دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۴۷
طهرانشهر
Front Page

با قنبرعلي توپ قره اي از پيرمردان تهراني
تهران به ما وفا نكرد
علي الله سليمي 
001104.jpg

اشاره:
اين گزارش زماني چاپ مي شود كه ديگر قنبرعلي توپ قره اي در بين ما نيست، گويي اين گزارش و گفتگو به آن پيرمرد رنج كشيده تهراني هم وفا نكرد.
بيست روز از زمان ديدار و صحبت من و پيرمرد توپ قره اي مي گذرد. هواي پاييزي تهران همچنان باراني است. صوت قرآن از يكي از كوچه هاي اطراف پارك شنيده مي شود. چند روزي است پيرمرد را در پارك نديده ام. دلواپس مي شوم. در كوچه هاي اطراف پارك به دنبال صداي قرآن مي گردم. مقابل خانه كوچك يك طبقه اي پارچه اي سياه كشيده اند. از دور عكس پيرمرد توپ قره اي را در وسط اعلاميه  مي بينم. باران همچنان مي بارد، با خود مي انديشم، راستي تهران چه كسي را از دست داده است؟
چين هاي پيشاني اش حكايت از گذر ساليان دراز دارد. سالياني متمادي كه او را از دوران كودكي، نوجواني و جواني و ميانسالي عبور داده است و اينك در دوران كهنسالي، بيشتر با خاطرات آن سالها زنده است. خاطراتي از جنس زمانه فرار كه با عمر پيرمرد بازي كرده اند و او حالا در لحظات تنهايي به مرور آنها مي پردازد.
در اكثر بعدازظهرها كه از محل كارم برمي گردم او را تنها، گاهي در جمع ديگر پيرمردان محله مي بينم كه روي يكي از نيمكت هاي پارك لقمان، در محله عبدل آباد تهران نشسته و مشغول صحبت است. احتمالا او هم در اين مدت من را ديده است و گمان مي كنم چهره و قيافه ام در گوشه اي از حافظه اش ثبت شده است هر چند مي دانم انبوه خاطرات انباشته در ذهنش از ساليان دور، اجازه ورود خاطرات جديد را مشكل مي كند. در يك بعدازظهر پاييزي كه هواي تهران رو به سردي گراييده است و ابرهاي سياه، آسمان تهران را پوشانده است او را تنها در پارك مي بينم. بعد از سلام و احوالپرسي در كنارش مي نشينم. خودم را معرفي مي كنم و به او يادآوري مي كنم كه مي خواهم از خاطراتش از تهران ساليان دور، نكته هايي را يادداشت كنم. با خوشرويي مي پذيرد. اسمش قنبرعلي توپ قره اي است. مي گويد روستايي به همين نام خانوادگي اش (توپ قره) از توابع قيدار در استان زنجان، زادگاهش است و حالا بيش از پنجاه سال است كه در تهران زندگي مي كند.
پيرمرد آهي مي كشد و مي گويد: «تهران به ما وفا نكرد» و ناگهان سرفه هاي پياپي فرصت حرف زدن را از او مي گيرد. او دقايقي بعد كه از سرفه هاي ممتد خلاصي مي يابد مي گويد: «من از روستا به تهران آمده بودم. پنجاه سال از عمر خود را در كارهاي مختلفي در اين شهر, صرف كردم. تهران به من چه داده است؟ انبوهي از دود كه ريه هايم را انباشته است و حالا دكترها مي گويند آسم دارم. ديگر نمي توانم به خيابان هاي داخل شهر بروم و بيشتر اوقاتم را در اين پارك كوچك مي گذرانم.» از او مي خواهم درباره شغل هايش در تهران بگويد. سينه صاف مي كند و مي گويد: ما جوان هاي روستايي در آن زمان اغلب در فصل زمستان كه كارهاي كشاورزي و دامداري قطع مي شد، براي كار به تهران مي آمديم. فرقي هم نمي كرد چه كاري؛ فقط مي خواستيم در فصل زمستان بيكار نمانيم و آخر سر در پايان زمستان با خريدهاي شب عيد به روستا برگرديم. آن موقع بسياري از جوانهاي روستاي ما براي شركت هاي ماسه كار مي كردند. آنها جايي را تعيين مي كردند، ما مي رفتيم ماسه درمي آورديم. ماشين هاي كمپرسي را كنار ما قرار مي دادند و ما با بيل ماسه ها را درون ماشين مي ريختيم. روزي دو سه ماشين پر مي كرديم. درآمد اندكي هم داشتيم ولي بهتر از بيكاري بود... .
او لحظه اي تامل مي كند، بعد مي گويد: من در روستا، بنايي هم ياد گرفته بودم. وقتي كار ماسه صرف نكرد رفتم به كار بنايي. چند سالي هم در آن شغل كار كردم. حتي مدتي مقني گري كردم و براي حياط هاي مردم تهران چاه مي كندم. 
001106.jpg

سرفه هاي پيرمرد دوباره شروع مي شود. صبر مي كنم تا او از اين دستاورد زندگي شهري خلاصي يابد. پيرمرد مي گويد: تهران روز به روز تغيير مي كرد و من مجبور بودم شغلم را با شرايط جديد تطبيق دهم. در بسياري از مواقع، شغلم به كل باطل مي شد. مثلا كار من در بنايي با خشت و گل بود كه براي خودم بنا بودم. او اشاره مي كند كه با كارگر ساختماني اشتباه نشود و ادامه مي دهد: كار بنايي با خشت و گل از رونق افتاد و سيمان و آجر جايگزين آن شدند، من ديگر به سراغ بنايي نرفتم.
پيرمرد توپ قره اي در ادامه به بيماري طولاني مدت خود در تهران اشاره مي كند و مي گويد: وقتي اين بيماري به سراغم آمد ديگر زمين گيرم كرد. ديگر نه مي توانستم كار تازه اي را شروع كنم و نه مي توانستم در خانه بنشينم. تنگي نفس به سراغم آمد و عملا هرگونه تحركي را از من گرفت. من سه دختر و يك پسر دارم. بايد كار مي كردم، بيمه هم نبودم چون يك جا كار نكرده بودم. دكترها گفتند بايد از تهران بروم به يك جايي كه هواي پاك داشته باشد. چون بيماري تنفسي دارم. ولي كجا مي توانستم بروم. عمر و جواني ام را تهران از من گرفته بود و در عوض اين بيماري تنفسي را به من داده بود.
پيرمرد لحظه اي به فكر مي رود چشم هاي كم سويش را به نقطه اي مي دوزد. گويي با كس ديگري حرف مي زند، مي گويد: نمي دانم اين شهر تهران چه سحري داشت كه دامنگيرم كرد اما وفا نكرد.
مي پرسم اين روزها چكار مي كند؟ مي گويد: «مدتي در يكي از پاساژهاي مركز شهر سرايداري مي كردم اما هواي مركز شهر خيلي آلوده است. وضعيت تنفسي ام خرابتر شد، دوباره رها كردم و حالا خانه نشين شده ام و براي فرار از يك جا نشستن به اين پارك مي آيم.»
باران شروع به باريدن كرده است از پيرمرد خداحافظي مي كنم. او به سوي خانه حركت مي كند.

ديروز - امروز
خوردن گوشت خر!
اين تهران بزرگ كه حالا براي خودش يال و كوپالي پيدا كرده، روزهاي خوب و بد زيادي را پشت سر گذاشته. يكي از بدترين دوره هاي تهران قحط سالي هاي متعدد است كه شنيدنش براي آدم هاي بي خيال و بريز و بپاش امروز وحشتناك است. در يكي از همين دوره هاي قحط سالي طولاني كار مردم به جايي رسيد كه براي زنده ماندن به خوردن لاشه حيوانات مرده رو آوردند. معروف ترين قحط سالي تهران در سال ۱۳۳۵ هجري روي داد و آن گونه كه گفته اند، نيمي از جمعيت تهران آن زمان بر اثر گرسنگي جان خود را از دست داده اند. تصويري كه در كتاب هاي مربوط به گذشته تهران از آن واقعه ارائه شده، اين است كه ظاهرا اجساد گرسنگان در كوچه و بازار بر روي هم تلنبار بوده و بيماري هاي مختلف هم از هر سو اين بيچارگي را ده چندان مي كرده اند. به هر حال گوشت خر، قاطر، گربه و حتي سگ و حيوانات ديگر تبديل به لذيذترين غذاي مردم تهران مي شود و مردم براي ادامه زندگي حتي به اجساد مردگان هم رحم نمي كنند. اين حيوان خواري كار را به جايي مي رساند كه تا كيلومترها دورتر از تهران رد پاي هيچ حيواني پيدا نمي شود. ظاهرا تهراني هاي آن زمان بدشان نمي آمده كه براي زنده ماندن، نسل تمام حيوانات را منقرض كنند. مدتي پيش يكي از روزنامه ها نوشته بود كه اسراف در تهران برابر با تمام شهرهاي ايران است. اگر تهراني هاي امروز فقط يك لحظه خود را به جاي اجداد گرسنه خود بگذارند، حتما به اندازه مصرف خواهند كرد. فقط كافي است يك لحظه خود را در حال خوردن گوشت خر آن هم از نوع خام تصور كنند تا قدر نعمت هاي فراوان را بدانند.حتما اصطلاح «خرخوري» را شنيده ايد! بهتر است بدانيم كه اين واژه زيبا از زمان تناول گوشت خر توسط تهراني هاي قديم رايج شده است.

طهرانشخص
اولين عكاس تهران زن است
001108.jpg
عكسي كه از ناصرالدين شاه گرفته شده ، يكي از مشهورترين عكس هاي اشرف السلطنه است.

اين هم يك مطلب قشنگ كه حتما مورد توجه خانم هاي محترم تهراني قرار خواهد گرفت.
خدمت اين خانم هاي محترم عرض مي كنيم كه اولين عكاس تاريخ تهران يك زن است. يعني هنر عكاسي در تهران مديون سركار خانم «اشرف السلطنه» است.
اين خانم خوش ذوق، كه عكس هاي زيادي از او به يادگار مانده ظاهرا عاشق طبيعت هم بوده و آنگونه كه معلوم است در نقاشي از طبيعت هم دستي داشته.
اشرف السلطنه همسر «صنيع الدوله» است كه همواره از تشويق هاي او بهره مند بوده. شايد اين قسمتش براي خانم ها جالب نباشد ولي نمي شود نام استاد اشرف را نگوييم و مجبوريم با كمي ژست مردانه بگوييم كه ايشان هنر عكاسي را از مردي به نام «محمد ميرزا» آموخت.
ظاهرا جناب ميرزا در آن دوره از عكاسان پيشرو تهران محسوب مي شده و شاگردان بي شماري داشته است.
مي گويند خانم اشرف السلطنه فقط براي اين كه علاقه زنان درباري را به هنر عكاسي مشاهده نمود، شروع به فراگيري اين هنر كرد تا بعدها به آنها هم ياد بدهد.

اولين كارخانه طهران
خيابان چراغ گاز
اولين كارخانه اي كه در طهران تاسيس شد و بعدها، خياباني كه كارخانه مزبور در آن قرار داشت و بدان نام، ناميده شد، كارخانه چراغ گاز بود. اين كارخانه به منظور تامين روشنايي اندرون شاهي تاسيس شده بود. ناصرالدين شاه، اين كارخانه را پس از اولين سفرش به اروپا، به عنوان ارمغان سفر به ايران آورده بود. در اين كارخانه، ديگ هاي بزرگي قرار داشت كه حامل گاز «كاربيت» بودند. اين ديگ ها به وسيله لوله هايي به اندروني متصل شده وحتي به خيابان هاي ناصريه و ارك نيز گازرساني مي كردند. بعدها، به دليل خرابكاري مردم، روشنايي اين خيابان ها از بين رفت. اندروني شاهي تا سال ها از اين روشنايي بهره مي بردند و تنها منبع روشنايي اين خيابان و دارالخلافه، از اين كارخانه تامين مي گرديد. خيابان چراغ گاز كه از خيابان هاي پرتردد شهر طهران محسوب مي شد، همواره به دليل وجود اين كارخانه و نزديكي آن به محل استقرار شاه، داراي اهميت بود. بعدها، اين خيابان به خيابان چراغ برق تغيير نام داد. دليل آن هم، اين بود كه مظفرالدين شاه هنگامي كه به روسيه سفر كرد يك كارخانه تامين برق خريداري كرد و در مكان كارخانه چراغ گاز احداث شد.
بعدها، اين خيابان و ميدان آن، يكي از مهم ترين اماكن طهران قلمداد شد.

|  آي تي شهر  |   ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |
|  درمانگاه  |   طهرانشهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |