داستان جواني ۱۸ ساله كه شمرده حرف مي زد
گوژپشتي به نام سياه خان
مادران طهراني فرزندانشان را با گفتن «سياه خان» به وحشت مي انداختند. او با قراردادي ۶ هزار توماني آمد تا موضوع نمايش شود
تازه گرماي تابستان جاي خود را به پاييز مي داد. خيابان هاي طهران هنوز از هرم گرما، پر بود از سراب هاي دور و نزديك. خيابان هاي شلوغ شهر، رفت و آمد مردم و اتومبيل هاي رنگارنگ بشكه هاي آبرساني در هر سو و مردمي كه در خيابان ها نگران حوادث بودند. ناگهان پديده اي عجيب طهران را در روزهاي آغازين پاييز دگرگون كرد.
سياه خان. او به طهران آمده بود. از مدتها پيش اين نام دهان به دهان مي گشت و نام و اوصافش نقل محافل و مجالس بود. بالاخره او به طهران آمد. مردمي كه بارها در ميدان مشق به صف شده بودند تا پرواز بالن را ببينند يا كمي بعد از آن دوباره پرواز هواپيما را در آن ميدان به نظاره مي نشستند و يا شاهد به دار آويخته شدن اصغر قاتل بودند، اين بار به صف شدند و براي تماشاي اين موجود عجيب و غريب، به گاراژ فولادي هجوم بردند. او از شيراز به طهران آمده بود. مدت ها روزنامه ها و جرايد مختلف در مورد سياه خان افسانه ها گفته و حكايت ها ساخته بودند. او در طهران است. در گاراژ فولادي. سيل خروشان مردم به تماشاي او مي رفتند تا به چشم خود اين هيولا را ببينند، تا شايد اندكي از آنچه خوانده يا شنيده بودند را باور كنند.
سياه خان كيست؟!
سياه خان يك جوان ۱۸ ساله شيرازي است. اما هر كس او را ببيند، باور نمي كند كه سنش ۱۸ سال باشد. او سر بزرگي دارد كه تا به حال نظيرش ديده نشده و صورت بزرگ او وحشتناك و چين خورده است. چانه دراز و پيشاني بزرگ و برآمده او با دو چشم ريز كه به زحمت از زير چين هاي صورت و پيشاني ديده مي شوند. اين تمام ماجراي سياه خان نيست. از ديگر عجايب او، قد و قامت اوست. با وجود اينكه زانوانش راست و استوار نيست و به واسطه پادرد، كمي خميده حركت مي كند، ۳ متر قامت دارد. صداي درشت و بم اش، لرزه به تن هر كس مي اندازد، اگر چه شمرده حرف مي زند، او هيكلي عجيب دارد و بيش ازچهار نفر آدم معمولي غذا مي خورد. دست هاي بلندش كه طول هر كدام از آنها به يك متر مي رسد، وقتي در هوا مي چرخد، چنان ترسناك است كه حاضران را به وحشت مي اندازد.سياه خان يك موجود عجيب الخلقه است. يك گوژ پشت واقعي.
سياه خان در طهران
در ۸ مهر ۱۳۱۰، خبر ورود سياه خان به طهران در روزنامه ها و جرايد پخش شد. مردم در پي اطلاع از حضور او، دسته دسته به محل اقامتش كه اتاقي در گاراژ فولادي بود، يورش مي بردند تا او را ببينند. بعد از آنكه تعداد بازديدكنندگان به اندازه اي زياد شد كه ديگر عبور و مرور در اطراف گاراژ ممكن نبود، اداره شهرباني با ارسال نيروهاي زيادي توانست مردم را از آن ناحيه دور كند. بالاخره اداره پليس تصميم گرفت تا اتاقي را در اداره، به سياه خان داده تا وي در آنجا استراحت كند و از طرفي، ازدحام مردم، امور روزانه پايتخت را مختل نكند. پس از چندي اداره پليس خانه اي در خيابان علاءالدوله براي او اجاره كرد، تا سياه خان به راحتي در آن اقامت گزيند. ماموران براي جلوگيري از ازدحام جمعيت، شب هنگام سياه خان را به خانه اش انتقال دادند. در حالي كه بسياري از مردم هنوز در خيابان ها به اميد ديدن اين موجود پرسه مي زدند. سپيده دمان و با طلوع آفتاب، خبر به گوش مردم رسيد و دوباره خانه او پر شد از مردم مشتاق و كنجكاو. اكنون، سياه خان شده بود موضوع اصلي صحبت هاي مردم طهران و نه از مسايل پيرامون نفت جنوب خبري بود و نه از به قدرت رسيدن پسر يك گمرك چي فقير اتريشي در آلمان. تمام گوش ها وچشم ها، ماجراهاي سياه خان را تعقيب مي كرد. سياه خان با اين قامت درشت و نابهنجارش، پاهاي عليلي داشت و قادر به كار كردن نبود. اگرچه مردمي كه او را مي ديدند، اين را به خوبي مي فهميدند، البته نه با دقت بر پاهايش، بلكه چهره اش با آن چين هاي زياد، بيشتر هيبت يك پيرمرد ۹۰ ساله را نشان مي داد، نه جوان ۱۸ ساله را. از اين رو سياه خان، عمدتا از غذايي كه تماشاگرانش برايش مي آوردند، استفاده مي كرد و روزگار مي گذراند.
۶ هزار تومان براي تماشا
محمد رضا خان وخشوري، يكي از تاجران طهراني، هنگامي كه از اين موجود عجيب اطلاعات كافي به دست آورد راهي شيراز شد. او در شيراز توانست با سياه خان قراردادي در ده ماده ببندد كه طي آن سياه خان به مدت معين در خدمت محمدرضا خان وخشوري باشد و محمدرضاخان هر جا كه بخواهد، سياه خان را به تماشا بگذارد و از اين طريق سرمايه اي كسب كند. بر اساس اين قرارداد كه ميان آن دو بسته شده وخشوري علاوه بر مخارج شخصي سياه خان بايد ۶ هزار تومان به او مي پرداخت. البته باتوجه به استقبال بي نظير طهراني ها، اين مبلغ چندان هم زيادنبود. سياه خان به همين ترتيب از شيراز به طهران آورده شد و پس از چندي كه مردم او را ديدند، به اروپا فرستاده شد تا پايش درمان شود. وخشوري براي مسافرت او از شيراز به طهران، يك اتومبيل فوردوانت مانند كه به آن «لاري» مي گفتند كرايه كرد و سياه خان در قسمت عقب اين اتومبيل به صورت خوابيده به طهران، آورده شد، همراه با دو نفر مستخدم و دو نفر محافظ. ناگفته نماند كه محمدرضا خان وخشوري سود فراواني از به تماشا گذاشتن سياه خان بدست آورد و تا مدت ها اين موجود عجيب و غريب را در ديگر شهرها به نمايش گذاشت.
او نمي توانست عادي باشد؛همين
سياه خان در روستاي قرپه، در۵ فرسخي شيراز به دنيا آمد. پدر و مادرش از هر نظر معمولي بودند، با اندامي متوسط.
او پس از چند سال كه به انساني بالغ تبديل شده بود به شيراز رفت و در آنجا مشغول به كار شد. تا سن ۱۲ سالگي در شيراز به كارهاي عملگي و مانند آن پرداخت و بعد از آن هنگامي كه رشد بدنش زياد شد، از كار كردن دست كشيده و به جهت ناتواني پاهايش، خانه نشين شد. او به مدت ۶ سال در خانه اي درخيابان ملك التجار شيراز اقامت داشت. بسياري از مسافران و گردشگراني كه به شيراز مي رفتند به ديدن سياه خان مي رفتند و به وسيله همين افراد بود كه ناگهان خبر سياه خان در پايتخت پيچيد و عده اي را بر آن داشت تا اين جوان عجيب الخلقه را به طهران بياورند و طهراني ها را به تماشاي يكي ديگر از عجايب خلقت بكشاند با اين تفاوت كه ديگر اين پديده نه از اروپا آمده و نه ساخته دست بشر است، بلكه انساني است كه از شيراز به طهران آورده شده است. سياه خان يكي از عجايب روزگار خود بود. تا مدت ها مردم به نمايشگاه زردشتيان مي رفتند و با ديدن سياه خان حيرت كرده و انگشت به دندان مي گزيدند. شايد هنوز هم عده اي باشند كه خاطرات آن روزهاي پايتخت را به ياد آورند و سيماي عجيب و غريب سياه خان را به چشم ديده باشند. سياه خان در نظر مردم آن روزگار بسيار جالب و حيرت آور مي آمد و بسياري را مسحور خود كرد. مردم طهران پس از آن، نقل ها در مورد سياه خان ساختند و داستان ها به او نسبت دادند.
در همان سال هاي ۱۳۱۰، بيش ازآنكه هيتلر نظرها را جلب كند، مردم با اشتياق در پي شنيدن نقل هاي جديد و رواياتي تازه تر از سياه خان بودند. آلمان در تب هيتلر مي سوخت و طهران را روياي سياه خان تشكيل مي داد. تا مدت ها مادران طهراني فرزندانشان را با گفتن « سياه خان» به وحشت مي انداختند و اين جوانك بينواي شيرازي، در نظر مردم پايتخت به هيولايي تبديل شده بود. به واقع سياه خان، جواني بينوا بود كه نمي توانست مثل همه مردم عادي زندگي كند. او تا مدتها، موضوع حرف و حديث مردم شد و بسياري از طهراني ها از او در داستان ها، انساني وحشي ساخته بودند.
|