پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۳۰۳
جشنواره ۶
Front Page

بازي سرنوشت و بازيگر نقش منفي
هيچي ندارم، هيچي
بعد از زدوخوردبا قهرمان فيلم بي حال روي زمين مي افتد، صداي تماشاچيان بلند مي شودكه؛ بزن آن نامرد را. اين سرنوشت رفيع مددكار نقش منفي باز حرفه اي است.
Fade
002682.jpg
نقش، چه منفي و چه مثبت، كار خودش را مي كند و عشق سينما سرنوشت را عوض مي كند.

اينجارابراي آنهايي گذاشتيم كه خاكسترنشين عشق به سينما شدند.

عكس: هادي مختاريان 
ايرج بابا حاجي 
نقش منفي همان چيزي است كه در زندگي از آن فرار مي كنيم و تاثيرش همان احساسي است كه مي خواهيم در ذهن اطرافيانمان نماند. برخلاف رفتار بيشتر مردم كه تلاش مي كنند از بار منفي شخصيت آنها بكاهد، رفتار هنرپيشه نقش منفي او را حتي بيش از حد ممكن داراي خصوصيات غيرانساني نشان مي دهد و اين هنرپيشه مي كوشد تا هرچه بيشتر حس نفرت تماشاچي را نسبت به نقش خود برانگيزد.
تقدير هنرپيشگي 
يك پنج شنبه خوب روزي است كه در يك هواي لطيف در خيابان انقلاب قدمي بزني كتابي بخري و كتابي هديه بگيري، بتواني ملاقاتي به تعويق افتاده از ۹ ماه پيش با سردبير يكي از مجلات را به انجام برساني و در نهايت به طور اتفاقي در خيابان لاله زار از يكي از عوامل قديمي سينما بشنوي كه چون امروز كارت ها و بليت هاي جشنواره فيلم را در خانه سينما توزيع مي كنند، جمع سينمايي ها در خانه سينما جمع است.
خانه سينما در خيابان بهار است. هنرپيشه ها و سينمايي هاي زيادي مي آمدند و مي رفتند اما چشم ما دنبال چهره هاي ديگري بود يك دفعه تصاوير فيلم «خاطرخواه» جلوچشمم زنده شد، با ديدن رفيع مثل اينكه همين الان از سينما بيرون آمده باشم، ياد صحنه اي از فيلم افتادم كه در آن، احمد معيني مزدوري اجير مي كند تا نشاني خانه ناصر ملك مطيعي را برايش پيدا كند و او هم خانه را در گوشه اي از ميدان ونك كه آن موقع بيشتر زمين بي سكنه بود تا خيابان هاي شهري، پيدا مي كند و خبر مي دهد كه: «پيدا كردم آقا جلال، اون بالاهاست، پشت همون جايي كه با ماشين مي رن توي سينما.»
وقتي اينها را به او گفتم مثل اينكه آشناي قديمي را ديده باشد نگاه گرمي كرد و دستم را گرفت تا پشت ميزهاي غذاخوري گپي بزنيم.
رفيع مددكار، بازيگر نقش منفي سينما، ديگر پير شده اما هنوز قبراق و سرحال است، موها و سبيلي سفيد دارد و كاپشن چرمي رنگ و رورفته اي مي پوشد اما هيكل ورزشكاري اش نشان از سلامتي او در ۶۸ سالگي اش دارد.
از مهاجرت رفيع و اعضاي خانواده اش از آذربايجان شوروي به تهران ۱۸ سال نگذشته بود كه براي بازي در فيلم رستم و سهراب انتخاب شد. آن زمان رفيع، بچه ميدان امام حسين (فوزيه) و خيابان صفا، ۱۹ سال داشت و در باشگاه بدن سازي، ورزش مي كرد. مي گويد: «زمستان سال ۳۲ يا ۳۳ بود، بالاي سينما ديانا، دكور زده بودند و فيلمبرداري مي كردند. ما هم تا صبح از سرما لرزيديم و بجز يك ساندويچ، چيز ديگري نگرفتيم. با خودم فكر كردم اين كار بدون دستمزد بهتر است كه اصلا نباشد. ول كردم و رفتم.»
رفيع تا ۸-۷ سال سراغ سينما نرفت، سينما هم از او سراغي نگرفت اما انگار در تقدير بازيگر نوشته شده چه آينده اي در انتظارش است. يك روز رضا فاضلي، اتفاقي رفيع ۲۶ ساله را با آن قد و هيكل ورزشكاري در خيابان ديد و از او دعوت كرد براي بازي در فيلم با او برود، رفيع كه تازه داشت در حرفه ساخت گاوصندوق نسوز جايي براي خود باز مي كرد، از خاطره ناخوشايند فيلم رستم و سهراب گفت، اما فاضلي تضمين دادكه تهيه كننده حقوق بازيگران را كاملاً پرداخت مي كند.
آدرسي كه رضا فاضلي به رفيع مددكار داد تا براي عقد قرارداد مراجعه كند، نشاني آينده هنري او شد. نشاني آينده بازيگري در نقش منفي. رفيع عازم سنندج شد تا در فيلم «جهنم زيرپاي من» به همراه فردين نقش راهزن را بازي كند و بعد از آن هم به جز چند فيلم، در بقيه فيلم ها در نقش منفي بازي كرد. مي گويد: «بعد از آن در قبل و بعد از انقلاب در بيشتر از صد فيلم بازي كردم. با فردين حدود ۱۲ فيلم، با فاضلي ۱۰ فيلم، با ايرج قادري ۲۰ و با بيك شايد ۳۰ فيلم بازي كردم، خلاصه با بيشتر بازيگران معروف سينما كار كردم.» بازي در فيلم هاي خارجي مثل قهرمان ها ساخته استوارت وتيمن آمريكايي، مرواريد سياه كار گروه فرانسوي و يا فيلم ديگري با گروه ژاپني و كارهاي ديگر هم در كارنامه رفيع مددكار ديده مي شود.
نقش منفي 
002685.jpg

نقش رفيع هميشه نقطه مقابل نقش قهرمان فيلم بوده است. به جز در چند فيلم، در تمام فيلم ها نقش منفي، نقشي كه با ايفاي آن بايد حس نفرت تماشاچي از خود و محبوبيت قهرمان برانگيخته شود، نقش رفيع مددكار بوده، با اين وجود سينما براي او هم آنقدر جذاب بود كه در آن بماند. آنقدر كه حرفه ساخت گاوصندوق را رها كند و از سر صحنه فيلمي به فيلم ديگري برود. مي گويد: «روزي نبود كه بيكار باشيم. من و يدي و جلال از نقش منفي هاي اصلي بوديم و باسابقه تر از بقيه. من هر هفته با ۳ كارگردان كار مي كردم و كارگردان چهارم كه به سراغم مي آمد ديگر وقت كار با او را نداشتم.» سينما و جذابيت هاي آن موجود عجيب نورسيده و شهرت كوچه و بازار كه بالاخره به سراغ بيشتر بازيگران مي آمد رفيع را هم پايبند كرد و بازي در نقش منفي، مثل بازي در نقش قهرمان داستان براي او جذاب و دوست داشتني شد.
اما همه جذابيت سينما اين نبود. سينما مثل همه حرفه ها از عناصري تشكيل شده بود كه برخي از آن عناصر هم به جذابيت هاي سينما اضافه مي كرد، مثل هنرپيشه ها. كاركردن با كوچك و بزرگ آنها جذابيت خاص خود را دارد. رفيع مي گويد وقتي مي گفتند براي فيلمبرداري به بيرون شهر مي رويم، فكر مي كرديم كه قرار است به پيك نيك برويم، لذت كار دسته جمعي در بيرون شهر و بازي در كنار هنرمنداني كه هركدام خصوصيت هاي خودشان را داشتند شيرين بود.
مي گويد: «فيلم عشق و خشونت را در شمال كار مي كرديم. در يكي از صحنه ها ميري كارگرها را جمع مي كند و مي برد و من بايد با او برخورد كنم. من بيشتر سكانس ها را با يك يا دو برداشت بازي مي كردم اما توي اين صحنه تا يقه ميري را مي گرفتم و او با همان لهجه و لحن طنز شروع مي كرد به آخ و واخ گفتن، خنده ام مي گرفت. خلاصه اينكه ۱۱ بار اين سكانس برداشت شد تا در برداشت ۱۲ با تامل جلو خنده ام را گرفتم. ماجراي خشايار جالب تر است؛ خشايار، هنرپيشه اي بود كه حالت هاي روحي خاصي داشت.
مثلاً شادي و خنده اش هميشه با اتفاقات خاصي همراه بود. رفيع مي گويد: ما مواظب بوديم تا او را بيش از حد نخندانيم چون وقتي زياد مي خنديد هرچه دم دستش بود پرت مي كرد! بااين همه بعضي وقت ها نمي شد كاري كرد. مثلاً در فيلم عشق و خشونت كه براي فيلم برداري به متل قو رفته بوديم، در صحنه هايي از فيلم علي بانكي عكاس فيلم هم بازي مي كرد و كلاه مضحكي هم روي سرش مي گذاشت. در يكي از صحنه ها من با كف دست محكم زدم روي كلاه علي بانكي، طوري كه سرش كاملاً رفت توي كلاه. آنقدر قيافه مضحكي پيدا كرد كه همه زديم زير خنده اما حواسمان به خشايار نبود. يكدفعه متوجه شديم خشايار بلند بلند قهقهه مي زند و تنها كاري كه توانستيم بكنيم اين بود كه جايي قايم شويم تا دوربين و وسايل فيلم برداري و وسايل نور و... كه او از شدت هيجان پرتاب مي كرد به ما نخورد. هرچه دم دستش بود پرت مي كرد.
با همه اين ها، بازي در نقش مثبت و محبوب تماشاچي بايد لذت ديگري داشته باشد. وقتي از رفيع مي پرسم كه خودت بيشتر دوست داشتي در نقش منفي بازي كني يا مثبت، مكثي مي كند و مي گويد: چاره اي نبود. انگار در تقدير سينمايي ما اينطور نوشته بودند، آن موقع وقتي در سينما در يك نقش چندبار بازي مي كردي و جا مي افتادي كارگردان هاي ديگر هم نقشي مشابه مي دادند، چون تماشاچي آن را پسنديده بود و به آن هم عادت كرده بود.
تماشاچي گمان مي كرد آدم هاي فيلم واقعي اند و چهره خشن و رفتار غيرانساني آنها شخصيت واقعي آنها را بروز مي دهد. رفيع مي گويد: بعضي وقت ها از واكنش تماشاچي ها خنده ام مي گرفت. براي ديدن گنج قارون به سينما رفته بودم. در صحنه اي فردين در كافه با من زد و خورد مي كند و من بي حال روي زمين مي افتم. فيلم به اين لحظه كه رسيد فردين بايد از كنار من رد مي شد، جالب بود كه آن موقع مي شنيدم چند زن كه جلو من نشسته بودند مي گفتند: «ولش نكن، با لگد بزن توي سرش فلان فلان شده را.»
نقش چه منفي و چه مثبت كار خودش را كرد، رفيع، كارگاه گاو صندوق سازي را فراموش كرد و با دستمزد حدوداً هفته اي ۱۵۰ تومان غرق سينما شد، با همين دستمزد هم سال ۴۷ ازدواج كرد.
خاطره فراموش نشدني 
«اولين بار كه يك نفر توي خيابان مرا ديد و شناخت و صدا زد كه فلاني بازيگر فلان فيلم است، ديگر بيچاره شدم.» يعني كه كاش نمي آمدم، كاش صنعتگر مي ماندم. وقتي به رفيع مي گويم از خاطراتش بگويد، مي گويد چه خاطره اي ماندني تر از اين كه بعد از ۴۰ سال سابقه نه بازنشستگي دارم، نه بيمه هستم. نه مستمري دارم و نه پس اندازي كه با آن آخر عمرم را بگذرانم.
مي گويد: «زماني سينماي ايران به نقش منفي تكيه داشت، چون محتواي آن طوري بود كه نقش منفي در آن خيلي مهم بود، اما بعد از گذشت اين سالها و حالا كه ديگر به هفتاد سالگي نزديك مي شوم مي بينم به اندازه يك كارمند بازنشسته پايين مرتبه، حقوق و مزايا ندارم. هيچ چيز ندارم.»
نمي دانم، شايد حالا رفيع توي دلش به رضا فاضلي بد و بيراه مي گويد كه او را وارد سينما كرد و شايد هم به سادگي خودش كه به اصطلاح جذب زرق و برق سينما شده است لعنت مي فرستد، اما عشق سينما و خاطرات آن هيچ وقت انكارشدني نيست. عشق خاطره اي كه حالا رفيع و بازيگرهاي قديمي سينما شصت هفتاد سالگي شان را با آن مي گذرانند. وقتي براي گرفتن عكس از او به كافه نادري مي رويم و دور ميز مي نشينيم، ويلون زن مسني هم از راه مي رسد و آماده مي شود تا سازي بزند و پولي جمع كند. رفيع مي گويد نرويد تا ويلون زدنش تمام شود، خوب مي زند. ويلون زن بدون اينكه بداند جمعي گوشه كافه چند دقيقه پيش درمورد گنج قارون صحبت مي كردند، كارش را با زدن آهنگ ترانه اين فيلم شروع مي كند. رفيع با نگاه عميقي به گوشه اي خيره مي شود و ناخودآگاه ترانه فيلم را زمزمه مي كند. شايد اين تنها چيزي باشد كه از سينما و ۴۰ سال كار در آن برايش مانده باشد.

واكنش به فروش كارت هاي دست اندركاران
به ما مربوط نيست
ظاهراً ما خواب ديده ايم وگرنه كدام بازار سياه! كدام كارت جشنواره و اصلاً كدام سينما آفريقا!
هيچ يك از مسوولان روابط عمومي بنياد فارابي، خانه سينما و دفتر جشنواره، از بازار سياه «آفريقا» خبر ندارند. «ما چيزي نشنيده ايم» اين جوابي است كه آنها مي دهند.
«باباپور»- مسوول روابط عمومي بنياد فارابي - مي گويد: «خريد و فروش كارت جشنواره آن هم كارت مخصوص سينماآفريقا به ما مربوط نيست.»
سينما آفريقا اين روزها در تصاحب خانه سينما است و به هنرمندان اختصاص داده شده تا با خيال راحت و فراغ بال روي صندلي هاي قرمزرنگش بنشينند و فيلم تماشا كنند، البته ظاهراً اوضاع نسبت به آنچه كه بايد باشد كمي فرق دارد.
باباپور توضيح مي دهد: «خريد و فروش كارت و بليت در ساير سينماها وجود ندارد، چون همه مي توانند در صف بايستند و بليت بخرند اما موضوع سينماآفريقا فرق مي كند. كارت هاي مخصوص اين سينما را خود خانه سينما به عنوان هديه به دست اندركاران مي دهد و ما هيچ نقشي در اين كار نداريم براي همين نمي توانيم كاري كنيم كه از به وجودآمدن بازار سياه جلوگيري شود. به هرحال روي اين كارت ها نوشته شده: غيرقابل فروش، در اين ميان واكنش روابط عمومي خانه سينما درباره بازار سياه آفريقا خودحكايتي است.
«ما كه نمي توانيم براي هركس كه كارت دارد يك مامور بگذاريم.» اين را يكي از مسوولان روابط عمومي خانه سينما مي گويد و بلافاصله اضافه مي كند اگر حرفهايم چاپ شود اعتراض مي كنم.
به هرحال او معتقد است هيچ راهي براي مقابله با بازار سياه وجود ندارد ۳ هزار و ۴۰۰ عضو خانه سينما و تعداد زياد افرادي كه كارت جشنواره دريافت مي كنند، امكان هر كنترلي را از مسوولان گرفته است.
همان مسوول روابط عمومي خانه سينما مي گويد: «همه چيز بستگي به خود افراد دارد، آنها خودشان بايد اين كارها را انجام ندهند.»
در اين ميان كه همه چيز به «خود كنترلي» و وجدان كارت داران سپرده شده است، ظاهراً در ميان عوامل خرده پاي سينما، انگيزه هاي قوي تر هم وجود دارد كه آنها را به سوي بازار سياه هدايت مي كند.
باباپور مي گويد: «در عالم سينما كه براي هر پروژه مبالغ زيادي پول رد و بدل مي شود واقعا ً نمي دانم راه انداختن بازار سياه چه معنا دارد.»
او اين پرسش خود را با واژه اي شبيه به تكدي گري پاسخ مي دهد و همان مسوول روابط عمومي خانه سينما كه حتي حاضر نيست خود را معرفي كند مي گويد: «شايد بعضي ها نياز مالي دارند كه دست به چنين كارهايي مي زنند.»

دليلش گرسنگي بود
ايرج باباحاجي 
عاشق سينما ۵۰ سالش شده بود، موهايش به سفيدي مي زد، سر و وضعش زياد ميزان نبود. تو تاريكي پياده رو خودش را قايم كرده بود، آن روبرو، سينما آفريقا بود، جشنواره اي شروع شده بود جنب و جوشي به راه افتاده بود و جوانان از سر و كول هم بالا مي رفتند تا راهي به سينما پيدا كنند و در كنار هنرمندان مشهور سينما به تماشاي فيلمي بنشينند و در آخر هم عكس و امضايي به يادگار از آنها بگيرند و مدتها نشئه اين ديدار، آن را با آب و تاب براي دوستان خود تعريف كنند و عكس ها را با افتخار و غرور خاص نشان دهند و صحت آن را ثابت كنند تا متهم به دروغگويي و خيال پردازي نشوند. عاشق سينما درهمان تاريكي پياده رو قدم مي زد و زمزمه مي كرد. «بليت جشنواره دارم هر كس مي خواهد بشتابد، الان فيلم شروع مي شود قيمتش مناسب است براي ديدن اين فيلم ارزشش را دارد.» دو نفر به او نزديك مي شوند و قيمت را مي پرسند عاشق سينما مي گويد سري ۱۰ تايي ۱۱ هزار تومان و تكي ۲ هزارتومان. جوان ها عقب نشيني مي كنند، پولشان نمي رسد. چانه زدن شروع مي شود و روي قيمتي توافق مي كنند و بليت ها رد و بدل مي شود.
عاشق سينما در پياده رو همچنان در حال قدم زدن است، هوا هم سرد شده دستهايش را در جيب كاپشن رنگ و رو رفته اش مي كند و سرش را بيشتر به داخل گريبان مي راند و با ها كردن هواي دهانش به داخل يقه پوليور كهنه اش سعي مي كند خودش را گرم كند ولي سرماي موذي پيروز است. چشمانش را به پوستر بزرگ جشنواره مي دوزد و زير نور لامپ هاي نئون سردر سينما همچنان منتظر مشتري مي ماند. صحنه هايي را به ياد مي آورد كه خودش هم در روزگار جواني حالت همين جوانان را داشت و با پرسه زدن در لاله زار و منوچهري و كوچه ارباب جمشيد، دنبال روزني مي گشت تا بتواند وارد سينما شود و از داخل لنزهاي فيلمبرداري دنياي سينما را ببيند و اگر هم فرصتي به او داده شد بتواند عشقش را ثابت كند وبه ياد آورد كه در يكي از همين روزها يكي دستش را گرفت و او را به سينما برد و او با نهايت شوق گفت سلام سينما. به ياد روزهايي افتاد كه تمام هم و غمش سينما و فيلم شد و اصلا حواسش به گذشتن عمر و جواني اش نبود. او هواي سينما را داشت و فكر مي كرد سينما هم هواي او را خواهد داشت و در روزهاي بيكاري نان او را خواهد داد.
اما حالا او فقط دلخوش به بليت هاي افتخاري بود كه به او به عنوان هنرمند داده مي شد. ولي او گرسنه بود. بنابراين او در روزهاي جشنواره در تاريكي پياده رو ايستاده بود تا با فروش بليت هاي افتخاري اش پولي به دست آورد تا براي شب هاي سال نو شرمنده بچه هايش نشود، اصلا گور پدر عشق و سينما.

حق با ترانه است
كاملا ...
مولن روژ
(۱) ترانه را كه يادتان هست؟ من ترانه پانزده سال دارم ديگر. بله خودش است، ترانه عليدوستي. همان دختر فوتباليست معروف كه در اين فيلم در جشنواره بيستم، زلزله اي بر پا كرد. اولين نقش يك بازيگر كه قبلا هيچ سابقه بازي نداشته اينقدر عالي از كار درآمد كه داوران چاره اي جز تسليم جايزه بهترين بازيگر زن به او نداشتند. تصويري كه او از يك دختر ساده، پاك و با اراده ارايه كرده بود، آنچنان قوي و تاثير گذار بود كه ستاره بي چون و چراي جشنواره و بعد هم در زمان نمايش فيلم، كسي جز او نبود، ساده و صميمي. ولي او سرسختانه ايستاد. با اينكه عاشق سينما بود مدت ها در هيچ فيلمي بازي نكرد تا شهرزيباي اصغر فرهادي.
(۲) ترانه عليدوستي را در «شهر زيبا» شايد باورتان نشود او همان ترانه پانزده ساله است. تنها نقطه اشتراك اين دو شخصيت ، بچه بغل كردن هر دوي اينها است. ترانه در اينجا سيگار مي كشد. لاتي حرف مي زند. دست به كمر مي زند و دهن به دهن مي شود و خلاصه تصوير يك زن حاشيه  نشين، البته هنوز صداقت و پاكي كودكانه در چشمان او موج مي زند ولي انگار آگاهانه، تمام تلاش خود را براي از بين بردن تصوير شكل گرفته از خود در اذهان تماشاگران را به كار بسته است. او خواسته كليشه نشود. مثل نيكي كريمي كه سال ها در نقش زن مظلوم و ستمديده، انتخاب اول سينماگران بود ولي اين وسط پاي يك چيزي مي لنگيد.
(۳) اين وسط پاي يك چيزي، مي لنگد. آن هم تماشاگري است كه با دنياي ترانه پانزده ساله خو گرفته بود و دلش مي خواست تصوير ترانه را دوباره بر پرده سينماها ببيند. آيا ترانه با اين قالب شكني، به دنياي صميمي و كودكانه اين تماشاگران ظلم كرده است؟ مطمئنا جواب اين سوال به اين سادگي نيست. در سينمايي كه از كليشه ها، به بدترين نحو استفاده مي كند و قابليت استفاده جذاب و تر و تازه از كليشه هايي مثل آلن دلون را ندارد، شايد انتخاب ترانه براي ايفاي اين نقش بهترين گزينه بوده است پس شايد مشكل اصلي، سينماي ما است. سينمايي كه توانايي استفاده از پرسوناي ثابت بازيگران را ندارد.
در سينماي ما بازيگراني مثل اينگريد برگمن و آلن دلون نمي توانند نفس بكشند. آنها در عرض چند سال، پژمرده مي شوند و چيزي جز قالب توخالي از آنها باقي نمي ماند. پور عرب نماد تمام عيار چنين بلايي است.
(۴) پس بايد حق را به ترانه عليدوستي داد. او نمي خواهد در اين سينما تلف شود. ولي هنوز ذهنم درگير آن تماشاگر كودك صفتي است كه دوست دارد باز همان چهره ساده و صميمي ترانه را بر پرده تماشا كند. شايد مشكل از همان تماشاگري است كه هنوز دنياي جادويي سينما را با دنياي واقعيت يكي مي انگارد. ترانه اگر ترانه مي ماند.

... و فرامرز قريبيان
تا همين چند سال پيش، او را جز در فيلم هاي حادثه اي و بكش بكش نمي توانستيد تصور كنيد ولي ناگهان تصميم گرفت همه آن فيلم ها را به كناري گذارد و كم بازي كند ولي خوب بازي كند. او كه سابقه بازي در «گوزن ها»ي كيميايي را دركارنامه خودش دارد، با بازي در فيلم هايي مثل «رقص در غبار»، كم كم دارد به جايگاه واقعي خودش مي رسد. او امسال با بازي در فيلم «شهر زيبا» يكي ازمتفاوت ترين و بهترين بازي هاي عمر خود را ارايه كرده است. نقش يك پيرمرد متعصب كه خواهان قصاص قاتل دخترش است، او چنان در اين نقش فرو رفته كه همه حس و حال نقش را در چهره او مي توانيد ببينيد. او نه ديالوگ چنداني دارد و نه صحنه پر افت و خيزي ولي تماشاگر، بدون نياز به هيچ حرف و حركت اضافه اي او را باور مي كند. او يكي ازكانديداهاي دريافت جايزه بهترين بازيگري امسال به حساب مي آيد.

مروري بر آثار كيشلوفسكي
آثار كريستف كيشلوفسكي - كارگردان لهستاني- همزمان با ايام دهه فجر در كانون فيلم جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران نمايش داده مي شود.
برنامه مرور آثار اين كارگردان تا ۲۰ بهمن ماه ادامه خواهد داشت و در اين مدت فيلم هاي ده فرمان، آبي، سفيد و قرمز -سه گانه معروف كيشلوفسكي - اكران مي شود.
كيشلوفسكي با فيلم قرمز توانست جايزه كن فرانسه و با فيلم آبي جايزه شير طلايي جشنواره ونيز را كسب كند.

توضيح
در مصاحبه ديروز با رسول ملاقلي پور و در حاشيه مصاحبه از مهدي احمدي به عنوان يك بازيگر ناشناخته نام برده شده كه پوزش مي طلبيم. درهمين شماره (صفحه ۱۶) به سوابق احمدي اشاره شده كه خوانندگان مي توانند به آن رجوع كنند.

خبرهاي كوتاه
گله خبرنگاران شاكي
002688.jpg

خبرنگاراني كه در سينما استقلال به فعاليت مشغول هستند، مشكلاتي دارند كه ظاهرا برايشان دردسرساز شده است. مثلا اينترنت... آنها به اينترنت دسترسي ندارند ويا از مزاياي تلفن ثابت بي بهره اند. بنابراين مجبور هستند براي رساندن اخبار به تحريريه  هايشان، فاصله اين سينما تا دفاتر خود را در اين ترافيك سرسام آور طي كنند.
گله خبرنگاران ناراضي در حالي به گوش شنيده مي شود كه درجلسات مطبوعاتي بعد از نمايش فيلم ها، صندلي هاي خالي بدجوري توي ذوق مي زند. در اين ساعات عده زيادي از دوستان خبرنگار را مي توان در حال ميل كردن كيك و چاي ديد كه آن را بر كار تخصصي شان ترجيح داده اند.
كماكان بولتن!
002691.jpg

انتقادها به بولتن جشنواره همچنان ادامه دارد. جديدترين آنها مربوط مي شود به زمان انتشار و توزيع اين بولتن كه ظاهرا شبانه به دست منتقدان و خبرنگاران و ساير علاقه مندان مي رسد. خبرگزاري مهر با استناد به دو شماره اول اين بولتن انتقادهايي به سبك هاي اطلاع رساني، نوع گزينش تيترها، فضاي حاكم بر گفت وگوها وقيمت هر نسخه آن وارد كرده است. البته در اين گزارش به طراحي و گرافيك استفاده از رنگ هاي شاد و كاغذ مناسب و با كيفيت و استفاده از عكس هاي رنگي متعدد اشاره شده وآنها را جزو نقاط مثبت بولتن برشمرده است. البته شماره سوم بولتن قوي تر از شماره هاي اول و دوم آن از آب درآمده بود.
عكاسي ممنوع
002694.jpg

باانتشار گزارشي درباره بازار سياه كارت جشنواره جلو سينماي دست اندركاران، مسوولان اين سينما از فعاليت برخي عكاس ها از جمله عكاسان بنياد سينمايي فارابي جلوگيري كردند.
چند نفر از مسوولان سينما استقلال با ديدن عكاس ايرانشهر، از گزارش منتشر شده گله كردند. در اين گزارش به فروش كارت هاي جشنواره توسط برخي عوامل سينما و ايجادبازار كاذب اشاره شده بود.
فيلم هاي جشنواره در بندرعباس 
002697.jpg

بندرعباسي ها هم ۲ روز است كه فيلم هاي جشنواره را در سالن سينماي ۱۷۰ نفري اين شهر مي بينند.
فيلم هاي «رسم عاشق كشي»، «دار و دسته هاي نيويوركي»، «جنگاور» و «شمعي در باد» اولين فيلم هايي بود كه به جنوب رسيد.
هر چند نمايش فيلم هاي جشنواره در بندرعباس با استقبال فراوان مواجه شده است اما مردم از كمبود سينما گلايه دارند.
پيش از اين قرار بود ۲ سالن به اكران فيلم هاي جشنواره اختصاص داده شود،اما نمايش فيلم ها در سينما انقلاب بندرعباس ممكن نشد و مسوولان قول داده اند به زودي سالن ديگري را براي اين كار انتخاب كنند.

|  جشنواره ۱  |   جشنواره ۲  |   جشنواره ۳  |   جشنواره ۴  |   جشنواره ۵  |   جشنواره ۶  |
|  جشنواره ۷  |   جشنواره ۸  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |