سعيده عليپور
بخش سرطان بيمارستان شهدا، بيماران بي بضاعت سرطاني را با كمك هاي مردمي بدون در نظر گرفتن هيچ گونه محدوديت سني، مليتي، جنسي و ديني مورد معاينه رايگان قرار مي دهد.
آخرين شمعش كه فروخته شد، گويي ديگر وظيفه اش در دنيا تمام شده بود، چشم هايش بوي رفتن مي داد و پاهايش توان ماندن نداشت، عرق سردي روي تنش نشسته بود... شايد مارش «الوداع» فرشته مرگ بود كه نواخته مي شد... وقت رفتن بود...
به سر در بيمارستان شهدا تجريش كه مي رسيد، كنار تابلوي بيمارستان «شهداي تجريش»، تابلوي ديگري است كه روي آن نوشته شده «موسسه خيريه بهنام دهش پور» كه زير نظر بخش سرطان اين بيمارستان قرار دارد.
«بهنام دهش پور» نام پسري سرطاني است كه خود او به دليل مبتلا شدن به سرطان از دنيا رفت اما آنچه انجام داد به قول مادرش «شهلا لاجوردي» -رئيس هيات مديره خيره - او را براي هميشه جاويدان نگه داشت.
پسرك سن و سال چنداني نداشت كه سرطان به سراغش آمد، اما همين بيماري ادامه راه را براي او روشن كرده بود. بهنام پسري از طبقه مرفه بود، فقر را نمي شناخت، بي پولي را حس نكرده بود، بيمار كه شد و درد مرموز او، گويي دريچه اي بود از دنياي رفاه او به دنياي فقرعده اي ديگر...
پسرك سن چنداني نداشت فقط ۱۷ سالش بود، اما بارها گفته بود درد درد نداشتن كمتر از درد سرطان نيست. پسرك سن چنداني نداشت، اما خب، به راستي خوب فهميده بود كه «درد بي دردي علاجش آتش است.»
مادر بهنام مي گويد: «گرچه بهنام را ندارم، اما صدها بهنام ديگر دارم، آنهايي كه از درمان جواب مي گيرند و دوباره به زندگي باز مي گردند.»
آن درد مرموز كه به جانش افتاد هر چه كرديم درمان نشد، گويي سرنوشت ديگري در ميان بود.
بخش نيمه كاره بيمارستان شهدا هيچ چيز نداشت، بهنام بيمارستان هاي اروپا و آمريكا را تجربه كرده بود «كاش مي شد از درد و رنج اين مردم قدري كاست». پسرك اين آرزو را آنقدر با تمام وجود خواسته بود كه نشانه هايش را ديد.
وقتي بازارچه خيريه اي را كه توسط سفارت كانادا در تهران برپا شده بود را ديد ، با چند نفر از زنان نيكوكار به فكر برپايي چنين بازارچه خيريه اي براي بيماران سرطاني افتاد.
مادر بهنام مي گويد: «اولين بازارچه خيريه به صورت محدود در منزل ما برگزار شد كه البته با كمك دوستان بهنام، بعد هم كنسرت موسيقي و آخرين بازارچه كه با حضور خود بهنام برپا شد فروش شمع براي نوروز به نفع كودكان سرطاني بود، اما شب روز اول بهنام مرد...»
مادرش كه همه اينها را تعريف مي كند انگار خاطراتش را از اعماق وجودش بيرون مي كشم. با بغض مي گويد: «بيماري ديگر امانش را بريده بود.»
هيات مديره و اعضاي خيريه در بيمارستان به صورت رايگان فعاليت مي كند صبح تا شب. مددكاري، كتابخانه كودكان، كتابخانه علمي و آموزشي و ...
گرچه بزرگ تر از آن به نظر مي رسد كه عروسك بازي كند اما با اشتياق عروسك را بغل مي گيرد نگاهش كه مي كنم، انگار از سن و سالش خجالت زده شده باشد، عروسك را از خود دور مي كند، مادرش كه انگار وقتي حرف مي زند زار مي زند مي گويد: «غذا نمي خورد، دارو نمي خورد، خسته ام كرده، لب به هيچ چيز نمي زند.» ياور تومور مغزي دارد، ۱۶ سالش است با آن كلاهي كه سرش گذاشته مي خواهد موهاي يك خط در ميانش را بپوشاند. مادرش مي گويد: «به عشق اين خانم معصومه است كه مي خندد.» راست مي گفت، دست معصومه خانم را هم رد نكرد و آب ميوه را تا آخرش خورد.معصومه خانم مسوول كتابخانه كودكان بيمارستان است كه در طبقه سوم بخش سرطان بيمارستان شهداي تجريش كار مي كند او هم انگار به اين بيماران، وقتش را اهدا كرده است.
كتابخانه پر است از عروسك. كوچك و بزرگ، معصومه خانم يا خودش دوره مي افتد بين كودكان بيمار يا بچه ها خودشان مي آيند. سالن انتظار پر از آدم هايي است كه رمقي در چشمهايشان باقي نمانده است يا سر درگريبان دارند و به آينده مبهم خود مي انديشند يا با بغل دستيشان از مصائبي كه بر آنها گذشته صحبت مي كنند.
يا دخترشان بيمار است يا پدرشان يا پسرشان ياهمسرشان يا مادرشان يا ...
اكثرا انگار درد غربت هم دارند، «دوماه است... در تهران بدون پول، سرگرداني... درد» انگار جانش مي سوزد و مي گويد، لهجه كردي اش غليط است دختر ۲۰ ساله اش را آورده، سرطان خون گرفته است. «بچه هاي ديگرم شاكي هستند دو ماه است خانه نرفتم نديدمشان... زندگي ام به هم ريخته... ۲ميليون خرج كرديم... حالا باز هم خدا عوضشان دهد اينجا پولي از ما نمي گيرند...» پشت در نشسته اند تا به مدد مددكاران بخش كه آنها هم وقت خود را به اين بيماران اهدا كرده اند مدد شوند. خودم با اين بيمارها درمان شدم، وقتي به آنها روحيه مي دهم درد و رنج خودم را از ياد بردم اين را يكي از مددكاران گفت كه پس از مرگ شوهرجوانش در دنياي تيره و تارش با موسسه خيريه آشنا شد و حالا اينجاست، صبح تا شب تا شايد از آلام يك بيمار هم اگر بشود، كم كند. نقاهتگاه بيمارستان كمي آن سوتر از بيمارستان شهداي تجريش است يك سال پيش يك زن نيكوكار براي اسكان خانواده هاي بيماران و خود آنها كه دوره نقاهتشان را مي گذرانند، اهدا كرده است . كه ماهانه به طور تقريبي ۳۰۰ نفر در آنجا اسكان پيدا مي كنند.
مادر بهنام توضيح مي دهد: «اينجا صددرصد مستقل و تنها با كمك هاي مردمي اداره مي شود.»
بخش سرطان بيمارستان شهداي تجريش يك ساختمان نيمه كاري بدون تجهيزات بود كه با كمك هاي مردمي كه به وسيله بازارچه هاي خيريه و كمك هاي متفرقه، آن را به يك بخش استاندارد كه داراي بخش هاي مختلف اعم از سرپايي و بستري تبديل كرديم.
رئيس هيات مديره موسسه خيريه - دهش پور- ادامه مي دهد: «اينجا همه بيماران بي بضاعت بدون در نظر گرفتن هيچ محدويتي سني و جنسي و ديني تنها با كمك هاي مردمي دوره درمان خود را سپري مي كنند.»
هفته گذشته خيريه بهنام دهش پور هفتمين بازار خيريه خود را در يكي از سالن هاي نمايشگاه بين المللي برگزار كرد كه قرار بود پول فروش محصولات مختلف يا كرايه غرفه به غرفه داران به بيماران سرطاني بيمارستان شهدا اختصاص يابد. خيلي از چهره هاي آشنايي كه مي بيني از چهره هاي شهر سينما هستند رخشان بني اعتماد، گوهر خيرانديش و... يا فوتباليست ها.شهلا لاجوردي مي گويد: «بعد ازثبت موسسه در سال ۷۴ هر ساله جز سال ۷۹ و ۸۰ بازارچه به دليل پيدانكردن فضا براي برپايي نمايشگاه برگزار شد.
همه اعضاي هيات مديره خيريه خانم هستند و اين نكته جالبي بودگرچه خوب مي دانستم اكثر موسسات خيريه در دنيا را خانم ها مي چرخانند آن وقت حس كردم اگر دنيا دست خانم ها بود حتما خيلي آبادتر وزيباتر بود.»
ازدر بخش سرطان كه بيرون آمدم و پشت سرم را نگاهي انداختم روي سر در ورودي نوشته بود خدايا تو بر كار خيرم بدار. تصوير بهنام به خاطرم مي آيد.
دست تكان دادنش كه گويي ياري مي طلبيد...