يكشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۵۸
شب گرم قصه
001708.jpg
آن زمان ها، يخچال كه نبود، بخاري هم نبود. از پاشير به عنوان يخچال استفاده مي كرديم و از كرسي به جاي بخاري و چيلر امروزي. مردم نسبت به اجراي مراسم شب يلدا حساسيت خاصي داشتند و از چند روز پيش به دنبال تهيه امكانات و وسايل مورد نياز اين شب بودند.
از يكي - دو هفته قبل خربزه و هندوانه مي خريدند و آن را در پاشير مي گذاشتند. پاشير، لوله اي بود كه از آب انبار، آب را به حياط خانه هدايت مي كرد و دماي خنكي داشت و براي نگهداري مواد فاسدشدني به جاي يخچال استفاده مي شد.
از قبل برنامه ريزي مي كردند كه چگونه و كجا در آن شب پرمخاطره گردهم آيند. معمولا به خانه بزرگ فاميل يا محل مي رفتند و آن جا مراسم شب يلدا را اجرا مي كردند بچه ها كه براي دورهم بودن از ساعت ها قبل سر از پا نمي شناختند، پس از صرف شام و چاي كه آن روزها ساعتي پس از نماز مغرب و عشاء تمام شده بود، با مشت به ديوار همسايه كناري مي كوبيدند و از اين طريق اعلام مي كردند: «خود را براي مراسم آماده كنيد» و آن همسايه، همسايه ديگر را. خب تلفن و آيفون و اينجور چيزها نبود. مواد خوراكي شب يلدا را در دستمال مي پيچيدند و هر كدام بنا به توان خود، حال هرچه بود، به خانه آشنايان مي رفتند. همه گردهم مي آمدند.
جلوي در اورسي ها را درمي آورديم و سريع زيركرسي مي خزيديم تا پاهايمان را گرم كنيم. گردو، بادام، برگه قيسي، برگه زردآلو و آغچه نبات را خانم خانه داخل مجمعه بزرگي كه روي كرسي بود مي ريخت و تا قبل از شروع قاچ كردن هندوانه و خربزه، اين مجمعه بزرگ را هي از دستمال پيچ ها، پرمي كردند.
معمولا با شاهنامه خواني در خانه هاي باسوادتر و نقل شاهنامه در خانه هاي كم سوادتر، اين مراسم آغاز مي شد. سپس به نقل خاطرات مي پرداختند كه معمولا بزرگ ترها با بيان آن سعي داشتند، تجربياتشان را در اختيار جوان ترها قرار دهند. از جنگ ها و غنايم به دست آمده مي گفتند و از فتح ها و پيروزيهايشان نقل مي كردند. مناطق پايين تر شهر كه از نظر مالي ضعيف بودند، در اين شب مجمعه خود را با گندم برشته، شاهدانه، سنجد و برگه قيسي پرمي كردند و البته حلواجوزي كه از دوره گردها مي خريدند. ولي كساني كه حال و روز بهتري داشتند، علاوه بر خربزه و هندوانه و خشكبار، جوزقند هم درست مي كردند. جوزقند را پس از آسياب كردن هل و قند و تركيب آن با برگه قيسي تهيه مي كردند.
بچه ها زير كرسي مدام شيطنت مي كردند تا بالاخره با نيشگوني از جانب بزرگتر كناري يا آرام مي گرفتند و يا از زير كرسي بيرون مي رفتند. خب بچه ها، حوصله شنيدن آن خاطرات و قصه هاي شاهنامه اي را نداشتند.
يكه گشت هم تا صبح در خيابان ها و كوچه ها راه مي رفت، با يك فانوس در دستش و مدام تكرار مي كرد: «آسوده باشيد كه ما بيداريم.»وقتي پاسي از شب گذشته بود، نوبت خوردن لبو، شلغم و سيب زميني پخته آخر شب بود. ولي نكته اي كه خرد و كلان بايد رعايت و اجرا مي كردند، دانه كردن و خوردن انار در اين شب بود. قديمي ترها مي گفتند: «در شب چله بايد انار بخوري.» و پس از اين همه خوردن تازه سليقه خانم و وضعيت مالي خانوادگي باعث مي شد، برخي از قبل شيريني خانگي بپزند و در آخر برنامه همراه با تفال حافظ ميهمانان كامشان را شيرين مي كردند.
اگر فكر مي كنيد دوره آن شب ها گذشته، حتما حوالي غروب سري به خيابان ها بزنيد... نه،يلداا زنده است.گرچه شبيه يلداهاي قديمي نيست.

نقش مرشدها در اولين شب زمستان
001710.jpg
ظاهرا فصل زمستان براي بسياري از تهراني هاي قديم فصل خانه نشيني بوده و كمتر كسي به كارهاي طاقت فرسا در سرماي سخت تن مي داده. شايد به همين دليل باشد كه اغلب شاغلين در حرفه هاي گوناگون اوج هنر خود را در شب يلدا به نمايش مي گذاشته اند.
آنگونه كه مي گويند يكي از شغل هاي آن زمان مرشدي و مسأله گويي بوده. اين شغل كه در زمره شغل هاي سرگرم كننده جا مي گيرد در عصر پيش از شب يلدا به اوج خود مي رسيده و اغلب مرشدها در قهوه خانه ها حضور پيدا مي كرده اند و تا صبح به طرح مسأله و چيستان و داستان و... مي پرداخته اند. ظاهرا اين گروه تمام توان خود را در اين شب به كار مي گرفته اند.
معمولا رسم بر اين بوده كه مرشدها روزها و شب هاي ديگر در موقعيتي حساس حرف خود را نيمه كاره رها كنند و به قول معروف شنونده را در حالتي از انتظار و تعليق فروببرند تا كاملا دست خود را براي مخاطب رو نكنند و كاروبار خود را از سكه نيندازند.
اما اين رسم در شب يلدا كاملا تغيير مي كرده و مرشدها اگر داستاني را شروع مي كرده اند براي همكاري با ديگران و سهيم بودن در شب نشيني قهوه خانه اي تا آخرش مي رفته اند و اگر چيستاني را مطرح مي كرده اند به قول خودشان شنونده را توي «لك» نمي گذاشته اند و به هر حال گره از انتظار ديگران مي گشوده اند.
آنگونه كه مي گويند مرشدها و حتي بچه مرشدها در تهران قديم داراي قدر و منزلتي بوده  اند، يعني به قول معروف حرفشان «دررو» داشته و معمولا سعي مي كرده اند در اجتماعات علاوه بر سرگرم كردن خلايق به مسائلي ديگر مانند انسان دوستي، ارزان فروشي و... هم تاكيد كنند.
آنها در اولين شب زمستان صاحبان شغل هاي مخصوص زمستان مانند هيزم شكن ها، لباس فروش ها، زغال فروش ها و... را فصل الخطاب خود قرار مي داده  و به همكاري با ديگر شهروندان ترغيب مي كرده  اند.

ديروز- امروز
در اين شب، بگير و ببند ممنوع
افرادي كه به خدمت سربازي رفته اند حتما نام «مسوول شب» را شنيده اند.
مسوول شب همانگونه كه از نامش پيداست مسوول حراست محيط در شب است. بهتر است بدانيم كه عنوان مسوول شب از همان «ميرشب» گذشته به ما رسيده. ميرشب كسي بوده كه مسووليت آرامش شب را در شهر به عهده داشته و به گونه اي ضامن استراحت مردم بوده است. عنوان ميرشبي يكي از مناصب مهم دولتي به شمار مي آمده و كسي كه به اين مقام نائل مي آمده، حتما بايد قدرت و مديريت خود را در چند پست ديگر به اثبات رسانده باشد.
ميرشب ها در تهران طبق قواعد خاصي عمل مي كرده اند، مثلا در يك ساعت معين بعد از غروب خورشيد در ميدان ارگ دستور نواختن طبل را صادر مي كرده اند. شنيدن صداي طبل به اين معنا بوده كه كسبه ديگر بايد دكان ها را تعطيل كنند. مدتي بعد از شنيده شدن صداي طبل صداي شيپور و طبل به گوش مي رسيده كه اصطلاحا به «بگيروببند» معروف بود. بگيروببند هم همانگونه كه از نامش پيداست چيزي شبيه حكومت نظامي شبانه بوده و بعد از شنيدن سازهاي مخصوص بگير و ببند يگر كسي نبايد در انظار ديده مي شده.
نكته جالب اين كه قانون مزبور در شب هاي عيد، عزاداري و مخصوصا شب يلدا كاملا به هم مي ريخته و حكومت نظامي شبانه ديگر آنگونه كه بايد و شايد اجرا نمي شده است.
ميرشب ها كه معمولا آدم هايي خشن، با روحيه كاملا نظامي بوده اند در اين شب ها كمال همكاري با مردم شهر را داشته اند و به عنوان مثال اگر شخصي تا پاره اي از شب به بردن خوراكي به خانه اقوام و خويشان مشغول بوده شامل قانون بگيروببند نمي شده و حتي توسط ماموران تحت امر ميرشب همراهي مي شده است.

توضيح ضروري
درباره آداب سنتي شب يلدا بسيار گفته اند و شنيده ايم. بسياري از اين گفته ها و شنيده ها از فرط تكرار به مرز بي رنگي رسيده اند. يعني ديگر چيز تازه و دندان گيري براي مخاطب ندارند.
از آنجايي كه قرار است در اين صفحه فقط و فقط به نگاه مردم تهران قديم در اين باره بپردازيم ناگزير بوديم كه از اين مرز جغرافيايي بيرون نرويم و آنچه كه مي نويسيم فقط درباره تهران و تهراني هاي قديم باشد.
طولاني ترين شب سال از آنجايي كه جنبه ملي دارد تمام برنامه ها و شيوه هاي برگزاري اش يكسان است و به عنوان مثال هيچ فرقي در جنوب يا شمال و... در اين باره وجود ندارد.
پس مردم تهران قديم و جديد هم نمي توانند يا نمي توانسته اند تافته جدابافته باشند.
فقط اندك تفاوتي در تهران قديم و در اين شب وجود داشته كه نقل آنها سعي اين صفحه است.

عبور از چله كمان در شب چله!
يكي از اعتقادات مردم قديم تهران كه در شب يلدا نمود بيشتري پيدا مي كرد اعتقاد به «بخت گشايي» بوده.
آنگونه كه مي گويند كاروبار شغل «پنبه زني» و افراد پنبه زن در چند روز مانده به اين شب كاملا رونق پيدا مي كرده. حكايت جالبي كه در اين باره نقل شده اين است كه خانواده هاي داراي دختر دم بخت علاوه بر سپردن تشك و متكاهاي خود به پنبه زن هدف خاصي را دنبال مي كرده اند. آن هدف هم چيزي به جز اعتقاد به رسم بخت گشايي نبوده.
حتما مي پرسيد چگونه؟
نقل است كه والدين دختران دم بخت هنگامي كه پنبه زن به هر دليلي دست از كار مي كشيده و آنها كمان پنبه زني را تنها مي يافته اند فورا دختر موردنظر را از ميان كمان عبور مي داده اند و معتقد بوده اند كه بخت دختر همانند زه كمان به زودي گشوده خواهد شد. چون طبعا زه كمان به محض ورود دختر از آن پاره مي شده است.
طبيعي است كه پاره شدن چله كمان آن هم در شبي چون شب «چله» كه كاروبار سكه است براي پنبه زن ها به عنوان يك مصيبت قلمداد مي شده و آنان معمولا سعي مي كرده اند كه چهارچشمي مواظب كمان خود در خانواده هاي داراي دختر دم بخت باشند يا پيشنهاد كار از سوي آنان را نپذيرند.
به هر حال آداب و رسوم قديمي هاي تهران با تمام سادگي ها و صميميتش زيباست و به گفته يكي از دوستان حالا كه ديگر نسل شغلي مانند پنبه زني منقرض شده دختران دم بخت بايد چه كار كنند؟
حتما بايد خود را به دندانه هاي ماشين هاي غول پيكر پنبه پاك كني كنوني بسپارند. پس بي خيال!
به قول شاملو «بودن به از نبود شدن/ خاصه در بهار/....» يا خاصه در شب يلدا.

اينجا كافه لقانطه است!
در حاشيه ضلع جنوب غربي ميدان بهارستان، در تقاطع خيابان اكباتان و ابتداي خيابان جمهوري كافه متروكي ا ست كه امروز از آن فقط تنها نامي باقيمانده و البته چند متر مربعي فضا كه اگر سري به آن بزنيد تبديل به سبزي فروشي شده است!
اينجا كافه لقانطه است؛ كافه اي كه به گمان خيلي از قديمي هاي طهران بعد از كافه گراندهتل و كافه مادام فرانسوي در زمره اولين كافه هاي طهران - به سبك فرنگي اش - قرار دارد.
كافه اي كه امروز از آن تنها نامي باقي مانده است كه آن هم تا چند وقت ديگر به همت مسوولان ميراث فرهنگي كشور مثل خيلي از جاهاي ديگر از ياد مي رود!
خاطرم هست كه چند سال پيش كه درگير يك تك نگاري (مونوگرافي) از كافه نادري بودم - مونوگرافي اي كه بازهم به همت مسوولان هيچ سرانجامي پيدا نكرد- ! به سراغ نادر ابراهيمي رفتم... نشسته بود در دفترش و چندتايي جوان مشتاق را مشق داستان نويسي مي داد.
درباره كافه نادري پرسيدم و البته در اين ميان ذكري هم از كافه لقانطه رفت. كافه اي كه بيشتر از يك مكان جغرافيايي، راهنمايي بود كه خيلي ها و ازجمله نادر ابراهيمي را به سمت صفحات آلبوم خاطراتشان مي برد به حال و هواي تهران در سال هاي ۲۰ و ۳۰. به وقتي كه كافه لقانطه هنوز رونقي داشت و البته جايي بود براي گپ هاي روشفنكران زمان خودش. مثل خيلي از كافه هاي آن دوران، كافه لقانطه بيشتر يك پاتوق بود.
پاتوقي كه از هنرمندان و روشنفكران تا سياسيون در آن تجمع مي كردند و بحث هاي پرشوري به راه مي انداختند. بحث هايي درباره بايدها و نبايدها و البته نطفه چه جريان هايي و آثاري كه در خلال همين گپ و گفت ها كه شكل نمي گرفت.
به هرصورت هنوز جمعيت طهران - با مهاجرت ها و... - آن قدر زياد نشده بود كه ديگر كسي از كافه لقانطه، كافه فردوسي، كافه نادري و كافه قنادي نوشين تنها اسمي را شنيده باشد و البته يادي كه بخواهد با حسرت به خاطر آورده شود.

حمام و مشت ومال
همين الان هم مردم در شب هاي زمستان ترجيح مي دهند در خانه گرم و نرم خود بمانند چه رسد به سال ها پيش كه نه از سينما خبري بوده و نه از وسايل تفريحي ديگر.
يكي از سرگرمي هاي مردم تهران در دوران قديم حضور در قهوه خانه ها و گوش سپردن به اوراد نقالان و تماشاي تردستي وشعبده بازي بوده. كساني ديگر هم گاه به گاه به خانه همديگر مي رفته اند و تا پاسي از شب گل گفته و گل مي شنيده اند.
اما اين حكايات در شب يلدا دامنه گسترده تري پيدا مي كرد و مثلا قهوه خانه هاي پر از مشتري تا صبح باز بوده و قل قل قليان و سماور اين شب نشيني را با شكوه تر مي كرده.
در شب يلدا اكثر مردم تهران قديم ترجيح مي داده اند كه شام را در يكي از همين قهوه خانه ها صرف كنند و بعد براي همديگر قصه بگويند و يا همگي به مراسم شاهنامه خواني يك نقال گوش بدهند.
مجالس مشاعره و معماگويي در اين شب به اوج خود مي رسيده و شرط بندي هاي مختلف براي سپري كردن طولاني ترين شب سال رواج خوبي داشته است. يكي ديگر از كارهاي جالب مردم تهران حضور دسته جمعي مردان در حمام هاي عمومي بود.
استحمام دسته جمعي در هواي سرد با آب گرم گروهي از تهران نشينان را به ضيافت شب يلدا مي برده و كيسه كشي و مشت و مال انگار تمام خستگي يك سال كاري را از تن قشر زحمتكش بيرون مي كرده. ظاهرا در محيط حمام هم يك يا چند نفر به نوبت مسووليت سرگرم كردن ديگران را به عهده مي گرفته اند و با نقل لطيفه هاي گوناگون به سپري كردن اوقات خوش كمك مي كرده اند.

سهم بندبازها
يكي از شغل هاي متداول تهران قديم خصوصا در عهد ناصري شغل بندبازي و عمليات آكروباتي بوده. ناگفته پيداست كه اين شغل به خاطر اجرا شدن در فضاي باز با آغاز شدن فصل زمستان با شب يلدا كاملا از سكه مي افتاده و صاحبان اين فن بايد به انتظار رسيدن فصل بهار مي نشسته اند تا دوباره لقمه ناني دست و پا كنند.
اين عمليات كه معمولا توسط دو نفر يعني يك مرد و يك كودك انجام مي شده معمولا در جاهاي مختلف و به شكل سيار اجرا مي شد. جالب اين كه يك نفر كه ضربي بزرگ را در زير بغل داشته با آهنگ هاي ريتميك وظيفه روحيه بخشيدن به همكاران خود و ترغيب تماشاي آنها توسط مردم را بر عهده داشته.
نكته جالب توجه اين كه تمام شعرها و لطيفه هاي اين فرد در عصر روز قبل از شب يلدا همگي نشانه اي از خداحافظي، التماس دعا، آرزوي ديدار مجدد با تماشاگران و ... را داشته است. ظاهرا اين گونه گروه ها هم مانند اكثر مردم تهران قديم به قول معروف تك شغله بوده اند.
نقل است كه اين افراد هم به مناسبت شب يلدا قيمت تماشاي برنامه خود را كاهش مي داده اند تا مردم با آخرين برنامه آنها و يك تعطيلي دو سه ماهه با خوبي و خوشي كنار بيايند و خاطره اي خوب داشته باشند. ظاهرا اكثر مردم تهران به خاطر نداشتن امكانات لازم از فصل زمستان دل خوشي نداشته اند. چون كودك بازيگر گروه وقتي به بالاي چوبي كه يك سرش به كمربند كلفت بازيگر بزرگسال وصل بوده مي رفته مانند دريانوردان قديمي دست را سايه بان چشم ها مي كرده و با تظاهر به ديدن چيزي در دوردست، نويد سپري شدن فصل زمستان و رسيدن بهار را مي داده و با اين خيال خوش مردم را به پاي كرسي هاي شب يلدا مي فرستاده.

شب  بيداري
روحانيان تهران قديم در شب يلدا مسووليت سنگيني را بر عهده داشتند. آنان با فرارسيدن سپيده صبح و شنيدن صداي اذان به پشت بام ها مي رفتند وبا دعوت مردم به تقوي تا طلوع آفتاب به خواندن اشعار مذهبي و ادعيه مي پرداختند و دعا مي كردند.
در آن زمان روي بام اكثر خانه ها چارطاقي مخصوص شب خوان ها وجود داشته كه مخصوص مراسم هاي گوناگون بوده است.
يكي ديگر از زيبايي هاي صبح شب يلدا آب و جاروي جلوي خانه ها توسط تهراني هاي قديم است. تهراني هاي قديم معتقد بوده اند كه هر كس چهل صبح بعد از شب يلدا جلوي خانه خود را آب و جارو كند سعادت رسيدن به خدمت حضرت خضر را خواهد يافت و هر حاجتي داشته باشد به آن خواهد رسيد.
يكي ديگر از مراسم هاي مخصوص شب يلدا همان گونه كه گفته شد بيدار ماندن تا صبح بوده و كساني كه موفق به اين كار مي شده اند صبح روز بعد با انرژي تمام صبحانه  مفصلي نوش جان مي كرده اند.
صبحانه اي كه در صبح روز بعد يلدا در خانه ها رواج پيدا مي كرده شامل چاي، چاي دارچين، شير چاي، كله پاچه، عدس پخته، حليم، آب لبو و لبو بوده كه اين نوع غذايي تا آخر زمستان در اكثر جاها ادامه پيدا مي كرده و هم اكنون نيز اكثر قهوه خانه ها و رستوران ها امروزي از آن پيروي مي كنند.
ظاهرا در تهران قديم مهمترين وعده غذايي صبحانه بوده. گونه گوني غذاهاي صبحانه و تاكيد قديمي هاي تهران بر روي آن نشان مي دهد كه اشتغال اكثر مردم به كار بدني در طول روز و نخوردن غذا تا بعدازظهر دليل اين امر است.

حركت نمادين هيزم شكن ها
همانگونه كه مي دانيم مردم تهران قديم كه مثل امروز صاحب وسايل گرمايشي مدرن نبوده اند در شب هاي زمستان خصوصا شب يلدا از كرسي استفاده مي كرده اند. يعني همگي اعضاي خانواده دورادور كرسي مي نشسته اند و با حرف و حديث هاي پراكنده تا پاسي از شب بيدار مي مانده  اند.
آنگونه كه مي گويند يكي از شغل هاي پردرآمد آن زمان شغل هيزم شكني بوده و عده زيادي از مردم از اين راه امرار معاش مي كرده اند.
در شب يلدا كه اولين و طولاني ترين شب زمستان است كاروبار اين گروه به قول معروف حسابي گل مي كرده و درآمد حاصله از اين شغل لبخند رضايت بر لبان همه هيزم شكنان مي نشانده است.
نكته جالب توجه در اين باره اين است كه هيزم شكنان با تمام احتياجات مالي و كار طاقت فرسا و عليرغم اطلاع از نياز مردم به هيزم در فصل سرما و خصوصا شب يلدا هرگز به فكر سركيسه كردن مردم نبوده اند.
نقل است كه اين گروه زحمتكش به سهم خود در شادي و شب نشيني شب يلدا با مردم شريك بوده اند و حتي الامكان سعي شان بر اين بوده كه هيزم هايشان را در اين شب به خصوص با قيمت مناسب تري به فروش برسانند، اين در حالي است كه افراد مزبور معمولا شغلي به غير از اين نداشته اند و طبعا در فصل هاي ديگر به انتظار فصل سرما مي نشسته اند تا لقمه ناني به دست بياورند. ا
ين مسأله نشان مي دهد كه همگي افراد با داشتن هر شغلي هرگز همنوعان خود را فراموش نمي كرده اند. چون كار هيزم شكن ها حتما به هر حال جواب محبتي بوده كه قبلا از ديگران دريافت كرده بوده اند و به قول معروف همگي اهالي تهران قديم از همان دست كه مي داده اند با همان دست هم مي گرفته اند.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |