گوش نانوا به ديوار دوخته شد
|
|
يكي از مواردي كه اغلب تهران نشين هاي قديم خيلي دوست دارند درباره اش حرف بزنند قضيه »لوطي ها»ي قديم تهراني است.
اين افراد كه برخلاف تصور امروزي ما در زمره آدم هايي انسان دوست، بااخلاق و با شرافت قرار دارند، معمولا يار و غمخوار آدم هاي ضعيف و آسيب پذير جامعه بوده اند.
قضيه جالبي كه بسياري از دنياديده هاي تهران بارها و بارها از زبان بزرگترهاي خود نقل مي كنند ماجراي لوطي غيرتمندي است كه گوش يك گرانفروش را به ديوار مي دوزد.
ماجرا از اين قرار است كه در دارالخلافه تهران عده اي از نانواها آنقدر در گرانفروشي پيش مي روند كه داد اهالي را در مي آورند و از آنجايي كه اميدي به پاسبان و ديگر افراد نبوده شكايت به لوطي هاي محلي مي برند. لوطي هاي محل هم كه همگام با مردم عادي زندگي مي كرده اند به نانواهاي گرانفروش پيغام مي دهند كه دست از اين كار بردارند اما چند روز ديگر باز هم مردم شكايت خود را تكرار مي كنند. خلاصه كار به جايي مي رسد كه حوصله مردم و لوطي ها كاملا سر مي رود ويكي از لوطي ها، نانوايي را از مغازه اش بيرون كشيده و گوش او را با يك ميخ به ديوار مي دوزد و ديدن اين صحنه تا مدتي نانواها را از گرانفروشي باز مي دارد.
باز گفتن اين ماجرا خداي نكرده از آن جهت نيست كه ما دوست داشته باشيم گوش يك بنده خدايي به ديوار دوخته شود، بلكه به اين خاطر است كه بگوييم اگر يك لوطي توان اين كار را نداشته باشد حتما قانون و از همه مهم تر خدا روزي اين كار را مي كند.
حالا كه بحث بر سر لوطي و لوطي بازي شد اجازه بدهيد ديدگاه يك دانشمند بزرگ فرانسوي يعني »كنت دوگوبينو» را هم در اين باره بدانيم. اين نويسنده بزرگ كتابي تحت عنوان: »سه سال در ايران» دارد. اين كتاب با تمام زيبايي هاي فراواني كه دارد داراي فصل مفصلي است كه حتما تهرا ن نشين هاي علاقه مند به تهران قديم از آن خوششان مي آيد.
جناب كنت در بحثي مفصل درباره لوطي هاي تهران نوشته است: »لوطي هاي (تهران) ايران به يك تعبير، جزو طبقه اوباش در فرانسه مي باشند. با اين تفاوت كه طبقه اوباش فرانسوي غالبا سارق هستند و پيوسته به اتهام دزدي در زندان مي خوابند، حال آنكه در ميان طبقه لوطي در ايران كمتر پيدا مي شود كه يك نفر دزد باشد. اصلا دزدي در ميان اين جماعت ننگ بزرگي است...»
لوطي تقي سردمدار
حالا كه مي خواهيم از اين به بعد يكي از لوطي هاي تهران قديم را معرفي كنيم اول بهتر است كه به نقش اين گروه در واقعه هايي عظيم مثل جنبش مشروطه هم اشاره اي داشته باشيم.
يكي از مسائل بغرنج، حول و حوش جنبش مشروطه جدال هميشگي مستبدين و آزاديخواهان است. در آن گير و دار، جماعتي تحت عنوان »سيلاخورها» كه از طرفداران پروپاقرص مستبدين بودند در اطراف ميدان اعدام يعني همان »پاقاپوق» دور هم جمع شده و به اذيت و آزار آزاديخواهان مي پرداختند.
اين گروه كه در شرارت و خلاف زبانزد خاص و عام بودند با عربده كشي و زورتفنگ و سلاح سرد با تهديد مردم به باج خواهي مي پرداختند. در اين ميانه يك لوطي به نام لوطي تقي سردمدار با جمع كردن چند تن ديگر از لوطيان مردم دوست به مصاف سيلاخورها رفته و شر آنها را ا ز سر مردم كم مي كند.
درباره اين لوطي مي گويند كه هيكلي تنومند داشته و در مردم داري سرآمد هم قطاران به شمار مي آمده. اين لوطي، لوطي هاي ديگر را وا داشت تا دو به دو از خانه ها و مغازه هاي مردم نگهداري كنند تا سيلاخورها دستشان از اين اماكن كوتاه باشد. همگي آنها با سلاح هايي مانند قمه و شمشير، درست مثل نگهبانان رسمي و بدون دريافت هيچ پولي از فروشندگان اطراف ميدان پاقاپوق حفاظت مي كردند. درباره عملكردهاي مردانه اين گروه از افراد سرشناس تهراني باز هم خواهيم خواند.
|
|
ميدان تجريش
فقط كافي است وقتي به ميدان تجريش مي رسيم اگر بوق موتورها و ماشين ها اجازه بدهد لحظه اي چشمهايمان را ببنديم و مثلا به چند سال پيش برويم. يعني زمان اواخر حكومت زنديه تا عصر قاجاريه كه ظاهرا اوج رونق اين ميدان بوده و تمام جمعيت اطراف آن از هشتصد نفر تجاوز نمي كرده و به جاي ماشين هاي نو و كهنه امروز، اسبي يا يابويي با گاري يا بدون گاري با باري از تره و گشنيز و جعفري يا انواع ميوه ها طبق فرمان صاحبش قدمي مي رفته و لحظه اي استراحت مي كرده. يك نفس عميق در خيال آن سال ها شايد بتواند بوي تمام عطرها و ادكلن هاي امروزي را پس بزند و راسته عطارها را به ياد بياورد كه با انواع داورهاي گياهي در خدمت مشتريان بوده اند.
بوي حنا و هل هنوز هم هست و براي عابران اطراف ميدان تجريش بويي پيچيده در سنت گذشته است. سنتي كه هر روزه از آن فاصله مي گيريم و خودمان هم نمي دانيم به كجا مي رويم.
سفرنامه »ديولافوا» درباره ميدان تجريش به نكاتي اشاره مي كند كه افسوس هر آدمي را برانگيخته مي كند: » در اطراف تجريش، باغ ها و عمارات زيادي وجود دارد يكي از آنها باغ فردوس است كه به داماد شاه تعلق دارد.
در وسط اين باغ بزرگ كه پر از چنارهاي قطور و بلند است قصر ناتمامي ديده مي شود كه در شرف ويراني است. يك نقاش مبتدي »ايطاليائي» (ايتاليايي) ديوار آن را به عوض نقاشي كثيف كرده و در بدنه ديوارها، مجالس رقص اروپايي و اشكال مضحكي كشيده است و...»
شما تصور كنيد كه نويسنده اين سطور يك بار ديگر تجريش امروز را ببيند، به نظر شما چه خواهد گفت؟ بگذريم، بهتراست بدانيم كه قدمت اين ميدان در حدود هزار سال است. اگر دود ميني بوس ها و اتوبوس هاي ترمينال بگذارند به راحتي مي شود خود را در ميداني آرام و خاموش و خوش آب و هوا ديد كه بقعه »امامزاده صالح» جلايي دو چندان به آن بخشيده است. امامزاده اي كه ساليان سال ميزبان زوار اهل دل است. اي كاش هنوز هم مي شد كه شرشر آبشارهاي شمالي ميدان يعني كوه هاي دربند را از همان فاصله شنيد و اي كاش چنار زيباي مسجد همت تجريش در سايه
ساخت و ساز پاساژها، مناره ها و سقف ها اين مقدار كوچك نمي شد و اي كاش...
|
|
كفن دزدان تهراني!
ضرب المثل ها، ريشه در فرهنگ مردم دارد.اين امثال و ح-َكمَ برآمده از زندگي مردم است، مردم كوچه و بازار و برزن.شايد يكي از عمده ترين دلايل ماندگاري و تاثير گذاري امثال و حكم بر عامه مردم همين خاستگاه اوليه آن باشد.
در واقع مردم، آلام وخواسته هايشان را در قالب اجتماعي پياده مي كنند و بر اساس واقعه اي تاريخي آن را به عنوان نشانه اي از خواسته هايشان مطرح مي كنند.
يكي از اين امثال و حكم، در ضرب المثلي است كه شايد بارها از زبان مادربزرگ ها يا پدربزرگ ها، شنيده باشيم، »بازكفن دزد اولي» . داستان اين ضرب المثل به سال هاي طولاني و درازي برمي گردد. چهل يا پنجاه سال پيش.
آن موقع كه تهران هنوز از سازوكار شهرنشيني چندان بهره اي نداشت. در آن سال ها، به همراه عده اي دزدو راهزن، آدم هاي مفلس ودونمايه اي هم بودند كه به كار كفن دزدي مشغول بودند كه آنها را دزدان مرحله اول مي ناميم. بدين گونه كه آنها در قبرستان هاي اطراف تهران پرسه مي زدند و با اطلاع از دفن مردگان جديد، شب هنگام براي نبش قبر و دزديدن كفن مرده اقدام مي نمودند. پس از چندي تعداد اين سفلگان بيشتر شد و آزمندي آنان نيز افزونتر. مدتي بعد تنها آنها به دزيدن كفن اكتفا نكردند، بلكه به تعرض به مردگان و اهل خاك پرداختند كه عوام از اين واقعه، خشمگين شدند. اهل منبر نيز براي تخطئه و تكفير اين عده كفن دزد، تلاش نمودند وبر بالاي منبر به بدگويي از آنان پرداختند. پس از چندي دزدان مرحله دوم- از آنجا كه اين كفن دزدان، شرايط را چندان مناسب نديدند-، تصميم گرفتند از كفن دزدي به كفن پوشي روي آورند. بدين شيوه كه آنان در قبرستان ها يا مقابر داخل شهر، با كفن برسر، منتظر مي ماندند و به مجرد اينكه كسي به آن محل نزديك مي شد، از جاي برخاسته ، ترس و حيرت ديگران را فراهم مي آوردند، تا به اين شيوه بتوانند راحت تر ديگران را چپاول كنند.
اين اتفاق سر و صداي زيادي به راه انداخت. مردم شهر، به گمان اينكه اين افراد مردگان اند كه دچار عذاب الهي شده اند و به تعبيري گور به گور شده اند، ديگر شب هنگام از خانه هايشان بيرون نمي آمدند. حتي ماموران شبانه كه وظيفه پاسداري از شهر و تامين امنيت را به عهده داشتند، همين كه با اين كفن پوشان رو به رو مي شدند توان استقامت ومبارزه نداشتند. تا اينكه به چاره جويي بزرگان آن روزگار، عده اي دزد- گردن كلفت تر و خطرناك تر از خود كفن پوشان- را مامور كردند تا آنان را تنبيه نمايند. با ورود گردن كلفت ترها به اين مساله، دوباره همه چيز به حالت عادي اش بازگشت. چون مردم، پس از آن اتفاقات را درك كرده بودند و فهميده بودند كه اين مساله چه بوده، كفن دزدهاي اولي را منصف تر از ديگران دانسته و به عادت آن روزها در شرايط گوناگون، هميشه اين ضرب المثل را به كار مي بردند كه به دليل كثرت در گفتن و تكرار زياد، اين كلام به صورت ضرب المثل درآمده و حتي تا به امروز هم هر از گاهي در گوش ها طنين مي اندازد.
|
|
طهرانشخص
»مرقع اصناف عهد قاجار» عنوان كتاب نفيسي است به قلم سعيد انواري كه به معرفي شماري ازچهره هاي تيپيك شهر تهران در مقطع زماني حدود صد سال پيش مي پردازد.
كتاب مشتمل است بر نقاشي هاي استادانه اي از اشخاص و اصناف مشهور و نيز شرحي كوتاه بر آنها. ظاهرا محقق محترم نتوانست نام نقاش را پيدا كند و ناشر كتاب، سازمان ميراث فرهنگي و انتشارات پروين، نيز درمقدمه كتاب به عنوان »ناشناس» از او ياد كرده اند.
در اين ستون برخي از اين نقش ها و وصف آنها را به اقتضاي فرصت، چاپ خواهيم كرد. اگرچه حظ حتي فقط يك بار تورق اين كتاب به حدي است كه از خوانندگان بخواهيم به آنچه كه در اين ستون مي آيد اكتفا نكنند و در پي تهيه خود كتاب برآيند.
|
|
مشهدي محسن اتوكش سرمسجد ميرزا موسي
به گواه منابع موجود، از جمله كتابي كه توسط محمد حسن خان اعتماد السلطنه نوشته شده، »افتتاح دكاكين اصلاح البسه از قبيل آهار زني و اتوكشي و غيرها، در عصر ناصرالدين شاه به هم رسيد.» در آن روزگار - همان سان كه تصوير نيز گوياي آن است - به جاي اتوهاي برقي امروزي، از خمره اتوكشي استفاده مي شد.
به اين ترتيب كه نيم خمي را بر جايي قرار مي دادند و در زير آن آتش مي افروختند و پس از آن كه جامه را بر روي نيم خم مي گستردند، با آلاتي شبيه به داس بر آن مي كشيدند تا چين و نورد آن از بين رفته، صاف شود. هرگاه لازم مي شد، براي چين دادن يا خط انداختن لباس نيز از اين شيوه استفاده مي كردند.
پس از خمره اتوكشي، اتوهاي ذغالي با ظاهري شبيه به اتوهاي خانگي كنوني و سپس برقي به بازار آمد و معمول شد.
|