نشست دو فيلم سه شنبه سينماي مطبوعات
شب زيتون و شكلا ت
يادداشتي كه يكجور عذرخواهي براي حضور نداشتن اسفندياري در جلسه است، خوانده مي شود: «سلام به دوستان مطبوعاتي، درست در همين ساعت جلسه، مجلس نامزدي فرزندم برگزار مي شود و به من حق بدهيد آنجا باشم.»
|
|
جواد رسولي
درمنش: ظرف يك پروسه سه ماهه، بلايي سر فيلم آمد كه بايد با احتياط بگويم مي توانم از فيلم دفاع كنم.
درمنش: ما ۴۰ درصد از افكت ها و موسيقي هاي فيلم را نمي شنويم. خدا را شكر مي كنم كه آقاي عليقلي در سالن نبودند، وگرنه اگر سكته مي كردند، حق داشتند.
دريانورد: عشق و جنگ دو مفهومي بودند كه از ۲۵۰۰ سال پيش نويسندگان به آنها علاقه داشتند.
درمنش: عرب ها نمي فهمند زيتون شكسته يعني چي. آنها شاخه زيتون شكسته را مي فهمند.
درمنش: اين روزها حجم كار بالا، مربوط به منتقدان و نويسندگان مي شود كه روزي ۴، ۵ تا فيلم مي بينند و كارهاي ما را تحمل مي كنند. مي خواهم خواهش كنم، اگر از ايدئولوژي و ديدگاه فيلمسازي خوشتان نمي آيد، فيلمش را قرباني نكنيد.
افشين شركت: من به دو دليل فيلم مي سازم؛ يكي رضايت تماشاگر و يكي هم نظر شما دوستان كه زحمت مي كشيد، مي نويسيد.
شركت: پيام اصلي شكلات اين است كه روابط بين آدم ها مي تواند مطرح باشد. بين دختر و پسر هم مي تواند باشد. هيچ وقت توي فيلم هايمان نديده ايم كه دختر و پسر فقط با هم دوست باشند اما فيلم من به اين موضوع پرداخته است.
نوروزي: آقاي شركت فيلم صادقانه اي ساخته اند و نخواسته اند با شارلاتان بازي مثلاً نقبي به لايه هاي زيرين اجتماع بزنند.
نوروزي: من به دوستانم گفته بودم فيلم شكلات را نبينند چون فكر مي كردم فيلم بدي شده، اما فيلم را همراه همسرم در جشنواره ديدم و به نظرم فيلم خوبي ازكار درآمده.
شركت: نمي دانم چرا با فيلمسازها مثل مجرم برخورد مي شود.
بيرون سالن
امشب سينما استقلال حال و هوايش با شب هاي ديگر خيلي فرق مي كند. كسي انگار خيلي حال كنفرانس مطبوعاتي ندارد. يعني يك جوري همه مي خواهند قضيه را رفع و رجوع كنند و اين يك ساعت و نيم سريع تر بگذرد و ساعت ۱۰ شب برسد. امشب، قرار شده «گاوخوني» را نمايش بدهند. جمعيت توي سالن هاي انتظار سينما، به خصوص طبقه دوم از سر و كول هم بالا مي روند. همه آمده اند. زنگ زده اند به رفقايشان تا آنها هم بيايند. امشب شلوغ ترين شب سينما استقلال است و كنجكاوي ديدن فيلم بهروز افخمي همين جور توي هوا موج مي زند.
زيتون شكسته: يك فيلم ۶۰ درصدي
ساعت ۳۰:۸ اولين نشست مطبوعاتي شروع مي شود. عده زيادي نيامده اند داخل سالن سينما. همه آن بيرون مشغول گپ زدن و بگو بخندند. غلامرضا موسوي به عنوان مجري مي رود بالاي صحنه. سلام عليكي با حاضران مي كند و بعد به آقاي شيدفر مي گويد: «شيدفر، به بقيه بگو بيايند تو وگرنه محكومت مي كنم بيايي اين بالا مصاحبه شوي»! آقاي شيدفر هم مي رود بيرون تا سعي كند تا آنجا كه مي شود تعداد شركت كننده ها در كنفرانس مطبوعاتي را بيشتر كند.
موسوي توضيح مي دهد كه قرار بوده اولين گفت وگوي جمعي براي فيلم «خداحافظ رفيق» باشد اما تهيه كننده فيلم تماس گرفته و گفته بهزاد بهزادپور و همكارانش ديشب تا صبح داشتند توي استوديويي جايي كار مي كرده اند و در شرايطي نبوده اند كه بتوانند اينجا حاضر شوند و عذرخواهي كرده اند. بنابراين امشب دو تا جلسه گفت وگو براي دو تا فيلم خواهيم داشت. يك عده نمي توانند جلو لبخندشان را بگيرند چون اين طوري زمان نمايش گاوخوني چند دقيقه جلو مي افتد. آنها نمي دانند كه تازه از ساعت ۱۰ به بعد، بايد حداقل چهل دقيقه روي صندلي منتظر رسيدن حلقه هاي فيلم باشند.
جلسه فيلم اول به هيام يا همان زيتون شكسته مربوط مي شود. محمد درمنش و غلامحسين دريانورد (نويسنده فيلمنامه فيلم) روي صحنه مي آيند. درمنش پايش كه مي رسد آن بالا، بعد از سلام و احوالپرسي و اينها، سردرددل اش باز مي شود. مي گويد: «حسن گفت وگوي مطبوعاتي اين است كه مي شود درددل كرد تا هم به گوش مسوولان برسد، هم همكاران بدانند، هم دست اندركاران. راستش من وقتي اين نسخه فيلم را ديدم، يخ زدم. اين فيلم من نبود. ظرف يك پروسه سه ماهه بلايي سر فيلم من آمد كه حالا بايد با احتياط بگويم كه مي توانم از فيلم دفاع كنم.» درمنش يك پالتوي خاكستري پوشيده و از اخم هاي روي صورتش (كه مي توانند نشانه ماندن خستگي باشند) معلوم است كه خيلي شاكي است.
دريانورد توضيح جالبي درباره زبان فيلم مي دهد. مي گويد فيلمنامه اول به فارسي نوشته شد، بعد ترجمه شد به زبان عربي، بعد تبديل شد به گويش فلسطيني و لهجه مردمان جنين، بعد برگشت ايران و ترجمه شد براي دوبله. توي دوبله هم بعضي چيزها عوض شدند. شايد براي اينكه ديالوگ ها روي لب هاي بازيگران سينك شود. اين فرآيند عجيب بدجوري به ديالوگ هاي فيلم آسيب رساند. اين ديالوگ ها در شرايط فعلي، ديگر هيچ بعدي ندارند. من شخصاً ترجيح مي دهم فيلم را با زيرنويس ببينم.
يك سوال براي درمنش مي رسد: شما مدت ها فيلمبردار بوده ايد، اين حرفه مگر چه عيبي داشت كه آن را رها كرديد و تصميم گرفتيد كارگردان شويد؟ درمنش لبخند مي زند، انگار كه منتظر چنين سوالي بوده.
مي گويد ۲۱ سال پيش براي تلويزيون يك فيلم كوتاه ساخته، بعد وقتي در خلوت آن را خوب تماشا كرده به اين نتيجه رسيده كه بايد فعلاً كارگرداني را رها كند و ياد بگيرد. دليل فيلمبردارشدنش هم همين بود تا بتواند در كنار كارگردان هاي مختلف، با انديشه هاي مختلف كار كند و از آنها چيز ياد بگيرد.
پنج، شش سال قبل، درمنش ديگر به اين نتيجه مي رسد كه مقدمات آماده شده و ديگر وقت كارگرداني است. براي تست اين موضوع، دو سال پيش «دوشيزه» را ساخته و حالا تجربيات بيست ساله اش را در «هيام» پياده كرده است.
فيلم «زيتون شكسته»، با بازيگرهاي عرب و درباره حوادثي كه در جنين اتفاق افتاده ساخته شد. به نظر مي رسد عده زيادي در سالن پيدا نمي شوند كه فيلم را ديده باشند. بنابراين يا خود درمنش همه چيز را درباره فيلم توضيح مي دهد - بدون اينكه سوال از او شده باشد - يا اينكه سوال ها به حواشي فيلم مربوط مي شوند، نه خود آن. يكي از توضيحات كارگردان هم به بدشانسي هايش مربوط مي شود: «بازيگرها از ۵، ۶ كشور عربي انتخاب شدند. قرار بود دولت سوريه تمام تانك ها، نفربرها و هلي كوپترهايش را در اختيار فيلم قرار بدهد اما به دليل حضور آمريكا در منطقه و تحولات خاورميانه و جنگ عراق اين موضوع منتفي شد.»
نقطه اوج
بالاخره سوال اصلي مي رسد: در آن سه ماه كه گفتيد چه گذشت؟ چي باعث تغييرات در فيلم شد؟
درمنش با حرارت شروع به جواب دادن مي كند. خودش خوب مي داند كه اين نقطه اوج ماجراي گفت وگوي مطبوعاتي اش است: «سه ماه قبل در جشنواره توليدات برون مرزي، فيلم براي اولين بار به نمايش درآمد و قرار شد چند دقيقه از فيلم، كوتاه شود و بعد براي نمايش در جشنواره دوبله و صداگذاري شود اما دو ماه و نيم فيلم من فريز شده بود.
جاهاي مختلف به بهانه هاي مختلف فيلم را نگه مي داشتند. يكبار به دلايل مالي، يكبار يك مسوول دولتي و چندبار هم به دلايل ديگر تا اينكه پانزده روز مانده به جشنواره آقايان بيدار شدند و گذاشتند فيلم دوبله شود. آن هم در شرايطي كه كار دوبله ظرف سه روز، بدون حضور مدير توليد و در استوديويي كه تازه بايد تست مي شد، چون تازه راهش انداخته بودند، دوبله شد. اگر من همراه دوستانم به سالن سينما استقلال نيامده بودم، همان اول از سالن مي زدم بيرون».
خبري از بازيگرهاي فيلم، روي صحنه نيست. دليلش هم اين است كه همه بازيگرها عرب بوده اند و هيچ بازيگر ايراني در فيلم بازي نكرده. درمنش مي گويد: «بازيگران فلسطيني و سرشناس، قرار بود در فيلم بازي كنند اما خيلي هايشان كنار كشيدند چون مي دانستند اگر در اين فيلم بازي كنند بعدا اسمشان مي رود توي ليست سياه.» بعد بدون اينكه كسي بپرسد دو تا نكته ديگر هم اضافه مي كند كه زياد به هم مربوط نيستند. يكي اينكه بارها سر فيلمبرداري فيلمش جاسوس هاي اسرائيلي با لباس هاي مبدل و با عنوان هاي موجه بين المللي حاضر شده اند و ديگر اينكه او ۲۱ سال در تلويزيون كار كرده، بنابراين كاملا مي داند اگر كسي بخواهد در جشنواره هاي خارجي مطرح شود بايد چه كار كند. ربط اين دو تا شايد اين باشد كه موقع ساختن فيلم به او پيشنهادهايي شده باشد. كي مي داند؟
يك نفر مي پرسد چرا اسرائيلي هاي فيلم اين قدر بد وسياه هستند؟ درمنش جواب مي دهد كه اگر اين طور باشد اين ضعف فيلم است مي گويد به اين فكر كرده ونمي خواسته فيلمش سياه و سفيد باشد. آقاي متقال چي را هم براي اين گذاشته اند جاي يكي از اسرائيلي ها، حرف بزند كه صداي محكمي دارد. يعني دوبلورها را در دو جبهه تقسيم كرده اند. ناصر طهماسب جاي محمود كه فلسطيني است حرف زده و متقال چي جاي يك اسرائيلي.
شكلات: شركت در آستانه فروپاشي
ساعت ۱۵:۹ شده. از يك ساعت پيش صغري عبيسي و رحيم نوروزي توي سالن، كنار مطبوعاتي ها چايي مي خوردند و عكاس ها ازشان عكس مي گرفتند. حالا غلامرضا موسوي آنها را دعوت مي كنند بيايد بالا.
موسوي از شركت و عوامل فيلم مي خواهد، خوش و بشي بكنند و آماده باشند. افشين شركت كارگردان شكلات هم اعلام مي كند كه آماده است پنبه فيلمش را بزنند. او پيرهني عنابي رنگ پوشيده و يك پالتوي مشكي هم رويش. چند رشته از موهايش ريخته اند روي پيشاني. يك ساعت بعد او دستي به سر و صورت بهرام رادان خواهد كشيد و با او گپ خواهد زد شايد هم نيمچه پيشنهادي براي فيلم بعدي اش به او خواهد كرد. اما فعلا خودش اينها را نمي داند. هنوز رادان براي ديدن گاو خوني به سينما استقلال نرسيده و جلسه گفت وگوي فيلم شكلات تازه شروع شده است.
خانم عبيسي با روسري آبي رنگش و نگاه هاي مهربانش تنها نقطه آرامش بخش در سالن است. عكاس ها دوباره دارند از سر و كله هم بالا مي روند تا عكس هاي بهتر و تاثيرگذار تري از سوژه هايشان بگيرند. مطبوعاتي ها و حاضران در سالن هم دارند تدارك حمله گسترده شان به شكلات را مي بينند. عبيسي از شوهرش ايرج صادق پور مي گويد كه فيلمبردار بوده و سا ل ها پيش از دنيا رفته. مي گويد فرج حيدري از دوستان نزديك شوهرش بوده و كلي از فيلمبرداري فيلم و اين چيزها تعريف مي كند.
سوال اول مي رسد. درواقع حمله اول: «صراحتا مي گويم شكلات موضوعي مضحك و ساختاري غير حرفه اي دارد. آقاي شركت، شما، شعور تماشاگر را به سخره گرفته ايد و... » خودتان را جاي كارگرداني بگذاريد كه بعد از نمايش فيلمش، اولين سوالي كه از او مي شود چنين لحني داشته باشد. چه جوابي مي شود به همچنين سوالي داد؟ شركت، اين طور مي گويد:« پيش از اين كه بيايم اينجا در سينما آفريقا بودم. فيلم، آنجا به نمايش در آمد. سالن پر بود و حتي عده زيادي سرپا فيلم را تا آخر تماشا كردند. فكر نمي كنم كسي آنها را مجبور كرده بود بنشينندفيلم را ببينند. اما به هر حال نظر اين دوست عزيز هم برايم محترم است.»
يك سوال هم از فرج حيدري مي شود. او موهاي سفيد بلندي دارد و خوش تيپ است. آدم را ياد احمد نجفي مي اندازد. يك نفر معتقد است فيلمبرداري فيلم خيلي خوب بوده و حيدري از اينكه چنين قصه اي را كار كرده، چه حسي دارد. حيدري لبخند مي زند و مي پرسد من چي بايد بگويم؟ قصه كه ربطي به كار من ندارد. اين را كارگردان بايد توضيح بدهد. تا جايي كه به من مربوط مي شود از كار با گروه و آقاي شركت لذت بردم.
«شما براي بازي در فيلم هاي بعد از انقلاب مشكلي نداشتيد؟» اين را از عبيسي مي پرسند. او هم يك كلمه جواب مي دهد «نه.» اين زن چه شخصيت عجيبي دارد و چقدر حضورش آن بالا به نفع همه است.
شركت درباره سانسور و نقد منفي نظرش را مي گويد: «اين اولين فيلم من بوده كه به ارشاد دادم و آنها رايت سفيد به آن دادند. يعني حتي يك فريم از فيلم هم سانسور نشده. درباره نقد منفي هم بايد بگويم نقد منفي درست، من را خوشحال مي كند، چون چنين نقدي مثل تبليغ منفي مي تواند تاثيرگذار باشد.
سوال بعدي باز هم يك جمله ديگر: «آن صحنه ملاقات دختر و پسر در فيلم خيلي هندي از كاردرآمده، چرا همه فيلمتان را هندي نساختيد كه خيال همه راحت شود؟» شركت جواب مي دهد كه شايد بعدها فيلمساز ديگري پيدا شود و همه فيلمش را هندي بسازد، مال ما همين قدر بيشتر جا نداشت!
رحيم نوروزي درباره بازي اش مقابل عبيسي مي گويد: «كار كردن كنار بزرگترها هميشه مسووليت آدم را بيشتر مي كند. آدم بايد سعي كند شان آنها را نگه دارد و آنقدر خوب بازي كند كه لطمه اي به شخصيت آنها نخورد. در كنار خانم عبيسي من بايد بازي با تقوايي انجام مي دادم. بازي همراه با مراقبه.» حرف هاي نوروزي كه تمام مي شود شركت خودش از او سوال مي پرسد. اينكه فيلم را چطور ديده و نظرش چيست. اين هم سوژه جالبي است. عوامل فيلم بعد از مدت ها كنار هم جمع شده اند و حالا خودشان هم مي توانند درباره نتيجه كار با هم بحث كنند.
رحيم جواب مي دهد كه او فقط يك بازيگر است و اين شغل و پست سازماني اش محسوب مي شود، بنابراين نظر رسمي اي در اينباره نمي تواند بدهد اما برايش مفيد بوده كه در يك كار سينمايي، نقش محوري بازي كند و فيلم هم خوب شده اين را به اين دليل نمي گويد كه مثلا فيلم بعدي هم در خدمت آقاي شركت باشد!
صداي گاو خوني
حالا همهمه و سر و صدا پشت درهاي سالن ديگر دارد به اوج مي رسد. آن بيرون صدها نفر منتظر تمام شدن جلسه هستند تا پا به سالن بگذارند و فيلم پررمز و راز گاو خوني را ببينند. يك عكاس نسبتا مسن با موهاي سفيد، رفته روي يكي از صندلي هاي سينما و روي پنجه هاي پايش ايستاده تا لابد از يك زاويه ناب و تكرار نشدني، عكسي از بازيگران شكلات بگيرد. يك لحظه همه نگران او هستند كه نكند از آن بالا بيفتد. كارش تمام مي شود و به سلامت مي آيد پايين. همه نفس راحتي مي كشند. اين وسط شركت دارد درباره تصوير جوان ها در سينماي ما حرف مي زند. تصويري كه بيمار است. جوان ها همه، مش زده، معتاد و در ديسكوتك ها در فضايي دودآلود مشغولي زندگي هستند و اين اصلا خوب نيست. او معتقد است شكلات بر عكس اين تصوير بيمار، نگاهي به جوان هاي سالم جامعه انداخته، آنهايي كه شرافت برايشان از همه چيز مهم تر است. بعد يكي از ديالوگ هاي فيلمش را مرور مي كند و اشك توي چشم هايش جمع مي شود.اين فيلمساز به فيلمي كه ساخته اعتقاد دارد.
يادداشتي از عبدالله اسفندياري -تهيه كننده فيلم- مي رسد كه غلامرضا موسوي آن را بلند براي حاضران در جلسه مي خواند. يادداشتي كه يكجور عذرخواهي براي حضور نداشتن اسفندياري در جلسه است: «سلام به دوستان مطبوعاتي، درست در همين ساعت جلسه، مجلس نامزدي فرزندم برگزار مي شود و به من حق بدهيد آنجا باشم.» همه به او حق مي دهند و برايش دست مي زنند.
عبيسي از سابقه اش مي گويد. زماني كه وارد سينما شده ۱۶ سالش بوده. ۲ سال هم بيشتر در سينما نمي ماند. ۱۸ سالگي ازدواج مي كند و مي رود دنبال زندگي اش. چون عاشق بوده، عاشق همسرش. هنوز هم هست، با اينكه همسرش مدت هاست كه ديگر نيست. او حالا ۵۱ ساله است و به جوان ها توصيه مي كند پشتكار داشته باشند تا موفق شوند. اگر امشب عبيسي اينجا نبود، جلسه خيلي چيزها كم داشت، باور كنيد.
ساعت ۴۵:۹ شده و بيروني ها به تدريج وارد سالن مي شوند و براي دوستانشان جا مي گيرند. همين موقع هاست كه يك نظر مثبت هم به دست موسوي مي رسد و آن را مي خواند «شكلات يك ملودرام نسبتا خوش ساخت بود و ...» چشم هاي شركت برق مي زند. از اين انرژي مثبت كه به او داده شده، تشكر مي كند و به وضوح حالش بهتر مي شود. مي گويد بياييد دل هايمان را پاك كنيم و همديگر را آزار ندهيم. راستي، چرا ما ايراني ها كم پيش مي آيد همديگر را خوشحال كنيم؟
شركت دارد آخرين حرف هايش را مي زند. اينكه فيلم حتي اگر فروش نكند و منتقدان هم به آن توجه نكنند، درعوض گروه خوب و منسجمي داشته و در طول كار از همراهي اين گروه واقعا لذت برده. اينها را كه دارد مي گويد عكاس ها پشت شان را به گروه كرده اند. چون در همين لحظه بهاره رهنما وارد سالن شده و عكاسي از او هم، واجب تر از هر كار ديگري است. امشب همه چيز تحت تاثير گاوخوني است. شركت و عواملش هم اين را خوب مي دانند. خداحافظي مي كنند و از روي صحنه پايين مي آيند. عكاس ها هنوز دارند از رهنما عكس مي گيرند. چند دقيقه بعد هم كه بهرام رادان وارد سالن مي شود، لابد مي روند سراغ او.
|