايي كه مادرم را طلاق داده است، مدام تحت آزار و اذيت هاي او بوده ايم.
وي افزود: طي اين چند روز، پدرم سعي مي كرد كمتر در خانه حاضر شود و هر بار به نحوي تلاش مي كرد تا من پي گير غيبت هاي او نباشم. تا اينكه به گفته هاي او مشكوك شدم و وقتي هر دو به مشاجره پرداختيم، پدرم گفت كه خواهرانم را براي تهيه هروئين فروخته است.

كلاهبرداري از شركت
000526.jpg
يك شركت لوازم خانگي براي آگهي تلويزيوني به يك شركت تبليغاتي مراجعه مي كند و مبلغ هشت ميليون وصد و شصت هزار تومان پرداخت مي كند و از اقبال بد، اين شركت محترم كلاهبردار از آب در مي آيد.
عليرضا. ل يك شركت لوازم خانگي به نام گلدن دارد. وي براي آگهي تلويزيوني به رضا. ع و ناصر و كه خود را نماينده شركت تبليغاتي جام جم معرفي كرده بودند پولي پرداخت مي كند و قرارداد يك ماهه با آنها مي بندد تا درعرض اين يك ماه براي لوازم خانگي شركتش در تلويزيون تبليغ كنند.
عليرضا ل وقتي بعد از يك هفته مي بيند نه خبري از آگهي تلويزيوني است و نه خبري از رضا. ع و ناصر و به آدرس شركت آنها مي رود ولي از شركت خبري نبود. بعد از چند روز تحقيق متوجه مي شود كه رضا و ناصر سر او كلاه گذاشته اند و اصلا اين دو نفر در شركت تبليغاتي كار نمي كنند و كلاهبردار هستند.


۲۷ زلزله و شش شهرستان
000518.jpg
نترسيد لطفا! اين 27 زلزله به قول شما زمين لرزه نه خسارتي داشته نه تلفاتي. از خراسان خبر مي رسد كه 27 زمين لرزه طي 24 روز در شش شهرستان شمال، جنوب شرقي وجنوب غربي اين استان اتفاق افتاده است. بزرگي اين زمين لرزه ها بين 5/2 تا 9/4 درجه امواج دروني زمين يا به قول شما ريشتر بوده است.
زمين لرزه هاي استان خراسان از شش تا 30 آبان ماه سال جاري اتفاق افتاده است كه در شهرستا ن هاي سبزوار 21 مورد تا 4 درجه، بجنورد دو مورد 8/4 و 6/4 درجه، قائن 9/4 و 2/4، تربت حيدريه 5/2 و نهبندان كه روز گذشته اتفاق افتاد، ۷‎/۴ درجه در مقياس ريشتر بوده است. استان خراسان سابقه زلزله خيزي دارد و به دليل زمين لرزه هاي پي در پي روز جمعه گذشته، هشت دستگاه لرزه سنج صحرايي در اطراف سبزوار توسط گروه هاي تخصصي موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران نصب گرديد. اين دستگاه ها به مدت سه ماه در اين مكان ها باقي خواهند ماند. وي گفت: در شمال خراسان هم چهار ايستگاه لرزه نگاري به مركزيت قوچان و سه ايستگاه به مركزيت مشهد نصب گرديده است.

هلاكت 5 شرور
000530.jpg
هيچ كس براي مرگ آنها ناراحت نشد. آنها از اشرار معروف كرمان بودند.
فرمانده ناحيه انتظامي كرمان گفت: «پنج شرور مسلح طي درگيري ماموران با اعضاي يك كاروان قاچاقچيان موادمخدر در اين استان به هلاكت رسيدند. »
سردار عيسي دارايي افزود: «اين عمليات با اجراي برنامه كمين توسط ماموران منطقه انتظامي بافق صورت گرفت. »
در اين عمليات 940 كيلوگرم موادمخدر شامل ترياك و حشيش، پنج قبضه سلاح جنگي كلاشينكف، ۱۶ قبضه خشاب، مقادير زيادي مهمات، دو دستگاه تلفن ماهواره اي و يك دستگاه خودرو كشف و ضبط شد.
به گفته سردار دارايي از ابتداي امسال تاكنون 5/16 تن موادمخدر توسط ماموران انتظامي در سطح استان كرمان كشف شده است.
نيروي انتظامي قصد دارد طرح پاكسازي مناطق آلوده را ادامه دهد و مبارزه خود با اشرار و قاچاقچيان راشدت بخشد.

پيوند اعضاء
مرگي كه زنده مي كند
ساعت يك و سي دقيقه بامداد - راهرو بخش جراحي قلب در بيمارستان دكتر شريعتي تهران - در آسانسور كه باز مي شود، سكوت وهم انگيزي راهرو را برهم مي زند.
پرستارها تخت چراخداري را كه يك زن جوان بر آن دراز كشيده است به بيرون هل مي دهند و با شتاب و هيجان آن را به سوي اتاق عمل مي برند. چند دقيقه پيش به دكتر ماندگار، سرپرست تيم جراحي زنگ زده اند و از او خواسته اند خود را سريع براي انجام يك عمل جراحي پيوند قلب به بيمارستان برساند.
به او اطلاع داده اند مادر و پدر داغداري حاضر شده اند كه قلب پسر جوانمرگشان را براي پيوند به سينه اين زن اهدا كنند.
آسانسور دوباره در طبقه سوم مي ايستد. در آن به سرعت باز مي شود. دكتر ماندگار وارد راهرو مي شود. دكتري كه وقتي قلبي براي پيوند براي يكي از بيمارانش پيدا مي شود خود را سريع به بيمارستان مي رساند. همه نگاه ها به سمت او دوخته شده است.
منشي بيمارستان به سمت خانواده پسر جوان مي رود و دو ورقه اهدا عضو را به آنها مي دهد و مي خواهد با امضاءكردن آن، رضايت رسمي خود را درخصوص اهدا اعضاي پسرشان به شش بيمار نيازمند اعلام كنند.
پدر زير لب زمزمه مي كند «خدايا اين پسر امانتي خودت بود. اميدوارم امانتدار خوبي بوده باشم. » و زير برگه را امضاء مي كند.
مادر سياهپوش با زانوهاي تا شده به ديوار تكيه داده است. خودكار در ميان انگشتانش شروع به لرزيدن مي كند.
پدر و مادر پسر جوان براي آخرين بار مي خواهند پسرشان را ببينند. مادر وارد بخش «آي. سي. يو» مي شود و با حسرت و درد زلف پريشان پسرش را براي آخرين بار شانه مي كند. بر گونه هايش بوسه مي زند و زير لب لالايي دوران كودكي پسرش را مي خواند.
پرستارها پيكر مازيار را روي تخت چرخدار مي گذارند و به اتاق عمل مي برند. فرشتگان به دنبال تخت بيمار او را تا اتاق عمل همراهي مي كنند. در اتاق عمل تيم جراحي دور تخت زن بيمار كه يك خانم معلم 32 ساله است آماده شده اند. با انتقال جسد مازيار، آنرا در كنار دستگاه هاي پيچيده جراحي قرار مي دهند تا قلبش را براي پيوند به خانم معلم درآورند. . .
. . . سحرگاه كه روشني سپيده بر پنجره ها نشسته است اعضاي تيم جراحي از اتاق عمل بيرون مي آيند. عمل پيوند قلب با موفقيت انجام گرفته است و به اين ترتيب زن جواني كه به علت بيماري قلبي در آستانه مرگ قرار داشت با قلب يك پسر جوان زندگي دوباره يافت.
مازيار، جوان 19 ساله بود. هنگامي كه با موتورسيكلت از بزرگراه كرج مي گذشت با يك خودرو تصادف كرد و با پيكيري خونين به كنار جاده پرتاب شد. به گفته خانواده مازيار، بدن نيمه جان اين جوان مدت 45 دقيقه بر روي زمين افتاده بود و رانندگان او را به بيمارستان نمي رساندند تا اينكه آمبولانس از راه رسيد و او را به بيمارستان رساند ولي خيلي دير شده بود.
پزشكان بيمارستان به خانواده اين جوان كه در انتظار دامادي او بودند، خبر دادند مازيار دچار مرگ مغزي شده و اميدي به نجاتش نيست. پدر و مادر اين جوان وقتي مطمئن شدند تلاش بي وقفه جراحان بيمارستان به نتيجه نرسيده است، در اقدامي خداپسندانه حاضر شدند قلب، كليه ها و كبد مازيار را به چهار بيمار دردمند هديه كنند. شب عمل جراحي همزمان، كليه ها و كبد بيمار را در بيمارستاني ديگر به سه بيمار پيوند زدند تا با دريافت سهمي از اجزاي بدن جوان فوت شده به زندگي ادامه دهند.
مادر فداكار اين پسر جوان گفت: موقع عصر بود كه از بيمارستان خبر دادند پسرم دچار خونريزي مغزي شده و به علت دير رساندن او به بيمارستان ديگر براي نجاتش كاري نمي شود كرد. از آنجا پسرم را به بيمارستان ديگري انتقال داديم و جراحان اين بيمارستان هم نتوانستند نجاتش بدهند. اين مادر داغ ديده گفت: «يكي از پزشكان بخش جراحي قلب بيمارستان دكتر شريعتي به ما گفت، يك خانم معلم جوان به علت بيماري قلبي وضع خطرناكي دارد و اگر قلب ديگري به بدنش پيوند نزنند، مي ميرد. »
ما هم به خاطر اينكه پسرمان قبل از اين حادثه اعلام كرده بود اگر اتفاقي برايش بيفتد، اعضاي بدنش را به بيماران نيازمند اهدا كنيم موافقت كرديم.
از اينكه چهار انسان بيمار با اعضاي بدن پسر از دست رفته ام زندگي دوباره اي پيدا كرده اند خوشحالم. ولي سوال اين است كه چرا بايد جوان مدت 45 دقيقه در كف اتوبان بيفتد ولي هيچ كس و هيچ سازماني براي نجاتش اقدام نكند؟ پس انسانيت يعني چه؟
خانم معلم 32 ساله اي كه قلب مازيار به بدنش پيوند زده شده است پس از عمل جراحي گفت: «مدتي پيش پزشكان پس از معاينه تشخيص دادند كه قلبم بايد عوض شود و اگر قلب سالمي را به سينه ام پيوند نزنند، هر لحظه ممكن است قلب بيمارم از كار بيفتد. در بيمارستان دكتر شريعتي تهران، پس از پر كردن فرم در ليست انتظار پيوند قلب قرار گرفتم. در اين مدت شب و روز، گوش به زنگ تلفن بودم تا خبر دهند قلبي براي پيوند آماده شده است تا اينكه شب قبل، از بيمارستان اطلاع دادند جواني دچار مرگ مغزي شده و مادرش رضايت داده كه قلبش را به يك بيمار ببخشند. به سرعت همراه شوهرم به فرودگاه رفتيم از مشهد به تهران آمديم. يكراست به بيمارستان رفتيم و همان لحظه مرا بستري كردند. بالاخره قرعه زندگي به نام من افتاد و جراحان اعلام كردند كه قلب آن پسر جوانمرگ شده با بدن من سازگاري دارد.
اين عمل نمونه اي است از ده ها عمل پيوند قلبي كه در بيمارستان دكتر شريعتي تهران صورت مي گيرد. هر ساله صدها نفر به خاطر صدمات مغزي دچار مرگ مغزي مي شوند ولي خانواده تعداد اندكي از آنها حاضر به انجام عمل پيوند مي شوند و بيماران پس از مدتي بستري شدن در بخش آي. سي. يو بيمارستان جان مي سپارند.

در حاشيه دادگاه يك ستاره فوتبال
000516.jpg
ستاره مردگي. . .
شاكي 
دخترك وقتي فهميد كه ستاره محبوبش را ديده ام پرسيد، ناراحت بود؟ حالش خوب بود؟ ساكت بود؟ . . . انگار طيفي پررنگ از اضطراب و عشق در ني ني چشمانش موج مي زد.
مادر شاكي 
مادر شاكي مي گويد: پدر و برادرهاي دخترش از اين جريان اطلاعي ندارند و خودش هم مخالف اين است كه دخترش با آقاي ستاره بي وفا ازدواج كند. دخترك اما به گفته مادرش عقلاني فكر نمي كند و به آينده اش نمي انديشد.
هجوم و فرار
چند خبرنگار از همه روزنامه ها به سمت ما هجوم آورده اند. من و شاكي و متهم ترس برمان مي دارد. . . شاكي و متهم به خاطر دست به سر كردن آنها چند جمله اي سر هم مي كنند و بهتر بگويم فرار. من اما مانده ام و پاييز و آفتابي بي رمق كه بوي ستاره مردگي مي دهد.

صبح است و آفتاب نيمه جان. پاييز را فراموش كرده ام. خبر آنقدر داغ است كه نه پاييز، نه آفتاب و نه حتي هيچ چيز ديگر نمي تواند مرا از آن دور كند.

اين بار اما خبر از عالم مستطيلي و سبز، توپ و دروازه همه را شوكه كرده است. نه، اين خبر نه شكوه يك فتح است و نه ذلت يك شكست. آسمان آبي است و شهر ما خاكستري. آسمان آبي است و رنگ آبي متهم. هافبك روزهاي خنده و شادي، گلزن ريزنقش خاطره هاي بزرگ و سبز كه لهجه اش بوي سادگي مي داد اين بار پشت دروازه حكم، محكوم به دفاع است نه مجبور به حمله!
بر آن شدم تا از ماجراي زنداني شدن يكي ديگر از ستاره هاي ريز و درشت عالم فوتبال سر در بياورم. هر چه باشد اين سومين ستاره رو به خاموشي كهكشان گل و فرياد است. محاكمه روز شنبه اول سومين ماه پاييز آغاز شده است. آغاز پايان فصل سكوت و رنگ خاكستري با سردي و تلخي يك بازيكن مشهور پيوند خورده است. شماره شعبه؟ چه فرق مي كند؟ ۱۰۴۲ يا شايد 43. . . اصل كار اين است كه نمي گذارند وارد شوم. بله! مساله همين است. به هر دري كه مي زني، هزار بار هم كه طبقات را بالا و پايين كني بي فايده است. هيچ خبري براي تو كنار گذاشته نشده است. كجا بروم؟ هيچ كس مرا تحويل نمي گيرد. شايد چون مثل مردها نيستم. يا شايد هم به خاطر هر چيز ديگري كه من آن را بدشانسي مطلق مي دانم. يكي از مسوولان مجتمع قضايي قدوسي علي رغم تمام ادبي كه براي از سر خود باز كردن من به كار مي بندد چيزي براي گفتن تحويلم نمي دهد و در نهايت مجبورم با دست هايي كه انگار روي آسفالت كشيده مي شوند خرده برگ ها را جارو كنم و با پاهايي كوچك تر از آنها به روزنامه برگردم. اما مساله، مساله سماجت و پررويي من است و ترس و التهاب از فريادهاي ناشنيده جناب رييس!
در پي يافتن راه حلي براي رسيدن به آقاي ستاره هستم و پاسخ به هزار و يك سوالي كه مغز مرا منفجر كرده اند. آقاي ستاره با پاي شكسته وعصا زيربغل و لباس هايي كه رنگي جز رنگ مات خاكستري ندارند به همراه يك زن و چند تن از دوستانش به سمت زيرزمين مجتمع مي روند. اين بار بدون سر و صدا و با اندكي تاخير به دنبال اين گروه به زيرزمين مجتمع مي روم. آقاي ستاره از دور چون طفلكي آرام و بي صدا و مظلوم روي صندلي نشسته است و گاه گاهي چيزي مي گويد انگار كه با خودش نجوا مي كند.
انگار اصلا اتفاقي نيفتاده است وآقاي ستاره حركاتش هيچ شباهتي با رنگ خاكستري لباسش ندارد. هرچند كه همه مان خوب مي دانيم كه اينجا تماشاگر هيچ كس جز آينه ها نيست.
آن ستاره كجا و اين زنداني كجا؟
آن يكي شيك و ژل زده و پرافتخار اين يكي ژوليده و چرك و خاكستري در زيرزميني كه براي او به قبر مي ماند؛ قبري كه خود براي خود كنده است و منتظر. جواب حكم و نتيجه تلاش هاي دوستانش براي رهايي! از شواهد امر چنين بر مي آيد كه انگار نه انگار اتفاقي رخ داده است. شايد هم واقعا جرمي مرتكب نشده، كسي چه مي داند؟ به هر حال شايد عوارض ستاره بودن را پرداخت مي كند.
وقتي با همه تلاشت اجازه صحبت كردن با ستاره را به دست مي آوري، با خودت مي گويي چه بهتر كه ستاره ها را از همان پايين تماشا كنيم. سري به شعبه 1042 مي زني كه خبرهاي مهم و اصلي آنجاست از اوضاع و احوال، مشخص بود كه دوستان و آشنايان به هر دري مي زنند تا آزادش كنند. بدون ميل خودت همراه ستاره و شاكي وانمود مي كني كه تونيز از آنان هستي تا كسي مبادا، بويي از خبرنگار بودنت ببرد.
زني كه به او خاله مي گويند و يكي از همراهان ستاره است به سويت مي آيد و مي گويد اينها به همه چيز شبيه هستند الا خبرنگار! بقيه حرفش را مي خورد و مي ايستد بالاي سرت. مثل چماقي كه هر لحظه منتظر فرودآمدنش مانده اي! آنقدر عصباني است كه يك حركت از طرف تو به عنوان خبرنگار مي تواند تو را به مسلخي از فحش و كتك و استهزاء بكشاند. بالاخره قرار مي شود تا آقاي ستاره با قرار وثيقه سه ميليون توماني ساعت چهار يا پنج عصر امروز آزاد شود. اما پرونده همچنان مفتوح است و ستاره همچنان مغلوب خواهد ماند و اين حكايت ظاهراً ادامه خواهد داشت. تا جواب نهايي و حكم قطعي از سوي قاضي پرونده مربوطه صادر شود.
با فال گوش ايستادن هايت و گفت وگو با شخصي كه دوست ندارد هويتش فاش شود متوجه فساد اخلاقي پشت پرده مانده آقاي ستاره مي شوي. مثل تمام آنچه كه بهتر است فقط پشت پرده بماند. به هرحال هيچ كس نمي خواهد يك غريبه بفهمد اين ميان چه گذشته و اين ميانه چه مي گذرد.
بالاخره دادگاه تمام شد و شاكي بيرون آمد.
مثل همه چيزها كه بايد تمام شوند و فاش! اين ماجرا هم بالاخره فاش خواهد شد. چه مرا به آنجا راه دهند و چه راه ندهند. وقتي كه بيرون آمدند ساعت پائيز بود و عقربه ها غم انگيز. برگها بوي مرگ مي دادند و ستاره بوي خاموشي.
شاكي 
شاكي دختري است 20 ساله، بلندقد و لاغر اندام با چهره اي سفيد و معمولي. به گفته خودش سه سال پيش با آقاي ستاره در هتلي آشنا شده و ظاهراً پس از مدتي با هم قرار ازدواج هم گذاشته بودند. اما آقاي ستاره ظاهراً چهارماهي است كه تمام اين سه سال دوستي و رابطه را فراموش كرده و با ديگري، ازدواج كرده است و تمام اين ها ازنظر ستاره ما ادعايي بيش نيست. كسي چه مي داند؟ شايد هم حق با آقاي ستاره باشد.

سرقت اتومبيل مردان هوسران
يك دختر خانم 18 ساله كه چند وقت پيش به خاطر سرقت از اتومبيل دستگير و با قرار كفالت آزاد شده بود، يكبار ديگر دستگير شد.
اين خانم نه چندان محترم ابتدا سوار اتومبيل مردم مي شده و سپس با آنها طرح دوستي و رفاقت مي ريخته و پس از آنكه وارد خانه اين آقايان مي شده، آنها را اغفال نموده و اتومبيلشان را به سرقت مي برده است.
اين دختر كه الهه نام دارد، سه ماه قبل سوار اتومبيل پسر جواني شد و آن را سرقت كرد. پسر جوان هنگام شكايت به پليس گفت: «در خيابان پاسداران در حال حركت بودم كه چشمم به اين دختر افتاد ظاهرش خيلي جلب توجه مي كرد. وقتي سوارش كردم، كمي در خيابان گشتيم و بعد براي برداشتن مقداري پول به خانه رفتم و وقتي برگشتم، الهه هم پياده شد وگفت: من هم مي آيم. با هم داخل خانه شديم و وقتي من سرگرم كاري در اتاق بودم، صداي بسته شدن در حياط را شنيدم اما تا به در حياط برسم، الهه با برداشتن سويچ از روي ميز ماشين را سرقت كرده و رفته بود. » پس از شكايت اين پسر به اداره آگاهي يك هفته بعد ماموران اتومبيل دووي مسروقه را با الهه و پسر ديگري در خيابان شريعتي تهران پيدا كردند. اين دختر در بازجويي اعتراف كرد كه براي يك باند سرقت اتومبيل كار مي كند كه سر دسته آن پسري به نام ياشار است. وي گفت: «من در كمين جواناني مي ايستادم كه اتومبيل هاي گران قيمتي داشتند و پس از سرقت، ماشين ها را تحويل باند مي دادم. »
پس از اعترافات الهه، بازپرس شعبه سوم دادسراي جنايي تهران او را با قرار كفالت آزاد كرد تا روز دادگاه براي انجام محاكمه حاضر شود. اما يك هفته قبل، پسر جواني به اداره آگاهي رفت و در شكايت خود مطرح كرد كه اتومبيل پژو۲۰۶ وي توسط دختري به سرقت رفته است. وي همچنين گفت: «موبايلش هم در داخل ماشين جا مانده است. » همين موضوع به ماموران كمك كرد تا با رديابي خط تلفن وي، موفق به دستگيري و پيدا كردن ماشين شوند.
پس از پيدا شدن ماشين در تهرانپارس، ماموران متوجه شدند كه سارق كسي نيست جز الهه همان دختر 18 ساله اي كه قبلا با قرار كفالت آزاد شده است.
اين دختر پس از دستگيري، سرقت ماشين را انكار كرد و گفت: «ماشين به يكي از آشنايان وي تعلق دارد كه زني 45 ساله به نام زري است. » با دادن مشخصات زري ماموران وي را در يك خانه فساد كه متعلق به خودش بود دستگير كردند اما زري منكر اطلاع از سرقت اتومبيل شد و گفت: «اين دختر به خاطر يك موضوع كه نمي توانم بيان كنم با من لج كرده و حالا دارد از من انتقام مي گيرد. »
صاحب اتومبيل نيز تاييد كرد اين دختر همان كسي است كه ماشين را از وي ربوده است.
اكنون ماموران تلاش خود را براي دستگيري همدستان الهه كه اعضاي باند هستند، گسترده تر كرده اند.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
در شهر
درمانگاه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |